مقدّمه
غربت ائمه(ع) به دوران زندگی این بزرگواران منتهی نشد، بلکه در طول قرنها، عدم توجه به ابعاد مهم و شاید اصلی از زندگی این بزرگواران، غربت تاریخی آنها را استمرار بخشید. یقیناً کتابها و نوشتهها در طول این قرون، از ارزش بینظیری برخوردارند، زیرا توانستهاند مجموعهای از روایاتی را که در باب زندگی این بزرگواران هست، برای آیندگان یادگار بگذارند. لکن عنصرِ «مبارزهی سیاسی حاد»، که خط ممتد زندگی ائمهی هدی(ع) را در طول 250 سال تشکیل میدهد، در لابهلای روایات و احادیث و شرح حالهای ناظر به جنبههای علمی و معنوی، گم شده.
زندگی ائمه(ع) را ما باید به عنوان درس و اسوه فرا بگیریم، نه فقط به عنوان خاطرههای شکوهمند و ارزنده؛ و این، بدون توجه به روش و منش سیاسی این بزرگواران، ممکن نیست. بنده شخصاً علاقهای به این بعُد و جانب از زندگی ائمه(ع) پیدا کردم، و بد نیست این را عرض کنم که اولبار این فکر برای بنده در سال 1350 و در دوران محنتبارِ یک امتحان و ابتلای دشوار پیدا شد. اگرچه قبل از آن به ائمه به صورتِ مبارزان بزرگی که در راه اعلای کلمهی توحید و استقرار حکومت الهی فداکاری میکردند توجه داشتم، اما نکتهای که در آن برهه ناگهان برای من روشن شد، این بود که زندگی این بزرگواران، علیرغم تفاوت ظاهری ـ که بعضی، حتی میان برخی از بخشهای این زندگی احساس تناقض کردند ـ در مجموع، یک حرکت مستمر و طولانی است که از سال دهم، یازدهم هجرت شروع میشود و 250 سال ادامه پیدا میکند و به سال دویستوشصت ـ که سال شروع غیبت صغری است ـ در زندگی ائمه خاتمه پیدا میکند.
این بزرگواران یک واحدند، یک شخصیتند. شک نمیشود کرد که هدف و جهت آنها یکی است. پس ما به جای اینکه بیاییم زندگی امام حسنمجتبی(ع) را جدا و زندگی امام حسین(ع) را جدا و زندگی امام سجاد(ع) را جدا تحلیل کنیم ـ تا احیاناً در دام این اشتباه خطرناک بیفتیم که سیرهی این سه امام به خاطر اختلاف ظاهری باهم متعارض و مخالفند ـ باید یک انسانی را فرض کنیم که 250 سال عمر کرده، و در سال یازدهم هجرت قدم در یک راهی گذاشته و تا سال دویستوشصت هجری این راه را طی کرده.
تمام حرکات این انسان بزرگ و معصوم با این دید قابل فهم و قابل توجیه خواهد بود. هر انسانی که از عقل و حکمت برخوردار باشد ـ ولو نه از عصمت ـ در یک حرکت بلندمدت، تاکتیکها و اختیارهای موضعی خواهد داشت. گاهی ممکن است لازم بداند تند حرکت کند و گاهی کُند، گاهی حتی ممکن است به عقبنشینی حکیمانه دست بزند، اما همان عقبنشینی هم از نظر کسانی که علم و حکمت و هدفداری او را میدانند، یک حرکتِ به جلو محسوب میشود. با این دید، زندگی امیرالمؤمنین با زندگی امام مجتبی با زندگی حضرت ابیعبدالله، با زندگی هشت امام دیگر ـ تا سال دویستوشصت ـ یک حرکت مستمر است. این را بنده در آن سال متوجه شدم و با این دید وارد زندگی آنها شدم، یکبار دیگر نگاه کردم و هرچه پیش رفتم این فکر تأیید شد.
توجه به اینکه زندگی مستمر این عزیزان معصوم و بزرگوار ـ از اهلبیت رسول خدا ـ با یک جهتگیری سیاسی همراه است، قابل این است که به عنوانِ یک فصل جداگانه، مورد عنایت قرار بگیرد، و بنده به این مطلب خواهم پرداخت؛ اِنشاءالله مایلم این جمله را قدری با شرح و تفصیل عرض کنم.
اولاً مبارزهی سیاسی یا مبارزهی حاد سیاسی که ما به ائمه(ع) نسبت میدهیم یعنی چه؟ منظور این است که مبارزات ائمهی معصومین(ع) فقط مبارزهی علمی و اعتقادی و کلامی نبود؛ از قبیل مبارزات کلامیای که در طول همین مدت شما در تاریخ اسلام مشاهده میکنید؛ مثل معتزله، مثل اشاعره و دیگران. مقصود ائمه از این نشستها و حلقات درس و بیان حدیث و نقل معارف و بیان احکام فقط این نبود که یک مکتب کلامی یا فقهی را که به آنها وابسته بود، صددرصد ثابت کنند و خصوم خودشان را مُفهم کنند، چیزی بیش از این بود. همچنین یک مبارزهی مسلحانه هم از قبیل آن چیزی که انسان در زندگی جناب زید و بازماندگانش، و همچنین بنیالحسن و بعضی از آلجعفر و دیگران، در تاریخ زندگی ائمه(ع) میبیند، نداشتند. البته آنها را به طور مطلق هم تخطئه نمیکردند، بعضی را تخطئه میکردند به دلایلی غیر از نفسِ مبارزهی مسلحانه، بعضی را هم تأیید کامل میکردند، در بعضی هم بهنحو پشت جبهه شرکت میکردند. کمک مالی و آبرویی، کمک به جادادن و مخفیکردن و از این قبیل. لیکن خودشان به عنوانِ ائمه(ع) آن سلسلهای که ما میشناسیم، وارد در مبارزهی مسلحانه نبودند و نمیشدند. مبارزهی سیاسی، نه آن اولی است و نه این دومی، عبارت است از مبارزهای با یک هدف سیاسی. آن هدف سیاسی چیست؟ عبارت است از تشکیل «حکومت اسلامی» و به تعبیر ما «حکومت علوی.»
ائمه از لحظهی وفات رسولالله تا سال دویستوشصت، در صدد بودند که حکومت الهی را در جامعهی اسلامی بهوجود بیاورند، این، اصلِ مدعا است. البته نمیتوانیم بگوییم که میخواستند حکومت اسلامی را در زمان خودشان ـ یعنی هر امامی در زمان خودش ـ بهوجود بیاورند؛ آیندههای میانمدت و بلندمدت و در مواردی هم نزدیکمدت وجود داشت. مثلاً در زمان امام مجتبی(ع) به نظر ما تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی، در آیندهی کوتاهمدت بود. امام مجتبی در جواب به آن کسانی ـ مُسیَّببننَجَبه و دیگران ـ که میگفتند چرا شما سکوت کردید میفرمود: «وَ اِن اَدری لَعَلَّهُ فِتنَةٌ لَكُم وَ مَتاعٌ اِلَی حینٍ»[1] و در زمان امام سجاد به نظر بنده، برای آیندهی میانمدت بود، که حالا دراینباره شواهد و مطالبی را که هست، عرض خواهم کرد. در زمان امام باقر(ع) احتمال زیاد این است که برای آیندهی کوتاهمدت بود. از بعد از شهادت امام هشتم، به گمان زیاد، برای آیندهی بلندمدت بود. برای چه موقع؟ مختلف بود، اما همیشه بود. این، معنای مبارزهی سیاسی است.
همهی کارهای ائمه(ع) غیر از آن کارهای معنوی و روحی که مربوط به اعلای نفْس یک انسان و قرب او به خدا است ـ بَینَهُ وَ بَینَ رَبَّه ـ یعنی درس، حدیث، علم، کلام، مُحاجه با خَصوم علمی، با خَصوم سیاسی، تبعید، حمایت از یک گروه و رد یک گروه، در این خط است. برای این است که حکومت اسلامی را تشکیل بدهند. این، مدعا است.28/4/1365
اصلاً ائمه(ع) آیا یك زندگى سیاسى داشتند یا نه؟ آیا زندگى ائمه(ع) فقط این بود كه یك عده شاگرد، یك عده مرید، یك عده علاقهمند را دور خودشان جمع كنند، احكام نماز و احكام زكات و احكام حج و اخلاقیات اسلامى و معارف و اصول دین و عرفان و این چیزها را به آنها بیان كنند و همین و بس؛ یا نه، غیر از این چیزهایی كه گفته شد و روح آنچه كه گفته شد، یك چهارچوب دیگرى در زندگى ائمه است كه آن همان زندگى سیاسى ائمه(ع) است؟ این یک مطلب بسیار مهمى است كه باید روشن بشود. البته در فرصتهاى كوتاه جاى بحث استدلالى و مشروح نیست. من رئوس مطالب را عرض میکنم براى اینكه آن كسانى كه شوق دارند دنبال این مسئله بروند، با این چهارچوب یكبار دیگر روایات را نگاه كنند و كتب تاریخ را ببینند، آنوقت معلوم میشود كه زندگى موسیبنجعفر یا ائمهی دیگر ما علیهم السلام چه حقیقتى است كه امروز هم همچنان مبهم و ناگفته و ناشناخته است. ائمه(ع) بعد از آنیكه احساس كردند، كه هدف پیغمبر برآورده نشد، یعنى «یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ»[2] انجام نگرفت، بعد از آنیكه دیدند كه تشكیل یك نظام اسلامى، تشكیل یك دنیاى اسلامى آنطورىكه پیغمبران خواسته بودند بعد از دوران صدر اول، بهكلى فراموش شد، جاى نبوت و امامت را سلطنت گرفت، كسریها و قیصرها و قُلدرها و اسكندرها و دیگرِ نامداران ظالم و طاغى تاریخ در لباس جانشینى و خلافت با نام سلسلهی بنیامیه و بنیعباس روى كار آمدند و قرآن به آن شكلى كه ارباب مُلك و قدرت میخواستند تفسیر شد و ذهنهاى مردم تحت تأثیر عملكرد خائنانهی آن عالمانى كه سر در آخور مطامع و محبتهاى مادىِ ارباب حكومت و مُلك داشتند، قرار گرفت؛ بعد كه اینها را دیدند یك نقشهی كلى در زندگى ائمه بهوجود آمد.
اینیکه میگویم ائمه، یعنى همهی ائمه، از امیرالمؤمنین تا امام عسکرى(ع). بنده بارها گفتم زندگى ائمه(ع) را كه 250 سال طول كشیده، زندگى یك انسان به حساب بیاورید، یک انسان 250 ساله؛ از هم جدا نیستند، «كُلُّهُم نورٌ واحِدٌ».[3] هر كدام از اینها كه یك حرفى زدند، این حرف درحقیقت از زبان آن دیگران هم هست. هر كدام از اینها كه یك كارى انجام دادهاند، این در حقیقت كار آن دیگران هم هست. یك انسانىست که250 سال گویى عمر كرده است. تمام كارهاى ائمه در طول این 250 سال كار یك انسان با یك هدف، با یك نیت، و با تاكتیكهاى مختلف است.
ائمه(ع) وقتى كه احساس كردند كه اسلام رو به غربت افتاد و جامعهی اسلامى تشكیل نشد، چند هدف را اهداف اصولى خود قرار دادند. یکی تبیین اسلام به شكل درست؛ اسلام از نظر آن كسانى كه در رأس قدرت در طول این سالیان طولانى درازمدت قرار داشتند، یك چیزِ مزاحم بود. اسلامِ پیغمبر، اسلامِ قرآن، اسلامِ جنگ بدر و حنین، اسلامِ ضد تجملپرستى، اسلامِ ضد تبعیض، اسلامِ طرفدار مستضعفان، اسلامِ كوبندهی مستكبران به درد آن كسانى نمیخورْد كه میخواستند با ماهیت فرعونى، لباس موسوى بپوشند؛ با ماهیت نمرودى، لباس ابراهیمى بپوشند؛ امكان نداشت. مجبور بودند اسلام را تحریف كنند. امكان نداشت كه اسلام را از دل مردم، از ذهن مردم یكباره دور كنند، چون مردم مؤمن بودند. مجبور بودند اسلام را از روح و محتوا و ماهیت خودش عوض كنند و خالى كنند. عین همان كارى كه شما یادتان هست و شاهد بودید در دوران رژیم گذشته نسبت به مظاهر اسلامى انجام میگرفت. در رژیم گذشته با تظاهرات اسلامى مخالفت نمیشد، اما با معناى اسلام و با روح اسلام چرا، با جهاد اسلام چرا، با امر به معروف و نهى از منكر اسلام چرا، با بیان حقایق اسلامى چرا، اما با ظواهر اسلامى كه به گاو و گوسفند آنها صدمهاى نزند مخالفت نمیشد. این حالت در دوران خلافتهاى اموى و عباسى هم وجود داشت، لذا براى اینكه اسلام را از روح و حقیقت خود خالى كنند، عدهاى مزدور قلم به مزد و زبان به مزد داشتند. پول میدادند، حدیث درست میکردند؛ پول میدادند، منقبت[4] براى آنها درست میکردند؛ پول میدادند، كتاب براى آنها مینوشتند. میگوید وقتى ولیدبنعبدالملك از دنیا رفت، ما دیدیم كتابهاى فلان عالم بزرگ ـ كه اسمش را نمیآورم ـ بر حیوانات بار شد، بر استرها بار شد و از خزانهی ولیدبنعبدالملك بیرون آمد. یعنى این كتابنویس، این محدث بزرگ، این عالم معروفى كه اینهمه نام او در كتابهاى اسلامى وجود دارد، این براى ولیدبنعبدالملك كتاب مینوشت. خُب، كتابى كه براى ولیدبنعبدالملك نوشته بشود شما توقع دارید در این كتاب چیزى باشد كه ولیدبنعبدالملك را ناخوش بیاید؟ خُب ولیدبنعبدالملکی كه ظلم میكند، شراب میخورد، با كفار میسازد، مسلمین را زیر فشار قرار میدهد، بین مردم تبعیض قائل میشود، فقرا را رویشان فشار میآورد، اموال مردم را میگیرد، این چهجور اسلامى را میپسندد؟ این درد بزرگ جامعهی ما ـ جامعهی اسلامی ـ در طول قرنهاى اول بود. ائمه(ع) این را میدیدند، احساس میكردند كه میراث ارزشمند پیغمبر ـ یعنى احكام اسلامى ـ كه باید براى طول تاریخ بماند و انسانها را در تمام ادوار تاریخ هدایت بكند، دستخوش تحریف شده. یکی از هدفهاى ائمه كه خیلى هم مهم بود، تبیین درست اسلام و تفسیر حقیقى قرآن و افشاگرى تحریفها و تحریفكنندهها بود.
نگاه كنید در كلمات ائمه(ع) میبینید آنچه كه گفته شده، در موارد بسیارى ناظر به آن چیزهایی است كه به نام اسلام، علما و فقها و محدثینِ وابستهی به دستگاههاى حكومت و دربارهاى سلطنتى گفته بودند، آنها را رد میکردند و حقایق را بیان میکردند؛ این یك هدف اصلى و بزرگ براى ائمه كه تبیین احكام اسلامى بود؛ این یك.
خب، خودِ همین كار، یک ماهیت سیاسى دارد؛ یعنى وقتى كه ما میدانیم كه تحریف، با تحریک دستگاه سلطنت و خلافت انجام میگیرد و قلمبهمزدها و مزدورهاى علیالظاهر عالِم، براى خاطر سلاطین و حكمرانان تحریف میکنند، طبیعىست كه اگر كسى علیه آن تحریفها اقدام بكند، یقیناً كارى برخلاف سیاست آن حكام و سلاطین انجام داده. امروز كه در بعضى از كشورهاى اسلامى، بعضى از قلم به مزدها و نویسندگان مزدور و عالمان مأجور از طرف دستگاهها، كتاب مینویسند تا ایجاد تفرقهی بین مسلمانها بكنند، یا چهرهی برادران مسلمان خودشان را زشت نشان بدهند، اگر در این كشورها یک نویسندهی آزادمنش پیدا بشود كه كتابى بنویسد و دربارهی وحدت اسلامى و دربارهی برادرى بین جماعات اسلامى در آن قلمفرسایى كند، این كار، یک كار سیاسىست در حقیقت؛ ضد دستگاههاى حاكم است. ائمه یکی از قلمهاى درشت فعالیتشان این بود؛ احكام اسلامى را كه بیان میكردند معنایش این نبود كه احكام اسلامى در آ ن روز، در جامعهی اسلامى گفته نمیشد. چرا، در هر گوشه و كنارى از دنیاى اسلام كسانى بودند كه قرآن میگفتند، حدیث میگفتند، از پیغمبر نقل میكردند، هزاران حدیث را بعضى از محدثین بلد بودند، مخصوص مكه و مدینه و كوفه و بغداد و اینها هم نبود، در تمام اقطار عالم اسلامى ـ شما نگاه كنید به تاریخ ـ در خراسان، فلان جوان دانشمند چندینهزار حدیث مثلاً تدوین میكند. در طبرستان، فلان عالم بزرگ چندینهزار حدیث از پیغمبر و از صحابه نقل میكند. حدیث وجود داشت، حكم اسلامى بیان میشد، آنچه بیان نمیشد تفسیر و تبیین درست اسلام در همهی شئون و امور جامعهی اسلامى بود كه ائمه(ع) میخواستند جلو این را بگیرند؛ این یک كار، كه از كارهاى مهم ائمه(ع) [بود].
کار مهم دیگر تبیین مسئلهی امامت بود. امامت یعنى زمامدارى جامعهی اسلامى. مسئلهی عمدهاى كه براى مسلمانها آن روز روشن نبود و عملاً و از لحاظ تئورى دچار تحریف شده بود، مسئلهی امامت بود. امامت جامعهی اسلامى با كیست؟ كار به جایی رسیده بود كه كسانى كه به اغلب احكام اسلامى عمل نمیكردند و بیشترِ محرمات را علناً انجام میدادند، ادعا میكردند جانشین پیغمبرند و مینشستند در مسند پیغمبر و خجالت هم نمیكشیدند! یعنى اینجور هم نبود كه مردم ندانند، مردم میدیدند كه یکی به نام خلیفه، مست و لایعقِل به محل نمازجمعه میآید و پیش نماز مردم میشود و به او هم اقتدا میکردند. مردم میدانستند كه یزیدبنمعاویه دچار بیماریهاى بزرگ اخلاقى و عاملِ به گناهان بزرگ است، درعینحال وقتى به آنها گفته میشد كه علیه یزید قیام كنید، میگفتند ما با یزید بیعت كردیم، نمیشود قیام كنیم. مسئلهی امامت براى مردم روشن نبود. مردم خیال میكردند كه امام مسلمین و حاكم جامعهی اسلامى میتواند با این گناهان، با این خلافها، با این ظلمها، با این اعمالى كه برخلافِ صریح قرآن و اسلام هست آمیخته و آلوده باشد، براى مردم مسئلهی مهمى نبود. این یک مشكل بزرگى بود كه با توجه به اهمیت مسئلهی حكومت در یک جامعه و تأثیر حاكم بر جهتگیرى جامعه، این بزرگترین خطر براى عالَم اسلام بود.
لذا ائمه(ع) لازم میدانستند دو چیز را به مردم بگویند؛ یکی اینكه بگویند امام داراى این شرایط است، حاكم اسلامى داراى این خصوصیات است؛ این عصمت، این تقوا، این علم، این معنویت، این رفتار با مردم، این عمل در مقابل خدا؛ خصوصیات امام ـ یعنى حاكم اسلامى ـ را براى مردم بیان كند، این یک؛ و دوم مشخص كنند كه آن كسى كه داراى این خصوصیات هست امروز چه کسی است؛ كه معرفى میکردند و خودشان را بیان میكردند، این هم یک كار بزرگ ائمه و میبینید كه این یکی از مهمترین كارهاى سیاسى و تبلیغات و تعلیمات سیاسىست.
اگر ائمه(ع) غیر از این دوتا كارى كه گفتم هیچ كارِ دیگری نداشتند، كافى بود كه ما بگوییم زندگى ائمه از اول تا به آخر یک زندگى سیاسىست. آنجایی كه تفسیر هم میگویند، بیان معارف اسلامى را هم میکنند در حقیقت یک عمل سیاسى انجام میدادند. آنجایی هم كه دربارهی خصوصیات امام حرف میزنند باز یک عمل سیاسى دارند انجام میدهند. یعنى ائمه، تعلیماتشان اگر در همین دو خصوصیت، دو عنوان و دو موضوعى كه گفتم خلاصه هم میشد، باز ائمه زندگیشان یک زندگى سیاسى بود، اما به این هم اكتفا نمیکردند. علاوهبر همهی اینها، ائمه(ع) حداقل از دوران امام حسن مجتبى به بعد یک حركت زیرزمینى همه جانبهی سیاسى و انقلابى را به قصد قبضهكردن حكومت، شروع كرده بودند. هیچ شكی باقى نمیماند براى كاوشگر زندگى ائمه كه ائمه(ع) این حركت را داشتند. آنیكه من عرض میكنم ناشناخته است، این نكتهی قضیه است كه متأسفانه در كتابهایی كه در زندگى ائمه نوشته شده، دربارهی زندگى امام صادق، در زندگى موسیبنجعفر، در زندگى بسیاری از ائمهی دیگر این نكته معرفى نشده است.
اینیکه ائمه(ع) یک حركت سیاسى تشکیلاتى وسیع و گسترده را انجام میدادند، با اینكه اینهمه شواهد وجود دارد، این ناگفته مانده و ذكر نشده و مشكل عمدهی فهم زندگى ائمه(ع) است. حقیقت این است كه ائمه این كار را شروع كردند. البته شواهد خیلى زیادى هست.
..پس این را بهطورخلاصه همهی برادران و خواهران بدانند كه ائمه(ع)، همهشان بهمجرداینكه بار امانت امامت را تحویل میگرفتند، یکی از كارهایی كه شروع میكردند یک مبارزهی سیاسى بود، یک تلاش سیاسى بود براى گرفتن حكومت. این تلاش سیاسى مثل همهی تلاشهاییست كه آن كسانى كه میخواهند یک نظامى را تشکیل بدهند، انجام میدهند و این كار را ائمه(ع) هم میكردند.23/1/1364
تمام این نزاعى كه شما در طول دوران زندگى ائمه(ع) بین آنها و دستگاههاى ظلم و جور مشاهده میکنید بر سر همین قضیه است. آنهایی كه با ائمهی ما مخالفت میكردند، آنها را مسموم میکردند، مقتول میکردند، زندان میانداختند، محاصره میکردند، دعوایشان بر سر داعیهی حكومت ائمه(ع) بود. اگر ائمه داعیهی حكومت نداشتند، ولو علوم اولین و آخرین را هم به خودشان نسبت میدادند، اگر بحث قدرت سیاسى نبود، داعیهی قدرت سیاسى نبود، هیچگونه تعرضى نسبت به آنها انجام نمیگرفت، لااقل به این شدت انجام نمیگرفت، اصلاً مسئله این است. لذا شما میبینید در بین دعوتها و تبلیغات ائمه(ع) روى كلمهی امامت و مسئلهی امامت حساسیت بسیار بالاییست، یعنى وقتى كه امام صادق هم میخواهد ادعاى حاكمیت اسلامى و قدرت سیاسى بكند میگوید: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسولَ اللهِ كانَ الاِمامَ»[5] میگوید اى مردم! ـ در اجتماع مردم در عرفات، میایستد در میان مردم میگوید ـ «اِنَّ رَسولَ اللهِ كانَ الاِمامَ» امام جامعه، پیشواى جامعه، رهبر جامعه، حاكم بر جامعه رسول خدا بود، «ثُمَّ كانَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ ثُمَّ الحَسنُ ثُمَّ الحُسَینُ» تا میرسد به خودش. یعنى تمام بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه، در مبارزاتشان، همین مسئلهی حكومت و حاكمیت و ولایت مطلقه و عامهی بر مسلمین و قدرت سیاسى بود؛ بر سر مقامات معنوى، آنها با ائمه دعوایی نداشتند.
خیلی از اوقات اتفاق میافتاد كه كسانى در جامعه ـ در جامعهی زمان خلفا ـ اهل زهد بودند و اهل علم بودند و معروف به تفسیر و به علم و به این چیزها، خلفا هم با آنها نهفقط معارضهاى نمیکردند بلكه حتى مخلص آنها بودند، اظهار ارادت نسبت به آنها میکردند، پیش آنها میرفتند، از آنها نصیحت میخواستند، چرا؟ چون آنها در مقابل خلفا داعیهی سیاسى نداشتند؛ واِلّا امثال حسن بصری و ابنشُبرُمَه یا عَمروبنعُبَید این بزرگانِ از علمایی كه مورد توجه و قبول خلفا بودند اینها كسانى بودند كه ادعاى علم و ادعاى زهد و ادعاى معنویت و ادعاى تفسیر و ادعاى علوم پیغمبر و همهی این ادعاها را اینها هم داشتند، اما نسبت به آنها هیچگونه ازطرف خلفا تعرضى نبود؛ چرا؟ چون داعیهی قدرت سیاسى وجود نداشت؛ دعواى ائمه(ع) با خلفاى بنیامیه و بنیعباس بر سر همین مسئلهی امامت و ولایت، یعنى همین معنایی از امامت كه ما امروز آن را به كار میبریم بود. ۱۳۶۶.۱۱.۰۲
خودآزمایی
1- هدف سیاسی ائمه(ع) چیست؟
2- یکی از هدفهاى مهم ائمه را بیان کنید؟
3- تمام بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان، کدام مسئله بود؟
4- دو چیز که ائمه(ع) لازم میدانستند به مردم بگویند را بیان کنید.
پینوشتها
[1]. سورهی مبارکهی انبیاء/ آیهی 111، «و نمىدانم، شاید آن براى شما آزمایشى و [مهلتِ] برخوردارى تا زمانى [معیّن] باشد.»
[2]. سورهی مبارکهی آل عمران/ آیهی 164، «... پاکشان کند و کتاب و حکمتشان بیاموزد.»
[3]. برگرفته از کتاب بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (محمدباقربنمحمدتقی مجلسی، متوفی ۱۱۱۰ق) / کتاب الامامة / ابواب خلقهم و طینتهم و ارواحهم / باب۱
[4]. (نقب) هنر و کار نیکو که موجب ستایش شود؛ آنچه مایهی فخر و مباهات باشد.
[5]. اصول کافی (محمدبنیعقوب کلینی، متوفی۳۲۹ق) / کتاب الحج / باب الوقوف بعرفة و حد الموقف / ح۱۰
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای