فراز یازدهم
«اَللّهُمَّ إنِّى أُشْهِدُکَ أَنِّى وَلِىُّ لِمَنْ وَالاهُ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عَاداهُ»
«خدایا تو را به شهادت میگیرم که با هر کس که در ولایت حسین بن علی(ع) است با او در ولایت هستم و با هر کس که با او در عداوت است در عداوت هستم.»
اینکه ما خدا را به شهادت میگیریم، چه معنایی دارد؟ اینکه میگوییم خدایا شاهد باش که من ولی هر کس هستم با حسین(ع) در ولایت است، مفهوم و جایگاهش چیست؟ مگر خدا شاهد همهی فعلها نیست ثُمَّ الله شَهِيدٌ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ.[1] (پس خدا بر هر چیزی شهید است،) چرا میگوییم خدایا تو شاهد کار ما باش؟ آیا سخن لَغو و بیاثری نیست؟ مگر چیزی وجود دارد که خدا بر او شاهد نباشد که در بعضی از موارد میگوییم خدایا شاهد باش؟ شاهد گرفتن در مواردی است که طرف مقابل توجه ندارد یا اطلاعی از موضوع نداشته باشد مثلاً انجام معامله یا ادای سخن یا قول دادن لذا اگر گفته شود که شاهد باش چون ممکن است مسائلی از چشم شما پنهان باشد و شما شاهدش نباشی بنابراین شما را شاهد میگیرم که توجه کنی و ببینی و شاهد باشی اما خدایی که إِنَّ الله عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ که بر همهی امور آگاه است آیا به شهادت گرفتن او، اصلاً معنی و مفهومی دارد؟ و اگر مفهوم دارد آن مفهوم چیست؟ برای رسیدن به پاسخ نیاز است اول مفهوم شهادت روشن شود.
کسی که شاهد میشود، در دو مقام شاهد است؛ یک مقام، مقام تلقی و یک مقام، مقام اَداء. تلقی شهادت یک مفهوم است و اَداء شهادت مفهومی دیگر. فرض کنید بین دو نفر دعوایی شده و نفر سومی هم این صحنه را میبیند؛ سومی در مقام تلقی شهادت و در مقام دریافت موضوع است که گاهی میگویند در مقام تحمل. هر چند تحمل گستردهتر از تلقی است و فقط تلقی را در بر نمیگیرد. پس شاهد در مقام تلقی یعنی واقعهای را دیده و شاهد آن بوده است. بعد از مدتی کار اینها به دادگاه میکشد. دادگاه شاهد را طلب میکند تا بیاید و شهادت بدهد که چه کسی دعوا کرد و ایشان میرود در جایگاه شاهد قرار میگیرد. چون چند ماه قبل شاهد دعوا بوده و الان هم به نوعی دیگر شاهد است؛ آن موقع در مقام تلقی شاهد بود الان در مقام اداء شاهد است. الان شاهد صحنهای نیست و چیزی را نمیبیند؛ بلکه آنچه را که دیده بیان میکند ولی در هر دو مقام میگوییم شاهد؛ در صورتی که این دو مقام کاملاً مختلف است. آن موقع که در دادگاه حرف میزند در مقام اداء شهادت است ولی آن موقعی که اتفاق را دید در مقام تلقی شهادت بود. این دو مقام است برای شهادت و هر کدام هم احکامی در فقه و اخلاق دارد مثلاً اگر از کسی خواستند شهادت بدهد و او کتمان شهادت کند یا شهادت دروغ بدهد تبعات سنگینی برای او دارد. کتمان شهادت در فقه مسئله دارد، شهادت دروغ که متأسفانه قدری هم رایج شده مسائلش سنگینتر و گناه کبیره است.
مطلب دیگر، استفاده از واژههای مشترک است؛ یعنی یک واژه وقتی در حوزهی ربوبی به کار میرود معنایش عیناً آن نیست که در حوزهی مخلوق به کار برده میشود. مثلاً میگوییم خدا حَیَّ است یعنی خداوند زنده است همین واژه را در موارد مختلف استفاده میکنیم مثلاً میگوییم فلانی حیَّ است و حتی امروزه به گیاهان هم میگویند حی. به یک جوجه میگویند حی در حالی که هیچ کدام از صفاتی که در زیستشناسی برای موجود زنده میشناسیم مثل حرکت، تغذیه، تنفس، تولید مثل و... در مورد خدا صدق نمیکند. صفاتی مثل علم، صبر و حیات را در مورد صفات خدا به کار میبریم برای آنکه برایمان مفهوم شود ولی با این صفات در مخلوق کاملاً متفاوت است. واژهی شهادت هم همینطور است. این بحث مهمی است و تا این موضوع فهمیده نشود، فهم بعضی از آیات قرآن مشکل است مثلاً عدهای حقانیت دین خدا را انکار میکنند، آنوقت پیامبر(ص) میفرماید کَفَي بِالله بَيْنِي وَ بَيْنَکُمْ شَهِيداً.[2] آیا واقعاً همین که خدا شاهد است که ایشان رسول اوست کافی است؟ و واقعاً اگر کسی بگوید این پیامبر(ص) است چون میگوید خدا شاهد است که من پیامبرم آیا این بیان برای قبول نبوت وی کافی است؟ در حالی که منکران در اصل خدا و پیامبری او بحث دارند. پس شاهد بودن در حوزهی خدا باید معنای عمیقتری داشته باشد.
نمونه دیگر در آیهی: لَكِنِ الله يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ[3] (خدا شهادت میدهد به آنچه که با علمش به سوی تو نازل کرده) و الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُون (ملائکه هم شهادت میدهند) و کَفَی بِالله شَهِیدًا[4] (و شهادت خداوند کافی است.) این جملهی آخر یعنی چه؟ یعنی اگر ملائکه هم شهادت ندهند مهم نیست و شهادت خداوند کافی است زیرا میفرماید کَفَی بِالله شَهِیدًا.
توضیح آنکه کسی ادعای پیامبری کرده؛ عدهای هم میگویند شما به چه دلیل پیامبری؟ ما در اصل وجود خدا بحث داریم و اگر هم در اصل وجود خدا بحث نداشتند، در یگانگی خداوند بحث بود و میگفتند چه کسی گفته خدا واحد است و تو از طرف خدای واحد مبعوث شدهای؟ پیامبر(ص) جواب میدهد: خدا شهادت میدهد. آیا واقعاً این جواب قابل قبول است؟ البته برای ما چون مسلمانیم و قرآن محترم و عزیز است قابل قبول است و اصلاً جای بحث ندارد ولی کسی که اصلاً به پیامبر(ص) و قرآن اعتقاد ندارد نمیتواند بپذیرد و طبعاً خواهد گفت مصادره به مطلوب بلکه مصادره به مجهول است. ما میگوییم به چه دلیل پیامبر هستید؟ شما جواب میدهید چون خدا شهادت میدهد به آنچه که او بر من نازل کرده است و ملائکه هم شهادت میدهند و حتی اگر ملائکه هم شهادت ندادند شهادت خداوند کافی است، آیا این پاسخ منطقی و قبول است؟ شهادت خدا قرار است چه چیزی را حل کند؟ که خداوند اینگونه به پیامبر(ص) میگوید.
در جایی دیگر میفرماید: قُلْ کَفَي بِالله شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ.[5] (همین که بین من (پیامبر) و شما، خداوند و آنکه علمالکتاب نزد او است شهادت به پیامبری رسول الله(ص) بدهد کافی است) با این جمله طرف مسلمان میشود؟
توضیح اینکه در آیهی ۱۶۶ سورهی نساء میفرماید: أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ یعنی شهادت خدا، ارتباط مستقیم با علم خدا دارد. میدانیم که هیچچیز از حوزهی علم خدا خارج نیست و اگر چیزی در حوزهی علم خدا نباشد یعنی اصلاً در حوزهی وجود نیست (وجود به معنای اعم آن، یعنی آنچه که بوده یا خواهد بود یا الان هست و اگر همهی اینها را یک مجموع بگیریم میگوییم حوزهی وجود. اگر چیزی الان نیست ولی در آینده خواهد بود، حتماً جزو حوزهی وجود است، از طرف دیگر اگر چیزی در حوزهی علم خدا وجود نداشته باشد یعنی اصلاً در حوزهی وجود نیست) پس با توجه به ارتباط مستقیم بین علم خدا و وجود داشتن و تحقق داشتن یک امر، اگر این علم به زبان حسی بیان شود چگونه خواهد بود؟ چرا که در مورد خداوند حس معنا ندارد. اینجاست که برای درک و فهم ما میشود شهادت. لذا اگر خدا میگوید که من شهادت میدهم که تو پیامبر(ص) هستی مساوی یا بهتر بگوییم مساوق است (چون مساوی هم رتبه میشود) که بگوییم خدا این کار را تحقق داده است.
خداوند شهادت میدهد یعنی به آنچه که بر پیامبر(ص) نازل کرده، تحقق داده است و ملائکه به عنوان مدبّرات امر این نزول و تحقق را در رگ و ریشه این دنیا، جریان میدهند؛ به عبارت دیگر از کلمهی شهادت قطعیالوقوع و محقق بودن یک امر استفاده میشود. لذا وقتی در زیارت میگوییم اللّهم انی اشهدک اَنِّی وَلیٌّ لِمن والاه و عدوٌّ لمن عاداه یعنی خدایا تو را به شهادت میگیرم و این امر را قطعی میدانم و نه زبانی بلکه در وجودم تحقق یافته است و میخواهم تحقق بیاید که دوست میدارم هر که او را دوست دارد و دشمن میدارم هر که او را دشمن میدارد.
حال باید از خود پرسید آیا واقعاً هر که علی بن ابیطالب و حسین بن علی(ع) را دوست دارد ما هم دوستش داریم؟ اینجاست که برای محقق شدن قضیه به شهادت خدا متوسل میشویم چرا که اگر خدا چیزی را شهادت داد، یعنی محقق است یا محقق بوده یا محقق خواهد شد. وقتی خداوند به یک امری شهادت میدهد یعنی مساوق است با تحقق آن امر. به عبارت دیگر اگر بگویم دوست دارم کاری انجام دهم، چه کسی گفته این کار انجام و محقق میشود؟ ما خیلی حرف در زندگی میزنیم ولی محقق نمیشود، اما وقتی میگویید خدایا من تو را به شهادت میگیرم یعنی تحقق این امر را از خداوند میخواهیم و اگر خداوند همین لحظهی ما را شهادت بدهد این لحظه، محقق و تثبیت خواهد شد.
پس قیامت هر عملی از ما که مانده و تحقق پیدا کرده باشد یا به وسیلهی ملائکه یا خداوند مورد شهادت قرار میگیرد البته شهادت خدا ویژه است و آن، تحققمندی وجودی یک شیء در عالم است. وقتی میگویید خدایا تو را به شهادت میطلبم فعلاً ممکن است مقام تلقی باشد ولی روزی هم مقام اداء میشود که آن روز، روز قیامت و مقام اداء شهادت خداست.
سؤال مهم دیگر اینکه خدا به چه کسی میخواهد شهادت بدهد؟ مگر کسی با خدا درگیر است که بگویند بیا شهادت بده؟ خداوند خود قاضی و حاکم است.
روایتی است از امام علی(ع) که میفرماید: اِتَّقُوا مَعاصی الله فِی الخَلَواتِ. (از معاصی خدا در نهان بپرهیزید.) فَاِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الحَاکِم.[6] (آنکه بیننده است داوریکننده نیز هست). زمانی که قاضی و شاهد دو نفر باشند ممکن است بتوان روی قاضی تأثیر گذاشت ولی اگر شاهد و قاضی یکنفر بود دیگر نمیشود کاری کرد؛ لذا میفرماید: از معاصی در خلوتها بپرهیزید چون قاضی خودش شاهد هم هست. روز قیامت هم خداوند هم شاهد است و هم قاضی و مگر میشود کسی در برابر خدا، قاضی شود و خدا را به عنوان شاهد احضار کند؟ در دادگاههای این دنیا میگویند شاهد را احضار کنید. روز قیامت چه کسی میخواهد خدا را به عنوان شاهد احضار کند؟ همه چیز خودش است. خودش هم حاکم است و هم شاهد.
آنجاست که خداوند به کارهای خوب ما در این دنیا، شهادت میدهد حتی اگر کسی از آن مطلع نشده باشد یا حتی علیه آن هم حرفی زده باشند، اما چون او شاهد اعمال ما بوده آنها را برای ما نگه میدارد. بعضی از ما متأسفانه اصلاً ارزشی برای شهادت خدا قایل نیستیم بلکه دیدن و شهادت دیگران برایمان مهم است. عادت کردهایم کاری را خوب میدانیم که همه ببینند و تعریف کنند و اگر هم نگفتند، معلوم نیست کار خوبی باشد! حتماً باید روزنامهها بنویسند، در شهر و رسانهها منعکس شود تا معلوم شود کار خوبی است وگرنه کار خوبی نبوده که هیچکس آن را تحویل نگرفت! در حالی که اینطور نیست.
قیامت جایی است که آن شاهد خودش حاکم هم هست، قاضی هم هست. خداوند دید ولو اینکه هیچکس ندیده باشد یا برعکس اگر کسی کار بدی کرد و ظاهر خود را حفظ کرد حتی با چند نفر دیگر هم ارتباط برقرار کرد که از او تعریف بکنند و ضایع نشود! آیا مسئله تمام میشود؟ البته این چند روزه دنیا تمام میشود و آنوقت تو میمانی و آن شاهد اصلی که خودش هم قاضی است. باید مواظب آن شاهد بود، شهادت خدا خیلی جدی است لذا در بعضی دعاها و زیارتها میگوییم اللَّهم انِّی اُشهِدکَ. یعنی انگار تمام عالم وجود ندارد و فقط خدا را به شهادت میگیریم. اللّهمَّ اِنّی اُشهِدکَ انِّی وَلی لِمَن والاهُ یعنی چون فلانی امام حسین(ع) را دوست دارد من هم دوستش دارم حتی اگر مرا هم اذیت کرد. ولی چون امام حسین(ع) را دوست دارد، خدایا تو را شاهد میگیرم که او را دوست دارم و انتظار تشکر هم ندارم چرا که اصلاً متوجه نیست ولی کسی که بایست بفهمد فهمیده است. این اتفاقی است در درون ما؛ آنوقت دنیای درون ما معنیدارتر، بزرگتر، غیرخستهکنندهتر و غیرفریبندهتر میشود. در غیر این صورت دنیای درون برای ما آزاردهنده میشود لذا به دنیای بیرون پناه میبریم، که خطرها دارد و درستی و نادرستی کار ما را خوشامد دیگران تعیین میکند و بازیچهی حب و بغض دیگران میشویم. لذا شهادت خدا را باید جدی گرفت.
اشهدک انی ولی لمن والاه یعنی من با هر که با حضرت حسین(ع) رفیق است رفیقم و با هر که در ولایت اوست من هم در ولایت او هستم. البته فقط دوست داشتن حسین(ع) کافی نیست. باید دوست داشته باشیم کسی او را دوست دارد و دشمن بداریم کسی را که با او دشمن است وگرنه میتوان از جمع کناره گرفت و دلخوش بود که مثلاً حسین(ع) را دوست دارم. پیامبری از بنیاسرائیل خیلی زاهد بود و از دنیا هیچچیز نداشت، دایم متصل به خدا بود و توجهای به هیچکس نمیکرد. این صفات خوب است اما همه مطلب این نیست. پیامبر(ص) فرمود: حضرت حق به یکی از پیامبران وحی کرد که به فلان عابد بگو: اَمّا زُهدُکَ فِی الدُّنیَا فَتَعجلکَ الرَّاحَة (اینکه در دنیا زاهد هستی به نفع خودت است و راحتتر زندگی میکنی.) یعنی مثلاً کسی که ماشین ندارد غصهی پنچری آن را هم ندارد. یا فرش ندارد غصهی سوختن آن را ندارد و کسی که کشتی ندارد غصهی غرق شدن آن را هم ندارد. زهد باعث میشود انسان در دنیا راحتتر زندگی کند. وَ امَّا انقِطاعُکَ اِلَیَّ فَیعزّزَکَ بِی (اما اینکه تو از مردم بریدهای و به من متصل هستی، باعث شده نزد مردم محترم و عزیز شوی) اینها همه برای خودت است چهکار برای من کردی؟ وَ لکنَّ هَل عَادَیتَ لِی عَدوّاً وَ وَالَیتَ لِی وَلیّاً.[7] (اما شده کسی را به خاطر من دوست بداری و کسی را به خاطر من دشمن بداری؟) طبیعی است اگر کسی حق تو را خورده یا آبرویت را برده، او را دوست نداشته باشی و نیز اگر کسی امتیازی یا پولی به تو داده او را دوست داشته باشی (گرچه این روزها اینگونه معرفتها هم کم شده است)، خداوند میفرماید آیا شده کسی را فقط به خاطر من دوست داشته باشی در حالی که هیچ کاری در حق تو نکرده است؟ و حتی گاهی آزاری هم از او دیده باشی ولی چون آدم خوبی است او را دوست بداری؟
در روایت دیگری است که روز قیامت یک عده را به بهشت میبرند آنها به خودشان نگاه میکنند و میگویند ما قتلی، جنایتی، غیبتی، تهمتی و گناه بزرگی نداشتیم، اما کاری هم نکرده بودیم که اهل بهشت شویم! خطاب میشود چون شما با هم اختلاف و دعوا داشتید ولی آن را رها کردید و از ته دل گفتید: به خاطر حبّ علی که در وجود تو است گذشتم، من نیز عفو کردم و تو را بخشیدم. ببینم چه کسانی در دایرهی ولایت ما قرار میگیرند؟ آنوقت میتوانیم خودمان را شناسایی کنیم.
اگر هر که را دم از حسین(ع) میزند دوست داریم و هر که را که با امام حسین(ع) کار ندارد، دوست نداریم و تبلیغات منفی تمام رسانههای عالم هم بر ما اثر نکند، در این صورت هنیاً لنا! تولی و تبری از همین جا شروع میشود. قمر بنیهاشم(ع) با شمر فامیل و همقبیله بود. در آن زمان میان عربها قبیله خیلی ارزش داشت و جایگاه اجتماعی به افراد میداد؛ اما حضرت ابوالفضل(ع) اصلاً تحویلش نگرفت، چون او دشمن امام حسین(ع) بود و حاضر نبود به او نگاه کند، اما حالا پس از قرنها به حرم حضرت عباس(ع) مشرف میشوید تحویلت میگیرد و میگوید چون تو محب امام حسین(ع) هستی من هم تو را دوست دارم، اول کسی که این شهادت را جاری کرد خود قمر بنیهاشم است.
اللّهم اِنّی اُشهِدکَ اِنّی وَلی لِمَن والاهُ وَ عَدوّ لِمَن عَاداهُ.
خودآزمایی
1- دو مقام شاهد را نام ببرید.
2- اگر خدا چیزی را شهادت داد به چه معنا و مفهوم است؟
3- آیا فقط دوست داشتن امام حسین(ع) کافی است؟ مختصری شرح دهید.
پینوشتها
[1]. سورهی یونس، آیهی ۴۶.
[2]. سورهی عنکبوت، آیهی ۵۲.
[3]. سورهی نساء، آیهی ۱۶۶.
[4]. سورهی عنکبوت، آیهی ۹۶.
[5]. سورهی رعد، آیهی ۴۳.
[6]. نهجالبلاغه، حکمت ۳۲۴.
[7]. تحفالعقول، ص ۵۳۵.
سیدمجتبی حسینی