حضرت محمد(ص)| ۹
۱۸۵ نامه پیامبر براى سران كشورها و شهرها
آیین اسلام آیین جهانى است، چنان که در آیه 158 سوره اعراف میخوانیم:
«قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللّهِ إِلَیكُمْ جَمِیعًا الَّذِی...؛»
بگو: اى مردم! من فرستاده خدا بهسوی همه شما هستم...
پیامبر(ص) در سال هفتم هجرت، پس از پیمان صلح حدیبیّه[1] فرصت آن را یافت تا براى سران كشورها و شهرها نامه بنویسد و آنها را به اسلام دعوت كند. خاطر آن حضرت پس از پیمان حدیبیه از ناحیه جنوب (مكّه) آسوده شد و از آن زمان به بعد نامههای بسیارى براى سران نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد كه از این نامهها 185 نامه كه به عناوین مختلف نگاشته شده به دست آمده است.
نویسندگان این نامهها بالغبر 23 نفر بودند. بعضى 26 و نیز تا 42 نفر نوشتهاند كه یكى از آنها حضرت على(ع) بود. افرادى كه براى آنها نامه نوشته شد بسیارند. ازجمله:
1 - نجاشى اوّل 2 - نجاشى دوّم (دو پادشاه حبشه) 3 - خسروپرویز امپراطور ایران 4 - منذر بن ساوى زمامدار بحرین 5 - عبدالقیس یكى از رؤساى بحرین 6 - اهل هَجَر 7 - هِرَقل امپراطور روم 8 - پاپ اعظم كشور روم صغاطر 9 - فروة بن عمرو جذامى فرماندار معان 10 - كید بن عبدالملك پادشاه دومة الجندل 11 - یحنة بن رؤبه زمامدار ایله 12 - مقوقس پادشاه مصر 13 - حارث زمامدار ایران 14 - جَبلَة بن اَیهَم زمامدار دمشق 15 - اَكثَم صَیفى، حكیم معروف عرب 16 - هودة بن على زمامدار یمامه 17 - ثمامة بن اثال زمامدار دیگر یمامه 18 - مسلیمه كذاب 19 - زمامداران عمان 20 - وائل بن حَجَر زمامدار حضرموت 21 - زمامداران نجران 22 - زمامداران حِمیر 23 - ملوك هَمدان از قبائل یمن 24 - قبیله بنى نهد 25 - زمامداران یبعث از نواحى كشور یمن 26 - یهود خیبر 27 - هلال بحرینى حاكم بحرین، نماینده منذر بن ساوى 28 - اسیحب مرزبان بحرین 29 - زرتشتیان و مجوسان و رؤساى هَجَر، در حاکمنشین بحرین 30 - زرعة بن سیف از رؤساى یمن 31 - ذوالكلاع 32 - پادشاه سماوه و....[2]
ما در اینجا تنها به ذكر یك نامه اكتفا میکنیم و همین نامه را از چگونگى نامههای آن حضرت و نتیجه آنها، تا حدودى آشنا میسازد. و آن نامه پیامبر(ص) به شاه ایران، توسط نامهرسان قهرمانِ آن است.
در آن زمان، هرچند كشورهاى متعدد وجود داشت، اما كشور ایران و كشور روم، دو كشور بزرگ و قدرتمند آن زمان بودند و بهعنوان دو ابرقدرت جهان به شمار میآمدند.
در میان پادشاهان و زمامداران كشورها، آوازه خسروپرویز طاغوت گردنكش ایران در دنیا پیچیده بود، او را شاهنشاه و خدایگان و اعلیحضرت قَدَر قدرت همایونى میخواندند، او آنچنان در كبر و غرور فرورفته بود كه كسى جرئت عرضاندام در مقابل او را نداشت.
پیامبر(ص) نامهای براى او به عنوان دعوت به اسلام نوشت، و آن نامه را به یكى از یاران شجاع و باشهامت خود به نام عبدالله پسر حذافه داد تا آن را به دربار خسروپرویز در مدائن برده و شخصاً آن را به دست پادشاه بدهد.
عبدالله، سفیر پیامبر، نامه را گرفت و سوار بر شتر شده از مدینه بهسوی مدائن حركت كرد. و پس از پیمودن این راه طولانى، خود را به كاخ بلند و پرهیبت شاهنشاه ایران رساند. و با اینکه خطراتى او را تهدید به قتل میکرد به انجام این وظیفه مهم همت گماشت.
هنگامیکه عبدالله به مقابل قصر شاه ایران رسید دربانان جلو او را گرفتند. او گفت: من سفیر پیامبر اسلام(ص) هستم، نامهای از طرف او براى خسروپرویز آوردهام و مأمورم كه خودم نامه را به دست خسرو بدهم.
دربانان مطلب را به شاه گزارش دادند و او اجازه ورود داد. قبل از ورود سفیر، خسروپرویز دستور داد كاخ را به زیور و زینت آراستند تا زرقوبرق كاخ، چشم سفیر را خیره كرده و دل او را برباید.
عبدالله بى آنکه تحت تأثیر تشریفات و زرقوبرق كاخ قرار گیرد در كمال خونسردى و با حالتى عادى، بى آنکه خم شود و یا خاك زمین را به احترام اعلیحضرت ببوسد، وارد كاخ شد و در برابر شاه ایستاد.
خسرو به یكى از درباریان گفت: نامه را از سفیر پیامبر بگیر و به من بده.
عبدالله: خیر، من نامه را به كسى نمیدهم، مأمورم آن را فقط به دست تو بدهم.
خسروپرویز ناچار دست دراز كرد و نامه را از عبدالله گرفت، آن را به دست ترجمه كننده داد تا به فارسى ترجمه كند، ترجمه كننده اولین فراز را چنین ترجمه كرد:
از جانب محمّد فرستاده خدا به سوی كسرى، بزرگ فارس...
ترجمه كننده تا به اینجا رسید، خسروپرویز دگرگون شد و فریاد كشید كه واعجبا، فرستنده نامه كیست كه چنین جرئت كرده و نام خود را بر نام من مقدم داشته است، دیگر نگذاشت بقیه نامه را ترجمه كند، نامه را گرفت و قطعهقطعه كرد و فریاد میکشید كه آیا محمّد باید چنین نامهای را براى من بنویسد او از رعیتها و بردگان من است، و سپس فریاد زد، این نامهرسان جسور را بیرون كنید.
بعضى نوشتهاند مقدارى خاك به نامهرسان (یا شخص دیگر) داد و گفت: این خاك را ببر و به روى آن شخصى كه براى من نامه نوشته بپاش.
عبدالله بى آنکه از این بادها و توپهای خالى بلرزد، از مجلس بیرون آمد و سوار بر شترش شده و بهطرف مدینه حركت كرد، خوشحال بود كه مأموریت خود را انجام داده است، پس از آنکه به مدینه رسید یکراست خدمت پیامبر رفته و گزارش سفر خود را به عرض رساند.
پیامبر(ص) نهتنها از این خبر ناگوار نلرزید و خود را نباخت، بلكه باکمال بردبارى فرمود: فال نیك بزنید، او نامه را پارهپاره كرد، خداوند ملك و سلطنتش را از هم متلاشى خواهد كرد، و این خاكى را هم كه داده در حقیقت خاك كشور ایران را با دست خود در اختیار ما گذاشته، بهزودی ایران به دست مسلمانان خواهد افتاد.
خسروپرویز كه از اسب غرور پایین نیامده بود، نامه تهدیدآمیزى براى بازان، پادشاه یمن فرستاد، یمن در آن روز تحتالحمایه ایران بود.
در آن نامه نوشت وقتیکه نامه من رسید دو مرد چابك بهسوی مدینه نزد محمّد بفرست تا او را دستگیر كرده و به دربار من تحویل دهند.
وقتیکه این فرمان به دست بازان رسید، بازان که نمیتوانست از فرمان همایونى اعلیحضرت سرپیچى كند، بیدرنگ دو نفر از افراد ورزیده و شجاع از میان ارتش خود برگزید و آنها را همراه نامهای به پیامبر، بهضمیمه فرمان شاهنشاه ایران بهسوی مدینه فرستاد.
این دو نفر به نام «بابویه» و «خُرخُسْره»، كه اصلاً ایرانى بودند و طبق مُد آن روز ایران، بند زرین به كمر بسته و بازوبند طلا در دست داشتند، با سبیلهای بلند و ریشهای تراشیده به حضور رسول اكرم رسیدند، و گزارش خود را دادند.
پیامبر(ص) تا هیئت و شكل آنها را دید فرمود: «چه كسى به شما دستور داده كه به این صورت درآیید؟»
گفتند: صاحب ما خسروپرویز چنین فرمان داده.
پیامبر(ص) فرمود: اما پروردگار من فرموده: سبیل را بچینم و موى صورت را بگذارم، خوب حالا بنشینید.
آنگاه پیامبر آنها را دعوت به اسلام كرد و آیاتى از قرآن را براى آنها خواند، آنها نپذیرفتند و اصرار كردند كه جواب ما را بده، تا این که پیامبر(ص) فرمود: فردا صبح نزد من آیید تا پاسخ شما را بدهم.
آن دو نفر صبح به حضور پیامبر رفتند، پیامبر(ص) فرمود: شب گذشته فلان ساعت، خسروپرویز به دست پسرش شیرویه كشته شد، برگردید یمن و جریان را به بازان بگویید، اگر بازان به اسلام گروید كه حكومتش ادامه مییابد وگرنه به سرنوشت خسروپرویز خواهد رسید.
این دو نفر به یمن برگشتند و گزارش خود را به بازان دادند، از طرف ایران نیز نامهای به دست بازان رسید، در آن نامه شیرویه نوشته بود، من پدرم را كشتم، از مردم یمن براى من بیعت بگیر و به آن مردى كه در حجاز، دعوت به پیامبرى میکند، كارى نداشته باش.
بازان با تطبیق نامه شیرویه و خبر دادن پیامبر در مورد قتل خسروپرویز، فهمید بهراستی محمّد(ص) پیامبر خدا است و به او وحى میرسد. قلباً به او ایمان آورد و عده زیادى از مردم ایران که در یمن بودند به اسلام گرویدند.[3]
به این ترتیب، خسروپرویز به نتیجه تكبر و غرور خود رسید، و عبدالله سفیر پیامبر باکمال عزت و شكوه، مأموریت خود را انجام داد.
پینوشتها
[1] . كه در سال ششم هجرت رخ داد، و ذكر خواهد شد.
[2] . شرح این نامه ها در كتاب مكاتیب الرسول، نوشته آیت الله على احمدى، در دو جلد و كتاب محمد و زمامداران نوشته آیت الله صابرى همدانى آمده است.
[3] . اقتباس از مكاتیب الرسول، ص 90 تا 100.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی