کد مطلب: ۳۸۷۱
تعداد بازدید: ۶۵۶۳
تاریخ انتشار : ۲۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۹
قصه‌های قرآن| ۱۰۰
مدتى از این ماجرا گذشت تا پیك وحى بر پیامبر نازل گردید و آیات اول تا چهارم سوره مجادله را در این مورد نازل كرد، كه خلاصه‌اش این است شوهر باید به‌عنوان كفاره یك بنده آزاد كند، یا شصت روز روزه بگیرد، و یا شصت مسكین طعام بدهد، و سپس به همسرش رجوع نماید.

حضرت محمد(ص)| ۸


 

كوشش و كمك مالى پیامبر(ص) براى اصلاح زن و شوهر
 


خوله و اوس، زن و شوهر مسلمانى بودند كه در مدینه زندگى می‌کردند. روزى اوس به همسرش اشتیاق پیدا كرد، نزد او رفت تا با او هم‌بستر شود، با این‌که بر زن لازم است به شوهر خود، پاسخ مثبت دهد، او تمكین نكرد. اوس خشمگین شد و به فكر طلاق همسرش افتاد و به‌رسم جاهلیت گفت: «اَنتَ عَلىَّ كَظَهرِ اُمِّى؛» تو بر من مانند پشت مادر منى.[1]
سپس پشیمان شد و به همسرش گفت: گمانم تو بر من حرام شده‌ای؟
خوله از شنیدن این سخن ناراحت شد و گفت: برو از رسول اكرم(ص) بپرس، شوهر اظهار شرم كرد، خوله گفت: پس به من اجازه بده از پیامبر بپرسم. اوس اجازه داد خوله به حضور رسول اكرم(ص) شرفیاب شد و ماجرا را به عرض رسانید.
پیامبر(ص) فرمود: تو بر او حرام شده‌ای؟
زن اظهار ناراحتى كرده و گفت: به خدایى كه قرآن را بر تو نازل كرده سوگند شوهرم ذكرى از طلاق نكرد، او پدر فرزندانم است و از همه بیشتر او را دوست دارم، دراین‌باره اگر راه‌حلی هست بفرما.
پیامبر(ص) فرمود: تو به شوهرت حرام شده‌ای و فعلاً دستورى در مورد حل مشكل تو ندارم.
خوله مكرر به رسول اكرم رجوع كرد و اظهار ناراحتى می‌نمود و می‌گفت شِكوه بیچارگى و نیاز و ناراحتیم را به‌سوی خدا می‌برم. خداوندا! نجات مرا بر زبان پیامبرت بیندازد.
مدتى از این ماجرا گذشت تا پیك وحى بر پیامبر نازل گردید و آیات اول تا چهارم سوره مجادله را در این مورد نازل كرد، كه خلاصه‌اش این است شوهر باید به‌عنوان كفاره یك بنده آزاد كند، یا شصت روز روزه بگیرد، و یا شصت مسكین طعام بدهد، و سپس به همسرش رجوع نماید.
در این ماجرا، هم زن مقصر بود و هم شوهرش، زن از آن نظر كه تمكین نكرد و باعث آن ناراحتى و گرفتارى گردید، و شوهر ازاین‌جهت كه شتاب‌زدگی كرد و زود از كوره دررفت، و درنتیجه گرفتار گردید، و این سختى و دشوارى را خودشان به وجود آوردند.
این داستان در حقیقت این درس را به همسران می‌آموزد كه باهمدیگر مهربان باشند و در حفظ همدیگر بكوشند، و براى خود ایجاد مشكل نكنند.
اوس نزد پیامبر آمد و گفت: من توان هیچ‌یک از این سه كفاره را ندارم. پیامبر سومین كفاره (اطعام 60 مسكین) را براى او برگزید و 15 من طعام تهیه كرد و به او داد.
اوس با آن 15 من، خوراك یك دفعه شصت مسكین را فراهم نمود، و در اختیار آن‌ها گذارد، و به زندگى خود بازگشت.[2]
به‌این‌ترتیب پیامبر(ص) براى اصلاح زن و شوهر، دخالت نموده و آن‌ها را با راهنمایى فكرى، و كمك مالى به زندگى خوش گذشته خود بازگردانید.
 


سنت‌شکنی پیامبر(ص)
 


در زمان جاهلیت، سنت‌های غلطى وجود داشت كه در رگ و پوست وجود مردم جاهلیت، ریشه دوانیده بود. یكى از آن سنت‌های غلط این بود كه ازدواج شخصى كه سابقه غلامی ‌داشت، با زنى آزاد از خاندان سرشناس و معروف را، هرگز روا نمی‌دانستند، و هم‌چنین ازدواج مرد شریف از خاندان معروف را با همسر طلاق داده شده آن‌که برده یا سابقه بردگى دارد را روا نمی‌دانستند. یا ازدواج انسان را با همسر مطلق پسرخوانده‌اش جایز نمی‌شمردند.
پیامبر اسلام(ص) براى ریشه‌کن كردن چنین سنت‌های غلط، و اجراى دستور اسلام كه میزان از همتایى، دین و كمال است، نه حسب و نسب، عملاً وارد صحنه شد.
زید بن حارثه، غلام و پسرخوانده پیامبر بود، پیامبر(ص) او را آزاد كرد، و زینب دخترعمه‌اش[3] را همسر او گردانید.
پس از مدتى در اثر ناسازگارى، زید او را طلاق داد، آنگاه پیامبر(ص) با آن مقام و عظمت، با زینب كه همسر طلاق داده‌شده پسرخوانده و غلام آزادشده‌اش بود، ازدواج كرد[4] كه در قرآن، در آیات 36 تا 38 سوره احزاب به این مطلب اشاره شده است.[5]
گرچه این مطلب، در برابر جوسازان ناآگاه و مغرض، كار دشوارى بود، ولى براى آن‌که پیامبر(ص) سنت‌های باطل را بشكند، عملاً وارد صحنه گردید، و اعلام كرد كه تبعیضات و امتیازات زمان جاهلیت، باطل است، و هر فرد مسلمان، همتاى مسلمان دیگر است، و ملاك برترى به تقوا است، نه به حسب و نسب.
ضمناً ازدواج پیامبر(ص) با زینب، شكست زینب در ازدواج را جبران كرد.
نتیجه این‌که: در عصر جاهلیت، هیچ زن باشخصیت و سرشناسى حاضر نبود با برده‌ای، ازدواج كند، هرچند او داراى ارزش‌های والاى انسانى باشد، و همچنین هیچ شخصیتى حاضر نبود با همسر مطلقه برده‌اش، ازدواج نماید، تزویج نمودن زینب به زید، توسط پیامبر و سپس ازدواج خودش با زینب بعد از طلاق، دو سنت باطل مذكور جاهلیت را در هم شكست.[6]
 


داستان جنجالى اِفك
 


یكى از داستان‌هایی كه در قرآن در آیات 11 تا 16 سوره نور آمده، داستان پرماجراى افك (تهمت ناموسى به عایشه) است، كه قرآن به‌شدت این تهمت را رد كرده، و عایشه را در این جهت پاك و منزه شمرده است.
اصل ماجرا از گفتار مفسران شیعه و سنى چنین است:
عایشه می‌گوید: هرگاه پیامبر(ص) می‌خواست به سفرى برود، در میان همسران خود، قرعه می‌افکند، قرعه به نام هر كس می‌آمد او را با خود می‌برد. در یكى از جنگ‌ها (جنگ بنى المصطلق كه در سال پنجم هجرت رخ داد) قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر حركت كردم و چون آیه حجاب نازل شده بود، هودجى پوشیده بودم. جنگ به پایان رسید و ما بازگشتیم. وقتی‌که به نزدیك مدینه رسیدیم شب بود، من از لشگرگاه براى انجام حاجتى كمى دور شدم، هنگامی‌که بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره‌های یمانى داشتم پاره شده است، به دنبال آن بازگشتم و معطل شدم و هنگام بازگشت دیدم لشگر حركت كرده و هودج مرا بر شتر گذارده‌اند و رفته‌اند، درحالی‌که گمان می‌کردند من در میان آن هودج هستم، و براثر لاغراندامی من، نفهمیدند كه من در میان هودج نیستم. (زیرا زنان در آن زمان براثر كمبود غذا لاغراندام بودند) به‌علاوه سن و سال من كم بود، به‌هرحال در آنجا تک‌وتنها ماندم، فكر كردم هنگامی‌که لشگر به منزلگاه برسد و مرا نبیند، به سراغ من بازمی‌گردد، درنتیجه شب را در آن بیابان ماندم.
اتفاقاً یكى از سپاهیان مسلمان به نام صفوان ‌که او هم از لشگر عقب‌مانده بود، آن شب در آن بیابان بود، هنگام صبح مرا از دور دید و نزدیك آمد وقتی‌که مرا شناخت سخنى نگفت، جز این‌که گفت: «انّا للهِ وَ انا اِلَیهِ راجِعُونَ» او شتر خود را خوابانید و من بر آن سوار شدم، او مهار شتر را به دست گرفت و حركت كردیم تا به لشگرگاه رسیدیم، همین حادثه باعث شد كه گروهى (منافق) در مورد من، به شایعه‌سازی ناموسى پرداختند و خود را گرفتار عذاب سخت الهى نمودند، در رأس آن‌ها عبدالله بن ابى سلول (منافق سرشناس) بود كه بیشتر از همه به این ماجرا دامن می‌زد.
ما به مدینه رسیدیم و این شایعه، در شهر پیچید، درحالی‌که من هیچ‌گونه اطلاعى از آن نداشتم. در این هنگام بیمار شدم، پیامبر(ص) به دیدن من آمد ولى لطف سابق او را نمی‌دیدم، و نمی‌دانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، و بیرون آمدم و کم‌کم، توسط بعضى از زنان از شایعه منافقان باخبر شدم. بیماریم شدت یافت، پیامبر(ص) به دیدارم آمد از آن حضرت اجازه گرفتم به خانه پدرم بروم. اجازه داد، به خانه پدرم رفتم، در آنجا ماجرا را از مادرم پرسیدم، او مرا دلدارى داد و گفت: غصه نخور، زنانى كه داراى امتیازى می‌گردند، مورد حسد دیگران می‌شوند و در غیاب آن‌ها سخنان بسیارى گفته می‌شود.
پیامبر(ص) در مورد این ماجرا، با على(ع) و اسامه بن زید مشورت كرد، اسامه گفت: اى رسول خدا! او (عایشه) همسر تو است و ما جز خیر از او ندیدیم. (به حرف‌های او اعتنا نكن).
حضرت على(ع) گفت: اى رسول خدا! خداوند كار را بر تو سخت نكرده، غیر از او، همسر بسیار است، از كنیز او دراین‌باره تحقیق كن. پیامبر كنیز مرا فراخواند، و به او فرمود: آیا چیزى كه شك و شبهه تو را در مورد عایشه برانگیزد هرگز دیده‌ای؟
او جواب داد: سوگند به خدایى كه تو را به‌حق مبعوث كرد، من هیچ كار خلافى از عایشه ندیده‌ام.
در این هنگام پیامبر(ص) تصمیم گرفت، دراین‌باره با مردم سخن بگوید، به منبر رفت و فرمود: اى مسلمانان! هرگاه مردى (عبدالله بن سلول) مرا در مورد خانواده‌ام كه جز پاكى از او ندیده‌ام ناراحت كند، او را مجازات كنم آیا معذورم؟! آیا اگر دامنه این اتهام دامان مردى (صفوان) را بگیرد كه من هرگز بدى از او ندیده‌ام تكلیف چیست؟
سعد بن معاذ (بزرگ طایفه اوس) برخاست و گفت: تو حق دارى، اگر او (تهمت زننده) از طایفه اوس باشد، من گردنش را می‌زنم، و اگر از طایفه خزرج باشد، دستور بده تا آن را اجرا سازیم.
سعد بن عباده (بزرگ طایفه خزرج) تحت‌تأثیر تعصب فامیلى قرار گرفت (با توجه به این‌که عبدالله بن ابى سلول از طایفه خزرج بود) به سعد بن معاذ گفت: تو دروغ می‌گویی، سوگند به خدا توانایى كشتن چنین كسى را ندارى.
اسید بن خضیر پسرعموی سعد بن معاذ، به سعد بن عباده گفت: تو دروغ می‌گویی، به خدا قسم چنین كسى را به قتل می‌رسانیم، تو منافقى و از منافقان حمایت می‌کنی.
در این هنگام چیزى نمانده بود كه آتش جنگ بین دو طایفه اوس و خزرج شعله‌ور گردد، درحالی‌که پیامبر(ص) بر فراز منبر بود و به گفتار آن‌ها گوش می‌کرد، سرانجام آن‌ها را خاموش نمود.
عایشه افزود: این وضع همچنان ادامه داشت و غم و غصه شدید مرا كلافه كرده بود، یك ماه بود كه پیامبر(ص) هرگز كنار من نمی‌نشست، سرانجام روزى پیامبر نزد من آمد درحالی‌که خندان بود، فرمود: بر تو مژده باد كه خداوند با نزول آیات، تو را از این اتهام مبرا ساخت و آیات «إنّ الَّذِینَ جائُوا بِالإِفكِ...» (آیه 11 تا 16 سوره نور) را خواند.
به دنبال نزول این آیات، پیامبر(ص) آن‌ها را كه چنین تهمتى زده بودند، احضار نمود و حد قذف (حد نسبت ناروا زدن به زن باعفت) را (كه هشتاد تازیانه است) بر آن‌ها جارى نمود.[7]
باید توجه داشت كه شایعه‌سازان به‌قدری این مسئله را بزرگ كرده بودند كه پیامبر(ص) چاره‌ای نداشت جز این‌که مدتى تقریباً با سكوت از كنار مسئله عبور كند تا به‌موقع آن‌ها را رسوا زاد، و چنان‌که از آیه 11 سوره نور استفاده می‌شود، گر چه این شایعه ظاهر زننده‌ای داشت، ولى درمجموع خیر بود، و موجب شناسایى منافقان پلید گردید. 
 

پی‌نوشت‌ها
 

[1] . این عبارت كه ظِهار نامیده مى شود، طلاق مردم جاهلیت بود، اسلام آن را به عنوان این كه موجب حرمت زن مى شود امضاء كرد، و رجوع آن را به وسیله كفار قرار داد، ولى طلاق با این روش را حرام نمود، و آیات اول تا چهارم سوره مجادله در این مورد نازل شده است.
[2] . اقتباس از تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 226.
[3] . زینب دختر جحش، مادرش امیمه دختر عبدالمطلب بود، بنابراین، دختر عمه پیامبر بود.
[4] . مجمع البیان، ج 8، ص 359.
[5] . در آیه 137 سوره احزاب مى خوانیم: فَلَمَّا قَضَى زَیدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَی لَا یكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِى أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ؛ هنگامى كه زید نیازش را از همسرش به سر آورد (و از او جدا شد) ما همسر مطلقه او را به همسرى تو در آوردیم، تا مشكلى براى مو منان در ازدواج با همسران پسرخوانده هایشان - پس از طلاق - نباشد.
[6] . توضیح این مطلب، در تفسیر نمونه، ج 17، از صفحه 316 تا 329 آمده است.
[7] . مجمع البیان، ج 7، ص 130؛ تفسیر نمونه، ج 14، ص 389 - 390.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: