فصل اوّل؛ پیامبر اعظم| ۲
شالودهریزی نظام اسلامی
این امتسازى فقط سیاست نبود؛ یک بخشى سیاست بود. بخش عمدهی دیگرى تربیت یکایک افراد بود: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُمِّیینَ رَسُولاً مِنهُم یتلوا عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یزَکّیهِم وَ یعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ»[1]. « یزَکّیهِم»؛ یکیک دلها در زیر تربیت پیغمبر قرار میگرفت. به یکایک دلها میرسید، به یکایک ذهنها و خِردها، دانش و علم را تلقین میکرد. «وَ یعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ». حكمت یک مرتبهی بالاتر است. فقط این نبود كه قوانین و مقررات و احكام را به آنها بیاموزد، بلكه حكمت به آنها میآموخت. چشمهاى آنها را باز میکرد بر روى حقایق عالم. ده سال هم پیغمبر اینجور و با این روش حركت كرد. ازطرفى سیاست، ادارهی حكومت، دفاع از كیان جامعهی اسلامى، گسترش دامنهی اسلام، باز كردنِ راه براى اینكه گروههاى خارج از مدینه بهتدریج، یکیک وارد عرصهی نورانى اسلام و معارف اسلامى بشوند، این از یک طرف، از طرف دیگر هم تربیت یکایک افراد. این دو تا را از هم نمیشود جدا كرد.
یک عدهاى اسلام را فقط مسئلهی فردى دانستند، سیاست را از اسلام گرفتند... درحالیكه نبى مكرم اسلام در آغاز هجرت، در اولى كه توانست خود را از دشواریهاى مكه نجات بدهد، اولین كارى كه كرد، سیاست بود. بناى جامعهی اسلامى، تشکیل حكومت اسلامى، تشکیل نظام اسلامى، تشکیل قشون اسلامى، نامهی به سیاستمداران بزرگ عالَم، ورود در عرصهی سیاسى عظیم بشرى آن روز، چطور میشود اسلام را از سیاست جدا كرد؟! چطور میشود سیاست را با دست هدایتى غیر از دست هدایت اسلام، معنا و تفسیر كرد و شكل داد؟! «الَّذینَ جَعَلُوا القُرآنَ عِضینَ»[2]؛ بعضى قرآن را تكهپاره میکنند، «یؤمِنُ بِبَعضِ الكِتابِ وَ یكفُرُ بِبَعض»[3]؛ به عبادت قرآن ایمان میآورند؛ اما به سیاست قرآن ایمان نمیآورند. «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ المیزانَ لِیقومَ النّاسُ بِالقِسطِ»[4]. قسط چیست؟ قسط یعنى استقرار عدالت اجتماعى در جامعه. چه كسى میتواند این را انجام بدهد؟ تشکیل یک جامعهی همراه با عدالت و قسط، یک كار سیاسىست؛ كار مدیران یک كشور است. این، هدف انبیاست، نه فقط پیغمبر ما؛ عیسى و موسى و ابراهیم و همهی پیغمبران الهى براى این آمدند، برای سیاست، برای تشکیل نظام اسلامی. ۱۳۵۸.۰۵.۳۱
سیرهی نبىاكرم در دوران دهسالهی حاكمیت اسلام در مدینه یکی از درخشانترین ـ و گزافه نیست اگر بگوییم درخشانترین ـ دورههاى حكومت در طول تاریخ بشرى است. باید این دورهی كوتاه و پُركار و فوقالعاده تأثیرگذار در تاریخ بشر را شناخت. دورهی مدینه، فصل دوم دوران بیستوسه سالهی رسالت پیغمبر است. سیزده سال در مكه، فصل اول بود كه مقدمهی فصل دوم محسوب میشود و ده سال هم ـ تقریباً ده سالِ تمام، یکی، دو روز کمتر از ده سال ـ دوران مدینهی پیغمبر است كه دوران شالودهریزى نظام اسلامى و ساختن یک الگو و نمونه از حاكمیت اسلام براى همهی زمانها و دورانهاى تاریخ انسان و همهی مكانهاست. این الگو، البته یک الگوى كامل است، مثل آن را ما دیگر در هیچ دورانى سراغ نداریم؛ لکن با نگاه به این الگوى كامل، میشود شاخصها را شناخت. این شاخصها براى افراد بشر و مسلمانها علامتهاییست كه باید بهوسیلهی آنها قضاوت کنند نسبت به نظامها و نسبت به انسانها.
هدف پیغمبر از هجرت به مدینه این است كه مبارزه کند با محیط ظالمانه و طاغوتى و فاسد سیاسى و اقتصادى و اجتماعیاى كه آن روز در سرتاسر دنیا حاكم بود. هدف، فقط مبارزهی با كفار مكه نبود؛ مسئله، مسئلهی جهانى بود. هدف این بود که بذر اندیشه و عقیده را پیامبر اکرم بپاشد؛ هر کجایی که زمینه مساعد بود، در زمان مساعد، این بذر سبز خواهد شد. هدف این بود كه پیام آزادى انسان و پیام بیداری انسان و پیام خوشبختی انسان به همهی دلها برسد. این جز با ایجاد یک نظام نمونه و الگو امكانپذیر نبود؛ لذا پیغمبر به مدینه آمدند برای اینکه این نظام نمونه را بهوجود بیاورند. حالا چقدر بتوانند بعدیها آن را ادامه بدهند، چقدر بتوانند خودشان را به آن نزدیک كنند، این دیگر بسته به همت آنهاست. پیغمبر نمونه را میسازد و ارائه میکند به همهی بشریت و همهی تاریخ. این نظامى كه پیغمبر ساخت، شاخصهاى گوناگونى دارد. هفت شاخص در بین این شاخصها از همه مهمتر و برجستهتر است:
اول، شاخصِ ایمان و معنویت. انگیزهی حقیقی، موتور پیشبَرندهی حقیقى در نظام نبوى، آن ایمانىست كه از سرچشمهی دل مردم و فكر مردم میجوشد و دست و بازو و پا و وجود آنها را در جهت صحیح به حركت در میآورد. پس شاخص اول، شاخص تقویت ایمان، دمیدن روح ایمان و معنویت و دادن اعتقاد درست و اندیشهی درست به افراد است، كه این را از مكه پیغمبر شروع كرد، در مدینه پرچمش را با قدرت بالا برد.
شاخص دوم، قسط و عدل است. اساس كار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقى به حقدار است، بدون هیچ ملاحظه.
شاخص سوم، علم و معرفت است. در نظام نبوى، پایهی همه چیز، دانستن، شناختن، آگاهى و بیدارىست. كوركورانه کسی را به سمتى حركت نمیدهند؛ مردم را با آگاهى و معرفت، با قدرتِ تشخیص، به نیروى فعال ـ نه نیروى منفعل ـ بدل میکنند.
شاخص چهارم، صفا و اخوت است. درگیریهاى برخاستهی از انگیزههاى خرافى، شخصى، سودطلبى، منفعتطلبى در نظام نبوی مبغوض[5] است؛ با آن مبارزه میشود. فضا، فضاى صفا و صمیمیت و اخوت و برادرى و همدلىست.
شاخص پنجم، صلاح اخلاقى و رفتارىست. انسانها را تزكیه میکند، از مفاسد اخلاقی و رذایل اخلاقى، آنها را پیراسته میکند، پاك میکند؛ انسانِ با اخلاق و مُزَكَّى[6] میسازد؛ «وَ یزَکّیهِم وَ یعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ». تزكیه، یکی از آن پایههاى اصلىست؛ یعنى روى یکایک افراد، پیغمبر كار تربیتى و انسانسازى میکند.
شاخص ششم، اقتدار و عزت است. جامعهی نبوی و نظام نبوى، توسریخور، وابسته، دنبالهرو، دست حاجت بهسوى اینوآن درازكن نیست؛ عزیز است، مقتدر است، تصمیمگیر است؛ صلاح خود را كه شناخت، براى تأمین صلاح خود تلاش میکند، كار میکند، پیش میبرد. پس عزت و اقتدار هم شاخص ششم است.
و شاخص هفتم، كار و حركت و پیشرفتِ دائمىست. توقف در نظام نبوى نیست؛ بهطورمرتب، حركت است، كار است، پیشرفت است. اتفاق نمیافتد كه یک زمان بگویند دیگر تمام شد؛ حال بنشینیم بیکاری كنیم! این وجود ندارد. البته این كار، كارِ لذتآور و شادیبخش است؛ كار خستگیآور نیست، کار كسلكننده و ملولكننده و به تعبآورنده[7] نیست؛ كارىست كه نشاط میدهد، نیرو میدهد شوق میدهد؛ دائم مشغول کار. این، شاخصهای نظام نبویست.
پیغمبر وارد مدینه شد تا این نظام را سرِ پا كند، آن را کامل کند و براى ابد در تاریخ، آن را به عنوان نمونه نگه دارد تا هركسى در هرجاى تاریخ ـ از بعد از زمان خودش تا قیامت ـ که توانست، مثل آن را بهوجود بیاورد و شوق ایجاد کند در دلها که بروند بهسوى آنچنان جامعهای. البته وقتی چنین نظامى را بخواهند بهوجود بیاورند، احتیاج دارد به پایههاى اعتقادى و پایههای انسانی. باید عقاید و اندیشههاى صحیحى وجود داشته باشد که این نظام بر پایهی آن افكار بنا بشود. این اندیشهها را، این افكار را پیغمبر در قالب كلمهی توحید و عزت انسان و بقیهی معارف اسلامى در دوران سیزده سالِ مكه تبیین كرده بود؛ بعد هم در مدینه، در تمام آنات و لحظات تا دم مرگ، دائماً این افكار و این معارف بلند را ـ كه پایههاى این نظامند ـ دائماً به اینوآن تفهیم كرد و تعلیم داد.
دوم، پایههای انسانی، ستونهاى انسانى لازم است، آدم لازم است که بخواهد این بنا بر دوش آنها قرار بگیرد؛ نظام اسلامى قائم به فرد نیست. این ستونها را هم پیغمبر در مکه بسیارىاش را بهوجود آورده بود، آماده كرده بود. صحابهی بزرگوار پیغمبر که اینها معلول و محصول تلاش و مجاهدت دوران سخت سیزدهسالهی مكه هستند، یک عدهای آنها بودند ـ با اختلاف مرتبهای که داشتند ـ یک عده هم کسانی بودند كه قبل از آنکه پیغمبر بیاید، در یثرب با پیام پیغمبر بهوجود آمده بودند؛ از قبیل سعدبنمعاذها و ابیایوبها و دیگران و دیگران. بعد هم كه پیغمبر آمد، از لحظهی ورود انسانسازى را شروع كردند. مدیران لایق، انسانهاى بزرگ، انسانهای شجاع، باگذشت، باایمان، قوی، بامعرفت. روزبهروز ازاینقبیل انسانها پیغمبر درست میکند بهعنوان ستونهاى مستحكم این بناى شامخ و رفیع.
پیغمبر وارد مدینه شد. هجرت پیغمبر به مدینه ـ كه یثرب نامیده میشد و و بعد از آمدن پیغمبر، «مدینةالنبى» یعنی شهر پیامبر نام گرفت ـ هجرت پیغمبر به این شهر، اول مثل نسیمی وزید در فضاى شهر. اول، یک نسیم خوشی بود، مثل نسیمِ بهاری. همه احساس كردند یک گشایشى کأنّه بهوجود آمد. دلها متوجه شد، بیدار شد. شوق دیدن پیغمبر وقتی که شنیدند پیغمبر وارد قُبا شده است ـ که نزدیک مدینه است و پانزده روز پیغمبر در قبا ماندند ـ این شوق روزبهروز در دل مردم مدینه بیشتر میشد. البته بعضىها میرفتند قبا، پیغمبر را زیارت میکردند، برمیگشتند؛ عدهاى هم در مدینه منتظر بودند پیغمبر بیایند. بعد كه پیغمبر وارد شد، این شوق، این نسیم لطیف و ملایم تبدیل شد به توفانى در دلهاى اینها؛ دلها را عوض كرد. اول، انقلاب در دلهای مردم بهوجود آمد. ناگهان احساس كردند كه عقاید آنها، عواطف آنها، وابستگیهاى قبایلى آنها، تعصبات آنها، در چهرهی این مرد، در رفتار این مرد، در سخن این مرد،همه رفت زیرِ پا لگدمال شد، خودشان لگدمال کردند. با بابِ تازهای، دروازهی جدیدى به سوى عالم آفرینش، به سوی معارف اخلاقى، به سوی حقایق عالمِ وجود آشنا شدند؛ شد توفان.
همین توفان بود كه اول در دلها انقلاب ایجاد كرد؛ بعد گسترش پیدا كرد به اطراف مدینه، بعد دژ طبیعى مكه را تسخیر كرد، بعد قدم گذاشت به راههاى دور، تا اعماق دو امپراتورى و كشور بزرگِ آن روز پیش رفت؛ و هرجا رفت، دلها را تكان داد؛ هرجا رفت انقلاب در درون انسانها بهوجود آورد. ایران و روم را لشکر اسلام، در صدر اسلام با نیروى ایمان فتح كردند. هم ایمان خودشان، هم ایمانی که آن ملتهاى مورد هجوم بهمجردىكه اینها را میدیدند، در دل آنها هم این ایمان بهوجود میآمد. شمشیر براى این بود كه مانعها را، سركردههاى زر و زورمدار را از سر راه بردارد؛ تودهی مردم، همهجا همان توفان را دریافت کردند و دو امپراتورى عظیم در آن روزگار ـ یعنى امپراتوری روم و کشور بزرگ ایران ـ تا اعماقِ خودشان شدند جزوِ نظام اسلامی و كشور اسلامى. و همهی اینها چهل سال طول كشید؛ چهل سال. ده سالش در زمان پیغمبر بود؛ سى سال، بعد از پیغمبر. این همان توفان بود.
پیغمبر به مجرد اینكه وارد مدینه شد، كار را شروع كرد. ازجملهی شگفتیهاى زندگى پیغمبر این است كه پیغمبر در مدینه در طول این ده سال، یک لحظه را هدر نداد. یک ساعت دیده نشد كه پیغمبر از فشاندن نور معنویت و هدایت و تعلیم و تربیت باز بماند. بیدارى او، خواب او، مسجد او، خانهی او، میدان جنگ او، در كوچه و بازارِ او، معاشرت خانوادگى او، وجود او، هرجا كه بود، درس بود. عجب بركتى در چنین عمرى وجود دارد! كسى كه همهی تاریخ را مسخّر فكر خود كرد ـ كه من بارها گفتم، بسیارى از مفاهیمى كه قرنهاى بعد براى بشریت تقدس پیدا كرد؛ مثل مفهوم مساوات، مفهوم برادرى، مفهوم عدالت، مفهوم مردمسالارى، همه تحتتأثیر تعلیم او بود؛ در بقیهی تعالیم دینی چنین چیزهایی وجود نداشت، لااقل به منصهی ظهور نرسیده بود. کسی که اینهمه در تاریخ اثر گذاشته است فقط ده سال كار حكومتى و سیاسى و جمعى كرده است؛ چه عمر بابركتى!
از اولِ ورود، موضعگیری خود را مشخص کرد. ناقهاى كه پیغمبر سوار آن بود، وارد شهر یثرب شد، مردم دور ناقه را گرفتند. شهر مدینه، آن وقت محلهمحله بود. هر محلهاى هم براى خودش خانههایی، كوچههایی، حصاری، بزرگانى داشت. هر محله برای یک قبیله بود؛ قبایل وابستهی به «اوس»، قبایل وابستهی به «خزرج». شتر پیغمبر که وارد شهر مدینه شد، جلوی هركدام از این محلههای قبایل رسید، بزرگان آمدند بیرون، جلوی شتر را گرفتند: یا رسولالله! بیا اینجا؛ خانه، زندگى، همه چیزِ ما، ثروت ما، راحتى ما در اختیار تو، در منزل ما وارد بشو. پیغمبر فرمود: جلوی این شتر را باز كنید؛ «اِنَّها مَأمورَةٌ» ؛ دنبال دستور حركت میکند؛ بگذارید برود. جلوی شتر را باز كردند، رسید به محلهی بعدی. باز بزرگان، اشراف، پیرمردها، شخصیتها، جوانان آمدند جلوی ناقهی پیغمبر را گرفتند: یا رسولالله! اینجا فرود بیا؛ اینجا خانهی توست؛ هرچه بخواهى در اختیارت میگذاریم؛ همهی ما در خدمتت هستیم. فرمود: كنار بروید؛ بگذارید شتر برود؛ «اِنَّها مَأمورَةٌ».
همینطور محلهبهمحله، رسید به محلهی بنیالنجار كه مادر پیغمبر جزو این خانواده است. اینها خالهها و داییهای پیغمبر محسوب میشوند؛ آمدند جلو: یا رسولالله! ما خویشاوند توییم، رَحِم توییم؛ در منزل ما فرود بیا، همه چیزِ ما، هستی ما در اختیار توست. فرمود: نه؛ «اِنَّها مَأمورَةٌ»؛ بروید كنار. راه را باز كردند. شتر آمد در فقیرنشینترینِ محلات مدینه، یک جایی نشست. نگاه كردند خانهی کیست؛ جلوی درِ خانهی ابیایوب انصارى؛ فقیرترین یا یکی از فقیرترین آدمهاى مدینه. آمدند خودش و زنش ـ خانوادهی مستمند و فقیر ـ اثاث پیغمبر را برداشتند، بردند داخل خانه. پیغمبر هم رفت شد مهمان اینها. دست رد به اعیان و اشراف و متنفذین و صاحبان قبیله و صاحبان فرزندان و اینها زد؛ در خانهی فقیرترین آدم مدینه وارد شد. یعنى موضع اجتماعى خودش را مشخص كرد؛ معلوم شد كه این شخص، وابستهی به پول، وابستهی به حیثیت قبیلهاى، وابستهی به شرفِ ریاست فلان قبیله، وابستهی به قوم و خویش و فامیل، وابستهی به آدمهاى پُررو و پشتهمانداز و اینها نیست و نخواهد شد. از همان ساعت اول و لحظهی اول مشخص كرد كه در برخورد و تعامل اجتماعى، طرف كدام گروه است، طرفدار كدام جمعیت است، براى چه كسانى وجود او بیشتر نافع خواهد بود؛ همه نفع میبَرند، همه حق میبَرند از پیغمبر و تعالیم پیغمبر؛ اما آنی که محرومتر است، او حق بیشترى قهراً میبرد دیگر، جبران محرومیتش باید بشود.
جلوی خانهی ابیایوب انصارى، یک زمینی افتاده است. فرمود این زمین برای كیست؟ گفتند برای فلان دوتا بچهی یتیم. پول از كیسهی خود داد، آن زمین را خرید. بعد فرمود که در این زمین مسجد میسازیم؛ یعنى یک مركز؛ مرکز سیاسى، عبادى، اجتماعى، حكومتى، مركز تجمع مردم. مركزیت لازم است. مسجد را شروع کردند ساختن. زمین مسجد را از كسى نخواست، طلب بخشیدگى نكرد؛ زمین مسجد را با پول خود خرید. دو بچهی یتیمند، اما بااینکه پدر ندارند، مدافع ندارند، پیغمبر مثل پدر و مدافع آنها، حقشان را تمام و كمال رعایت كرد.
حالا بناست مسجد بسازند، خودِ پیغمبر جزوِ اولین كسان یا اولین كسى بود كه آمد بیل را دستش گرفت، شروع کرد پى مسجد را کندن. نه بهعنوان یک كار تشریفاتى، نه! واقعاً، شروع كرد کارکردن و عرق ریختن. جوری كار كرد كه بعضىها که نشسته بودند زمین، گفتند ما بنشینیم، پیغمبر اینجور كار بكند؟! پس ما هم میرویم كار میکنیم؛ ریختند در زمین مسجد، مسجد را در مدت کمی آوردند بالا. یعنی نشان داد که هیچ حق اختصاصى براى خودش ـ این رهبر والا و مقتدر ـ قائل نیست. اگر کاری بناست انجام بگیرد، او هم باید در این کار سهمى داشته باشد.
بعد، تدبیر و سیاستِ ادارهی آن نظام را طراحى كرد. وقتى انسان نگاه میکند کاری را که پیغمبر کرده است، ـ قدمبهقدم مدبرانه و هوشیارانه پیش رفته است ـ آدم میفهمد كه پشت سر این عزم و تصمیم قوى و قاطع، چه اندیشهای، چه فكری، چه محاسبهی دقیقى قرار گرفته است كه جز با وحى الهى هم ممكن نیست علیالظاهر. دقیق کارها را پیش برد. امروز هم كسانى كه اوضاع آن ده سال را بخواهند قدمبهقدم دنبال كنند، چیزى نمیفهمند. هر واقعهاى را جداگانه انسان حساب كند، چیزى ملتفت نمیشود؛ باید نگاه كند، ببیند این ترتیب كار چگونه است؛ چطور مدبرانه، هوشیارانه، با محاسبهی صحیح همهی این كارها انجام گرفته است.
اول، ایجاد وحدت است. همهی مردم مدینه كه مسلمان نشدند؛ اكثراً مسلمان شدند، تعدادی هم ـ البته خیلی کم ـ نامسلمان ماندند. علاوهبراینها، سه قبیلهی مهم یهودى در مدینه ساکنند؛ یعنی در قلعههای اختصاصی خودشان که چسبیدهی به مدینه است تقریباً، قبیلهی بنیقَینُقاع، قبیلهی بنیالنَّضیر، قبیلهی بنیقُرَیظَه. داستان آمدنِ اینها به مدینه که اینها از صد سال، دویست سال قبل از آن آمده بودند مدینه، اینجا مانده بودند، و چرا آمدند، خودش داستان طولانى و مفصّلیست. زمانى كه پیغمبر اكرم وارد مدینه شد، خصوصیت این یهودیها در دو، سه چیز بود. یکی این بود كه ثروت اصلى مدینه دست اینها بود، بهترین مزارع كشاورزى، بهترین تجارتهاى سوددِه، سودبخشترین صنایع ـ ساخت طلاآلات و این چیزها ـ در قبضهی اینها و در اختیار اینها بود. بیشتر مردم مدینه در موارد نیاز به اینها مراجعه میکردند، از اینها پول قرض میکردند و ربا به اینها میپرداختند؛ یعنی ریش همه دست اینها بود از لحاظ مالى. پس قدرت اقتصادی مدینه [بودن]، خصوصیت اول اینها بود. دوم برترى فرهنگى داشتند بر مردم مدینه. اهل كتاب بودند، با معارف گوناگون، معارف دینى، مسائلى كه از ذهن این نیمهوحشیهاى مدینه، خیلی دور بود، آشنا بودند؛ لذا تسلط فكرى داشتند. در واقع اگر بخواهیم به زبان امروز صحبت كنیم، یک طبقهی روشنفكر محسوب میشدند در مدینه. مردم، آنجا را تحمیق میکردند، مسخره میکردند، تحقیر میکردند. البته آنجایی هم كه خطرى متوجه میشد، لازم بود، كوچکی هم میکردند؛ ولیکن بهطور طبیعى اینها برتر بودند. علاوهبراینها خصوصیت دیگر این بود كه با جاهاى دوردست هم ارتباط داشتند؛ یعنى محدود به فضاى مدینه نبودند.
خب اینها هم یک واقعیتیاند در مدینه؛ پیغمبر باید حساب اینها را بکند. یک میثاقِ دستهجمعى عمومى، پیغمبر اکرم ایجاد كرد؛ فرمود نوشتند. وقتی پیغمبر وارد مدینه شدند، بدون اینكه هیچ قراردادى باشد، بدون اینكه پیغمبر چیزى از مردم بخواهد، بدون اینكه مردم دراینباره مذاكرهاى كرده باشند، روشن شد كه رهبرى این جامعه متعلق به این مرد است؛ یعنى شخصیت او، عظمت او بهطور طبیعى همه را در مقابل او خاضع كرد؛ معلوم شد كه این رهبر است؛ باید بر محور آنچه که میگوید، همه حركت کنند و اقدام كنند. پیغمبر یک میثاقى نوشت، مورد قبول همه قرار گرفت این میثاق. دربارهی تعامل اجتماعى با همدیگر، دربارهی معاملاتشان، دربارهی منازعاتشان، دربارهی دیهشان، دربارهی روابط پیغمبر با مخالفان، با یهودیها، با غیرمسلمانها، همهی اینها نوشته شد، ثبت شد، مفصّل هم هست. فلان طایفه چهجوره، فلان طایفه چهجوره. این هم اقدام بعدی.
بعد، اقدام بعدى بسیار مهم، مسئلهی ایجاد اخوت بود. بلای اشرافیگرى و تعصبهاى خرافى و غرور قبیلهاى و جدایی گونههای گوناگون مردم از یکدیگر، مهمترین بلای جوامع متعصب و جاهلى آن روز عرب بود. پیغمبر با اخوت، اینها را زیر پاى خودش له كرد. اخوت قرار داد، بین فلان رئیس قبیله با فلان آدم بسیار پایین و متوسط. گفت شما دو تا باهم برادر؛ آنها هم با كمال میل این برادرى را قبول كردند. اشراف و بزرگان را در كنار بردگانِ مسلمان شده و آزادییافته قرار داد؛ یعنی همهی این موانعِ وحدت اجتماعى را به این وسیله با یک حرکت از بین برد. حالا مؤذن میخواهد براى مسجد انتخاب كنند، خوشصداها زیادند، خوشقیافهها زیادند، معاریف مدینه متعددند، شخصیتهای برجسته متعددند؛ از میان همهی اینها بلال حبشى را انتخاب كرد. نه زیبایی، نه صوت، نه شرف خانوادگى و پدر [و] مادرى، فقط اسلام! اسلام، ایمان، مجاهدت در راه خدا، نشاندادن فداكارى در این راه. ارزشها را ببینید چطور در عمل مشخص كرد! بیش از آنچه كه حرف او بخواهد در دلها اثر بگذارد، عمل او، سیرهی او، مَمشاى او در دلها اثر گذاشت.
خودآزمایی
1- هدفهای پیغمبر از هجرت به مدینه را بیان کنید.
2- خصوصیت یهودیهای مدینه در چه چیزهایی بود؟
3- هفت شاخص مهمتر و برجستهتر در این نظامى كه پیغمبر ساخت را بیان کنید.
پینوشتها
[1]. سوره مبارکه جمعه/ آیه 2، «اوست آنكسكه در میان بیسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد.»
[2]. سوره مبارکه حجر، آیه ۹۱
[3]. برگرفته از آیه ۸۵ سوره مبارکه بقره: «اَفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الكِتابِ وَتَكفُرونَ بِبَعض»، آیا به بعضی از بخشهای قرآن ایمان میآورید و به بخشهای دیگر کفر میورزید؟
[4]. سورهی مبارکهی حدید/ آیهی 25، «به راستى پیامبران خود را با دلایل آشكار فرستادیم و با آنها كتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدل و انصاف به پاخیزند.»
[5]. (بغض) مورد خشم قرارگرفتن
[6]. (زکی) پاکشده
[7]. (تعب) خستگیآور، مشقتزا
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای