درك سخیف روشنفكرمآبان از دین و قرآن!!
میگویند: چهارده قرن قبل، پیامبر آمده و وحی بر او نازل شده و او هم وحی را با ذهنیّتِ برگرفتهی از معلومات زمانش دریافت نموده و به عنوان شریعت به مردم زمان خویش القا كرده است. امروز هم ما همان وحی را با ذهنیّت برگرفتهی از معلومات زمان خود تلقّی میكنیم و بدیهی است كه تحوّل معلومات ما بر اساس قانون تكامل، سبب تحوّلِ تلقّی ما از وحی خواهد بود و نتیجتاً وحی زمان ما كاملتر از وحی چهارده قرن پیش خواهد شد.
البتّه این را صریحاً نمیگویند و جرأت نمیكنند كه بگویند؛ امّا آنچه كه از فراز و نشیب سخنان و فَلَتات* لسانشان استشمام میشود، همین است. این جمله از امام امیرالمؤمنین(ع) است:
(مَا أضْمَرَ أحَدٌ شَیئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ...)؛[1]
« كسی چیزی را در دل پنهان نمیكند؛ مگر آنكه در سخنان بیاندیشهاش هویدا میگردد...»
میگویند: بله؛ خود دین و قرآن، محترم و مقدّس است؛ ما قرآن را میبوسیم و روی چشم میگذاریم امّا برداشت از دین و قرآن، تكامل پیدا كرده و دین در هر زمان، همان است كه مردم آن زمان از دین میفهمند. ما نمیتوانیم آیهی حجاب را كه میگوید:
﴿یا أیهَا النَّبِی قُلْ لِأزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یدْنِینَ عَلَیهِنَّ مِنْ جَلابِیبِهِنَّ...﴾؛[2]
«ای پیامبر، به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: پوششهای خود را بر خود فروتر گیرید...».
به همان نحوی كه چهارده قرن قبل پیامبر به اقتضای معرفت آن زمان میفهمید، بفهمیم. ما باید آن را مطابق با مقتضیات زمان خود معنا كنیم. آیهی قصاص كه میگوید:
﴿وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا اُولِی الْاَلْبابِ...﴾؛[3]
«و ای خردمندان، شما را در قصاص، زندگانی است...».
درست است، امّا چگونگی آن باید طبق مقتضای زمان باشد! آیهی:
﴿وَالسَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أیدِیهُما...﴾؛[4]
كه میگوید: دست دزد را ببرید، درست است امّا باید بر اساس ذهنیّتِ برگرفتهی از معلوماتِ زمان توجیه شود.
آیهی تحریم ربا كه میگوید:
﴿...أحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا...﴾؛[5]
صحیح است و وحی آسمانی است، امّا باید طوری از آن برداشت شود كه سازگار با مقتضای زمان گردد!
آری؛ اینان صریحاً نمیتوانند بگویند، دین نیز تحت تأثیر قانون تكامل قرار میگیرد و تحوّل مییابد. میگویند دین ثابت است، امّا فهم دین و معرفت دین بر اساس تكامل فكری بشر تحوّل و تغیّر مییابد و در نتیجه دین در هر زمانی مولود فهم ومعرفت مردم آن زمان است. پس دیگر:
(حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ)؛[6]
معنا ندارد. حالا قرآن كریم میگوید: اعتراض مردم در هر زمان نسبت به انبیا همین است كه:
﴿...أبَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إنَّا إذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ﴾؛ و جوابشان نیز این است که:
﴿...قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحی إلَی...﴾؛[7]
«...بگو من هم مثل شما بشرم ولی بشر مُوحیالیهام...».
مرتبهی وجودی من آن قدر بالا رفته كه با عالم ربوبیّت در ارتباطم. روزنهای از داخل وجودم به عالم بالا باز شده و از آن روزنه، حقایق ماورای عالم مادّه و طبیعت را مشاهده میكنم و پیامهای الهی را میشنوم و به عالم انسان ابلاغ مینمایم.
شما نباید این واقعیّت را نادیده بگیرید كه مراتب وجود و درجات عالم هستی مختلف است و مرتبهی پایین، نمیتواند احاطهی به مرتبهی بالاتر از خود داشته باشد. اگر چه در میان جمادات* پست و بالا هست؛ هم یاقوت و برلیان هست و هم كلوخ وسنگ سیاه بیابان؛ امّا در عین حال هر چه جماد بكوشد، به عالم نبات* نخواهد رسید و نمیتواند حیات نباتی را درك كند. نباتات نیز در میان خودشان تفاوت دارند. یك گل خوشبو و لطیف و خوش رنگ با یك گیاه تلخ بدبو و بد منظر فرق میكند امّا همین نبات زیبا هرچه بكوشد نمیتواند خودش را به یك شب پره برساند و حیات حیوانی را درك كند. حیوانات نیز میان خودشان تفاوت دارند. هم آهو و گوزن و طاووسِ خوش نقش و نگار هست و هم خرس و خوك و عقرب و مار. امّا در عین حال، عالم حیوان هیچگاه به عالم انسان راه نمییابد و از حقیقت عقل كه فصل ممیّز انسان است؛ آگاه نمیگردد. امّا عالم انسان؛ عالمی بسیار وسیع و دامنهدار است. در عین اینكه یك حقیقت است امّا این حقیقت واحد، دارای مراتب و درجات لایتناهی است و فاصله میان این درجات از زمین تا عرش اعلای خداست. یك سر بشر:
﴿...إِنْ هُمْ إلاّ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبِیلاً﴾؛[8] است. سر دیگرش:
﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی * فَكانَ قابَ قَوْسَینِ أوْ أدْنى﴾؛[9]
گفت: جبریلا بپر اندر پِیَم / گفت: رو رو من حریف تو نیم
احمد اَر بگشاید آن پرّ جلیل / تا ابد مدهوش ماند جبرئیل
آن موجود بدبخت پستتر از حیوان كه میان استفراغ شراب میلولد بشر است، علیّ امیر(ع) هم كه وقتی سر به سجده میگذارد، بانگ سبحان ربّی الاعلایش غلغله* در ملكوت اعلا میافكند، بشر است.
ها عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر / رَبَّهُ فیهِ تَجَلّی وَ ظَهَر
حالا تمام حیوانات عالم، تمام شعورهای خود را سر هم بگذارند، یك بوعلی سینا نخواهد شد. میلیونها بوعلی سینا هم تمام عقلها و ادراكات فلسفی خود را و همهی عارفان، تمام مشاهدات عرفانی خود را روی هم بگذارند، دسترسی به عالم وحی پیامبران نخواهند داشت. ﴿...قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُکُم یُوحی إلَیَّ...﴾؛ ای پیامبر بگو: فرق شما با من همان فرقی است كه گوسفند با بوعلی سینا دارد. فاصله میان بوعلی سینا و گوسفند چقدر است؟ همان فاصله میان من و تمام بوعلی سیناهای عالم هست! فرق من با شما، فرق نابینای مادرزاد با یك آدم بیناست.
﴿...قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْاَعْمی وَالْبَصِیرُ...﴾؛[10]
«...بگو: آیا نابینا و بینا با هم برابرند...»؟!
این مقایسهی غلط در همهی زمانها بوده است!
ممكن نیست یك كور مادرزاد بفهمد نور یعنی چه؟ او فرقی میان ظلمت و نور نمیگذارد. او نمیفهمد رنگ یعنی چه؟ سرخ و زرد و سبز چه معنا دارد؟ آدم نابینای مادرزاد، به شخص بینا میگوید: تو بیخود میگویی كه موجودی به نام نور در عالم هست و چیزهایی به نام رنگهای سرخ و سبز و زرد در عالم هست. اگر چنین چیزی بود، من هم میفهمیدم چرا كه من هم مثل تو انسانم و دارای فهم و شعورم. شخص بینا میگوید: آن روزنهای كه به عالم الوان و اشكال و انوار باز شده و نامش چشم است، آن را تو نداری و من دارم. همانگونه كه تو حسّ شنوایی داری و صداها را میشنوی و آدم كر ندارد. فرق میان نابینا و بینا چه قدر است؟ فرق میان بشر عادی با پیامبر و امام، همان است.
﴿قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إنْ نَحْنُ إلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ...﴾؛
«پیامبران به مردم گفتند: بله! ما هم مثل شما بشریم...».
﴿...وَ لكِنَّ اللهَ یمُنُّ عَلی مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ...﴾؛[11]
«...ولی خدا به گروهی از بندگانش عطیّهی خاصّی داده [كه به شما نداده است]...».
آن عطیّه چیست؟
﴿فَأوْحی إلی عَبْدِهِ ما أوْحی﴾؛[12]
آن عطیّهی خاصّ، عبارت از نیروی وحی است كه فوق نیروی عقل است.
﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾؛[13]
قلب پیامبر، خلاف واقع نمیبیند. كار او دیدن است و كار شما اندیشیدن. بوعلی سیناها میاندیشند و با ابزار فكر و عقل كار میكنند و مطلبی به دست میآورند. افكار و عقول هم كه فراوان به خطا میروند. اختلافات در نظراتشان روشنترین دلیل بر خطا رفتنهایشان میباشد. امّا انبیا میبینند و لذا كمترین اختلافی با هم ندارند.
﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی﴾؛[14]
«چشم پیامبر كج نمیبیند و طغیان نمیكند».
﴿لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری﴾؛[15]
«او آیات كبرای الهیّه را میبیند و میگوید [نه اینكه میاندیشد و نظر میدهد]».
﴿أفَتُمارُونَهُ عَلی ما یَرَی﴾؛[16]
«آیا با او دربارهی آنچه كه دیده است، مجادله میكنید و باور نمیدارید»؟!
آنچنان كه نابینای مادر زاد با آدم بینا مجادله كند و بگوید: تو دروغ میگویی كه نور در عالم هست! او میگوید: تو نمیبینی و من میبینم. حاصل آن كه مسألهی مقایسه كردنِ پیامبران و امامان از ناحیهی مردم با خودشان، یك مسألهی همهعصری است و تا روز قیامت در جریان خواهد بود. آنها میگویند:
﴿...ما أنْتُمْ إلّا بَشَرٌ مِثْلُنا...﴾؛
«...شما هم مانند ما بشری هستید و امتیازی بر ما ندارید...».
پیامبران نیز میگویند:
﴿...قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إلَیَّ...﴾؛
درست است؛ ما هم مانند شما بشری هستیم امّا بشری كه در ساختمان وجودی او پایگاهی به نام پایگاه وحی استقرار یافته و فرشتگان آسمانی در آن نزول و صعود دارند.
یك مثال گویا در مقایسههای غلط!
میگویند: خرسی بالای كوهی رفت. دید آنجا زنبور عسل لانه ساخته و عسل تهیّه كرده است. زنبور جلو آمد و تعارف كرد و از خرس خواست كه از آن عسل میل كند. او خورد و دید خیلی خوشمزه است. گفت: شما این غذا را از كجا تهیّه میكنید؟ زنبور گفت: ما همین علف بیابان را كه میخوریم، در وجودمان تبدیل به عسل میشود. خرس كه این حرف برایش غیر قابل باور بود گفت: لعنت بر هرچه دروغگو كه در عالم هست! مگر این علف بیابان را كسی بخورد، در معدهی او تبدیل به عسل میشود؟! تا میتوانست زنبور را هو كرد. در این اثنا گاو و الاغ از راه رسیدند و خرس جریان را به آنها گفت آنها هم بنا كردند با صدای انكرشان زنبور را به مسخره گرفتن. سایر حیوانات آمدند و از ماجرا باخبر شدند و هر كدام نیشی به زنبور بیگناه زدند و او را متّهم به یاوهگویی كردند. در این میان الاغ به طرفداری از حیوانات پشت تریبون رفت و ایراد خطابهای كرد و گفت: ای معشر حیوانات! آرام باشید و حرفم را بشنوید! من هر روز ده من از این علفها میخورم؛ یك مثقال هم از من عسل صادر نمیشود. این چه حرفی است كه زنبور موهوم پرست و خرافاتی میگوید: «من علف میخورم، عسل میدهم؟!». برخیزید؛ بزنید و بکوبید.
﴿...حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ...﴾؛[17]
«...آتش بزنید و بسوزانید و از خدایانتان یاری كنید...».
آنها هم برخاستند و به لانهی زنبور حمله بردند. آتش زدند و هر چه كندوی عسل بود، سوزاندند و هرچه زنبور عسل بود، كشتند و هرچه عسل بود، غارت كردند و بردند.
آری، گاو و الاغ خیال میكردند تمام ساختمانها در عالم مانند ساختمان گاو و الاغ است و محصولش نیز منحصراً سرگین* است. باورشان نمیشد در این عالم، ممكن است دستگاهی هم باشد كه همین گیاه بیابان را بگیرد و تبدیل به عسل كند!
حال واقعاً مقایسهی پیامبر و امام با بشر عادی و گفتن: ﴿...ما أنْتُمْ إلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا...﴾؛ از قبیل مقایسهی زنبور عسل با گاو و الاغ است كه از واقعیّت وحی آگاهی ندارند و نمیفهمند. شیر و گور خر از حیث جثّه و هیكل خیلی بزرگند؛ امّا آنچه كه زنبور دارد، آنها ندارند!
خانهها سازد پر از حلوای تر / حقّ بر او این علم را بگشوده در
او به نور وحی حقّ عزّ و جلّ / كرده عالم را پر از شمع و عسل
﴿وَ أوْحى رَبُّكَ إلَى النَّحْلِ أنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً...﴾؛[18]
پی بردن به عظمت موقعیّت وحی و شناختن پیامبر و امام، احتیاج به تفكّر و تدبّر دارد و استضائهی* از مشعل فروزان خاندان عصمت(ع).
خودآزمایی
1- روشنفکرمآبان که صریحاً نمیتوانند بگویند، دین نیز تحت تأثیر قانون تكامل قرار میگیرد و تحوّل مییابد چه میگویند؟
2- عطیّهی خاصّی که خدا به گروهی از بندگانش داده است، چیست؟
3- چرا امّا انبیا كمترین اختلافی با هم ندارند؟
پینوشتها
* فَلَتات: سخنان خالی از اندیشه و تفکّر.
1 نهجالبلاغهی فیض، حکمت ۲۵.
2 سورهی احزاب، آیهی ۵۹.
3 سورهی بقره، آیهی ۱۷۹.
4 سورهی مائده، آیهی ۳۸.
5 سورهی بقره، آیهی ۲۷۵.
6 بصائرالدّرجات، صفحهی ۱۴۸.
7 سورهی کهف، آیهی ۱۱۰.
* جمادات: موجود بیجان و بیحرکت.
* نبات: گیاه، رستنی.
8 سورهی فرقان، آیهی ۴۴.
9 سورهی نجم، آیات ۸ و ۹.
* غلغله: شور و غوغا، هیاهو.
10 سورهی انعام، آیهی ۵۰.
11 سورهی ابراهیم، آیهی ۱۱.
12 سورهی نجم، آیهی ۱۰.
13 همان، آیهی ۱۱.
14 سورهی نجم، آیهی ۱۷.
15 همان، آیهی ۱۸.
16 همان، آیهی ۱۲.
17 سورهی انبیاء، آیهی ٦٨ ، فرمان بتپرستان دربارهی ابراهیم خلیل (ع).
* سرگین: فضلهی چارپایان، پِهِن.
18 سورهی نحل، آیهی ۶۸.
*استضائه: طلب روشنایی کردن.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی