کد مطلب: ۳۸۸۴
تعداد بازدید: ۸۶۲
تاریخ انتشار : ۰۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۴:۲۴
حسین(ع)؛ چراغ حیات و کشتی نجات| ۱۸
ما برای اثبات رذالت و خباثت دشمنان اهل بیت طوری می‌گوییم و می‌خوانیم كه عزّت آن عزیزان را تبدیل به ذلّت می‌كنیم و خودمان هم نمی‌فهمیم و می‌پنداریم كه وظیفه‌ی نوكری را خوب انجام داده‌ایم.

قابل توجّه آقایان اهل منبر و مدّاحان محترم!


 
مرحوم محدّث نوری استاد مرحوم حاج شیخ عبّاس قمّی(رض) كتابی به نام (لؤلؤ و مرجان) دارند كه بسیار كتاب لطیفی است و چه نیكوست آقایان اهل منبر و آقایان مدّاحان آن را مطالعه كنند.
آن بزرگوار در آن كتاب برای منبر دو پلّه درست كرده: یكی پلّه‌ی صدق و راست‌گویی و دیگر پلّه‌ی اخلاص و داشتن انگیزه‌ی الهی، یعنی جز امتثال امر خدا و جلب رضای خدا هدفی نداشتن. آقای خطیب معظّم و آقای مدّاح محترمی كه به منظور احیای دین مقدّس اسلام كه هدف اصلی حضرت سیّدالشهداء(ع) بوده است به گفتار و خواندن اشعار لب می‌گشاید؛ دقیقاً باید صدق و راست بودن مطالب را رعایت كند اگر چه این كار زحمت دارد ولی به دنبال خود اجر عظیم می‌آورد و موجب مصونیّت از زشتی و عقوبت گناه دروغ می‌گردد آن هم دروغی بس سنگین كه به خدا و اولیای خدا نسبت داده می‌شود.
در روایتی كه قسمتی از مشاهدات رؤیایی پیامبر اكرم(ص) را ذكر می‌كند؛ آمده است كه پیامبراكرم(ص) فرمود: در خواب مردی را دیدم كه نشسته است و مرد دیگری بالای سر او ایستاده و حربه‌ی* آهنینی به شكل عصا در دست دارد. سر عصا را به چاك دهان و سوراخ بینی و گوشه‌ی چشم او می‌كشد و تا گردن، پاره می‌كند و او فریاد می‌كشد! آن مرد به سمت دیگر رفته و همین كار را در آن سمت انجام می‌دهد. سمت قبلی به حال اوّل بر می‌گردد و دوباره آن مرد دهان و بینی و چشم او را پاره می‌كند و به سمت دیگر می‌رود! از فرشته‌ای كه آنجا بود پرسیدم: این كیست و چرا چنین می‌كند؟! فرشته گفت: این فردی است كه مطلب دروغ می‌سازد و در میان مردم منتشر می‌كند. در برزخ عذابش همین است تا روز قیامت شود و به عذاب اشدّ و ابقی* مبتلا گردد!![1]
 


نقل هر نکته‌ای جایز نیست

 
 
آقایان محترم باید توجّه بفرمایند: اوّلاً اینطور نیست كه هر مطلبی كه به عنوان واقعه‌ای از وقایع كربلا در هر كتابی نوشته شده است دارای سند معتبری باشد.
ثانیاً بر فرض اعتبار سند، هر جریان واقع شده‌ای را نباید نقل كرد. چه بسا كار اهانت‌آمیزی از یك فردِ رذل بی‌شرمی نسبت به یك شخصیّت بسیار بزرگواری صادر شده است كه نقل آن برای دیگران، خود توهین دیگری به حساب می‌آید.
آری؛ همان گونه كه ارتكاب آن عمل، توهین به آن شخص بزرگوار است، نقل آن نیز توهین و هتك حرمت تلقّی می‌شود! و متأسّفانه این نكته در نقل بسیاری از مصائب رعایت نمی‌شود و تحت عنوان اظهار محبّت به خاندان رسالت(ع) نسبت به آن عزیزان خدا بی حرمتی می‌شود!
ثالثًا گاهی مصیبتی واقع شده است و نقل آن نیز بی‌حرمتی نیست ولی تجزیه و تحلیل آن مصیبت و تشریح جزئیّات آن، دلخراش و جان آزار است و سبب ایذای مستمعان می‌شود و كار درستی نیست. فرضاً برادر شما را به وضع فجیعی كشته‌اند و شما را داغدار كرده‌اند؛ حال، شما تمام جزئیّات ماوَقع را برای مادرتان كه به طور اجمال از كشته شدن فرزندش آگاه شده است بیان كنید كه این‌چنین سرش را بریدند و این‌چنین قلبش را شكافتند و ... طبیعی است كه مادر داغدیده از نقل شما زجر می‌كشد و حاضر به شنیدن آن نمی‌شود. اگر ما و شما در ادّعای محبّت به امام عزیزمان حسین(ع) صادق باشیم؛ به‌راستی داغدیده و دلسوخته‌ایم و او را از والدین و فرزندان خود عزیزتر و محبوب‌تر می‌داریم. در مجلس داغدیده‌ها و دلسوخته‌ها داخل قتلگاه رفتن و جزئیّات آن جنایت هولناك را تشریح كردن و زبان حال خواهر داغدیده را به نظم در آوردن كه او می‌دوید و من می‌دویدم؛ او می‌كشید و من می‌كشیدم؛ او می‌برید و من می‌بریدم و ...آیا اینها دلخراش و جان آزار نیست؟! مگر این كه بگوییم نه آن كس كه می‌خواند داغدار است و نه آن كس كه می‌شنود! هر دو برنامه اجرا می‌كنند!! یكی می‌كوشد در تحریك احساسات و اشك‌گیری از مردم، قهرمان شناخته شود، دیگری هم تمام همّش این است كه قطره‌ای اشك از چشمش بریزد و دادی بزند تا ثواب ببرد و بهشتی بشود! هر دو برای خود، كار می‌كنند و در واقع به امام حسین(ع) کاری ندارند وگرنه باید گفت: ای آقایان محترم! ای بزرگواران عزیز! این مردم دوستدار امام حسین(ع) هستند و او را عزیزتر و محبوبتر از فرزندانشان می‌دارند و از همه‌ی مصائب عزیزشان آگاهند، همین قدر كه شما اشاره‌ای كنید آنها متوجّه می‌شوند و روحاً متأثّر می‌گردند و اشك می‌ریزند و دیگر به ذكر مصیبت‌های بی‌اساس توأم با بی‌حرمتی‌ها و یا مصیبت‌های بی‌پرده و دلخراش نیازی نیست. خلاصه این كه اگر ما واقعاً دوستدار آل رسولیم و به فكر تأمین دنیای خویش نیستیم، باید در گفتار و اشعارمان عزّت و عظمت اهل بیت و وقار و هیبتشان را در میان مردم محفوظ نگه داریم و چنان نگوییم و نخوانیم كه آن عزیزان خدا و بزرگان حقیقی در هر دو جهان را در نظر مردم به‌صورت افرادی شكست خورده و نعوذبالله ذلیل در مقابل دشمن نشان بدهیم كه هر گونه اهانتی كه خواسته درباره‌ی آنها روا داشته است، به‌صورت آن‌ها سیلی و به پهلویشان لگد زده و... گفتیم اگر فرضاً واقع هم شده باشد، نقل آن در میان مردم كم معرفت نسبت به مقام اعلا و ارفعِ آن امانت‌های بزرگ خدا، توهین مسلّم و كاری نارواست.
ما برای اثبات رذالت و خباثت دشمنان اهل بیت طوری می‌گوییم و می‌خوانیم كه عزّت آن عزیزان را تبدیل به ذلّت می‌كنیم و خودمان هم نمی‌فهمیم و می‌پنداریم كه وظیفه‌ی نوكری را خوب انجام داده‌ایم. ما باید همیشه از خدای متعال بخواهیم كه نور معرفت و شناخت خود و اولیایش را بر دل‌های ما بتاباند تا به وسیله‌ی معرفت آن‌ها به شرفِ محبّتشان نائل بشویم.
 


حکمت شهادت امام حسین(ع)

 
 
آری؛ ما باید درك كنیم كه مسأله‌ی شهادت امام حسین(ع) و یارانش و اسارت خاندان آن‌حضرت یك مسأله‌ی تصادفی و پیشامد اتّفاقی نبوده است بلكه تمام جزئیّات آن بر اساس مصلحت خداوند حكیم تقدیر و تنظیم گشته و به دست امام حسین(ع) و خاندانش اجرا شده است و چون هدف از تنظیم این برنامه، ارائه‌ی حقیقت دین بوده است، از این جهت در تمام ابعاد و جوانب این برنامه، كوچك‌ترین حادثه‌ای كه كم‌ترین لطمه به عزّت و هیبت مجریان این برنامه (امام حسین(ع) و یاران و خاندانش) بزند، وجود نداشته است. خاندان امام حسین(ع) اسیر شدند امّا هرگز ذلیل و خوار نشدند! كودكانش یتیم شدند و گرسنگی كشیدند امّا لقمه‌ای صدقه نخوردند و پیش كسی اظهار گرسنگی نكردند! تازیانه‌ها خوردند ولی رفتاری ترحّم برانگیز نداشتند.
به همین جهت در همه حال و در همه جا در برابر دشمن سربلند بودند و با كمال شهامت آن‌ها را تحقیر و توبیخ نمودند امّا دشمنانشان هرگز نتوانستند آن‌ها را تحقیر و توهین كنند.
حضرت زینب(س) پسر زیاد را كه فرماندار مقتدر كوفه بود در آن مجلس پرسطوت كه كسی یارای تكلّم نداشت با این جمله‌ی كوتاه رسوا كرد:
«اِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ یَكْذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَیْرُنا وَ الْحَمدللهِ»؛[2]
«همانا فاسق رسوا می‌شود و فاجر دروغ می‌گوید؛ او غیر ماست الحمدلله».
آری، چنان او را سر كوفت داد كه او نتوانست جوابی بدهد جز این كه به قتل تهدیدش كرد و همین نشان عجز و محكومیتش بود!
 


خطابه‌ی کوبنده‌ی حضرت زینب(س)

 
 
این بانوی بزرگ كه با لباس اسارت در روز دوازدهم محرّم وارد كوفه شد؛ چه هیبتی از خود نشان داد كه دل‌ها را لرزاند و چشم‌ها را خیره كرد. اوّلین وظیفه‌اش پس از واقعه‌ی شهادت، سخنرانی در شهر پرغوغای كوفه است. كسانی كه با فنّ سخنوری سر و كاری دارند می‌دانند كه شرایط چندی لازم است تا یك سخنور بتواند یك سخنرانی جامع و كامل و مستدلّ ایراد كند: اوّلاً باید برای مطالعه و تفكّر در موضوع سخن، مجال كافی داشته باشد، ثانیاً دارای آرامش جسمی و روحی بوده بدنش سالم و روحش شاداب و بانشاط باشد، ثالثًا حاضران در مجلس برای استماع سخن آماده و مشتاق شنیدن باشند و رابعاً، هیچگونه عاملِ اخلال و ایجاد مزاحمتی در مجلس نباشد.
دو نفر كه در یك گوشه‌ی مجلس (اگر چه آرام) با هم صحبت كنند؛ سخنران در سخنش احساس سستی می‌كند. حال شما بیندیشید یك زن آن هم زنی كه در ظرف چند ساعت در روز عاشورا ده‌ها مصیبت دیده است آن هم مصیبت‌هایی كه یكی از آن‌ها كافی است كه مردان شیردل را از پا در آورد! نه مجال مطالعه در موضوع سخن داشته است و نه جسمی سالم (از تازیانه‌ها) و نه روحی آرام (از ریزش باران مصیبت‌ها) و نه مردم شهر كوفه برای استماع سخن آماده بودند و علاوه بر این، غلغله و غوغایی عجیب در شهر برپا بود؛ سرهای بریده بالای نیزه‌ها، زنان و كودكان اسیر در میان محمل‌ها، لشكری به قول خود پیروز با طبل و شیپورها، در یك چنین شرایط سنگینی این زن با آن حالی كه گفتیم می‌خواهد سخنرانی كند آن هم یك سخنرانی تاریخی كه برای همیشه در صفحه‌ی روزگار باقی بماند و اندیشمندان عالم را به تفكّر در آن وا دارد و در حال حاضر نیز افكار را علیه دستگاه حاكم بشوراند!! این كار، كار یك بشر عادی نیست و جز نیروی خارق‌العاده و امداد غیبی الهی توجیه دیگری ندارد. آنگاه به ایراد سخن تصمیم گرفت. ابتدا نگاهی به دریای موّاج و پرغوغای جمعیّت كرد و به نقل مورّخان:
«فَاُومَأَتْ اِلَی النّاسِ اَنْ اَنْصِتُوا»؛
یک اشاره به مردم كرد كه ساكت شوید. همین امر به سكوت آنچنان اثر گذاشت كه:
«فَارتَدَّتِ الْاَنْفاسُ وَ سَکَنَتِ الْاَجْراسُ»؛[3]
«نفس‌ها به سینه‌ها برگشت و زنگ‌ها كه در گردن شترها بود از صدا افتاد [و سكوت مطلق بر همه جا حاكم شد]».
آری؛ اولیای خدا به اذن خدا می‌توانند همه گونه تصرّف در عالم داشته باشند امّا برحسب مصالحی كه خداوند حكیم به آن‌ها اعلام می‌كند در شرایطی باید به شهادت و اسارت تن بدهند و در شرایطی هم گوشه‌ای از قدرت روحی فوق عادی خود را به نمایش گذارند. این نادره‌ی زمان، لب به سخن گشود. پس از حمد خدا و درود بر رسول مكرّمش آن خطابه‌ی مفصّل كوبنده را ایراد فرمود. وقتی صدا به گوش مردم رسید عدّه‌ای كه با خطابه‌های امیرالمؤمنین(ع) آشنایی داشتند متحیّر شدند كه آیا علی امیرالمؤمنین(ع) است كه با این قوّت و قدرت دادِ سخن می‌دهد؟! مردی به نام حذام‌اسدی گفته است:
«لَمْ اَرَ وَ اللهِ حَفِرَةً قَطُّ اَنْطَقَ مِنْها»؛
«به خدا قسم من هرگز زنی را در نهایت درجه‌ی حیا سخنورتر از زینب ندیده‌ام».
ضمن سخنانش مردم كوفه را در حالی كه مردانشان می‌گریستند و زنانشان گریبان چاك می‌زدند، شدیداً به باد توبیخ و سرزنش گرفت و گفت:
«اَتَبْکُون»؛
«آیا گریه می‌کنید»؟!
شما ملاحظه می‌فرمایید كه چه حكیمانه، برنامه تنظیم شده و موضع‌ها مشخّص شده است كه در كجا باید گریه كنند و كجا نكنند. كِی سخن بگویند و كی سكوت كنند. تندی كجا و نرمی كجا؟ اگر جریان عادی بود بیشتر از همه زینب باید بگرید و با گریه‌كنندگان هماهنگ شود ولی می‌بینیم نه تنها گریه نمی‌كند بلكه ملامت هم می‌كند و می‌گوید: (اَتَبْكون)؛ آیا [پس از این همه جنایت كه مرتكب شده‌اید] اینك گریه می‌كنید؟!
«اَجَلْ وَ اللهِ فَابْکوا فَاِنَّکُمْ اَحْرِیاءُ بِالْبُکاءِ»؛
«بله به خدا قسم باید گریه كنید، آری شما از همه كس به گریه سزاوارتر هستید».
 


حضرت زینب(س) دعوت به سکوت شد

 
 
آیا می‌دانید چه كرده‌اید و چه كسانی را كشته‌اید و چه جگرهایی را سوزانده‌اید؟ در این میان امام سجّاد(ع) دید عمّه دارد شورش برپا می‌كند و زمینه‌ی انقلاب فراهم می‌سازد ولی حالا زود است و عمده‌ی كار باقی است؛ باید به شام مركز حكومت بروند. آنجا باید امام سجّاد(ع) در مسجد اموی صحبت كند و زینب(س) در مجلس یزید داد سخن بدهد. آنجا باید آل علی و حقّانیّتشان را به مردم معرّفی كرد و رسوایی‌های دستگاه حكومت اموی را برملا ساخت و لذا خطاب به عمّه‌ی مكرّمه‌اش فرمود:
«یا عَمَّةُ اسْکُتِی»؛
«عمّه جان [فعلاً بس است]؛ سكوت اختیار كن».
«اَنْتِ بِحَمْدِاللهِ عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیْرَ مُفَهَّمَة»؛
«تو بحمدالله عالمی هستی كه نیاز به معلّم نداری».
این جمله از امام سجّاد(ع) مقام بس اعلا و اشمخ* حضرت زینب(س) را نشان می‌دهد كه همانند جدّ و پدر و مادر و برادرانش دارای علوم لَدّنی* است و از سنخ علوم اكتسابی افراد بشر نیست. ناگهان مردم دیدند لحن گفتار زینب عوض شد! دیگر با مردم حرف نمی‌زند و با مخاطب دیگری سخن می‌گوید. دیدند نگاهش به بالای نیزه‌ای است كه مقابل محملش آورده‌اند و خطاب به سر بریده‌ی بالای نیزه می‌گوید:
یا هِلالاً لَمّا اسْتَتّم کَمالاً / غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبَدی غُروباً
ما تَوَهَّمتُ یا شَقِیقَ فُؤادِی / کانَ هذا مُقَدَّراً مَکْتُوباً
من باورم نمی‌شد ای پیوند دل زینب كه سر بریده‌ات در میان مسلمانان بالای نی برود ... و در همین حال كه با سر برادر سخن می‌گفت متوجّه شد كه فاطمه یتیم برادر خیره خیره به سر بریده‌ی پدر نگاه می‌كند و حالش دگرگون است. صدا زد:
«یا اَخی فاطِمَ الصَّغِیرَةَ کَلِّمْها فَقَدْ کادَ قَلْبُها اَنْ یَذُوبا»؛[4]
«برادرم! با این دختر بچّه‌ی یتیمت حرفی بزن كه نزدیك است از فشار مصیبت دلش فرو ریزد».
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا أباعَبْدِ اللهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتِى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ أبَداً ما بَقِیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّى لِزِیارَتِکُمْ...
 


خودآزمایی

 
 
1- دو پلّه که مرحوم محدّث نوری برای منبر درست كرده اند را بیان کنید.
2- اگر واقعاً دوستدار آل رسولیم و به فكر تأمین دنیای خویش نیستیم، باید در گفتار و اشعارمان چه نکاتی را رعایت کنیم؟
3- اوّلین وظیفه‌ حضرت زینب(س) پس از واقعه‌ی شهادت چه بود؟
 

پی‌نوشت‌ها


* حربه: آلت حرب، سلاح سرد
* اَبْقی: همیشگی و جاودان.
[1]. لؤلؤ و مرجان، صفحات ۷۱و۷۲.
[2]. نفس‌المهموم، صفحه‌ی ۲۵۶.
[3]. نفس‌المهموم، صفحه‌ی ۲۴۶.
* اشمخ: شامخ‌تر، بلندتر، مرتفع‌تر.
* علم لدّنی: علم غیر اکتسابی، خدادادی.
[4]. نفس‌المهموم، صفحه‌ی ۲۵۲.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: