کد مطلب: ۳۹۸۱
تعداد بازدید: ۱۸۱۳
تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۸
داستان‌های شنیدنی از پیامبر اسلام(ص)| ۹
او به پیامبر گفت: «سوگند به دو بُت لات و عُزّی، هیچکس در نزد من، مبغوضتر از تو نیست، اگر قبیله‌ی من، مرا آدم عجول نمی‌خواندند، هم اکنون شتاب کرده و تو را می‌کشتم».
پیامبر(ص) همراه یارانش بود، ناگهان یک نفر عرب بادیه نشین نزد آن حضرت آمد، او سوسماری را صید کرده و در آستین خود پنهان کرده بود، با کمال گستاخی، با صدای بلند اشاره به پیامبر(ص) کرد و گفت:
«این کیست؟».
حاضران گفتند: «این پیامبر(ص) است».
او به پیامبر گفت: «سوگند به دو بُت لات و عُزّی، هیچکس در نزد من، مبغوضتر از تو نیست، اگر قبیله‌ی من، مرا آدم عجول نمی‌خواندند، هم اکنون شتاب کرده و تو را می‌کشتم».
پیامبر(ص) فرمود: «چرا این گفتار خشن را می‌گویی؟ به خدای بزرگ، ایمان بیاور».
بادیه نشین گفت: «ایمان نمی‌آورم، مگر اینکه این سوسمار به تو ایمان بیاورد،» و هماندم سوسمار را به زمین انداخت. پیامبر(ص) صدا زد: یا ضَبّ: «ای سوسمار!».
سوسمار با زبان رسا، که همه حاضران شنیدند، گفت:
لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ: بلی قربان! امر بفرما».
پیامبر(ص) فرمود: چه کسی را می‌پرستی؟
سوسمار گفت: «آن کس را که عرش او در آسمان، و شکوه او در زمین، و راه او در دریا، و رحمت او در بهشت و عذاب او در دوزخ است».
حضرت فرمود: من کیستم؟
سوسمار گفت: تو رسول پروردگار جهانیان و خاتم پیامبران هستی، آن کس که تو را تصدیق کرد، رستگار شد و آن کس که تو را تکذیب کرد، زیانکار گردید.
بادیه نشین آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت، که به پیامبر(ص) رو کرد و گفت: «من هنگامی که نزد تو آمدم، تو مبغوضترین فرد نزد من بودی، اکنون در سراسر زمین، تو از همه‌ی انسانها، نزد من محبوبتر، و از خودم و پدر و مادرم عزیزتر می‌باشی، گواهی می‌دهم که خدا یکتا و بی همتا است، و تو رسول خدا هستی.»
و با ایمان کامل به سوی قبیله خود رفت، و ماجرا را برای افراد خاندان خود تعریف کرد، و آنها را به ایمان و اعتقاد به اسلام دعوت نمود، هزار نفر از قبیله‌ی او مسلمان شدند[1]. 
 

پی‌نوشت


[1]. خرائج راوندي(ره) ص 184 ـ بحار، ج 17، ص 407.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: