فراز اوّل| ۱
اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللهِ وَ حَبیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللهِ وَ نَجیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ.
نه تنها هر زیارتی با سلام شروع میشود که در زیارتهای معمولی و دیدارهای بین خودمان هم، آغاز دیدار و زیارت ما با سلام است. سلام هیچ معادلی در هیچ زبانی ندارد و یک عبارت اختصاصی است به معنای سلم و صلح و صحت و آرامش. وقتی ما دیداری یا زیارتی را با سلام شروع میکنیم، این شروع فضای روابط ما را آماده میکند تا فضای مسمومی برای طرفین نباشد و اگر بدون این عبارت شروع کردیم یک قدم عقب هستیم. اینکه در ملاقات با یکدیگر سلام میدهیم یعنی از خدا برای هم سلامتی و سلم را مسئلت میکنیم؛ در این صورت طبعاً خودمان این فضای سلم و سلامتی را بر هم نخواهیم زد، علاوه بر آنکه توصیه شده حتماً سلام افشا شود چون خود افشای سلام و بلند سلام کردن، مؤثر است. پس سلام یک رفع تکلیف نیست بلکه اثر وضعی دارد، اما همهی مطلب این نیست. سلام نام حضرت حق جلّ و علاست؛ هُوَ الله الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ[1] بنابراین وقتی میگوییم السلام علیکم یعنی خداوند را واسطهی دیدار خود قرار دادهایم و همانطور که سلام هیچ معادلی در ترجمه ندارد، در بین اسامی خداوند هم معادلی ندارد و نمیتوان اسمی دیگر از اسامی خداوند را جای آن گذاشت و مثلاً نمیتوان گفت الرحمن علیکم! واژهی سلام ارج و ارزش بالایی دارد. به اصطلاح فلاسفه و متکلمین و حکما، خداوند آن ذات بسیطی است که هیچ جنگ و نزاع و تضاد و دعوا و کثرت و خللی در این ذات وجود ندارد، از این رو یکی از نامهای اعظم خداوند سلام است و سلامی که ما در مکالمات روزمره به کار میبریم در واقع تجلی نام خداست ولی در مورد پیامبر(ص) و معصومین. وقتی سلام میدهیم و مثلاً میگوییم السَّلام عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدالله خصوصاً که با رحمة الله و برکاته همراه باشد، یک زیارت کامل است چه آن را در زیارت عاشورا ادامه بدهیم یا در زیارتهای دیگر. با همین عبارت السَّلام عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدالله وَ رَحمةالله وَ بَرکاتُه یک زیارت کامل اتفاق افتاده است. خداوند خود اصل سلام است و سلامی که ما میگوییم تجلّی اوست: اللّهُمَّ اَنتَ السَّلام وَ مِنکَ السَّلام وَ لَکَ السَّلام وَ اِلَیکَ یَعُودُ السَّلام[2] پس در هر جایی که به کسی سلام میکنیم خصوصاً در حضور اهل بیت، در آنجا حضور خدا را تقاضا کردهایم، نه اینکه خدا حاضر نیست که حاضر است، ولی در اینجا حضور خاص خدا را خواستهایم و چون رابطهای بین روح ما و خدا هست چنانکه خود فرمود: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي[3] با سلام ما روح، حضور خدا را بهتر میگیرد و برکت در آن فضا حاکم میگردد؛ خداوند به حضرت نوح فرمود: اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ[4] لذا سلام زیارتی است از جانب خداوند که برکت میآورد.
وقتی ملاقاتتان را با سلام شروع میکنید آن فضا به یک فضای صلح و آرامش تبدیل میشود که نتیجهی آن برکت است، لذا نام دیگر بهشت دارالسلام است چرا که در دارالسلام دیگر دعوا و نزاع و تنازعی نیست و برخلاف آنان که تنازع را عامل پیشرفت تمدنها و تاریخ میدانند، در بهشت که دارالسلام است تکامل بدون تنازع و بدون دعوا خواهد بود؛ نه اینکه در بهشت تکامل نیست، تکامل هست ولی تکامل در فضای صلح و آرامش و در فضای سلام. لذا ما با سلامی که بین خود و اهل بیت(ع) برقرار میکنیم به فضای بهشت وارد میشویم. سلام فرهنگ بهشت است و با سلام کردن برای یک لحظه آن فضا بهشتی میشود. در حدیث آمده که با گفتن السلام علیک یا اباعبدالله بهشت بر گوینده واجب میشود یعنی آن مقدار فضا و زمانی را که به سلام اختصاص دادیم، در بهشت است و سلامکننده به بهشت وارد شده است. مگر بهشت کجاست؟ فضای سلام به اهل بیت، فضای بهشت است و به همین جهت با توصیههایی که به سلام کردن شده نباید به بعضیها سلام کرد، مثلاً به شرابخوار و دائمالخمر. حضرت موسی به فرعون در آخر حرفهایش میگوید: السَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى.[5] یعنی حضرت موسی حاضر نمیشود به فرعون سلام کند چون تابع هدایت نبود، لذا سلام ارج و قرب دارد.
در زیارت اربعین که میگوییم السَّلامُ عَلَی وَلیالله وَ حَبِیبِه شروع زیارت به لحن غایب است و ادامهی زیارت لحن مخاطب است که میگوییم السلام علیک یابن رسولالله. آنجا که سلام به لحن غایب است با خدا ارتباط برقرار میکنیم و آنجا که لحن حاضر میشود با تجلی اسم خدا، امام حسین(ع) را حاضر میبینیم. در جملهی اول کلمهی ولیّ و حبیب به کار برده شده که معانی آنها به هم نزدیک است ولی تفاوتهایی هم دارند. به دو شیء یا موجودی که با هم اتصال جداییناپذیر داشته باشند ولیّ میگویند. متوالی یا موالات نیز از همین ماده است. وقتی چیزی بینشان حایل نباشد طبعاً در چنین حالتی موضوع دوطرفه خواهد بود. به عنوان مثال اگر دو شیء طوری به هم متصل باشند که هیچ فاصلهای بین آن دو نباشد، اگر بگوییم شیء اول به شیء دوم چسبیده میتوان گفت شیء دوم هم به شیء اول چسبیده و تفاوت ندارد و مسئله دوطرفه است. مهم اتصال است اما گاهی این اتصال افقی است: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعضٍ[6] و گاهی اتصال عمودی است: اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا[7] طبق تفاسیر هم الله، ولیّ امیرالمؤمنین(ع) است و هم علی، ولیّ الله است، در اینجا آن اتصال محض مهم است و اینکه کدام بالاتر است و کدام پایینتر در این عبارت منظور نیست. لذا کسانی اولیاء اللهاند که خدا ولیّ آنهاست و آنها هم ولیّ خدا هستند. امکان ندارد این اتصال یکطرفه باشد بلکه دوطرفه است یعنی هم اتصال ظاهری است و هم اتصال ماهوی و باطنی. این اتصال تا حدی زیاد میشود که کسی که از دور نگاه میکند بعضی از آثار یکی را به آن یکی نسبت میدهد و مسئولیت یکی به دوش دیگری میافتد و بعضی از اختیارات یکی به دیگری واگذار میشود، چون اتصال محض است.
حبیبه یعنی محبوب خدا. دو واژهی ولیّ و حبیب خیلی به هم نزدیک هستند به طوری که با یک تعبیر میتوان این دو واژه را عموم و خصوص مطلق یا عموم و خصوص من وجه گرفت و با تسامح ولایت و محبت را یک معنا کرد؛ گرچه ممکن است جایی محبت باشد ولایت نباشد و جایی ولایت باشد و محبت نباشد ولی این دو آنقدر به هم نزدیکاند که بعضی ولایت و محبت را به یک معنا گرفتند. وقتی این دو با هم میآیند معلوم است که عنایت و نظر مستقلی نسبت به هر کدام بوده، یعنی به فرض اگر معنایشان یکی باشد وقتی با هم و در کنار هم میآیند منظور خاصی مدنظر بوده است. در اینجا یعنی ولایت سیدالشهداء(ع) ولایتِ تکوینی خشک نیست مثل اتصال بین شکوفه و درخت بلکه اتصالی است که در رگهای آن محبت جاری است و این همان محبتی است که از خدا شروع میشود.
در عبارت السلام خلیلالله و نجیبه، خلیلالله یعنی کسی که خدا را دوست دارد، در حالی که حبیبالله یعنی کسی که خدا او را دوست دارد. در هر دو مورد آنچه مهم است و وجود دارد محبت است یعنی رابطهی سیدالشهداء(ع) و خداوند یک رابطهی دو طرفهی محبتی است که هم خدا او را دوست دارد و هم او خدا را دوست دارد. محبت یک وادی شیرین و پیچیدهای است که فقط کسانی که به این وادی وارد شدهاند مزهاش را چشیدهاند. اصولاً خداوند خلقت را از روی مهر و برای محبت آفرید. اگر از انگیزهی نقاش یک تابلو سؤال شد چرا آن را کشیده و فلسفهی خلقت این تابلو چیست؟ ممکن است تصور شود به علت نیاز مالی باشد، در حالی که او حاضر نیست تابلویش را بفروشد و در ازای آن پوشاک و خوراک تهیه کند، چون جنس هنر نقاشی مثل یک صنعت نیست که مثلاً یک صندلی بسازند تا روی آن بنشینند؛ بلکه یک مادهی منفجرهای به نام محبت در درون نقاش وجود دارد که در یک تابلو تجلی میکند. خداوند نیز آدم را برای محبتش آفریده و اولیای خود را به عنوان نقاط برجستهی هستی قرار داده که در سلسله جبال آفرینش، برترند و در این سلسله جبال، پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) ایشان قلههای آن هستند و در این وادی محبت و در سلسلهی اهل بیت(ع) پیغمبر(ص)، سیدالشهداء(ع) برجستهتر و حبیبالله است. اما اینکه چرا سیدالشهداء(ع) حبیبالله است دلایل مفصل دارد که مهمترینش این است که خداوند بعضی از بندگان خاصش را برای مأموریتهایی خاص خلق کرده چنانچه به حضرت موسی خطاب میکند: وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي.[8] یعنی خودم خواستم تو را اینگونه بسازم که یک رابطهی محبتی با تو برقرار کنم تا بتوانی آن کارهایی را که من میخواهم انجام دهی و آنی باشی که من میخواهم. همین رابطه محبتی در خلقت امام حسین(ع) بوده که میگوییم السلام علی ولیالله و حبیبه السلام علی خلیلالله و نجیبه اما این محبت در یک حد ثابت نمیماند بلکه روز به روز بیشتر میشود یعنی سیدالشهداء(ع)، حبیبالله است و در این وادی هر روز بالاتر میرود. این ارتقاء ممکن است با عواملی مثل عبادت و خدمت به خلق صورت بگیرد ولی یک عامل مخصوص امام حسین(ع) است که او را هر لحظه بیشتر محبوب خدا میکند و آن هم محبوبیت سیدالشهداء(ع) نزد بندگان خداست. چون یکی از مواردی که کسی یا شیء را محبوب خدا میکند این است که آن فرد یا آن شیء محبوب بندگان خدا باشد؛ المُحِبُّ فِی اللهِ مُحِبُّ الله وَ المَحبُوبُ فِیالله حَبِیب الله لِأنّهُما لَایَتَحَابّانَ الّا فِیالله.[9] یعنی اگر چیزی را و کسی را به خاطر خدا دوست بدارند خود آن چیز و آن کس محبوب خدا میشود. پس هر فرد از بندگان خدا که بیشتر به سیدالشهداء(ع) دل میدهد و سیدالشهداء(ع) را بیشتر دوست دارد حضرت در این قلهی محبت بالاتر میرود، لذا محبوب و حبیب بودن سیدالشهداء(ع) یک امر ثابتی نیست. در زیارت امینالله از خدا میخواهیم که ما را دوستدار بندگان خوب خدا و در آسمانها و زمین محبوب قرار دهد،[10] یعنی تا این حد محبت در نوسان است و حتی ممکن است پایین هم بیاید. مثلاً اگر یک آدم خوبی، بیدلیل کاری کند که مردم از دست او ناراحت شوند جایگاه محبتی این فرد پیش خدا پایین میآید مگر اینکه در راه خدا آن کار را کرده باشد که بحث دیگری است. لذا هر که میگوید یا امام حسین(ع) دوستت دارم، خدا هم از آن طرف میگوید من هم دوستت دارم یعنی در محبت سیدالشهداء(ع)، همنوایی بین عالم با خدا وجود دارد. اگر قرار باشد خداوند در باب محبت قطبی را تعیین کند آن قطب امام حسین(ع) است. خداوند در زمین، کعبه را به عنوان نماد و قطب پرستش خود قرار داده لذا سنگهای کعبه، سنگ معمولی نخواهد بود که در آزمایشگاه مادهی اولیه و نوع آن بررسی شود. این سنگ اعتباری پیدا کرده چون خداوند آن را انتخاب نموده و فرموده هر که میخواهد مرا بپرستد باید به سمت این خانه خم شود و به این سجده کند؛ قطعاً کسی کعبه را نمیپرستد چون کعبه یک نماد برای اظهار عبودیت است. در مورد امام حسین(ع) هم خداوند خواسته یک قطب به عنوان محبت بگذارد چون بشر را آفریده و میداند درد و نیاز او چیست و اصلاً حکمت آفرینش این است که اگر خداوند چیزی را آفرید، مابهازای آن را هم داشته باشد. دلی را که خداوند به انسان داده مابهازای آن را امام حسین(ع) قرار داده است. این تناقض ندارد با آنکه بر اساس ولایت تکوینیه و ولایت مطلقهی الهی، وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) قطب است اما وقتی صحبت دل و تحول قلبی میشود، بحث ابیعبدالله پیش میآید.
پیامبر(ص) تعابیری دربارهی امام حسین(ع) دارند که بعضی از آنها با سایر اهل بیت(ع) مشترک است. مثل سَفِینَةُ النِّجاة یَا مِصباحُ الهُدَی اما یک تعبیر در مورد سیدالشهداء(ع) دارد که اختصاصی اوست، میفرماید:
هَو بَابُ نجَاةِ الاُمَّةِ. این امر ربطی به فلسفه و کلام و فقه و اصول و دروس مختلف قدیم و جدید ندارد؛ این علوم هر کدام یک تخصص است و ممکن است برای جذب افراد و متناسب با درک و فهم آنها از این علوم استفاده شود ولی وقتی کسی باب نجات امت میشود یعنی خداوند با بخشی از وجود آدم کار دارد که عالم و عامی، فیلسوف و فیزیکدان و همه در آن مشترکاند و آن قلب است. لذا ائمه(ع) توصیه کردهاند و بر خود لازم دانستهاند که نگذارند قلبها از کعبهی ابیعبدالله دور شود. ائمه(ع) بر خود فرض میدانستند که شیعیان را به محبت اباعبدالله و زیارت کربلا توصیه کنند و روایات و اخبار فراوانی هم در این مورد وجود دارد.
حضرت حجت(عج) ارواحنا فداه هم که تشریف میآورند به همین موضوع که حساسیت و علاقهی مردم است اشاره میکنند و میفرمایند: اَلا یَا اَهلَ العَالَم انَا الامامُ القائم الََّذی یَمَلأ الله الاَرض قِسطاً وَ عَدلاً. اَلا یَا اَهل العَالَم اِنَّ جَدِّیَ الحُسَین قَتَلُوهُ عَطشَاناً.[11] (ای مردم عالم من قیامکنندهای هستم که خداوند به وسیلهی او زمین را از قسط و عدل پر میکند ای مردم عالم جدم حسین(ع) را تشنه کشتند) چون نام امام حسین(ع) دلها را نرم میکند و دیگر احتیاجی به بحثهای مفصل نیست و همینکه نام حسین(ع) بیاید مردم دور او جمع میشوند. درست است که حضرت حجت(عج) وقتی ظهور کنند امکانات و سلاح در اختیارشان است ولی سلاح اصلی ایشان چیز دیگری است. در حدیث ابیالطیّب آمده است: اِنَّ صَوتَ الحُجَّة کَان یُشبِه صَوتَ الحُسَینِ. یعنی صدای امام زمان(عج) شبیه صدای امام حسین(ع) است و امام زمان(عج) با این سلاح با دلهای ما ارتباط برقرار میکند. پیامبر(ص) فرمود: اِنَّ لِلحُسَین فِی قُلُوبِ المُؤمِنین مَعرِفةً مَکنُونةً.[12] در بعضی از عبارات محبةً مکنونةً. یعنی هر قدر جلوتر برویم لایههای نابتر این معدن حسینی قلب ما را تسخیر میکند و باعث نجات ما میشود. لذا اگر خدای نکرده گناهی کردیم، نگذاریم این گناه عمیق شود و به قلبمان سرایت کند چرا که قلب ما جایگاه محبت و معرفت امام حسین(ع) است.
خودآزمایی
1- وقتی ما دیداری یا زیارتی را با سلام شروع میکنیم، این شروع چه چیزیهایی را سبب میشود؟
2- در زیارت اربعین، سلام به لحن غایب و حاضر را مختصری شرح دهید.
3- چرا سیدالشهداء(ع) حبیبالله است؟
پینوشتها
[1]. سورهی حشر، آیهی ۲۳.
[2]. تعقیبات مشترکهی نماز.
[3]. سورهی حجر، آیهی ۲۹.
[4]. سورهی هود، آیهی ۴۸.
[5]. سورهی طه، آیهی ۴۷.
[6]. سورهی توبه، آیهی ۷۱.
[7]. سورهی بقره، آیهی ۲۵۷.
[8]. سورهی طه، آیهی ۳۹.
[9]. مصباحالشریعه، باب ۹۷.
[10]. اللّهم فاجعل نفسی...محبةً لِصفوة اولیائک محبوبةً فی ارضک و سمائک.
[11]. الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج ۲، ص ۲۳۳.
[12]. الحق المبین فی معرفة المعصومین، ص ۵۸۸.
سیدمجتبی حسینی