کد مطلب: ۴۰۲
تعداد بازدید: ۴۳۶۹
تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۸:۴۸
شرح حال و زندگی حضرت امیرالمومنین(ع)/ درسنامه شماره ۱
شخصیّتی که مورد بحث ماست انسان عظیم‏ القدری است که به ‏فرموده‏ خودش همیشه مظلوم بوده و هست و گزافه نیست که در مقام انصاف او را مظلوم‏ترین مظلومان تاریخ بدانیم...

 

مقدمه:

 

در درس‏ های گذشته که تاریخ اسلام را پی می ‏گرفتیم، زندگی سراسر افتخار ابرمرد بشریّت، اشرف مخلوقات حضرت محمّد ابن عبدالله(ص) پیامبر گرامی اسلام را به‏ اختصار بیان کردیم و برگ‏ هایی از کتاب زرّین تاریخ انسان را در ضمن نکته ‏چینی از زندگانی آن حضرت، به‏ خوانندگان گرامی عرضه داشتیم.

این در دنباله‏ بحث با بازگویی فرازهایی از کتاب زندگی پرفضیلت اوّلین جانشین پیامبر(ص) و کسی که در قرآن کریم جان رسول‏الله(ص) و در فرمایشات پیامبر(ص) برادر و وزیر آن حضرت معرفی شده، یعنی حضرت امیرالمؤمنین(ع) می ‏پردازیم.

البتّه بخشی از آن فرازها و نکاتی چند از کتاب فضل آن حضرت را ضمن بازگویی زندگانی پیامبر(ص) عرضه کرده‏ ایم، در این قسمت به ‏گوشه‏ های دیگری از حیات پر خیروبرکت آن بزرگ بزرگان، توجه می ‏کنیم.

شخصیّتی که مورد بحث ماست انسان عظیم‏ القدری است که به ‏فرموده‏ خودش همیشه مظلوم بوده و هست و گزافه نیست که در مقام انصاف او را مظلوم‏ترین مظلومان تاریخ بدانیم، زیرا او همیشه از دید بشریّت و از نظر شناخت انسان‏ها یا در پشت پرده‏ اوهام بوده یا اسیر بیدادگری‏ های ناجوانمردان ددمنش، یا گرفتار جهل کوتاه‏ فکرانی که در پنداشت غلط خود، پرواز به‏ اوج فضیلت او را در مخیّله‏ خود می ‏پرورانده‏ اند و یا اگر گوشه و کنار آگاهانی چند از انسان‏ های ممتاز، قطره‏ ای از اقیانوس بیکران معارفش نوشیده و دل و جان خویش را به ‏عطر جان‏بخش نسیم کویش جلا بخشیده‏ اند از ترس دشمنان و از روی تقیّه لب فرو بستند و خاموش مردند و بالاخره بنابه ‏گفته‏ بزرگی که می ‏گوید دشمنانش از حسد مناقبش را نادیده گرفتند و دوستانش از ترس نگفتند اما با این وصف، فضائلش شرق و غرب عالم را فرا گرفته است.

آری او از جمله شخصیّت‏ های بزرگی است که موضعگیری‏ های دیگران درباره‏ اش متفاوت بلکه گاهی کاملاً متضاد است، دوستانی دارد که در راه او سر از پا نمی ‏شناسند و با تمام وجود هستی خویش را فدای او می ‏کنند و به ‏پاس دوستی او بدترین شماتت‏ ها و سخت‏ترین شکنجه‏ ها را به ‏جان پذیرا می ‏شوند و متقابلاً دشمنانی دارد لجوج و کینه ‏تور که به ‏هیچ وجه حاضر نمی ‏شوند از دشمنی دست بردارند و راه صلح و صفا را پیش گیرند.

این خصوصیّت که داوری افراد بشر درباره‏ فردی بدین گونه متضاد و نامناسب باشد خاصیّت شخصیّت‏ های بزرگ عالم بشریّت است اما در میان همه‏ بزرگان هیچ کس به ‏ اندازه حضرت علی(ع) مورد داوری‏ های ضدّونقیض واقع نشده و در صحنه‏ جذب و دفع محلّ توجه دو قطب مخالف قرار نگرفته است.

گروهی به ‏جهت کمی ظرفیّت و کوتاهی فکر، از شدّت علاقه به‏ او ایشان را تا مقام الوهیّت و خدایی بالا برده و کرامت‏ هایی را که در طول زندگی آن حضرت ظاهر شده گواهی خدایی او گرفته‏ اند، این گروه متأسّفانه نام مقدّس «علوی» را برخود نهاده و هم ‏اکنون عدّه‏ ای از این رویه پیروی می ‏کنند. در برابر این گروه، از نخستین روزهای خلافت حکومت ظاهری امام(ع) دسته‏ ای دشمنی او را به ‏دل گرفتند و پس از مدّتی به ‏صورت گروه‏ هایی به ‏نام «خوارج» و «نواصب» درآمدند. خود آن حضرت از ظهور این دو گروه منحرف در زمان حکومت خود کاملاً آگاه بود و در یکی از سخنان خود چنین فرمود:

«هَلَکَ فیَّ اِثنان مُحِبٌّ غال وَ مُبغِضٌ قال»

«دو گروه در راه من هلاک می ‏شوند، گروهی که درباره‏ من غلوّ می ‏کنند (و مرا از آنچه هستم زیادتر می ‏پندارند) و گروهی که با من دشمنی می ‏ورزند.»

ما برآنیم تا از زندگانی سراسر افتخار این رادمرد بشریّت که نام مقدّسش، تاریخ انسانیّت را از اول تا به‏ آخر زینت بخشیده و عارفان و آگاهان و خوبان بشر کوشیده‏ اند به ‏شکلی و به ‏گونه‏ ای به ‏ساحت پاکش عرض ادب کنند، چند برگی جمع‏ آوری کرده و دل و جان مشتاقان را صفا و جلا بخشیم.

و پیش از آن که در این زمینه قدمی برداریم به ‏نوشته‏ ای پرارزش و کتابی سودمند تألیف علاّّمه بزرگوار حضرت آیت‏ الله سبحانی برخوردیم به ‏نام «فروغ ولایت» که از هرجهت حقّ مطلب را در این زمینه ادا کرده است امّا چون روش ما در این جزوات گزیده ‏گویی و زبده ‏نویسی است بر آن شدیم تا خلاصه‏ ای از بخش‏ های مختلف این کتاب را در این جزوه به ‏نظر خوانندگان گرامی برسانیم.

 

زندگانی حضرت علی(ع) قبل از بعثت پیامبر(ص)

 

از نظر روان‏شناسان شخصیّت هر فردی متشکّل از سه عامل مهم است که هر یک در انعقاد و تکوین شخصیّت او تأثیر بسزایی دارد و آن سه عامل عبارت است از:

1ـ وراثت

2ـ آموزش و پرورش

3ـ محیط زندگی

صفات خوب و بد آدمی و روحیّات عالی و پست او به ‏وسیله‏ این سه عامل پی ‏ریزی می ‏شود و رشد و نموّ می ‏کند. با توجّه به‏ این نکته می ‏بایست شخصیّت حضرت علی(ع) را از این سه بُعد ملاحظه نمود.

اما بُعد وراثت، آن حضرت فرزند ابوطالب است، ابوطالب بزرگ مکّه و رییس بنی‏ هاشم بود. ابوطالب مجسّمه‏ ای از سماحت و بخشش، عطوفت و مهر، جانبازی و فداکاری در راه آیین توحید بود.

از آن روز که عبدالمطلب جدّ پیامبر(ص) درگذشت، ابوطالب فرزند برادرش یعنی «محمّد(ص)» را که هشت سال بیشتر از عمر مبارکش نگذشته بود تا چهل و دو سال بعد تحت حمایت خود قرار داد و حفاظت از پیامبر(ص) را در سفر و حضر برعهده گرفت و با عشق و علاقه‏ بی‏ نظیری در راه هدف مقدّس پیامبر(ص) ‏که گسترش یکتاپرستی بود جانبازی و فداکاری کرد.

دلایل ایمان ابوطالب به ‏آیین برادرزاده‏ خود به ‏قدری زیاد است که توجّه محقّقان بی ‏نظر را به ‏خود جلب کرده است. متأسفانه گروهی از روی تعصّب بی ‏جا در این مورد توقف کرده و نسبت به‏ ایمان او سکوت کرده و گروه دیگر جسارت را بالاتر برده او را یک فرد غیرمؤمن معرّفی کرده‏ اند، درباره‏ شخصیّت ابوطالب و ایمان او به ‏همین مقدار بسنده می ‏کنیم و گرنه شرح فداکاری‏ های ایشان و خدماتی که به‏ اسلام و مسلمین و شخص پیامبر(ص) ‏داشته است بدون تردید یک کتاب بزرگ خواهد شد.

امّا از سوی مادر، مادر حضرت علی(ع) ‏فاطمه دختر اسد، فرزند هاشم است. وی از نخستین زنانی است که به ‏پیامبر(ص) ‏ایمان آورد و پیش از بعثت از آیین ابراهیم(ع) پیروی می ‏کرد، او همان زن پاکدامنی است که به هنگام شدّت یافتن درد زایمان، راه مسجدالحرام را پیش گرفت و خود را به ‏دیوار کعبه نزدیک ساخته چنین گفت:

خداوندا به ‏تو و پیامبران و کتاب‏ هایی که از طرف تو نازل شده‏ اند و نیز سخن جدّم ابراهیم(ع)، سازنده‏ این خانه ایمان راسخ دارم، پروردگارا به ‏پاس احترام کسی که این خانه را ساخت و به ‏حقّ کودکی که در رحم من است تولّد این کودک را بر من آسان فرما.

لحظاتی بیش نگذشت که فاطمه ‏به صورت خارق ‏العاده وارد خانه شد و در آنجا وضع حمل کرد[1]. این فضیلت بزرگ را تمام محدّثان و تاریخ‏ نویسان شیعه و دانشمندان علم انساب در کتاب‏ های خود نقل کرده‏ اند. در میان دانشمندان اهل سنّت نیز گروه زیادی به‏ این حقیقت تصریح کرده و آن را یک فضیلت بی ‏نظیر خوانده‏ اند. حاکم نیشابوری می ‏گوید: «ولادت علی(ع) در داخل کعبه به ‏طور تواتر به ‏ما رسیده است.»[2]

آلوسی بغدادی صاحب تفسیر معروف می ‏گوید: «تولد علی(ع) در کعبه در میان ملل جهان مشهور و معروف است و تاکنون کسی به‏ این فضیلت دست نیافته است.»[3]

 

آموزش و پرورش حضرت علی(ع)

 

حسّاس‏ترین دوران زندگانی امام(ع) از هنگام ولادت تا سنّ ده سالگی آن حضرت است، این بخش از عمر برای هر انسانی از لحظه‏ های حسّاس و ارزنده‏ زندگی او شمرده می ‏شود، شخصیّت کودک در این سنّ همچون برگ سفیدی آماده‏ پذیرش هر شکل است که برآن نقش می ‏شود و حضرت علی(ع) در این بخش از زندگی کاملاً تحت تربیت و مراقبت کامل رسول خدا(ص) ‏بوده، هنگامی که فاطمه بنت اسد نوزاد خود را خدمت پیامبر(ص) ‏آورد با علاقه شدید آن حضرت نسبت به ‏کودک روبه ‏رو شد، و پیامبر(ص) ‏از او خواستند که گهواره حضرت علی(ع) را در کنار رختخواب آن حضرت قرار دهد. رسول خدا(ص) ‏که در آن هنگام سی سال سنّ مبارکشان می ‏گذشت، نه تنها موقع خواب، گهواره حضرت علی(ع) را حرکت می ‏دادند، بلکه در مواقعی از روز بدن او را می ‏شست و شیر در کام او می ‏ریخت، و در موقع بیداری با او با کمال ملاطفت سخن می ‏گفت، گاهی او را به ‏سینه می ‏فشرد و می ‏فرمود: این کودک برادر من است و در آینده ولیّ و یاور و وصیّ و همسر دختر من خواهد بود.

به سبب علاقه‏ ای که به ‏حضرت علی(ع) داشت هیچگاه از او جدا نمی ‏شد و هر موقع از مکّه برای عبادت به ‏خارج شهر می ‏رفت او را نیز همراه خود می ‏برد.[4]

خود حضرت علی(ع) این شدّت اهتمام رسول خدا(ص) ‏در تربیت خودش را این گونه بیان می ‏فرماید:

«وَ قَد عَلِمتُم مَوضِعی مِن رُسُولِ الله(ص)‏ بِالقَرابَۀِ القَریبَۀ وَالمَنزِلۀِ الخَصیصَۀ وَضَعَنَی فی حِجرَۀ وَاَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنی اِلَی صِدره وَیَکنفی فی فِراشِه وَیُمِسُّنی جَسَدَه وَیُشِمّنی عَرَفَه وَ کانَ یَمضغُ الشَیَء ثُمَ یُلقمنیه»[5]

«شما ای یاران پیامبر از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا(ص) ‏و مقام و احترام مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم که کاملاً آگاه هستید و می ‏دانید که من در آغوش پُرمهر او بزرگ شده‏ ام، هنگامی که نوزاد بودم (چون پدری مهربان) مرا بغل می ‏کرد و در کنار بستر خود می ‏خواباند و نوازشم می ‏کرد و من بوی خوش او را استنشاق می ‏کردم، او غذا را می ‏جوید سپس در دهان من می ‏گذاشت.»

ضمناً شرایط به ‏گونه‏ ای پیش آمد که زندگی حضرت علی(ع) از خانه‏ پدر به ‏خانه‏ پیامبر(ص) ‏منتقل شد، زیرا به ‏خاطر خشکسالی که در مکّه پیش آمده بود، و از طرفی عایله سنگین ابوطالب، بار سنگینی بر دوش او بود، پیامبر(ص) ‏ و عمویش عبّاس که آن روزها وضع مالی نسبتاً خوبی داشت با یکدیگر توافق کردند که هر کدام یکی از فرزندان ابوطالب را به ‏خانه‏ خود ببرند تا در روزهای قحطی گشایشی در کار ابوطالب باشد. بدین ترتیب، عبّاس، جعفر را و رسول خدا(ص) ‏حضرت علی(ع) را به ‏خانه‏ خود بردند.[6]

در این بخش از زندگی که امیرالمؤمنین(ع) کاملاً تحت تربیت و مراقبت کامل رسول خدا(ص) ‏قرار گرفتند فرصتی نصیب آن حضرت شد تا بتواند به ‏عالی‏ترین مدارج کمال خود برسد، خود حضرت در این زمینه می ‏فرماید:

«وَ لَقَد کُنتُ اَتَّبِعُهُ اِتِباعَ الفَصیلِ اَثَرَ اُمِّه یَرفَعُ لی کُلُّ یَومٍ مِن اَخلاقِهِ عَلَماً وَ یَأمُرُنی بِالاِقتِداءِ بِه»[7]

«من بسان بچّه شتری که به ‏دنبال مادر خود می ‏رود در پی پیامبر(ص) ‏می ‏رفتم و او هر روز یکی از فضائل اخلاقی خود را نصب‏ العین من می ‏کرد و دستور می ‏داد که از آن پیروی کنم.»

حتی در برنامه‏ ای که پیامبر(ص) ‏داشت که هر سال یک ماه تمام را در غار حرا به ‏عبادت می ‏پرداخت، او را نیز با خود می ‏برد و در این مورد خود حضرت می ‏فرماید:

«وَ لَقَد کَانَ یُجاوِرُ فی کُلِّ سَنَۀٍ بِحَراء فَاَراهُ وَلایَراهُ غَیری اَری نُورَالوَحیِ وَالرِّسالَۀ وَاَشُمُّ ریحَ النَّبُوَّۀ»[8]

«پیامبر(ص) ‏هر سال مدّتی را در کوه حرا به ‏عبادت می ‏پرداخت و جز من کسی او را نمی ‏دید و نور وحی و رسالت را که به ‏سوی پیامبر(ص) ‏ متوجّه بود می ‏دیدم و بوی نبوّت را از او استشمام می ‏کردم.»

و به ‏دنبال این جملات می ‏فرماید: هنگام نزول وحی بر پیامبر(ص) ‏صدای ناله‏ ای به ‏گوش من رسید به ‏رسول خدا(ص) ‏عرض کردم این ناله چیست؟ فرمود این ناله‏ شیطان است و علّت ناله‏ اش این است که پس از بعثت من از اینکه در روی زمین مورد پرستش واقع شود نومید شده و سپس پیامبر(ص) ‏به حضرت علی(ع) فرمودند:

«اَّنَکَ تَسَمعُ ما أسمَع وَتُری ما أُری، اِلّا اِنَّکَ لَستَ بِنَبیٍّ وَلکنَِّک لَوزَیر»

«تو آنچه را من می ‏شنوم و می ‏بینم می ‏شنوی و می ‏بینی، جز اینکه تو پیامبر نیستی بلکه وزیر و یاور من هستی».

بدین ترتیب دو عامل مهم تشکیل دهنده‏ شخصیّت حضرت علی(ع) یعنی عامل آموزش و پرورش و عامل محیط زندگی تحت مراقبت دقیق حضرت پیامبر(ص) ‏به ضمیمه‏ عامل وراثت مجموعاً شخصیّت ابرمرد عالم بشریّت حضرت علی(ع) را تشکیل داد.

 

نخستین مردی که اسلام را پذیرفت

 

دوران کودکی حضرت علی(ع) به ‏ترتیبی که مختصراً اشاره شد در تحت مراقبت و سرپرستی حضرت پیامبر(ص) ‏بدان صورت گذشت. زمانی که حضرت محمّد(ص) ‏به پیامبری مبعوث شدند اوّلین شخصی که از مردان به ‏آن حضرت ایمان آورد، حضرت علی(ع) بود.

بسیاری از محدّثان و تاریخ ‏نویسان نقل می ‏کنند که پیامبر اکرم(ص) ‏روز دوشنبه به ‏رسالت مبعوث شد و حضرت علی(ع) فردای آن روز ایمان آورد.[9]

و پیش از آن‏ها خود پیامبر(ص) ‏پیشتازی حضرت علی(ع) را در پذیرفتن اسلام و مقدّم بودن آن حضرت را بر دیگران در جمع اصحاب و یاران خود این‏چنین بیان کردند:

نخستین کسی که در روز رستاخیز با من در کنار حوض (کوثر) ملاقات می ‏کند پیش قدم‏ترین شما در اسلام، علی ‏ابن ‏ابیطالب(ع) است.[10]

احادیث و روایات نقل شده از پیامبر(ص) ‏ و امیر مؤمنان(ع) و پیشوایان بزرگ ما و نیز آراء محدّثان و مورّخان درباره‏ سبقت امام(ع) بر دیگران به‏ اندازه‏ ای زیاد است که این مختصر گنجایش آن را ندارد، مرحوم علاّمه امینی در جلد سوّم کتاب «الغدیر» به ‏طور تفصیل در این مورد سخن گفته است.

ما فقط در این زمینه به ‏نقل چند جمله از خود حضرت علی(ع) و نقل یک داستان تاریخی اکتفا می ‏کنیم، خود حضرت می ‏فرماید:

«اَنَاعَبدُاللهِ وَأخُو رَسُولِ الله(ص) ‏ وَ اَنَا الصّدیّقُ الاَکبَرُ لایقُولُها بَعدی اِلّا کاذِبُ مُفتَری وَ لَقَد صَلَّیتُ مَعَ رَسُولِ الله(ص) ‏قَبلَ الناسِ بِسَبعِ سِنینَ وَاَنَا اَوَّلُ مَن صَلّی مَعَهُ[11]»

«من بنده‏ خدا و برادر پیامبر(ص) ‏و صدّیق بزرگم، این سخن را پس از من جز دروغگوی افترازن نمی ‏گوید من با رسول خدا(ص) ‏هفت سال پیش از مردم نماز گزارده‏ ام و اولین کسی هستم که با او نماز گذارد.»

در یکی از سخنان خود می ‏فرماید: در آن روز اسلام جز به ‏خانه‏ پیامبر(ص) ‏و خدیجه(س) راه نیافته بود و من سومین شخص این خانواده بودم[12] و یا در جای دیگر سبقت خود را به‏ اسلام، این‏چنین بیان کرده است.

«اَللهُمَّ اِنّی اَوَّلُ مَن اَنابَ وَسَمَعَ وَاَجابَ لَم یَسبِقنی اِلاّ رَسُولُ‏الله(ص) بالصَّلوۀ»

«خدایا من نخستین کسی هستم که به ‏سوی تو بازگشت و پیام تو را شنید و به ‏دعوت پیامبر تو پاسخ گفت، و پیش از من جز پیامبر خدا(ص) ‏کسی نماز نگذارد.»

 

امّا داستان:

 

عفیف کندی می ‏گوید: در یکی از روزها برای خرید لباس و عطر وارد مکّه شدم و در مسجدالحرام در کنار عبّاس بن عبدالمطلب نشستم. وقتی که خورشید به‏ اوج بلندی رسید ناگهان دیدم مردی آمد و نگاهی به ‏آسمان کرد و سپس رو به ‏کعبه ایستاد، چیزی نگذشت که نوجوانی به ‏وی ملحق شد و در سمت راست او ایستاد، سپس زنی وارد شد و در پشت سر آن دو قرار گرفت و آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت و نماز شدند. من از دیدن این منظره که در میان بت ‏پرستان مکّه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا کرده و خدایی جز خدای مردم مکّه را می ‏پرستند در شگفت ماندم، رو به ‏عبّاس نموده و گفتم «امر عظیم» او نیز این جمله را تکرار کرد و سپس افزود: آیا این سه نفر را می ‏شناسی، گفتم: نه. گفت: نخستین کسی که وارد شد و جلوتر از دو نفر دیگر ایستاد، برادرزاده‏ من محمّد بن عبدالله(ص) است و دومین نفر برادرزاده‏ دیگر من علی ابن ابی‏ طالب(ع) است و سومین شخص همسر محمّد(ص) ‏است و او مدّعی است که آیین وی از جانب خداوند بر او نازل شده است و اکنون در زیر آسمان خدا کسی جز این سه از این دین پیروی نمی ‏کند.[13]

 

گفتگوی مأمون خلیفه‏ عبّاسی با اسحاق

 

مأمون، خلیفه‏ عبّاسی که در دوران خلافت خود به ‏هر دلیلی به ‏تشیّع و پیروی از حضرت علی(ع) تظاهر می ‏کرد روزی در یک انجمن علمی که چهل تن از دانشمندان عصر خود و از آن جمله «اسحاق» را گرد آورده بود رو به ‏آنان کرد و گفت: روزی که پیامبر خدا(ص) ‏مبعوث به ‏رسالت شد بهترین عمل چه بود؟

اسحاق گفت: ایمان به ‏خدا و رسالت پیامبر او.

مأمون دوباره پرسید آیا سبقت به‏ اسلام در شمار بهترین عمل نبود؟

اسحاق گفت: چرا، در قرآن مجید می ‏خوانیم؛

وَالسّابِقونَ السّابِقُون اُولئِکَ المُقَربُون و مقصود از سبقت در آیه همان پیشتازی در پذیرش اسلام است.

مأمون باز پرسید: آیا کسی بر علی(ع) در پذیرش اسلام سبقت جسته است یا اینکه علی(ع) نخستین کس از مردان است که به ‏پیامبر(ص) ‏ایمان آورده است؟

اسحاق گفت: علی(ع) نخستین فردی است که به ‏پیامبر(ص) ‏ایمان آورد، اما روزی که او ایمان آورد در سنین کودکی به ‏سر می ‏برد (یا به ‏تعبیر دیگر هنوز به ‏سنّ تکلیف نرسیده بود) و نمی ‏توان برای ایمان آوردن در سنین کودکی ارزش قائل شد، امّا ابوبکر اگر چه بعدها ایمان آورد، ولی روزی که به ‏صف خداپرستان پیوست فرد کاملی بود و لذا ایمان و اعتقاد او در آن سنّ ارزش دیگری داشت.

مأمون پرسید، علی(ع) چگونه ایمان آورده؟ آیا پیامبر(ص) ‏او را به‏ اسلام دعوت کرد یا اینکه از طرف خدا به ‏علی(ع) الهام شد که آیین و روش اسلام را بپذیرد؟ هرگز نمی ‏توان گفت که اسلام حضرت علی(ع) از طریق الهام از جانب خدا بوده است زیرا در این صورت باید بگوییم ایمان وی بر ایمان پیامبر(ص) ‏برتری داشته است، به ‏دلیل اینکه گرویدن و مبعوث شدنش به ‏توسّط جبرییل و راهنمایی او بوده است نه اینکه از جانب خدا مستقیماً به ‏وی الهام شده باشد.

بدین ترتیب باید بگوییم ایمان آوردن حضرت علی(ع) به ‏دعوت پیامبر(ص) ‏ صورت گرفته است، آیا پیامبر(ص) ‏از پیش خود این کار را انجام داده یا به ‏دستور خدا بوده است؟ هرگز نمی ‏توان گفت که پیامبر اکرم(ص) ‏حضرت علی(ع) را بدون فرمان و اذن خدا به ‏ اسلام دعوت کرده است و قطعاً باید گفت که دعوت حضرت علی(ع) به‏ اسلام از جانب پیامبر(ص) ‏به فرمان خدا بوده است آیا خدای حکیم دستور می ‏دهد که پیامبرش کودک غیرمستعدّی را که ایمان داشتن و ایمان نداشتن او یکسان است دعوت به‏ اسلام کند؟ لذا باید گفت که شعور و درک امام در دوران کودکی به ‏حدّی بوده که ایمان وی با ایمان بزرگسالان برابری می ‏کرده است.[14]

جا داشت که مأمون در این باره پاسخ دیگری نیز بگوید و خلاصه‏ آن این است: هرگز نباید به‏ اولیای الهی از دید فرد عادی نگریست و دوران کودکی آنان را همانند دوران کودکی دیگران دانست همانطوری که در میان پیامبران نیز کسانی بودند که در کودکی به عالی‏ترین درجه از فهم و کمال و درک حقایق رسیده بودند و در همان ایّام کودکی شایستگی داشتند که خداوند سبحان سخنان حکیمانه و معارف بلند الهی را به آنان بیاموزد. درباره‏ یحیی(ع) قرآن کریم چنین می ‏فرماید:

یا یَحْیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیناهُ الحُکمَ صَبیّا[15]

«ای یحیی کتاب را با کمال قدرت(کنایه از عمل به ‏تمام محتویات آن) بگیر و ما به‏ او حکمت دادیم در حالی که کودک بود.»

برخی می ‏گویند مقصود از حکمت در این آیه، «نبوّت» است و برخی دیگر احتمال می ‏دهند که مقصود از آن معارف الهی است، در هر صورت مفاد آیه حکایت می ‏کند از این که انبیاء و اولیای الهی با یک رشته استعدادهای خاص و قابلیت‏ های فوق‏ العاده آفریده می ‏شوند و حساب دوران کودکی آنان با کودکان دیگر جداست.

حضرت مسیح(ع) در نخستین روزهای تولد خود به‏ امر الهی، زبان به ‏سخن گشود و فرمود:

اِنیِ عَبدُالله آتانِیَ الکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبیّا[16]

«من بنده‏ خدا هستم به ‏من کتاب داده شده و مرا پیامبر قرار داده است»[17]

 

جلوگیری از گسترش فضائل حضرت علی(ع)

 

تاریخ بشریّت کمتر شخصیّتی را چون حضرت علی(ع) سراغ دارد که دوست و دشمن است دست به ‏دست هم دهند تا فضائل برجسته و صفات عالی او را مخفی دارند و در عین حال، مکارم و مناقب او عالم را پُر کند.

خلیل ابن احمد دانشمند بزرگ ادبیات عرب در این زمینه می ‏گوید: وقتی از او سؤال شد درباره‏ علیّ ابن ابی‏ طالب(ع) چه می ‏گویی گفت چه بگویم در حقّ مردی که دوستان او مناقبش را از ترس دشمنانش پنهان کردند و دشمنان او از حسدی که داشتند آنچه می ‏دانستند نگفتند، ولی در میان این دو کتمان و دو مخفی‏ داری آنقدر فضیلت از او بروز کرد که تمام جهان را فرا گرفت.

تلاش‏ های ناجوانمردانه خاندان اموی در محو آثار و فضائل خاندان علوی فراموش ناشدنی است. کافی بود کسی به ‏دوستی حضرت علی(ع) متّهم شود و دو نفر به‏ این دوستی گواهی دهند، آن‏گاه نام او از فهرست کارمندان دولت حذف شود و حقوق او از بیت‏ المال قطع گردد، معاویه در یکی از بخشنامه‏ های خود به‏ استانداران و فرمانداران چنین خطاب کرد و گفت: اگر ثابت شد که فردی دوستدار علی(ع) و خاندان اوست نام او را از فهرست کارمندان دولت محو کنید و حقوق او را قطع و از همه‏ مزایا محرومش سازید.

در بخشنامه‏ دیگری گام را فراتر نهاده و به ‏طور مؤکّد دستور داد که گوش و بینی افرادی را که به ‏دوستی خاندان علی(ع) تظاهر کنند، ببُرّند و خانه‏ های آنان را ویران نمایند.[18]

در نتیجه این فرمان، بر ملّت عراق به ‏ویژه کوفیان آنچنان فشاری آمد که احدی از شیعیان از ترس مأموران مخفی معاویه نمی ‏توانست راز خود را حتّی به ‏دوستان ابراز کند مگر اینکه قبلاً سوگندش می ‏داد که راز او را فاش نسازد.[19] معاویه برای سومین بار به ‏نمایندگان سیاسی خود در استان‏ های سرزمین اسلامی نوشت که شهادت شیعیان علی(ع) را در هیچ مورد نپذیرند.

امّا این سخت‏ گیری بیش از حدّ نتوانست جلوی گسترش فضائل خاندان علی(ع) را بگیرد، از این جهت، معاویه برای بار چهارم به‏ استانداران وقت نوشت:

«به کسانی که مناقب و فضائل عثمان را نقل می ‏کنند احترام کنید و نام و نشانی آن را برای من بنویسید تا خدمات آنان را با پاداش‏ های سنگین جبران کنم.»

یک چنین نویدی سبب شد که در تمام شهرهای بازار، جعل دروغ, به ‏صورت نقل فضائل عثمان، داغ و پررونق شد و راویان فضائل از طریق جعل احادیث درباره‏ خلیفه‏ سوم ثروت کلانی به ‏چنگ آوردند. کار به ‏جایی رسید که معاویه خود نیز از انتشار فضائل بی ‏اساس و رسوا ناراحت شد و این بار دستور داد که از نقل فضائل عثمان نیز خودداری کنند و به ‏نقل فضائل دو خلیفه‏ اوّل و دوم و صحابه ‏دیگر همّت گمارند و اگر محدّثی درباره‏ ابوتراب (یعنی حضرت علی(ع)) فضیلتی نقل کند فوراً شبیه آن را درباره‏ یاران دیگر پیامبر(ص) ‏ جعل کنند و منتشر سازند، زیرا این کار برای کوبیدن دلیل‏ ها و سخنان شیعیان علی(ع) ‏مؤثرتر است.

مروان ابن حکم از کسانی بود که می ‏گفت دفاعی که علی(ع) از عثمان کرد هیچ کس نکرد ولی در عین حال، ورد زبان همین مروان لعن کردن بر حضرت علی(ع) بود، وقتی به‏ او اعتراض کردند که با چنین اعتقادی درباره‏ علی(ع)، چرا به‏ او ناسزا می ‏گویی در پاسخ گفت:

پایه‏ های حکومت ما جز با کوبیدن علی(ع) و لعن کردن او محکم و استوار نمی ‏گردد. برخی از آنان با آن که به ‏پاکی و عظمت و سوابق درخشان حضرت علی(ع) معتقد بودند ولی برای حفظ مقام و موقعیّت خود به ‏آن حضرت و فرزندانش ناسزا می ‏گفتند.

 

عمر بن عبدالعزیز می ‏گوید:

 

پدرم فرماندار مدینه و از گویندگان توانا و نیرومند بود و خطبه نماز جمعه را با کمال فصاحت و شیرینی و جاذبه ایراد می ‏کرد ولی چون مجبور بود طبق بخشنامه حکومت شام، در میان خطبه علی(ع) و خاندان او را لعن کند، هنگامی که سخن به‏ این مرحله می ‏رسید ناگهان در بیان خود دچار لکنت می ‏شد و چهره‏ او دگرگون می ‏گشت و سلامت سخن را از دست می ‏داد. من از پدرم علّت را پرسیدم گفت: اگر آنچه را که من از علی(ع) می ‏دانم، دیگران نیز می ‏دانستند کسی از ما پیروی نمی ‏کرد، و من با توجه به ‏مقام منیع علی(ع) به‏ او ناسزا می ‏گویم، زیرا برای حفظ موقعیّت آل مروان ناچارم چنین کنم.[20]

به هر حال دل‏ های بنی ‏امیّه مالامال از دشمنی حضرت علی(ع) بود. وقتی گروهی به ‏معاویه نصیحت کردند که دست از این کار بردارد، گفت این کار را آنقدر ادامه خواهم داد که کودکان ما با این فکر بزرگ شوند و بزرگانمان با این فکر پیر شوند. بدین ترتیب شصت سال تمام بر فراز منابر و در مجالس وعظ و خطابه و درس و حدیث، ناسزا گفتن به ‏حضرت علی(ع) در میان خطبا و محدّثان وابسته به ‏دستگاه معاویه ادامه داشت و به ‏حدّی مؤثر افتاد که می ‏گویند:

روزی حجاج به ‏مردی تندی کرد و با او به ‏خشونت سخن گفت و او که فردی از قبلیه‏ «بنی‏ّ أزد» بود، به ‏حجاج گفت:

ای امیر با ما اینطور سخن مگو، ما دارای فضیلت‏ هایی هستیم!

حجاج از فضائل او پرسید و او در پاسخ گفت:

یکی از فضائل ما این است که اگر کسی بخواهد با ما وصلت کند یا از ما دختر بگیرد، اوّل از او می ‏پرسیم که آیا ابوتراب را دوست دارد یا نه؟ اگر کوچک‏ترین علاقه‏ ای به‏ او داشته باشد هرگز با خویشاوندی او موافقت نمی ‏کنیم، عداوت ما با خاندان علی(ع) به ‏حدّی است که در قبیله‏ ما مردی پیدا نمی ‏شود که نام او حسن یا حسین و دختری نیست که نام او فاطمه باشد. اگر به ‏یکی از افراد قبیله ما گفته شود که از علی(ع) بیزاری بجوید فوراً از فرزندان او نیز بیزاری می ‏جوید.[21]

براثر پافشاری خاندان اُمیّه در مخفی‏ سازی و انکار فضائل حضرت علی(ع) و ترویج و تشویق لعن و ناسزا گفتن به‏ آن حضرت این امر چنان در دل‏ های پیر و جوان رسوخ کرده بود که آن را یک عمل مستحب می ‏شمردند!، روزی که عمر بن عبدالعزیز تصمیم گرفت این لکّه‏ ننگ را از دامن جامعه‏ اسلامی پاک سازد تربیت یافتگان مکتب اموی اعتراض کردند که خلیفه می ‏خواهد سنّت اسلامی را از بین ببرد.

به هر حال نقشه‏ های ناجوانمردانه بنی ‏امیّه نقش برآب شد و کوشش‏ های مستمر آنان نتیجه معکوس داد، و سبب شد درباره‏ آن حضرت بررسی بیشتری صورت گیرد و شخصیّت امام(ع) دور از جنجال‏ های سیاسی مورد قضاوت قرار گیرد تا آنجا که عامر نوه‏ عبدالله زبیر دشمن خاندان علوی به ‏فرزند خود سفارش کرد:

که از بدگویی درباره‏ علی(ع) دست بردارد زیرا بنی‏ امیّه او را شصت سال در بالای منبرها ناسزا گفتند ولی نتیجه‏ ای جز بالا رفتن مقام و محبوبیّت علی(ع) و جذب دل‏ ها به ‏سوی وی نگرفتند.

 

حدیث یوم‌الدّار

 

اولین روزی که شخصیّت اجتماعی حضرت علی(ع) به ‏عنوان فرد شماره‏ دو تاریخ اسلام بروز کرد وقتی بود که فرمانی از سوی خداوند متعال صادر شد که:

وَأنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْاَقْرَبین[22]

«بستگان نزدیک خویش را از عذاب الهی بترسان.»

رسول خدا(ص) به ‏دنبال این فرمان، به ‏حضرت علی(ع) دستور دادند که چهل و پنج نفر از شخصیّت‏ های بزرگ بنی‏ هاشم را به ‏مهمانی دعوت کنند و غذایی از گوشت، همراه با شیر برای پذیرایی آماده سازد.

مهمان‏ ها همگی در وقت معیّن به ‏حضور پیامبر(ص) شتافتند پس از صرف غذا، ابولهب عموی پیامبر(ص) با سخنان سبک خود مجلس را از آمادگی برای طرح دعوت و تعقیب هدف بیرون برد و مهمانی بدون نتیجه به ‏پایان رسید.

روز بعد دوباره همان افراد منهای ابولهب به ‏خانه رسول خدا(ص) دعوت شدند و همان‏ گونه از آنان پذیرایی به ‏عمل آمد. پس از صرف غذا پیامبر(ص) سخنانی را در آن محفل ایراد فرمودند که بخشی از آن عبارت است از:

هیچ کس از مردم برای اهل خود بهتر از آنچه من برای شما آورده ام نیاورده است که شما را به ‏وحدانیّت خدا و رسالت خویش دعوت می ‏کنم چه کسی از شما در این راه مرا کمک می ‏کند تا برادر و وصی و نماینده‏ من در میان شما باشد؟

سکوتی آمیخته با بهت و حیرت بر مجلس حاکم شده و همه سر به ‏زیر افکنده و در فکر فرو رفته بودند که ناگهان حضرت علی(ع) که سن او در آن روز از پانزده سال تجاوز نمی ‏کرد سکوت را درهم شکست و برخاست و رو به ‏پیامبر(ص) کرده و گفت: ای پیامبر خدا من تو را در این راه یاری می ‏کنم. سپس دست خود را دراز کرد تا دست او را به ‏عنوان پیمان فداکاری بفشرد.

پیامبر(ص) دستور دادند که علی(ع) بنشیند و بار دیگر سؤال خود را تکرار کرد، بار دیگر علی(ع) برخاست و آمادگی خود را اعلام کرد که این بار هم پیامبر(ص) به‏ او دستور داد بنشیند. در نوبت سوم نیز همچون دو نوبت قبل، جز علی(ع) کسی برنخاست و تنها او بود که به ‏پا خواست و پشتیبانی خود را از هدف مقدّس پیامبر(ص) اعلام کرد. در این موقع، پیامبر(ص) دست خود را بر دست حضرت علی(ع) زد و کلام تاریخی خود را درباره‏ حضرت علی(ع)، در مجلس بزرگان بنی‏ هاشم چنین بر زبان آوردند:

هان ای خویشان و بستگان من، بدانیدکه علی(ع) برادر و وصی و خلیفه‏ من در میان شماست.[23]

بنا به ‏نقل سیره‏ حلبی، رسول اکرم(ص) بر این جمله دو مطلب دیگر نیز افزود و گفت: او وزیر و وارث من نیز هست.[24]

بدین‏ گونه در آغاز رسالت و در زمانی که جز عدّه ای قلیل، کسی به ‏آیین وی نگرویده بود، رسول خدا(ص) اولین وصی خود را تعیین فرمودند.

از اینکه پیامبر(ص) در یک روز، نبوت خود و امامت حضرت علی(ع) را همزمان اعلام و اعلان کرد می ‏توان مقام و موقعیّت امامت را به ‏نحو روشن، فهم و ارزیابی کرد و دریافت که این دو مقام از یکدیگر جدا نیستند و همواره امامت، مکمّل و متمّم رسالت است.

این سند تاریخی را گروهی از محدّثان و مفسّران شیعی و غیر شیعی با همین ترتیبی که ذکر شد نقل کرده‏ اند و این جریان را از اسناد فضائل و مناقب امام(ع) دانسته‏ اند.

یکی از محقّقان به ‏نام اسکافی درباره این فضیلت تاریخی که حضرت علی(ع) در محضر پدر و عموها و شخصیّت‏ های برجسته‏ بنی‏ هاشم با پیامبر(ص) پیمان فداکاری بست و آن حضرت نیز او را برادر و وصی و خلیفه‏ خود خواند، داد سخن داده چنین می ‏گوید: کسانی که می ‏گفتند ایمان امام(ع) در دوران کودکی بوده است، دورانی که کودک در آن خوب و بد را به ‏درستی تشخیص نمی ‏دهد، درباره‏ این سند تاریخی چه می ‏گویند؟

آیا ممکن است پیامبر(ص) رنج پختن غذای جمعیت زیادی را بر دوش کودکی بگذارد ؟ و یا به ‏کودک خردسالی فرمان دهد که آنان را برای ضیافت دعوت کند؟ آیا صحیح است پیامبر(ص) کودک نابالغی را رازدار نبوت بداند و دست در دست او بگذارد و او را برادر و وصی و نماینده خود در میان مردم معرّفی کند؟

مسلّماً خیر، بلکه باید گفت علی(ع) در آن روز از لحاظ قدرت جسمی و رشد فکری به ‏حدّی رسیده بود که برای همه‏ این کارها شایستگی داشت لذا این نوجوان هیچگاه با نوجوانان دیگر اُنس نگرفت و در جرگه‏ آنان وارد نشد و به بازی با آنان نپرداخت، و بلکه از لحظه ای که دست پیمان خدمت و فداکاری به ‏رسول خدا(ص) دراز کرد، در تصمیم خود راسخ بود و پیوسته گفتار خود را با کردار توأم می ‏ساخت و در تمام مراحل زندگی انیس پیامبر(ص) بود.[25]

 

فداکاری بی‌نظیر

 

در سال‏ های آغاز بعثت، مسلمانان سخت ترین شکنجه‏ ها و زجرها را در راه پیشبرد هدف تحمّل می ‏کردند، روز به ‏روز این فشار‏ها بیشتر می ‏شد تا آنکه گروهی از مسلمانان بخاطر فرار از این شکنجه‏ ها به ‏حبشه و گروه دیگری به ‏یثرب هجرت کردند.

امّا شخص پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) از حمایت خاندان بنی‏ هاشم و بالاخص ابوطالب«پدر حضرت علی(ع) » برخوردار بودند تا اینکه در سال دهم بعثت ابوطالب از دنیا رفت و پیامبر(ص) بزرگترین حامی و مدافع خویش را در مکّه از دست داد، هنوز چند روزی از مرگ عمویش نگذشته بود که همسر مهربان او خدیجه(س) که هیچ گاه از بذل جان و مال خود در پیشبرد هدف مقدّس پیامبر(ص) دریغ نمی ‏داشت، نیز چشم از جهان پوشید، با درگذشت این دو حامی بزرگ، میزان خفقان و فشار بر مسلمین فزونی گرفت، تا آنجا که در سال سیزدهم بعثت سران قریش در یک شورای عمومی تصمیم گرفتند که پیامبر(ص) را زندانی کنند یا اورا به ‏قتل برسانند و یا او را از مکّه خارج سازند قرآن مجید این سه نقشه را یادآور شده و می ‏فرماید:

وَ اِذ یَمکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَروُا لِیُثبِتُوکَ اَوْ یَقتُلُوکَ اَو یُخرِجُوکَ وَ یَمکُرونَ وَ یَمکُرُالله وَ اللهُ خَیرُ الماکِرین [26]

«به ‏یادآور آن روزی را که کافران بر ضد تو نقشه کشیدند و بر آن شدند که تو را در زندان نگه دارند یا بکشند و یا تبعید کنند، آنان از در مکر وارد می ‏شوند و خداوند مکر آنان را به ‏خودشان باز می ‏گرداند، و خداوند از همه چاره جوتر است.»

سران قریش تصمیم گرفتند که از هر قبیله فردی انتخاب شود و افراد انتخاب شده نیمه شب به ‏طور دسته جمعی به ‏خانه‏ محمّد(ص) هجوم برده او را قطعه قطعه کنند، بدین طریق هم مشرکان از تبلیغات او آسوده می ‏شدند و هم خون او درمیان قبایل عرب پخش می ‏شد و در نتیجه بنی‏ هاشم نمی ‏توانست با تمام قبیله‏ هایی که در ریختن خون او شرکت کرده بودند به ‏خونخواهی و مبارزه برخیزند.

فرشته وحی، پیامبر(ص) را از نقشه شوم مشرکان آگاه ساخت و دستور الهی را به‏ او ابلاغ کرد که باید هر چه زودتر از مکّه به ‏سوی یثرب هجرت کند. شب مقرّر فرا رسید، مکّه و محیط خانه پیامبر(ص) در تاریکی شب فرو رفته بود، مأموران مسلّح قریش هر یک از سویی به ‏خانه رسول خدا(ص) روی آوردند و این پیامبر(ص) بود که می ‏بایست با شیوه‏ خاصّی آنان را غافلگیر کرده و خانه را ترک کند. و در عین حال چنین وانمود کند که در خانه خود و بسترش خوابیده است، برای اجرای این نقشه لازم بود که فرد فداکاری در بستر او بخوابد و روانداز پیامبر(ص) را به ‏خود بپیچد تا افرادی که نقشه کشتن او را کشیده‏ اند چنین تصور کنند که او هنوز خانه را ترک نگفته و در نتیجه توجه آنان فقط به ‏خانه پیامبر(ص) معطوف شود و راه عبور و مرور مردم را در كوچه‏ ها و بیرون مكّه كنترل ننمایند.

حال كیست كه از جان خود بگذرد و در خوابگاه پیامبر(ص) بخوابد؟ لابد كسی است كه اعتمادش به ‏پیامبر(ص) از همه بیشتر و ایمانش از دیگران قوی تر است یعنی همان كسی كه از اول بعثت پروانه وار گرد شمع وجود اوگردیده است. و این شخص کسی جز حضرت علی(ع) نبود و این شایستگی جز درمورد آن بزرگوارصدق نمی‏كرد. از این رو پیامبر(ص) به ‏حضرت علی(ع) فرمودند: مشركان قریش نقشه كشتن مرا دارند و تصمیم گرفته‏ اند كه به ‏طور دسته جمعی به ‏خانه‏ من هجوم آورند و مرا در میان بستر بكشند و من مأمورم كه مكّه را ترك كنم، و لازم است تودرخوابگاه من بخوابی و روانداز مرا به ‏خود بپیچی تا آنان تصور کنند كه من هنوز در خانه ام و مرا تعقیب نكنند. حضرت علی(ع) با همه وجود این فرمان را پذیرفت و تنها سخنی كه بر زبانش جاری شد این بود كه اگر من به ‏جای شما بخوابم آیا جان شما سالم خواهد ماند؟ و پیامبر(ص) فرمود: آری.

چهل نفر مسلّح كه به ‏قصد كشتن پیامبر(ص) جمع شده بودند اطراف خانه را محاصره كرده، و از شكاف در به ‏داخل می ‏نگریستند و وضع خانه را عادی می ‏دیدند و چنین می ‏پنداشتند كه پیامبر(ص) در بستر خود آرمیده است، همه سرا پا مراقب بودند و آنچنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند كه هیچ فعل و انفعالی در داخل منزل از نظر آنها پنهان نبود اكنون باید دید كه پیامبر اكرم(ص) در چنین موقعیّتی چگونه خانه را ترك گفتند؟

بسیاری از سیره نویسان[27] برآنند كه رسول خدا(ص) در حالی كه آیاتی از سوره یس را قرائت می ‏كرد[28] صف محاصره كنندگان خانه راشكافت و آنچنان از میانشان عبور كرد كه كسی متوجه نشد و البته چنین چیزی نه تنها ممكن است بلكه اگر اراده خداوند بر این تعلق گیرد كه پیامبر(ص) خود را به ‏طور معجزه‏ آسا و به ‏گونه‏ ای غیرعادی نجات دهد هیچ چیز نمی‏تواند مانع شود. ولی سخن اینجاست كه قرائن زیادی نشان می ‏دهد كه خداوند نمی‏خواست پیامبر(ص) خود را از طریق اعجاز نجات بخشد زیرا در این صورت لازم نبود كه حضرت علی(ع) را در بستر خود بخواباند و خودش به ‏غار«ثور»، پناه برد و با زحمات زیادی راه بیابان را پیش گیرد و به ‏سوی مدینه هجرت کند.

برخی نیز می ‏گویند[29] كه وقتی پیامبر(ص) از خانه خارج شدند، چون دیر وقت بود همه آنان را خواب ربوده بود و پیامبر(ص) از غفلت آنان استفاده كرد ولی این نظر دور از حقیقت است و هرگز شخص عاقل باور نمی‏كند كه چهل نفر مسلّح که خانه‏ ای را برای این محاصره كرده بودند كه پیامبر(ص) از خانه بیرون نرود تا در وقت مناسب او را بكشند، مأموریت خود را آنچنان سرسری بگیرند كه همگی با خیال آسوده بخوابند. ولی بعید نیست. همان طوری كه برخی نوشته اند، پیش از محاصره منزل رسول خدا(ص) خانه را ترك گفته باشند.[30]

 

دنباله داستان

 

مأمورین مسلّح در حالی كه دست‏ هایشان بر قبضه‏ شمشیر بود، منتظر لحظه‏ ای بودند که همگی به ‏خانه وحی یورش آورند، و دائماً از شكاف در خوابگاه آن حضرت را زیر نظر داشتند و تصور می ‏كردند كه حضرت همچنان در محل خواب خود آرمیده و به ‏زودی به‏ آرزوی خود كه كشتن آن حضرت بود خواهند رسید، ولی علی(ع) با قلبی مطمئن و خاطری آرام در خوابگاه پیامبر(ص) دراز كشیده بود، زیرا می ‏دانست كه خداوند پیامبر عزیز خود را نجات داده است.

دشمنان، نخست تصمیم داشتند كه نیمه شب وارد خانه شوند ولی به ‏عللی از این تصمیم منصرف شده و قرار گذاشتند در سپیده‏ صبح مأموریت را انجام دهند، سر انجام صبح صادق سینه افق را شكافت و مأموران با شمشیرهای تاخته به ‏طور دسته جمعی به ‏خانه پیامبر(ص) هجوم آوردند ولی پس از ورود، خوابگاه آن حضرت را از وجود مكرّمش خالی دیدند و به ‏جای او حضرت علی(ع) را در بستر دیدند، خشم و تعجّب همه را فرا گرفت رو به ‏حضرت علی(ع) كرده پرسیدند محمّد(ص) كجاست؟ فرمود مگر او را به ‏من سپرده بودید كه از من می ‏خواهید؟ در این موقع از شدّت خشم و عصبانیّت به ‏سوی حضرت علی(ع) حمله برده و او را به ‏مسجدالحرام كشیدند ولی پس از بازداشت مختصری او را آزاد كرده و در حالی كه خشم گلوی آنان را می ‏فشرد تصمیم گرفتند به ‏جای اینكه وقت خود را در آزردن وبازداشت حضرت علی(ع) صرف كنند از پای ننشینند تا جایگاه پیامبر(ص) را كشف كنند.[31]

قرآن كریم برای اینكه این فداكاری بی نظیر در تمام قرون و اعصار جاودان بماند در طی آیه‏ ای جانبازی حضرت علی(ع) را می ‏ستاید و می ‏فرماید:

وَ مِن َ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَاللهُ رؤوفٌ بِالْعِبادِ[32]

«برخی از مردم كسانی هستند كه جان خود را برای به ‏دست آوردن خشنودی خداوند درطبق اخلاص می ‏نهند و خداوند به ‏بندگان خود رئوف و مهربان است.»

 

خیانت بزرگ بنی‌‏امیّه

 

با اینكه بسیاری از مفسّران، شأن نزول این آیه را حادثه «لیلۀ المبیت ـ شبی كه حضرت علی(ع) جای پیامبر(ص) خوابید» می ‏دانند و بر آنند كه این آیه به ‏همین مناسبت و درباره حضرت علی(ع) نازل شده است.

ولی سمرۀ بن جندب در حكومت معاویه با گرفتن چهارصد هزار درهم حاضر شد كه نزول این آیه را درباره‏ حضرت علی(ع) انكار نموده و در یك مجمع عمومی بگوید این آیه درباره عبدالرحمن ابن ملجم «قاتل حضرت علی(ع)» نازل شده است.[33]

وی در دوران استانداری«زیاد» در عراق، فرماندار بصره بود و به ‏سبب عنادی که با خاندان پیامبر(ص) داشت، هشت هزار نفر را به ‏جرم دوستی با حضرت علی(ع) كشت و وقتی «زیاد» از وی بازجویی كرد كه چرا و به ‏چه جرأتی این همه افراد را كشته‏ ای و هیچ تصور نکرده‏ ای كه در میان آنان بی گناهی وجود داشته باشد در پاسخ گفت از كشتن دو برابر آنان نیز باكی نداشتم. [34]

این سمرۀ بن جندب، كسی است كه در زمان رسول خدا(ص) درخت خرمایی در داخل منزل دیگری داشت و گاه و بیگاه برای سركشی از درخت خود بدون توجه به ‏آنكه در این خانه زن و بچه هستند و باید با اجازه وارد شود، سرش را پایین می ‏انداخت و ناگهانی وارد می ‏شد، صاحب خانه به ‏پیامبر(ص) شكایت كرد حضرت به‏ او فرمودند برای سركشی به ‏درخت خود و ورود به ‏منزل مردم باید از صاحب خانه اجازه بگیری. او نپذیرفت و حتی حاضر نشد درخت خرمای خود را به ‏چند برابر قیمت، به ‏رسول خدا(ص) بفروشد و اصرار می ‏ورزید كه برای سركشی درخت هرگز اجازه نخواهد گرفت، پیامبر(ص) به ‏دنبال این اصرار او به ‏صاحب خانه فرمودند برو درخت این مرد را بكن و به ‏دور بینداز و به ‏سمرۀ فرمود:

«اِنَكَ رَجُلٌ مُضارّ وَ لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ فِی الاِسلام»[35]

«یعنی تو مرد زیان رسانی هستی و اسلام اجازه نمی‏ دهد كسی ضرر ببیند یا به ‏كسی ضرر بزند.» و همین فرمایش رسول خدا(ص) به صورت یك قاعد‏ی فقهی به نام قاعد‏ه «لاضرر» در آمده كه صاحب نظران فقهی در اینگونه موارد طبق آن قاعده فتوی می ‏دهند.

برگردیم به‏ اصل موضوع، گفته شد آیه‏ ای كه به ‏گفته بسیاری از مفسّران و محدّثان اهل سنّت درباره حضرت علی(ع) نازل شده، دستگاه تبلیغاتی بنی‏امیّه با استفاده از افرادی چون سمرۀ بن جندب، تحریف كرده و به ‏دروغ ادّعا كردند كه این آیه درباره قاتل حضرت علی(ع) نازل شده كه او با اقدام به ‏كشتن آن حضرت جان خود را در خطر انداخته است . اینگونه تحریف‏ ها نشان دهنده‏ این نكته است كه مردم شام چنان تحت تأثیر تبلیغات دستگاه اموی قرار گرفته بودند كه هر چه از دهان گویندگان آن دستگاه می ‏شنیدند، می ‏پذیرفتند و از اینكه مردم شام امثال این مطالب را قبول می ‏كردند معلوم می ‏شود كه آنان كوچكترین اطلاعی از تاریخ اسلام نداشتند. زیرا هنگام نزول آیات قرآن، عبدالرحمن به ‏دنیا نیامده یا به ‏محیط حجاز قدم نگذاشته و پیامبر(ص) را ندیده بود تا درباره او آیه‏ ای نازل شود.

حضرت علی(ع) این حادثه تاریخی را به ‏شعر سروده و فرمودند:

(وَقُُیْتُ بِنَفسی خَیرَمَن وَطَأَ الحَصی

محمّد لَمّا خافَ اَنْ یَمْکُرُوا به

وَ بِتُّّ اُراعیهم مَتی یَنْشُرُونَنی

وَ مَنْ طافَ بِاْلبَیتِ العَتیق وَ بِاْلحِجرِ

فَوقَاهُ رَبّی ذوُ اْلجَلالِ مِنَ المَکِر

وَ قَدْ وَطَّنتُ نَفسی عَلی القَتل وَالاَسِر)

«من جان خود را برای بهترین فرد روی زمین و نیکوترین شخصی که خانه خدا و حجر اسماعیل را طواف کرده است سپر قرار دادم آن شخص «محمّد(ص)» بود و من هنگامی دست به‏ این کار زدم که کافران نقشه قتل او را کشیده بودند ولی خدای من او را از مکر دشمنان حفظ کرد.من در بستر وی شب را به ‏روز آوردم و در انتظار حمله‏ دشمن بودم و خود را برای مرگ و اسارت آماده کرده بودم.»

دانشمندان شیعه و سنّی گفته‏ اند که در آن شب خداوند به ‏دو فرشته خود، جبرئیل و میکائیل خطاب کرد که، اگر من برای یکی از شمامرگ و برای دیگری حیات مقدّر کنم کدام یک از شما حاضر است مرگ را بپذیرد تا دیگری زندگی کند؟ هیچ یک از آن دو فرشته نتوانستند مرگ را بپذیرند و خود را در راه زندگی دیگری فدا کنند، سپس خدا به ‏آن دو فرشته خطاب کرد که به ‏زمین فرود آیید و ببینید که علی(ع) چگونه مرگ را خریده، خود را فدای پیامبر(ص) کرده است، سپس جان علی(ع) را از شر دشمن حفظ کنید.[36]

حضرت علی(ع) در شورای شش نفری که به ‏فرمان خلیفه دوم برای تعیین خلیفه بعد از او تشکیل شد، به‏ این امتیاز خود بر سایر اعضاء شورا اشاره کرده و فرمود:

من شما اعضاء شورا را به ‏خدا سوگند می ‏دهم که آیا جز من کسی بود که برای پیامبر(ص) در غار غذا ببرد؟

آیا جز من کسی در جای او خوابیده و خود را سپر بلای او کرد؟ همگی گفتند والله جز تو کسی نبوده است.[37]

 

هجرت حضرت علی(ع) به ‏سوی مدینه

 

چند روز پس از آن که رسول خدا(ص) از مکّه به ‏مدینه هجرت فرمودند، حضرت علی(ع) نیز به ‏دنبال آن حضرت به ‏مدینه هجرت فرمود.

شبی که حضرت علی(ع)، جای پیامبر(ص) خوابید آن شب رسول خدا(ص) از مکّه بیرون رفته و در غار «ثور» پنهان شدند.

پیامبر اعظم(ص) سه شب در غار به سر بردند، در یکی از شب‏ ها حضرت علی(ع) با یک نفر دیگر به دیدن پیامبر(ص) به ‏غار رفتند. پیامبر(ص) دستور‏های زیر را به ‏آن حضرت دادند:

1. دو شتر برای من و همسفرم آماده کن، در این موقع ابوبکر که همسفر پیامبر(ص) بود گفت: من قبلاً دو شتر برای این کار آماده کرده ام. پیامبر(ص) فرمودند: در صورتی این دو را از تو می ‏پذیرم که پول هر دو را بپردازم و سپس به ‏علی(ع) دستور دادند که پول شتران را بپردازد.[38]

2. من امین قریش هستم و هم اکنون امانت‏ های مردم در خانه‏ من است، فردا باید در محلّ معیّنی از مکّه بایستی و با صدای بلند اعلام کنی که هرکس امانتی نزد محمّد(ص) دارد بیاید و آن را از من بگیرد.

بعد از ردّ امانت‏ های مردم خود را آماده‏ مهاجرت کن، هر وقت نامه‏ من به ‏تو رسید، دخترم فاطمه(س) و مادرت فاطمه و فاطمه دختر زبیربن عبدالمطلب را همراه خود بیاور و اگر کسانی از بنی‏ هاشم خواستار مهاجرت شدند مقدّمات هجرت آنان را فراهم کن و سپس فرمود: از این پس هر خطری که در کمین تو بود از تو برطرف شده است و دیگر آسیبی به ‏تو نخواهد رسید.حضرت علی(ع) روز بعد طبق فرمان رسول خدا(ص) در محل مناسبی که اجتماع مردم بیشتر بود، حضور پیدا کرده و با صدای بلند فریاد زدند هر کس امانتی نزد پیامبر(ص) دارد بیاید، و صاحبان امانت به ‏دنبال آن نزد حضرت آمده امانت‏ های خود را گرفتند. و بعد از آن که در اجرای دستوری که رسول خدا(ص) داده بودند که افراد ناتوانی از مسلمانان را که مایل به ‏مهاجرت هستند کمک کند و سپس با فواطم «سه فاطمه ای که ذکر شد» به ‏سوی مدینه حرکت کند اقدام فرمود.[39]

پس از رسیدن نامه به ‏آن حضرت توسط ابوواقدلیثی، حضرت به‏ آن گروه از مؤمنان که آماده‏ مهاجرت بودند پیغام دادند که مخفیانه از مکّه بیرون روند و در چند کیلومتری شهر، در محلی به ‏نام «ذوطُُوی» توقف کنند تا حضرت علی(ع) و همراهانش به‏ آنها ملحق شوند. خود حضرت با اینکه به‏ آنان سفارش فرموده بود که مخفیانه و در تاریکی شب حرکت کنند، شخصاً روز روشن بار سفر بست و زنان را با کمک «ایمن» فرزند امّ ایمن سوار بر کجاوه فرمود و به ‏«ابو واقد» فرمود: شتران را آهسته بران، زیرا زنان توانایی تند رفتن را ندارند.

ابن شهرآشوب می ‏گوید: عباس«عموی پیامبر(ص)» از تصمیم حضرت علی(ع) آگاه شد و دانست که می ‏خواهد در روز روشن و در برابر دیدگان دشمنان مکّه را ترک گوید و زنان را همراه خود ببرد، از این رو خود را فوراً به‏ آن حضرت رساند و گفت: محمّد(ص) مخفیانه مکّه را ترک گفت و قریش برای یافتن او تمام نقاط مکّه و اطراف آن را زیر پا نهادند، تو چگونه مکّه را با این همراهان در برابر چشم دشمنان ترک می ‏گویی؟ نمی ‏دانی که ممکن است تو را از حرکت باز دارند؟

علی(ع) در پاسخ عموی خود فرمود: شبی که با پیامبر(ص) در غار ملاقات کردم و دستور داد که با زنان بنی‏ هاشم از مکّه مهاجرت کنم به ‏من نوید داد که از این پس به ‏من آسیبی نخواهد رسید، من به ‏پروردگارم اعتماد و به ‏قول محمّد(ص) ایمان دارم و راه او با من یکی است، پس در روز روشن و در برابر دیدگان قریش، مکّه را ترک می ‏گویم! سپس اشعاری سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد.[40]

 

قریش حضرت علی(ع) را تعقیب می ‏کند

 

کاروان به ‏سرپرستی حضرت علی(ع) راه افتاد و از مکّه خارج شد و در بین راه ناگهان متوجه شدند که هفت سوار نقابدار از دور نمایان شدند و به ‏سرعت اسب‏ های خود را به ‏سوی کاروان راندند، علی(ع) برای جلوگیری از هر نوع پیشامدی برای زنان به ‏واقد و ایمن دستور داد که فوراً شتران را بخوابانند و پاهای آنها را ببندند سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند و این کار انجام شده بود که سواران نقابدار با شمشیرهای تاخته رسیدند و در حالی که خشم گلوی آنها را می ‏فشرد شروع به ‏بدگویی کردند و گفتند که تو تصور می ‏کنی با این زنان می ‏توانی از دست ما فرار کنی؟ حتماً باید از این راه بازگردی، علی(ع) فرمود: اگر باز نگردم چه می ‏شود؟ گفتند: به ‏زور تو را بر می ‏گردانیم و یا با سر تو بر می ‏گردیم، این را گفتند و رو به ‏شتران آوردند که آنها را برمانند در این هنگام حضرت علی(ع) با شمشیر خود مانع از پیشروی آنان شد که یکی از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت علی(ع) کرد، حضرت به ‏گونه ای سریع تغییر موضع دادند که شمشیر از آن حضرت منحرف شد و سپس شجاعانه به ‏سوی آنان حمله برد و شمشیر خود را متوجه یکی از آنان بنام «جناح» فرمود شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به ‏عقب رفت و شمشیر بر اسب او فرود آمد در این هنگام حضرت خطاب به‏ آنان فریاد زدند:

من عازم مدینه هستم و هدفی جز این ندارم که به ‏حضور رسول خدا(ص) برسم، هرکس می ‏خواهد که او را قطعه قطعه کنم و خون او را بریزم در پی من بیاید و یا به ‏من نزدیک شود، و بعد از این سخنان به ‏واقد و ایمن فرمان داد که برخیزند و پای شتران را باز کنند و راه خود را پیش گیرند.

دشمنان احساس کردند که حضرت علی(ع) آماده است تا پای جان با آنان بجنگد و به ‏چشم خود دیدند که نزدیک بود یکی از آنان جان خود را از دست بدهد، لذا از تصمیم خود برگشته و راه مکّه را پیش گرفتند، و امام(ع) نیز حرکت به ‏سوی مدینه را ادامه دادند در نزدیکی کوه ضجنان یک شبانه روز به‏ استراحت پرداخت تا افراد دیگری که تصمیم مهاجرت دارند به‏ آنان بپیوندند. از جمله افرادی که به‏ این کاروان پیوست امّ ایمن زن پاکدامنی بود که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا(ص) جدا نشد. مورّخان گفته اند: حضرت علی(ع) تمام این مسافت را پیاده طی کرد و در تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش قطع نشد، و در همه راه نماز را با همسفران خود به ‏جای می ‏آورد.

پس از ورود و رسیدن به ‏حضور پیامبر(ص) رسول خدا به ‏دیدار آنها شتافتند، هنگامی که نگاه پیامبر(ص) به ‏حضرت علی(ع) افتاد مشاهده کردند که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن می ‏چکد، پس آن حضرت را در آغوش گرفتند و اشک در دیدگان پر مهر پیامبر(ص) حلقه زد.[41]

 

قانون اخوّت

 

پس از ورود مهاجران به ‏مدینه، برای نخستین بار، پیوند برادری میان دو تیره از انصار، یعنی اوس و خزرج به ‏دست پیامبر(ص) برقرار شد. این دو قبیله از ساکنان مدینه بودند و سالیان دراز با یکدیگر نبرد داشتند و در پرتو کوشش‏ های رسول اکرم(ص) با یکدیگر برادر شدند و تصمیم گرفتند که گذشته‏ خود را فراموش کنند، و با توجه به‏ اینکه این دو قبیله، دو ستون عمده‏ ارتش اسلام در برابر مشرکان بودند. می ‏باید ابتدا کشت و کشتار و ظلم و تعدّی به ‏یکدیگر را فراموش کنند و صلح و صفا را جایگزین عداوت‏ های دیرینه نمایند تا بتوانند در یک جبهه‏ واحد با دشمن اسلام بجنگند.

به قول مولوی:

دو قبیله که اوس و خزرج نام داشت

یک زدیگر جام خون آشام داشت

کینه‏ های کهنه شان از مصطفی

محو شد در نور اسلام و صفا

اولاً اخوان شدند آن دشمنان

همچو اعداد عنب در بوستان

دردم المومنون اخوۀ به‏پند

در شکستند و تن واحد شدند

آفرین بر عشق کل اوستاد

صدهزار ذره را داد اتحاد

همچو خاک مغترق در رهگذر

یک سبوشان کرد دست کوزه گر

رسول خدا(ص)، به ‏دنبال این وحدت، دستور دادند که تمام یاران آن حضرت، اعم از مهاجر و انصار با یکدیگر برادر شوند و سرانجام دو مهاجر با یکدیگر یا دو نفر از انصار بر اساس این قانون اخوت، دست یکدیگر را به ‏عنوان برادری فشردند و از این طریق یک نوع قدرت سیاسی معنوی بر سر آنان سایه افکند.

مورّخان و محدّثان اسلامی می ‏نویسند، روز12 رمضان سال اول هجری پیامبراکرم(ص) خطاب به ‏یاران خود فرمودند:

«تَـآخُوا فِی اللهِ اَخَوَیْنْ اَخَویْنُ»

«یعنی در راه خدا دوتا دوتا با هم برادر شوید.»

افرادی در آن روز با یکدیگر برادر شدند از جمله: ابوبکر با عمر، عثمان با عبدالرحمن عوف، طلحه با زبیر، ابوذربا ابن مسعود، عمّار با مقداد، سلمان با حذیفه...

این پیوند برادری «مؤاخات» که در میان افراد معدودی صورت گرفت، غیر از آن اخوّت همگانی و برادری اسلامی است. که قرآن مجید آن را نسبت به ‏جهان اسلام اعلام کرده است.

 

حضرت علی(ع) برادر پیامبر(ص) است

 

رسول خدا(ص) برای هریک از افرادی که در مسجد حاضر بودند برادری معیّن فرمود، علی(ع) حضور پیامبر(ص) رسیده عرض کرد: برای هر یک از یاران خویش برادری تعیین فرمودی ولی میان من وکسی پیوند اخوّت برقرار نفرمودی. اینجا بود که پیامبر(ص) سخن تاریخی خود را که نشان دهنده‏ موقعیّت و مقام علی(ع) از جهت قرب و منزلت او نسبت به ‏پیامبر(ص) است چنین بیان فرمودند:

«اَنتَ اَخی فِی الدُّ نیا وَ الاخِرَۀ وَ الَّذی بَعَثَنی بِاْلحَقِ ما اَخَّرتُکَ اِلّا لِنَفسی، اَنتَ اَخی فِی الْدُنیا وَ الْاخِرَۀ»[42]

«تو برادر من در دنیا و آخرت هستی. به ‏خدایی که مرا برانگیخته است من در کار برادری تو تأخیر نکردم مگر اینکه تو را برادر خود قرار دهم آنچنان اخوتی که دامنه‏ آن هر دو جهان را فرا گیرد. »

از اینجا مبنای تفسیر آیه مباهله[43] به ‏دست می ‏آید، مفسّرین به‏ اتفاق می ‏گویند مقصود از جمله وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ علی(ع) است که قرآن مجید او را «نفس پیامبر(ص)» و خود او شمرده است.

 

توضیح:

 

در جریان مباهله که قرار بود رسول خدا(ص) با مسیحیان نجران با هم رو در رو قرار گرفته و هر کدام منطق خود را عرضه نموده و بر دیگری نفرین نمایند، خداوند دستور می ‏دهد به‏ آنها بگو هر دو دسته آماده شویم و کسان خود را فراخوانیم، فرزندان ما و فرزندان شما، خود ما و خود شما و زنان ما و زنان شما در یک محل جمع شده، کار مباهله یعنی همان نفرین نسبت به ‏یگدیگر را انجام دهیم توجه دارید در این آیه سه واژه است یکی واژه فرزندان که از ناحیه رسول خدا(ص) بر امام حسن(ع) و امام حسین(ع) منطبق می ‏شود و یکی واژه زنان که از جانب رسول خدا(ص) بر حضرت زهرا(س) انطباق دارد، واژه سوم عبارت است از:

«اَنفُسَنا ـ یعنی خودمان» که این واژه جز بر حضرت علی(ع) بر دیگری منطبق نخواهد شد، زیرا افرادی که در گروه پیامبر(ص) بودند غیر از خود حضرت تنها چهار نفر بودند، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که در تحت واژه «ابناء ـ یعنی فرزندان» قرار گرفتند و حضرت زهرا(س) که در تحت واژه«نساء ـ زنان» قرار گرفتند فقط می ‏ماند خود پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و چون خود پیامبر(ص) فراخواننده است و از سوی خداوند مأمور است این افراد را دعوت کند به ‏گفته مفسّران، معقول نیست خود آن حضرت در تحت واژه «اَنفُسَنا ـ خودمان» قرار گیرد، و بدین ترتیب باقی می ‏ماند حضرت علی(ع) و چون آن حضرت در خدمت پیامبر(ص) بودند باید ایشان در این واژه جای گیرند، در نتیجه به ‏صراحت قرآن و به ‏گفته تمام مفسّران در این آیه حضرت علی(ع) نفس یعنی جان پیامبر(ص) معرّفی شده است.

آنچه باعث می ‏شود در آیه‏ شریفه‏ مباهله حضرت علی(ع)جان پیامبر(ص) و در قانون اخوت، برادر آن حضرت قرار گیرد همان تجاذب فکری و روحی است که بین آن دو وجود داشت، دو نفر که از نظر فکری یکدیگر را کاملاً درک کرده و در جهت هم قرار گرفته‏ اند نه تنها به ‏سوی هم کشیده می‏ شوند بلکه گاهی این دو فرد، یک شخص واحد را تشکیل می ‏دهند.

به ‏قول مولوی:

من کیم لیلی و لیلی کیست من مـا یـکی روحیم انـدر دو بـدن

و لطیف تر از این مضمون، مضمون بعدی است که می ‏گوید:

اَنَا مَنْ اَهْوی وَ مَنْ اَهْوی اَنا نَحْـنُ رُوحـانِ حَلَلْنـا بَـدَنــا

«من آن کس هستم که او را دوست دارم و آن کس که من او را دوست دارم منم، ما دو روحیم که در یک بدن قرار گرفته‏ ایم.»

 

فضیلت دیگری برای امام علی(ع)

 

پس از بنای مسجد النّبی، یاران پیامبر(ص) هر کدام در اطراف مسجد برای خود خانه‏ هایی ساخته بودند و از هر خانه دری به ‏مسجد داشتند، بعد از مدّتی پیامبر(ص) به ‏فرمان خداوند دستور دادند که تمام درهایی را که از خانه‏ های اصحاب به ‏مسجد باز می ‏شد ببندند، جز در خانه‏ علی ابن ابیطالب(ع)، این مطلب بر بسیاری از یاران رسول خدا(ص) گران آمد، از این رو پیامبر(ص) روی منبر و در جمع یاران چنین فرمودند:

خداوند بزرگ به ‏من دستور داده است که تمام در‏هایی را که به ‏مسجد باز می ‏شود ببندم، جز در خانه علی(ع)، و من هرگز از پیش خود به ‏بسته شدن دری یا باز ماندن آن دستور نمی ‏دادم، من در این مسائل پیرو فرمان خدا هستم.[44]

آن روز تمام یاران رسول خدا(ص) این موضوع را فضیلت بزرگی برای حضرت علی(ع) دانسته و پذیرفتند تا آنجا که خلیفه دوّم بعدها می ‏گفت: ای کاش سه فضیلتی که نصیب علی(ع) شده نصیب من شده بود و آن سه فضیلت عبارتند از:

1. پیامبر(ص) دختر خود را به ‏علی(ع) داد.

2. تمام درهایی که به ‏مسجد باز می ‏شد بست، جز در خانه علی(ع).

3. در جنگ خیبر، پیامبر(ص) پرچم را به ‏دست علی(ع) داد.[45]

بدین ترتیب امتیاز حضرت علی(ع) برمسلمانان دیگر روشن می ‏شود که آن حضرت هیچگاه رابطه اش با مسجد قطع نشد او خانه زاد خدا بود و در کعبه دیده به ‏جهان گشود، بنا براین مسجد از روز نخست خانه او بود، و این موفقیّت هرگز برای دیگری دست نداد.

 

خودآزمایی

 

1ـ حسّاس‏ترین دوران زندگی امیرالمؤمنین(ع) چه دوره‏ ای بود؟ و چگونه گذشت؟

2ـ حدیت یوم‏ الدّار چیست؟

3ـ کدام آیه‏ قرآن، دستور خداوند بردعوت خویشاوندان را بیان می ‏کند؟

4ـ چگونه امیرالمؤمنین(ع) برای حفظ جان رسول خدا (ص) جانبازی کردند؟

5ـ بنی‏ امیّه چه خیانتی به‏ امیرالمؤمنین(ع) کردند؟

6ـ حضرت رسول اکرم(ص) در غار ثور چه دستوراتی به‏ امیرالمؤمنین(ع) دادند؟

7ـ چرا امیرالمؤمنین(ع) در روز روشن از مکّه مهاجرت کردند؟

8ـ قانون اخوّت چیست؟

9ـ بنابر نظر مفسّرین مقصود از وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ در آیه مباهله چه کسی است؟

10ـ چه چیزی باعث شد حضرت امیرالمؤمنین(ع) برادر حضرت رسول(ص) بشود؟

پی نوشت‌ها:

[1]کشف‏ الغمّۀ ج 1 صفحه 90

[2]- المستدرک حاکم ج 3/483

[3]- شرح قصیده‏ عبدالباقی افندی / 15

[4]- کشف الغمّۀ ج 1/90

[5]نهج‏ البلاغه خطبه‏ قاصعه

[6]سیره ابن هشام ج 1/236

[7]نهج‏ البلاغه خطبه قاصعه

[8]- نهج البلاغه خطبه قاصعه

[9]المستدرک حاکم ج 2/112

[10]همان ج 3/136

[11]تاریخ طبری ج 2/213

[12]نهج‏ البلاغه خطبه‏ 187

[13]تاریخ طبری ج 2/212، کامل ابن اثیر جلد 2/22 و...

[14]عقدالفرید، ج 3/43 پس از اسحاق، جاحظ در کتاب «العثمانیه» این اشکال را تعقیب کرده و ابوجعفر اسکافی در کتاب «نقص‏ا لعثمانیه» به‏ طور گسترده پیرامون اشکال به ‏بحث و پاسخ پرداخته است و تمام گفتگوها را ابن ابی‏ الحدید در شرح نهج‏ البلاغه ج 13/218 تا 295 ذکر کرد.

[15]سوره مریم آیه 12

[16]سوره مریم آیه 30

[17]نظیر آنچه که درباره‏ی حضرت علی(ع) و حضرت عیسی و یحیی گفته شد درباره‏ی برخی از امامان معصوم ما دیده شده که در دوران کودکی مسائلی پیچیده عقلی و فلسفی را پاسخ گفته‏اند مانند سؤالاتی که ابوحنفیه از امام کاظم(ع) و یحیی ابن اکثم از حضرت جواد(ع) می‏کردند و پاسخ‏هایی که می‏شنیدند و تمام آنها در کتاب‏های حدیث و تاریخ ضبط شده است.

[18]شرح نهج‏ البلاغه ابن ابی‏الحدید ج 11/44 و 45

[19]شرح نهج ‏البلاغه ابن ابی‏الحدید ج 11/44 و 45

[20]شرح نهج‏ البلاغه ابن ابی‏الحدید ج 13/221

[21]فرحۀ الغری نوشته‏ سیّد ابن طاوس ص 13

1- سوره‏ شعراء آیه214

[23] - تاریخ طبری ،إبن جریر طبری ، ج 2 ، ص 319

[24] - السیرۀ الحلبیۀ، أبو الفرج حلبی ، ج 1 ص 406

[25] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 13 / 244

[26] - سوره انفال آیه 30

[27] - ازجمله ابن کثیر در بدایه و نهایه و شو کانی در فتح القدیر

[28] - منظور آیه هشتم و نهم این سوره است

[29] - تفسیر قمی ، علی بن ابراهیم، ج1، ص 276

[30] - السیرۀ الحلبیۀ، ابوالفرج حلبی، ج 2 ،ص 32

[31] - تاریخ طبری، إبن جریر طبری ، ج 2 ،ص 97

[32] - سوره بقره آیه 207

[33] - شرح نهج البلاغۀ، ابن ابی الحدید، ج 1

[34] - تاریخ طبری ،إبن جریر طبری ، ج 6 ، ص 132

[35] - فروع الکافی، محمّد بن یعقوب کلینی، ج1، ص 414

[36] - الفضائل ، إبن شاذان، ص 124 و 125  إحیاء العلوم ، الغزالی، ج3 ، ص238

[37] - الخصال، صدوق،ج2 ، ص 123

[38] - سیره إبن هشام ، ج 3، ص98

[39] - مناقب ، إبن شهرآشوب، ج1، ص 183

[40] مناقب، إبن شهرآشوب، ج1، ص184

[41] مناقب ، إبن شهرآشوب، ج1، ص184

[42] - المستدرک ،حاکم نیشابوری، ج 3 ،ص14  الاستیعاب ، ابن عبدالبر،ج 3/،ص35

[43] - سوره آل عمران آیه 61

[44] - مسند احمد بن حنبل ج 3 ،ص369  المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3 ،ص 125

[45] - فضائل الصحابۀ، ،ج2،ص659


دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

علی ریخته گرزاده تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: