فراز پانزدهم
وَ أَشْهَدُ أَنِّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإیَابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِینِى وَ خَوَاتِیمِ عَمَلِى.
(و شهادت میدهم که من به شما ایمان دارم و به بازگشت شما یقین دارم و مؤمن هستم به شریعتهای دینیام و خاتمهای عملم.)
ایمان در لغت، به معنای دخول در امن است. چرا که باب افعال است و یکی از معانی باب افعال داخل شدن است مثل اَصحَر یعنی داخل صحرا شد و اَصبَح یعنی داخل صبح شد لذا یکی از معانی آمن، داخل در امن شدن است. حالا در تنهایی خودمان فکر کنیم آیا واقعاً ایمان داریم؟ اگر ایمان داریم پس چرا اینقدر ناامن و آشفتهحال هستیم؟
در این قسمت زیارت میخوانیم اَشهَدُ اَنَّی بِکم مُؤمن. به شما و حقانیت شما، شهادت میدهم یعنی نه فقط از روی استدلال و تحقیق و کتاب بلکه با همهی وجود و قلبم حقانیت شما را قبول دارم. چون ممکن است فردی راجع به امام حسین(ع) و عاشورا هزاران تحقیق بکند و کتاب هم بنویسد ولی ایمانی را که مردم ساده به آن حضرت دارند و جان و مالشان را نثار میکنند نداشته باشند؛ آیهای در قرآن میفرماید: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ.[1]
ملاحظه شود خداوند نمیفرماید: آمِنُوا بِمَا آمَنَ النَّاسُ. یعنی ایمان بیاورید به آن چیزهایی که مردم ایمان دارند؛ بلکه میفرماید آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ. ایمان بیاورید همانطوری که مردم (مردم معمولی) ایمان میآورند. آن وقت کسانی که خودشان را اندیشمند و دانشمند میدانند میگویند أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ. یعنی ایمان بیاوریم مثل سفیهان و نادانان؟ یعنی آنقدر خودشان را قبول داشتند که بقیهی مردم را ابله و سفیه میدانستند! در حالی که همین مردم عادی چون چیزی را باور دارد پایش ایستاده و بهشت را در ایمان خود و جهنم را نتیجهی خطا در ایمان خود میبیند. لذا در این عبارت وقتی میگوییم أشهَدُ انِّی بِکُم مُؤمِن. یعنی شهادت میدهم، میبینم و برایم مشهود است و به شما و راه شما ایمان دارم. شیطان با همین ایمان ما کار دارد. چرا که ما به عنوان شیعه، کسی نیستیم جز ایمانمان. یعنی چه ایمانی داریم؟ و به چه کسانی ایمان داریم؟ آیا به آیهی : وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ عمل کردهایم؟
جایگاه قیل و قال و چون و چرا در عقل است اما قلب اینها را برنمیتابد و دوست دارد به چیزی ایمان داشته باشد ولی ما جایگاه این دو را عوض کردیم. قلب به ایمان نیاز دارد و ما قلبمان را از آن محروم کردهایم.
اَلَّذِينَ إِذا ذُكِرَ الله وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا.[2] مؤمنان کسانی هستند که وقتی به یاد خدا میافتند، قلبوشان روشن میشود و زمانی که آیات قرآن بر آنها تلاوت میشود، ایمانشان افزوده میگردد.
وقتی در زیارت اربعین میگوییم اشهد انی بکم مؤمن باید بازگردیم به خودمان و ایمانمان را قوی کنیم، همانطور که امام حسین(ع) در روز عاشورا فرمود: اِرجِعُوا اِلَی اَنفُسِکُم.[3] به خودتان برگردید و حالا ما در اربعین آمدیم و به خودمان برگشتیم و میگوییم اشهد انی بکم مؤمن. شهادت میدهم که به شما ایمان دارم وَ بِاِیابِکُم مُؤقِنٌ. و به بازگشت شما یقین دارم. در این عبارت بحث رجعت مطرح شده که بحثی دقیق و امیدآفرین است. شیعه شفاعت و رجعت را کنار هم دارد. در مورد شفاعت ایرادی که به ما میگیرند این است که چون شما به شفاعت معتقد هستید در رعایت احکام کاهل و کمتوجه خواهید بود و دلتان خوش است که بالاخره آن دنیا امیرالمؤمنین(ع) از شما شفاعت میکند و نجات خواهید یافت.
لذا کاری میکنید و بعد هم میگویید امام حسین(ع) و امیرالمؤمنین(ع) داریم که ما را شفاعت میکنند. البته این ایراد با این اغراق بیانصافی است ولی شیعه با اعتقاد به شفاعت معصومان و اولیاء الله آن وحشتی را که سایر مسلمانان از روز قیامت و محشر دارند، ندارند. البته ممکن است سؤال شود آیا این از نظر تربیتی خوب است یا بد؟ ظاهرش را نگاه کنیم ممکن است بد به نظر آید چرا که سایر فرق اسلامی چون به شفاعت معتقد نیستند مقیدترند مثلاً نماز را سر وقت میخوانند. در حالی که اشتباه اینجاست که بعضی از ما شیعیان اتفاقاً به دلیل تبعیت نکردن از امامان، شاید کمتر مقید هستیم.
بنابراین شفاعت یک حسن دارد که دین و دینداری را از خشکی و زمختی خارج میکند؛ اما شیعه در کنار شفاعت موضوعی به نام رجعت دارد که گفته شده خُلَّص مؤمنین از یک طرف و ائمه(ع) کفر از طرف دیگر روز ظهور میآیند. اینطور نیست که همه بتوانند رجعت داشته باشند، بلکه فقط مؤمنان خالص نه! خلّص مؤمنین در زمان ظهور حضرت برمیگردند. لذا اعتقاد به شفاعت باید خشکی و منجمد بودن در ظاهر را از ما بگیرد و اعتقاد به رجعت باید روح و کالبد دین را در ما تقویت کند تا به مقام خلوص در دین برسیم و از مؤمنان خالص شویم تا امکان رجعت برایمان فراهم شود.
هر دو موضوع شفاعت و رجعت مسئلهای بسیار جدی است؛ اگر میگوییم اَنّی بِکُم مُؤمِنٌ وَ بِایابِکُم مُوقِنٌ. آیا واقعاً لیاقت بازگشت به همراه سیدالشهداء(ع) را داریم؟ در آن صورت است که میتوانیم بگوییم یا لیتنا کنّا معکم. با امام حسین(ع) بودن صلاحیت میخواهد؛ چنانچه دیدار امام زمان(عج) هم لیاقت میخواهد البته اینکه دوست داریم امام زمان را زیارت کنیم مقولهی دیگری است و از روی محبت ماست و حتی ممکن است به دلیل مقام این بزرگواران شامل شفاعتشان بشویم و به بهشت برویم ولی از رجعت خبری نیست چرا که فرق است بین ما و آن مؤمن شیعهی عاشق که یک عمر همهی موارد و دستورات الهی را رعایت میکند به عشق اینکه زمانی که امام زمان(ع) تشریف آوردند او را صدا بزنند که اگر دوست داری بیا و اگر دوست داری در همان نعیمی که هستی بمانی، بمان و زندگی کن.
بعد میفرماید اگر میخواهی در حالت این دنیایی امام حسین(ع) را زیارت کنی، آن هم نه با سر بریده و تن زخمی بلکه با جلال و جبروت و شکوهی که حضرت صاحبالزمان(عج) مقدماتش را فراهم کرده و همهی دنیا به یک نقطه که چشمهای زیبای حضرت حسین(ع) است خیره شده، اگر میخواهی آن لحظه را ببینی برخیز! اما شرط رسیدن به این مقام چیست؟ این است که دروغ نگویی، غیبت نکنی، مال مردم نخوری، نمازت را درست بخوانی، ناسزا نگویی و خلاصه اعمالت درست باشد. آنوقت دستانت پُر است از شفاعت و دلت پر است از امید به رجعت و میتوانی بگویی و بِایابکم مُؤقِن. مثال سادهاش این است که اگر عزیزت، به سفری برود سختیها را تحمل میکنی چون میدانی او میآید و یقین داری روزی برمیگردد، لذا تمام مقدمات را فراهم میکنی برای لحظهای که او بیاید.
زیارت اربعین به ما میگوید که پرونده بسته نشده، برگشت اهل بیت(ع) در راه است. پس میتوانی خودت را برای رجعت و همراهی با امام حسین(ع) آماده کنی.
وَ أَشْهَدُ أَنِّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإیَابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِینِى وَ خَوَاتِیمِ عَمَلِى.
مقدمهی همه این شهادتها این است که شهادتدهندهی اول باید به خودش شهادت بدهد و خودش را ببیند که کیست و چیست بعد به دیگری. مگر میشود کسی در مورد چیزی که ندیده و نمیداند شهادت دهد؟ پس حتی اگر فقط سالی یک بار زیارت اربعین بخوانیم در همین یک بار باید به خودمان برگردیم و در این عبارت ابتدا در مورد خود شهادت میدهیم و طبیعی است در این لحظه یک نگاه به خودمان بیندازیم و بدانیم که هستیم و به چه اعتقاد داریم؟ ما صرفاً کسی نیستیم که به اسم و فامیل شناخته شویم بلکه ما آنی هستیم که اعتقاداتمان است لذا وقتی میگوییم أَشْهَدُ أَنِّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ باید مروری به باورهایمان کنیم که آیا واقعاً ایمان داریم؟ یا چون فعلاً همه میگویند ما هم میگوییم و اگر زمانی همه نگفتند ما هم نمیگوییم! واقعاً چقدر در ایمانمان به امام حسین(ع) محکم هستیم که اگر زمانی همهی عالم با امام حسین(ع) مخالف بودند آیا همچنان از ایشان دم میزنیم؟ اگر اینطور باشد شهادت دادن به أَنِّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ درست است. در حالی که ممکن است با تغییر جایگاه، مقام، شرایط محیط پیرامون، اطرافیان، شهر و کشور ایمانمان هم تغییر کند. یعنی تا این حد ایمان وابسته به عوامل زمینی و زودگذر است و آسمانی و مستقل از زمان و مکان نیست که تغییر میکند، در حالی که ایمان آسمانی مستقل از زمان و مکان است. این مسئله اولین قدم در أَشْهَدُ أَنِّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ است؛ در واقع کسی که این عبارت را میگوید باید شاهد صحنه بوده باشد که بتواند آن صحنه را شهادت دهد و آن صحنه چیزی نیست جز مجموعهی باورها و یقینهای آن فرد و با همین باورها و یقینهاست که آن دنیا مبعوث میشویم. إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ.[4] لذا آنچه که مقام ما را بالا میبرد و به خدا نزدیک میکند، ایمان ماست. ایمانی که یک نیاز انسانی است و نه فقط نیاز اسلامی؛ چرا که بیش از اینکه نیاز داشته باشیم که بدانیم به چه ایمان داریم، نیاز داریم به ایمان و اتکا به تکیهگاه مطمئن و بعد از این مرحله باید دید به چه چیز و مرامی ایمان و باور داریم. اینکه به چه چیز ایمان داشته باشیم، قدم بعدی است و طبعاً باید به یک مورد درست ایمان داشت تا به معنای ایمان ـ دخول در امن ـ دست یافت. بنابراین ایمان یک نیاز ماست که اگر نداشته باشیم خودش به ما میرسد و اگر هم داشته باشیم منتی بر کسی نداریم که فرمود: بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ.[5] ایمان برای روح ما مثل آب برای جسم ماست. همانطور که تشنهی آب هستیم، تشنهی ایمان هستیم و طبعاً موقع نوشیدن آب دقت میکنیم از چه سرچشمهای باشد. ما تشنهی ایمان هستیم و این مطلب مستقل است از اینکه بگوییم در دنیای جدید و عصر مدرن امروز جایی ندارد؛ بلکه انسان نیازهایی دارد که مستقل از زمان و مکان است و هر قدر از این نیازها تهیتر شود بیشتر آسیب میبیند، اما ممکن است ابتدا آسیبهایش مشهود و ملموس نباشد و اینجاست که نقش ادعیه و زیارات پر رنگ میشود. یکی از کارکردهای پنهان ادعیه و زیارات که بخشی از مناسک دین است تثبیت و تقویت ایمان است. گرچه متأسفانه یاد گرفتهایم دین را از منظر برون دینی، مثل منظر روانشناختی، جامعهشناختی، مردمشناختی و غیره نگاه کنیم، در حالی که فراموش کردهایم معمولاً همهی این منظرها از نگاه کسی است که بیرون از دین است پس باید نگاه و تحلیل ما به دین از جانب کسانی باشد که در متن آن قرار گرفتهاند و دین در قلبشان جای دارد نه کسانی که وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ.[6]
بِشرایع دینی وَ خواتیم عَملی. خواتیم جمع خاتم است. در گذشته مکاتبات محرمانه و اداری را مُهر و موم میکردند تا کسی نتواند آن را باز کند و بخواند و اگر کسی میخواست آن را باز کند باید این مُهر را میشکست و قابل بازسازی هم نبود. یک نوع دیگر مُهر در آخر نامه بود به این معنا که پایانِ نامه، محل همین مهر است و الحاقیه یا حاشیهی بعد از آن مربوط به نامه نیست لذا مهر کردن یک نامه یا پاکت، تأییدی بود بر مطلبی که نویسنده نامه مد نظر داشته و یک تعلق طرفینی بین نویسنده و نامه ایجاد میکرد یعنی این نامه را من نوشتهام و نامه متعلق به من است. خواتیم اعمال ما یعنی آن عمل متعلق ماست و ما هم متعلق به آن اعمال هستیم؛ مثلاً اگر نماز میخوانیم، نماز برای ماست و ما هم برای نماز هستیم؛ به عبارتی دیگر، نماز ما عطر و بوی ما را دارد و کمکم ما هم بو و عطر نماز را میگیریم. این همان معنای خاتم اعمال است که در قیامت با آن محشور و بلکه مجسم میشویم روایاتی داریم که کسی غیبت میکند و مال حرام میخورد و کسی که نماز میخواند به شکلهای دیگر ظاهر میشود؛ این اَشکال همان تجسم اعمال و خواتیم عمل ماست در روز قیامت آنگونه خواهیم بود. نماز یک مفهوم کلی دارد و یک شکل اجرایی (خواندن آن). این نماز اختصاص به ما دارد و مضافالیه آن ماییم. إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[7] مضافالیه همهی این موارد ما هستیم. یعنی نماز من، راه من، زندگی من و مرگ من برای خداوند متعال است. به عبارت دیگر، کلیت نماز برای همهی مردم یکی است ولی آنچه که در تحقیق و تحصل خارجی قرار میگیرد، فردی است و کلی نیست و تناسب با نمازگزار دارد. لذا نماز بخشی از نمازگزار میشود و نمازگزار هم بخشی از آن. در مورد ایمان هم همینطور است و لذا ایمان و یقین من به صورت یک رابطهی دوطرفه با عملم است یعنی هم میشود از عملم یقین و ایمانم را تشخیص داد و هم اعمال و رفتارم در من یقین و ایمان ایجاد میکند.
در این عبارت میگوییم ما با خواتیم عملمان و با رفتار به شرایع دینمان، گواهی میدهیم که به شما و به رجعت شما (ائمه(ع)) ایمان داریم. یعنی همان رابطهی دو طرفهی ایمان و عمل و عمل و ایمان. این رابطه را با رابطههایی که متأسفانه شایع شده و از آن به عرفانهای کاذب یاد میشود مقایسه کنید؛ گاه آنقدر مسئله بیپایه میشود که خدا در دین مکاتب در رابطهی بین انسانها و اعمالشان حذف میگردد و یا مواردی که خدا وجود دارد رمز و راز عبودیت از آن سلب شده و گرچه خدا هست ولی عبد بودن مطرح نیست. اعتقادات شیطان به توحید و معاد از بسیاری از ما بالاتر بود و چون به توحید و خالقیت خداوند اعتقاد داشت، گفت: خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ وَ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ.[8] و ادامه داد إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.[9] یعنی اعتقاد به معاد هم دارد. ولی آنچه که مسیرش را عوض کرد این بود که عبد نبود. حالا بماند که بعضی از عرفا افراط کردند که معتقدند: شیطان چون نمیخواست به غیر از خدا سجده کند به آدم سجده نکرد. چون توحیدش قوی بود حاضر نشد به غیر خدا سجده کند! متأسفانه اینگونه عارفنماها به این سؤال جواب نمیدهند که مگر اصلاً مهم است به چه کسی سجده کنیم؟ مهم عبد بودن است. از منظری دیگر در بعضی از این عرفانهای رایج میگویند دلت را صاف کن، عبادت به دل است و باید قلبت پاک شود! گویا قلب کالایی است که مثلاً باید با مواد شوینده آن را پاک کنیم و بگذاریم روی طاقچه! در حالی که قلب در صورتی پاک و باصفا میشود که اعمال انسان درست باشد. اعمال انسان است که قلب را پاک میکند یا قلب را آلوده میکند. همهی حرف همین است که باید قلب پاک شود. اما قلب همینجوری مثلاً اراده کنیم پاک بشود امکان ندارد و در واقع نوعی بتپرستی است. اما آن بت خودت هستی در حالی که باید گفت: خدایا هر چه بگویی برای پاک کردن قلب، ما همان را انجام میدهیم. خدا این آزمونها را بارها برای انبیاء قرار داده است. مثلاً خطاب به پیامبر(ص) میفرماید امروز به طرف بیتالمقدس نماز بخوان ولی فردا میگوید به سمت کعبه نماز بخوان و اگر پس فردا بگوید به سمت دیگر نماز بخوان در هر صورت پیامبر(ص) تبعیت خواهد کرد. مهم این است که امر چه کسی را اطاعت میکنیم. درست است که کعبه تاریخچه و سندیت دارد و همهی آنها هم خیلی مهم است ولی اگر به این دلایل، به کعبه سجده کنیم بتپرستیم. درست است که مکه اولین سرزمینی بوده که زمین از زیر آن گسترده شده و حضرت ابراهیم بتها را در آنجا شکست و... ولی اگر بگوییم به این دلایل به طرف مکه و کعبه سجده میکنیم بتپرستی است. کعبه چیزی نیست جز سنگ اما چون خدا گفته سجده کن باید اطاعت کرد همانطور که قبلاً گفته بود به بیتالمقدس سجده کن و آن موقع هم پیامبر(ص) اطاعت کرد. داستانها و حکایت مربوط به کعبه و تحلیلهایش خوب است ولی مهم آن نیت است. روزه برای سلامتی خوب است اما اگر روزه بگیریم به این نیت که برای سلامتی مفید است روزهمان اشکال دارد.
نیت عبد بودن مهم است که همان شرایع دین است و اصلاً شریعت دین یعنی راهی که خدا جلوی بشر گذاشته و باید آن را عمل کرد، در حالی که متأسفانه آنقدر تحت تأثیر عوارض دوران اُمانیسم هستیم که بدون اینکه متوجه باشیم خدا را از زندگیمان حذف کردهایم و میگوییم حق با شماست. چه کسی گفته حق با من است؟ به چه دلیل؟ چه کسی گفته آنچه ما خواستهایم درست است؟ ناخودآگاه این مطلب در وجودمان رسوخ کرده و باور کردهایم که اشیاء، افکار، افراد، آنگونه که ما دوست داریم باید باشند. ولی این سؤال همچنان بیجواب مانده که چه کسی گفته حق با ماست و چه کسی گفته حق با من است و چه کسی گفته هر چه من میخواهم درست است؟ این عین بتپرستی است. ذات توحید این است که خدایا هر چه تو میگویی درست است و خواست من، خواست توست اگر قرار است الان به طرف بیتالمقدس نماز بخوانم، میخوانم و اگر دستور دهی فردا به سمت کعبه نماز بخوانم، به همان سمت نماز خواهم خواند. اگر دستور دهی ظهر چهار رکعت و صبح دو رکعت و مغرب سه رکعت نماز بخوانم، همینطور عمل خواهم کرد. این معنی عبودیت است. البته هر عبادتی برای خودش فلسفهای و حکمتی و آثاری دارد که اگر نداشته باشد امر لغوی است ولی اینطور نیست که همهی حکمتها و آثار عبادات را بفهمیم.
اگر قرار است که من یقین و ایمان داشته باشم، به شرایع دینی و خواتیم عَملی حاصل میشود. امام علی فرمود: مِن الایمان یُستدلُّ بالعَمل و مِن العمل یُستدل بالایمان.[10] از ایمان به عمل راه برده میشود و از عمل نیز به ایمان. پس رابطهی طرفینی است. یعنی اگر در خانه بنشینی و فقط روی اعتقادات کار کنی یا عمل کنی، هر دو ناقص است. این دو در یک تقابل دیالکتیک و در یک رابطهی متقابلی خودشان را رشد میدهند و لذا هر کسی باید در خودش نگاه کند که ایمان و عملش چگونه با هم حرکت میکند؟ لذا دو عبارت بشرایع دینی و خواتیم عملی در زیارات دیگر هم هست و حتی در بعضی عبارات دارد که اَشهَدُ بذاتِ نَفسی وَ شَرایع دینی و خواتیم عَمَلی یعنی عمق وجود و ذات وجود من است که این حرف را میگوید و این شهادت را میدهد. همان وجودی که قرار است روز قیامت مبعوث و بلکه مجسم شود، به ائمه(ع) و رجعتشان شهادت میدهد و این وجود است که روز قیامت مهم است وگرنه مشخصات ظاهری مثل اسم و فامیل و شمارهی شناسنامه و کد ملی قراردادهایی بیش نیست حتی پدر و مادر ما چه کسانی هستند مهم است ولی روز قیامت، ما کسی هستیم که مطلوبمان کیست و چیست؟ آن دنیا میگویند تو کیستی؟ محبوبت کیست؟و مطلوبت چیست؟
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمه نانی نانی
این نکتهی رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی آنی[11]
تو آن کس هستی که به او دل بستهای و با او همنفس شدهای.
یک دم به خود آی و ببین چه کسی
به چه دل بستهای به که همنفسی
زین خواب گران بردار سری
برگیر ز عالم اولین خبری[12]
خودآزمایی
1- «اَشهَدُ اَنَّی بِکم مُؤمن» به چه مفهومی است؟
2- در مورد شفاعت ایرادی که به شیعیان میگیرند، چیست؟ و حسنات اعتقاد به شفاعت را بیان کنید.
3- مفهوم دو عبارت «بشرایع دینی و خواتیم عملی» که در زیارات دیگر هم هست را شرح دهید.
پینوشتها
[1]. سورهی بقره، آیهی ۱۳.
[2]. سورهی انفال، آیهی ۲.
[3]. خطبهی اول امام حسین در روز عاشورا؛ ایها الناس! انسبونی من انا ثم ارجعوا الی انفسکم و عاتبوها و انظروا هل یحل لکم قتلی وانتهاک حرمتی؟ تحفالعقول، ص ۱۷۳.
[4]. سورهی فاطر، آیهی ۱۰.
[5]. سورهی حجرات، آیهی ۱۷.
[6]. سورهی حجرات، آیهی ۱۴.
[7]. سورهی انعام، آیهی ۱۶۲.
[8]. سورهی یوسف، آیهی ۱۲.
[9]. سورهی صافات، آیه ۱۴۴.
[10]. نهجالبلاغه، خطبهی ۱۵۶.
[11]. رباعیات دیوان شمس.
[12]. مثنوی شیر و شکر شیخ بهایی.
سیدمجتبی حسینی