کد مطلب: ۴۰۱۶
تعداد بازدید: ۶۲۸
تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۰
داستان‌هایی از حضرت علی(ع)| ۴
ناگهان علی(ع) را دیدیم مانند شیر پنجه افکن، کفی از ریگ زمین را برداشت و به صورت ما ریخت و گفت: «زشت و بریده و پوشیده باد روی شما، به کجا فرار می‌کنید، آیا به سوی دوزخ فرار می‌کنید؟» ما به میدان باز نگشتیم، بار دیگر بر ما حمله کرد...

۴ـ شکوه و جلال علی(ع) از زبان عمر

 
ابو واثله می‌گوید: روزی همراه عمربن خطّاب بودم و از جایی عبور می‌کردیم ناگاه صدایی نامعلوم از عمر شنیدم، گفتم: «ای عمر چه شده که زیر لب سخن نامعلوم می‌گویی؟»
گفت: «وای بر تو، آیا نمی‌بینی شیر مردِ پنجه افکن، پسر شیر مرد را، آن کس که کوبنده‌ی متجاوزان و ستمگران با دو شمشیر است»
نگاه به اطراف کردم، ناگاه دیدم حضرت علی(ع) در چند قدمی ما عبور می‌کند، و منظور عمر از شیر مرد پنجه افکن، علی(ع) است به عمر گفتم: «منظور تو از این شخص شجاع که می‌گویی، علی(ع) است؟»
گفت: نزدیک بیا تا از شجاعت و قهرمانی علی(ع) با تو سخن بگویم، نزدیک رفتم، گفت:
«در جنگ اُحُد ما با پیامبر(ص) چنین بیعت کردیم که: فرار نکنیم، و هر کدام از ما فرار کرد، گمراه است و هر کدام از ما کشته شده شهید است و پیامبر(ص) سرپرست اوست» در جنگ اُحُد ناگهان دیدیم صد فرمانده دلاور که هر کدام دارای صد نفر جنگجو بودند، گروه گروه به ما حمله نمودند، ما درمانده شدیم و با کمال آشفتگی از میدان در رفتیم، ناگهان علی(ع) را دیدیم مانند شیر پنجه افکن، کفی از ریگ زمین را برداشت و به صورت ما ریخت و گفت: «زشت و بریده و پوشیده باد روی شما، به کجا فرار می‌کنید، آیا به سوی دوزخ فرار می‌کنید؟» ما به میدان باز نگشتیم، بار دیگر بر ما حمله کرد، و در دستش شمشیر پهنی بود که از آن خون مرگ می‌چکید، فریاد زد: «شما بیعت کردید و سپس بیعت شکنی نمودید، سوگند به خدا شما سزاوارتر از کافران به کشته شدن هستید». به چشمهایش نگاه کردم گویی مانند دو مشعل روغن زیتون بودند که آتش از آن شعله می‌کشید، یا مانند دو ظرف پر از خون بودند، اطمینان یافتم که اکنون به سوی ما می‌آید و همه‌ی ما را سر به نیست می‌کند، من در میان اصحاب به سوی او شتافتم و گفتم: «ای ابوالحسن! خدا را!، خدا را!، عربها در جنگ گاهی فرار می‌کنند، گاهی حمله می‌کنند و حمله‌ی جدید، خسارت فرار را جبران می‌کند» گویا خود را کنترل کرد، و چهره‌اش را از من برگردانید، از آن وقت تاکنون همواره آن وحشتی را که از صولت علی(ع) بر دلم وارد شد به خاطر دارم.
فَوَاللهِ ما خَرَجَ ذلِکَ الرُّعْبُ مِنْ قَلْبِی حَتَّی السّاعَةِ:«سوگند به خدا آن وحشت و ترسی که بر قلبم رسید تا این ساعت، از قلبم بیرون نرفته است».[۱]
 

پی‌نوشت


[۱]. بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۵۳.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: