کد مطلب: ۳۹۷۹
تعداد بازدید: ۶۵۲
تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰
داستان‌های شنیدنی از پیامبر اسلام(ص)| ۷
او می‌گفت: «این ضربتی که محمّد(ص) بر من وارد ساخت، اگر بر دو طایفه پر جمعیّت ربیعه و مُضرّ، وارد می‌ساخت، همه را می‌کشت، شما خبر ندارید، محمّد(ص) روزی به من گفت: «من تو را خواهم کشت».
یکی از سران کفر و شرک که بسیار قلدر و خودپسند بود، «اُبَّی بن خَلَف» نام داشت، او اسب چالاکی داشت به او علف می‌داد و در پرورش آن اسب؛ کوشش می‌کرد، به این منظور که روزی بر آن سوار شود و محمّد‌(ص) را بکشد، حتی روزی با پیامبر(ص) روبرو شد و با کمال گستاخی گفت: «من اسبی دارم که او را هر روز علف می‌خورانم، تا چاق و چالاک شود، و سرانجام سوار بر آن شوم و ترا بکشم».
پیامبر(ص) به او فرمود: «بلکه به خواست خدا، من تو را می‌کشم».
از این جریان مدّتی گذشت! تا جنگ اُحُد (در سال سوّم هجرت) در کنار کوههای نزدیک به مدینه رخ داد.
اُبَیّ بن خلف در این جنگ، از سرداران لشگر دشمن بود، هنگامی که جنگ شروع شد، او فریاد می‌زد: «محمّد(ص) کجاست؟ ای محمّد! اگر تو نجات یابی من نجات نیابم!» در این میان، پیامبر(ص) را در صحنه جنگ دید؟ برای کشتن آن حضرت به سوی او جهید، پیامبر(ص) به طور سریع، نیزه‌ی یکی از یارانش به نام «حارث بن صمّه» را گرفت و به ابیّ بن خلف حمله کرد و نیزه را بر گردن او فرود آورد.
خراشی در گردن او پدید آمد، او از وحشت، از پشت اسب بر زمین افتاد، و مانند صدای گاو، نعره می‌کشید و می‌گفت: «محمّد(ص) مرا کشت».
یارانش او را از محل درگیری بیرون بردند، و او را دلداری می‌دادند که وحشت نکن، چیزی نشده، گردنت خراش مختصری پیدا کرده است، چرا بی تابی می‌کنی؟
او می‌گفت: «این ضربتی که محمّد(ص) بر من وارد ساخت، اگر بر دو طایفه پر جمعیّت ربیعه و مُضرّ، وارد می‌ساخت، همه را می‌کشت، شما خبر ندارید، محمّد(ص) روزی به من گفت: «من تو را خواهم کشت».
او اگر بعد از این سخن، آب دهانش را به من می‌رسانید، همان مرا می‌کشت (آری او دروغ نمی‌گوید).
اُبیّ بن خلف بعد از این ضربت، یک روز بیشتر زنده نماند، و سپس به هلاکت رسید[1].
 

پی‌نوشت‌


[1]. بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۲۷.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: