پیامبر گرامی(ص) در طول رسالت بیست و سه ساله خود، گاهی به صورت کنایه و اشاره و در موارد زیادی با صراحت، لیاقت و شایستگی حضرت علی(ع) را برای پیشوایی و زمامداری امّت به مردم یادآوری می فرمود و افرادی را که احتمال می داد پس از درگذشت وی با حضرت علی(ع)، در افتند و از در مخالفت با او درآیند نصیحت می فرمود و احیاناً آنان را از عذاب الهی می ترساند.
با اینکه مکرّر در برابر پیشنهادهای افرادی مثل رئیس قبیله ی بنی عامر و حاکم «یمامه» که می گفتند ما حاضریم مسلمان شویم و قبیله ی ما که قبیله ی بزرگی است در اختیار شما قرار گیرد، مشروط به آنکه بعد از شما جانشینی شما با فردی از قبیله ی ما باشد، می فرمود:
این امر در اختیار خداست و هر کس را برای این کار انتخاب کند او جانشین من خواهد بود.
ولی در مورد حضرت علی(ع) در موارد متعدد با صراحت و به صورت آشکار می فرمود: او بعد از من جانشین من است مثل روز اوّل دعوت که خویشان خود را به مهمانی به خانه ی خود دعوت فرموده بود و مثل روز غدیر که در یک اجتماع هشتاد هزار نفری یا بیشتر دست حضرت علی(ع) را گرفت و او را به مردم معرّفی فرمود و تکلیف مردم را در این مورد روشن ساخت.
علاوه بر این موارد، گاهی پیامبر(ص) بعضی کارهای سیاسی را به حضرت علی(ع) واگذار می کردند و از این طریق افکار جامعه ی اسلامی را برای پذیرش ولایت آن حضرت آماده می ساخت.
از باب نمونه جریان زیر را بررسی می کنیم:
بیش از بیست سال بود که منطق اسلام درباره ی شرک و دوگانه پرستی در سرزمین حجاز و در میان قبایل عرب انتشار یافته بود و اکثر مردم آن مناطق نظر اسلام را درباره ی بت پرستی شنیده و می دانستند که بت پرستی یک تقلید کورکورانه از نیاکان است و آن بت ها که در برابر آن خضوع می کردند، نمی توانستند سودی به حال آنها داشته باشند و حتی نمی توانستند در برابر حمله ی دشمن از خود دفاع کنند.
در این میان گروهی که وجدان بیدار و دل روشن داشتند فرمایشهای پیامبر(ص) را به جان و دل پذیرفتند مخصوصاً بعد از فتح مکّه که مسلمانان با آزادی کامل توانستند منطق اسلام را به گوش توده ی مردم به ویژه جوان ها برسانند، ولی گروهی متعصّب و نادان هنوز حاضر نبودند دست از این کار غلط خود بردارند و عادت زشت بت پرستی و پیروی از اوهام و خرافات را کنار بگذارند.
حالا وقت آن رسیده بود که پیامبر(ص) هر نوع مظاهر بت پرستی و اعتقادات نادرست را با قدرت درهم بکوبد و این اندیشه را می بایست در اجتماع بزرگ مردم حجاز به گوش آنان برساند، و آن اجتماع، تنها در مراسم حج و بزرگترین روز حج یعنی عید قربان و در سرزمین منی بود، و از سوی پروردگار متعال مأمور شد که خود آن حضرت یا شخص دیگری قسمتی از سوره ی «توبه» که آیات اولیه آن نشان دهنده ی بیزاری خدا و پیامبر(ص) از مشرکان است را در آن اجتماع بزرگ بخوانند و با صدای بلند به بت پرستان حجاز اعلام کنند که باید وضع خود را تا چهار ماه دیگر روشن کنند که اگر در این مدّت به آیین توحید گرویدند در زمره ی مسلمانان قرار خواهند گرفت. و همچون دیگران از مزایای مادی و معنوی اسلام بهرهمند خواهند بود ولی اگر بر لجاجت و دشمنی خود باقی ماندند پس از چهار ماه باید آماده ی نبرد شوند و بدانند که در هرجا دستگیر شوند کشته خواهند شد.
آیات سوره ی برائت «توبه» هنگامی نازل شد که پیامبر(ص) تصمیم به شرکت در مراسم حج نداشتند زیرا سال پیش از آن که سال فتح مکّه بود در مراسم حج شرکت کرده بودند و در نظر داشتند که در سال آینده که بعدها آن را «حجّۀالوداع» نامیدند باز در این مراسم شرکت کنند، بنابر این ناچار بودند کسی را برای ابلاغ پیام الهی انتخاب کنند. نخست ابو بکر را به حضور طلبیده و قسمتی از آغاز سوره ی «توبه» یعنی همان آیات مربوط به «برائت» را به او آموخته و او را با چهل نفر روانه ی مکّه ساختند تا در روز عید قربان این آیات را برای آنان بخواند.
ابوبکر راه مکّه را در پیش گرفت که ناگهان وحی الهی نازل شد و به پیامبر(ص) دستور داد که این پیام را باید خود پیامبر(ص) و یا کسی که از خود اوست به مردم برساند و غیر از این دو نفر کسی برای این کار صلاحیت ندارد.[1]
اکنون باید دید این فردی که از دید وحی از اهل بیت پیامبر(ص) است و این جامه بر اندام او دوخته شده کیست؟
چیزی نگذشت که پیامبر اکرم(ص) حضرت علی(ع) را احضار کرده و به او فرمان داد که راه مکّه را در پیش گیرد و ابوبکر را در راه دریابد و آیات را از او بگیرد و به او بگوید که وحی الهی پیامبر(ص) را مأمور ساخته است که این آیات را باید خود پیامبر(ص) و یا فردی از اهل بیت(ع) او برای مردم بخواند و از این جهت انجام این کار به وی محوّل شده است.
حضرت علی(ع) با جابر و گروهی از یاران رسول خدا(ص) در حالیکه بر شتر مخصوص پیامبر(ص) سوار شده بود راه مکّه را پیش گرفت و سخن آن حضرت را به ابوبکر رسانید، او نیز آیات را به حضرت علی(ع) تسلیم کرد.
امیرمؤمنان(ع) وارد مکّه شده و در روز دهم ذی حجّه بالای «جمره عقبه»[2] با صدای بلند و رسا، سیزده آیه اوّل سوره ی «توبه» را قرائت کرد و قطعنامه ی چهار مادهّ ای پیامبر(ص) را به گوش تمام شرکت کنندگان رسانید همه ی مشرکان فهمیدند که تنها چهار ماه مهلت دارند که تکلیف خود را با حکومت اسلام روشن کنند.
آیات قرآن و قطعنامه ی پیامبر(ص) تأثیر عجیبی در افکار مشرکین داشت و هنوز چهار ماه سپری نشده بود که مشرکان دسته به دسته به آیین توحید روی آورده و سال دهم هجرت به آخر نرسیده بود که شرک در حجاز ریشه کن شد. گرچه برخی از مسلمانان، این جریان را به گونه ای توجیه کرده اند مثلاً گفته اند چون ابوبکر مظهر شفقت و نرمی بود ولی حضرت علی(ع) مظهر قدرت و صلابت، از این جهت خداوند او را برای این کار مصلحت دید، ولی به نظر می رسد که اینگونه توجیهات مناسب نیست زیرا فرمایش خود پیامبر(ص) کاملاً علّت تغییر مأمور را روشن می کند زیرا بعد از آنکه ابوبکر به مدینه برگشت و از حضرتش گِله کرد پیامبر(ص) با لحن دلجویانه فرمودند که پیک الهی رسید و گفت که جز من و یا کسی که از خود من است، دیگری برای این کار صلاحیت ندارد.[3]
آنچه از فرمایش حضرت به طور صریح و روشن استفاده می شود این است که چون حضرت علی(ع) از خانواده ی پیامبر(ص) بلکه از خود او بود ، به فرمان الهی او را برای این کار برگزید و اگر بخواهیم در این حادثه تاریخی بی طرفانه داوری کنیم باید بگوئیم که پیامبر(ص) به امر الهی قصد داشت در دوران حیات دست حضرت علی(ع) را در مسائل سیاسی و امور مربوط به حکومت اسلامی باز بگذارد تا مسلمانان آگاه شوند و عادت کنند که پس از غروب خورشید رسالت، در امور حکومتی باید به حضرت علی(ع) مراجعه کنند و پس از پیامبراسلام(ص) برای این امور فردی شایسته تر از حضرت علی(ع) نیست. زیرا آشکارا دیدند که یگانه کسی که از طرف خدا برای اعلام برائت و بیزاری از مشرکان که مکّه از شئون حکومت است، منصوب شد همان حضرت علی (ع) بود.
درباره ی خلافت و جانشینی پیامبر(ص) دو نظریه مختلف در بیان مسلمانان وجود دارد:
یک نظریه همان چیزی است که دانشمندان شیعه از قرآن و فرمایشها و رفتار پیامبر(ص) استفاده کرده اند و آن این که خلافت یک منصب الهی است که از جانب خداوند به شایستهترین و داناترین فرد امت اسلامی داده می شود و به عبارت دیگر فرق بین پیامبر و امام این است که پیامبر پایه گذار شریعت از طریق نزول وحی و دارنده ی کتاب است ولی امام گرچه هیچکدام از این منصب ها را ندارد ولی ضمن اینکه عهده دار حکومت و زمامداری است بیان کننده و بازگو کننده ی آن قسمت از دین است که پیامبر(ص)، بر اثر نبودن فرصت و یا نامساعد بودن شرایط، موفق به بیان آنها نشده و بیان آنها را به عهده ی جانشینان خود نهاده است.
بنابراین، خلیفه از نظر شیعه، نه تنها حاکم وقت و زمامدار اسلام و مجری قوانین و حافظ حقوق و نگهبان مرزهای کشور است بلکه روشنگر نقطه های مبهم و مسائل دشوار مذهبی و تکمیل کننده ی آن قسمت از احکام و قوانین است که به عللی به وسیله بنیانگذار دین بیان نشده است.
امّا خلافت از نظر دانشمندان اهل تسنّن یک منصب عرفی و عادی است و هدف از این مقام جز حفظ کیان ظاهری و شئون مادی مسلمانان چیزی نیست[4]، خلیفه وقت از طریق مراجعه به افکار عمومی برای اداره ی امور سیاسی و قضایی و اقتصادی انتخاب می شود و شئون دیگر و بیان آن قسمت از احکامی که در زمان پیامبر(ص) مجمل مطرح شده و نیاز به توضیح دارد، به عهده ی علما و دانشمندان اسلام است.
بنابراین اختلاف نظر در حقیقت خلافت، دو جناح مختلف در میان مسلمانان پدید آمد و آنان به دو دسته تقسیم شدند و تا به امروز این اختلاف باقی است.
بنا بر نظریه اوّل «نظریه شیعه» امام در قسمتی از شئون، با پیامبر شریک و یکسان است و شرایطی که برای پیامبری لازم است برای امامت نیز لازم است، و آن شرایط عبارتند از:
1. همان طوری که پیامبر باید معصوم باشد یعنی در تمام دوران عمرش گناه نکرده و در بیان احکام و حقایق دین و پاسخ به پرسشهای مذهبی مردم دچار خطا و اشتباه نشود، امام نیز باید چنین باشد و دلیل هر دو یکی است.
2. پیامبر باید داناترین فرد نسبت به شریعت باشد و هیچ نکته ای از نکات مذهب بر او مخفی نباشد، امام نیز، از آنجا که تکمیل کننده ی دین و بیان کننده ی آن است باید داناترین فرد نسبت به احکام و مسائل دین باشد.
3. نبوّت مقامی است انتصابی نه انتخابی و پیامبر را باید خدا معّرفی کند و از طرف او به مقام نبوّت نصب گردد زیرا تنها اوست که معصوم را از غیر معصوم تمییز می دهد. امامت نیز از این جهت همچون نبوّت است یعنی خلیفه ی پیامبر رانیز می باید خداوند معیّن می فرماید.
این شرایط سه گانه همانطور که در پیامبر معتبر است در جانشین او نیز معتبر است.
ولی بنابر نظریه دوّم هیچ یک از شرایط نبوّت در امامت لازم نیست، نه عصمت لازم است، نه عدالت، نه علم، نه احاطه ی بر شریعت، نه انتصاب، نه ارتباط با عالم غیب، بلکه کافی است که خلیفه و امام در سایه ی هوش خود و مشاوره ی با سایر مسلمانان، بتواند شکوه و کیان اسلام را حفظ کند و با اجرای قوانین جزایی امنیّت را برقرار کند و غیر مسلمانان را به وسیله جهاد به اسلام دعوت کند و بدین وسیله در گسترش اسلام بکوشد.
البته این بحث، که آیا جانشین پیامبر باید از سوی خداوند منصوب شده باشد یا به انتخاب مردم است، یک بحث اعتقادی است و در جای خود دلیل های دو طرف کاملاً مطرح شده و برای کسانی که بخواهند پیگیری کنند راه باز است.
ولی ما در این جا صرفنظر از دلیل های دو طرف، می خواهیم بر اساس محاسبات اجتماعی بررسی کنیم و ببینیم شرایطی را که آن روزها بر اسلام و جهان حاکم بود، بر اساس آن شرایط، حفظ دین و قوانین شرع با کدام یک از دو نظریه مطرح شده امکان دارد.
بدون تردید اگر کسی اوضاع اجتماعی و فرهنگی و مخصوصاً سیاسی زمان پیامبر(ص) را در نظر بگیرد حتماً به این نتیجه می رسد که می بایست خود پیامبر(ص) در حال حیات خویش، مشکل جانشینی را حل کند و آن را به انتخاب امت واگذار نکند و سیاست خارجی و داخلی اسلام در عصر رسالت ایجاب می کند که جانشین پیامبر(ص) به وسیله ی خدا و از طریق خود پیامبر(ص) تعیین شود، زیرا جامعه ی اسلامی پیوسته از ناحیه ی یک مثلث «روم و ایران و منافقان داخلی» در زمان رسول خدا(ص) به جنگ و فساد و ایجاد اختلاف تهدید می شد و حتماً مصالح امت ایجاب می کرد که پیامبر(ص) با تعیین رهبری سیاسی، همه ی امت را در برابر دشمن خارجی در برابر صف واحدی قرار دهد و زمینه ی نفوذ دشمن و تسلط او را (که اختلافات داخلی نیز به آن کمک می کرد) از بین ببرد. اینک توضیح این مطلب:
یک ضلع از این مثلث را امپراتوری روم تشکیل می داد این قدرت بزرگ در شمال جزیره مستقر بود و پیوسته فکر پیامبر(ص) را به خود مشغول می داشت و آن حضرت تا لحظه مرگ از فکر روم بیرون نرفت، نخستین برخورد نظامی مسلمانان با ارتش مسیحی روم در سال هشتم هجری در سرزمین فلسطین رخ داد، این برخورد به شهادت سه فرمانده بزرگ اسلام، یعنی جعفر طیار، زیدبن حارثه و عبدالله بن رواحه و شکست ناگوار ارتش اسلام منتهی شد.
عقب نشینی سپاه اسلام در برابر سپاه کفر موجب جرأت ارتش قیصر شد و هر لحظه بیم آن می رفت که مرکز حکومت نوپای اسلامی مورد تاخت و تاز قرار گیرد. از این جهت، پیامبر(ص) در سال نهم هجرت با سپاه سنگینی به سوی کرانه های شام حرکت کرد تا هر نوع برخورد نظامی را شخصاً رهبری کند، در این سفر سراسر رنج و زحمت، ارتش اسلام توانست حیثیت خود را باز یابد و حیات سیاسی خود را تجدید کند. امّا این پیروزی نسبی پیامبر(ص) را قانع نساخت و چند روز پیش از رحلت خود ارتش اسلام را به فرماندهی اسامۀ بن زید مأمور کرد که به کرانه های شام بروند و در صحنه حضور یابند.
ضلع دوّم مثلث، امپراتوری ایران بود، می دانید که خسرو ایران از شدّت خشم نامه ی پیامبر(ص) را پاره کرد و سفیر پیامبر(ص) را با اهانت از کاخ و کشور بیرون کرده بود و حتی به استاندار یمن نوشته بود که پیامبر(ص) را دستگیر کند و در صورت امتناع او را بکشد.
خسرو پرویز اگرچه در زمان رسول خدا(ص) درگذشت، امّا موضوع استقلال ناحیه ی یمن (که مدّت ها مستعمره ی ایران بود) از چشم انداز خسروان ایران دور نبود و هرگز کبر و نخوت به سیاستمداران ایران اجازه نمی داد که وجود چنین قدرتی را تحمّل کنند.
خطر سوّم خطر منافق بود که پیوسته به صورت ستون پنجم در میان مسلمانان در تلاش بودند. تا آنجا که قصد جان پیامبر(ص) را کرده، می خواستند او را در راه تبوک به مدینه ترور کنند، گروهی از آنان با خود زمزمه می کردند که با مرگ رسول خدا(ص) نهضت اسلامی پایان می گیرد و همگی آسوده می شوند، قرآن کریم در سوره ی طور آیه های «30 تا 32» به این مطلب اشاره فرموده است.
پس از درگذشت پیامبر(ص) ابوسفیان دست به ترفند شومی زد و خواست از طریق بیعت با حضرت علی(ع) مسلمانان را به صورت دو جناح رو در روی هم قرار دهد و از آب گل آلود استفاده کند. امّا حضرت علی(ع) که از نیّت پلید او آگاه بود دست رد به سینه او زد و گفت: به خدا سوگند، تو جز ایجاد فتنه و فساد، هدف دیگری نداری و تنها امروز نیست که می خواهی آتش فتنه بیفروزی، بلکه مکرّر خواسته ای شر به پا کنی، بدان که مرا نیازی به تو نیست.[5]
قدرت تخریبی منافقان به حدّی بود که قرآن بارها از آنها در سوره های آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمّد(ص)، فتح، مجادله، حدید، منافقین و حشر یاد می کند.
آیا با وجود چنین دشمنان نیرومندی که در کمین اسلام نشسته بودند، صحیح بود که پیامبر(ص) برای جامعه ی نوبنیاد اسلامی پس از خود، رهبری دینی و سیاسی و... تعیین نکند؟ محاسبات اجتماعی به روشنی معلوم می دارد که پیامبر(ص) باید با تعیین رهبر از بروز هر نوع اختلاف پس از خود جلوگیری می کرد و با پدید آوردن یک خط دفاعی محکم و استوار وحدت اسلامی را بیمه می ساخت. پیشگیری از هر نوع حادثه ی ناگوار و اینکه پس از درگذشت رسول خدا(ص) هر گروهی نگوید باید امیر از ما باشد جز با تعیین رهبر امکان پذیر نبود.
این محاسبه ی اجتماعی ما را به درستی و استواری نظریه «انتصابی بودن مقام رهبری پس از پیامبر(ص)» هدایت می کند. شاید به این جهت و جهات دیگر بود که پیامبر(ص) از نخستین روزهای بعثت تا واپسین دم حیات، مکرراً مسئله جانشینی را مطرح می کرده و جانشین خود را هم از آغاز رسالت و هم در پایان آن، معیّن کرده است.
آن حضرت، نه تنها در آغاز رسالت،بلکه به مناسبت های مختلف، در سفر و حضر به ولایت و جانشینی حضرت علی(ع) تصریح کرده است، ولی هیچ یک آنها از نظر عظمت و صراحت و قاطعیّت به پای «حدیث غدیر» نمی رسد، اینک واقعه غدیر را به تفصیل ذکر می کنیم.
پیامبر گرامی(ص) در سال دهم هجرت برای انجام فریضه و تعلیم مراسم حج به مکّه عزیمت فرموده، این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز(ص) مصادف شد و از این جهت آن را«حجّۀالوداع» نامیدند. افرادی که به شوق همسفری و یا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صدو بیست هزار نفر تخمین زده شده اند.
مراسم حج به پایان رسید و پیامبر اکرم(ص) راه مدینه را در حالی که گروهی انبوه او را بدرقه می کردند و جز کسانی که در این مراسم از مکّه به او پیوسته بودند همگی در رکاب او بودند، در پیش گرفت. چون کاروان به پهنه ی بی آبی به نام «غدیر خم» رسید که در سه میلی «جُحفه» قرار دارد، پیک وحی فرود آمد و به پیامبر(ص) فرمان توقف داد.
پیامبر(ص) نیز دستور دادند که همه از حرکت باز ایستند و باز ماندگان فرا رسند. کاروانیان از توقف ناگهانی به ظاهر بی موقع پیامبر(ص) در این منطقه بی آب، آن هم در نیم روزی گرم که حرارت آفتاب بسیار سوزنده و زمین کاملاً تفتیده بود، در شگفت ماندند. مردم با خود می گفتند: فرمان بزرگی از جانب خدا رسیده است و در اهمیّت فرمان همین بس که به پیامبر(ص) مأموریت داده است که در این وضع نامساعد همه را از حرکت باز دارد و فرمان خدا را ابلاغ فرماید.
فرمان خدا به رسول گرامی(ص) طی آیه زیر نازل شد:
يا ايَُّهَا الَرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله يَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسَ[6]
«ای پیامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر این کار را نکنی، رسالت خدای را به جای نیاورده ای و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می کند.»
دقّت در آیه توجه ما را به نکات زیر جلب می کند:
1. فرمانی که پیامبر(ص) برای ابلاغ آن مأمور شده بود آن چنان خطیر و عظیم بود که هرگاه پیامبر(ص) (بر فرض محال) در رساندن آن ترسی به خود راه می داد و آن را ابلاغ نمی کرد رسالت الهی خود را انجام نداده بود، بلکه با انجام این مأموریت رسالت وی تکمیل می شد.
البته روشن است وقتی می فرماید «آنچه را بر تو فرود آمده است ابلاغ کن و اگر آن را انجام ندهی رسالت او را انجام نداده ای» مقصود از «آنچه را بر تو فرود آمده است» تمام آیات قرآن و همه ی احکام نبوده، زیرا اگر پیامبر(ص) تمام آیات را ابلاغ نمی کرد، روشن بود که رسالت را انجام نداده و چنین مطلب روشن و بدیهی نیاز به تهدید نداشت که درباره ی آن آیه ای فرستاده شود، بلکه بدون تردید منظور از «آنچه را بر تو فرود آمده است» ابلاغ یک موضوع خاصّی است که از نظر اهمیّت در حدّی است که اگر ابلاغ نشود، گویا هیچ پیامی ابلاغ نشده است.
بنابراین باید مورد مأموریت یکی از اصول مهم اسلامی باشد که با دیگر اصول و فروع اسلامی پیوستگی داشته باشد.
2. از نظر محاسبات اجتماعی، پیامبر(ص) احتمال می داد که ممکن است با انجام این مأموریت، آسیبی از جانب مردم به آن حضرت برسد به همین جهت خداوند برای تقویت اراده ی آن حضرت می فرماید: «و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می کند» اکنون باید دید از میان احتمالاتی که مفسّران اسلامی در تعیین موضوع مأموریت داده اند کدام یک به مضمون آیه نزدیکتر است.
محدّثان شیعه و همچنین سی نفر از مفسّران بزرگ اهل سنّت (که مرحوم علّامه امینی نام و خصوصیات این سی نفر را در کتاب الغدیر بیان فرموده است) گفته اند: که این آیه در غدیر خم نازل شده است و طی آن خدا به پیامبر(ص) مأموریت داده که حضرت علی(ع) را به عنوان «مولای مؤمنان» معرّفی کند.[7]
بدون تردید، ولایت و جانشینی امام پس از پیامبر(ص) از موضوعات خطیر و پر اهمیّتی بود که جا داشت ابلاغ آن کامل کننده رسالت باشد و خودداری از بیان آن، مایه ی نقص در امر رسالت شمرده شود.
همچنین جا داشت که رسول گرامی(ص) از نظر محاسبات اجتماعی و سیاسی گرفتار ترس شود. زیرا وصایت و جانشینی شخصی مانند حضرت علی(ع) که بیش از سی و سه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهی که سنّ و سال آنها از او به مراتب بالاتر بود بسیار گران بود، گذشته از این خون بسیاری از بستگان همین افراد که دور پیامبر(ص) راگرفته بودند، درصحنه های بدر و احد و... به دست حضرت علی(ع) ریخته شده بود و حکومت چنین فردی بر مردم کینه توز بسیار سخت خواهد بود.
به علاوه، حضرت علی(ع) پسر عمو و داماد پیامبر(ص) بود و تعیین چنین فردی برای خلافت از نظر افراد کوته بین به یک نوع تعصّب خانوادگی تعبیر می شده است. ولی با توجه به تمام این زمینه های نامساعد، اراده ی حکیمانه ی خداوند بر این تعلق گرفت که پایداری نهضت را با نصب حضرت علی(ع) تضمین کند و رسالت جهانی پیامبر خویش را با تعیین رهبر و راهنمایی پس از او تکمیل سازد.
اکنون شرح واقعه غدیر را پی می گیریم:
آفتاب داغ نیمروز هجدهم ماه ذیحجّه بر سرزمین غدیرخم به شدّت می تابید و گروه انبوهی که تاریخ تعداد آنها را از هفتاد تا یکصدوبیست هزار نوشته است، در آن محل به فرمان پیامبر خدا(ص) گرد آمدند و در انتظار حادثه ی تاریخی آن روز به سر می بردند و در حالی که از شدّت گرما رداها را به دو نیم کرده، نیمی بر سر و گردن و نیم دیگر را زیر پا انداخته بودند در آن لحظات حسّاس طنین اذان ظهر سراسر بیابان را گرفت و ندای تکبیر مؤذن بلند شد، مردم خود را برای انجام نماز ظهر آماده کردند و پیامبر(ص) نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه که سرزمین «غدیر خم» نظیر آن را هرگز ندیده و نخواهد دید، به جا آورد و سپس به میان جمعیت آمد و منبر بلندی که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت و با صدای بلند خطبه ای به شرح زیر صادر کرد:
ستایش از آن خداست، از او یاری می خواهیم و به او ایمان داریم و بر او توکل می کنیم و از شرّ نفس های خویش و بدی کردار هایمان به خدایی پناه می بریم که جز او برای گمراهان هادی و راهنمایی نیست، خدایی که هر کس را هدایت کرد برای او گمراه کننده ای نیست. گواهی می دهم که خدایی جز او نیست، و محمّد(ص) بنده ی خدا و فرستاده ی اوست.
هان ای مردم، نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم و من مسئولم و شما نیز مسئول هستید، درباره ی من چه فکر می کنید؟
یاران پیامبر(ص) گفتند: گواهی می دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ کرده ای و نسبت به ما خیرخواهی و نصیحت کردی و در این راه بسیار کوشیدی، خداوند به تو پاداش نیک بدهد.
پیامبر اکرم(ص) وقتی مجدداً آرامش بر جمعیّت حکمفرما شد، فرمود:
آیا شما گواهی نمی دهید که جز خدا، خدایی نیست و محمّد(ص) بنده ی خدا و پیامبر اوست؟ بهشت و دوزخ و مرگ حق است و روز رستاخیز بدون شک فرا خواهد رسید و خداوند کسانی را که در خاک پنهان شده اند زنده خواهد کرد؟
یاران پیامبر(ص) گفتند: آری آری، گواهی می دهیم.
پیامبر(ص) ادامه داد:
من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار می گذارم، چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟ ناشناسی پرسید: مقصود از این دو چیز گرانبها چیست؟
پیامبر(ص) فرمود:
ثقل اکبر (یعنی آن گرانبهای مهم تر) کتاب خداست که یک طرف آن در دست خداست و طرف دیگرش در دست شماست. به کتاب او چنگ بزنید تا گمراه نشوید. و ثقل اصغر (یعنی آن گرانبهای کوچک تر) عترت و اهل بیت من است، خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمی شوند.
هان ای مردم، بر کتاب خدا و عترت من پیشی نگیرید و از آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید.
در این موقع پیامبر(ص) دست حضرت علی(ع) را گرفت و بالا برد تا جایی که سفیدی زیر بغل او بر همه ی مردم نمایان شد[8] و همه حضرت علی(ع) را در کنار پیامبر(ص) دیدند و او را به خوبی شناختند و دریافتند که مقصود او از این اجتماع، مسئله ای است که مربوط به حضرت علی(ع) است و همگی با اشتیاق خاصّی آماده شدند که به سخنان پیامبر(ص) گوش فرا دهند.
پیامبر(ص) فرمود:
هان ای مردم، سزاوارترین فرد برمؤمنان که از خود آن مؤمن بر خودش سزاوارتر باشد کیست؟
پاسخ دادند: خداوند و پیامبر او بهتر می دانند.
پیامبر(ص) ادامه دادند:
خداوند مولای من و من مولای مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان «اُولی» و سزاوارترم، هان ای مردم «هرکس من مولا و رهبر او هستم، علی (ع) هم مولا و رهبر اوست»
رسو ل اکرم(ص) این جمله آخر را سه بار تکرار کرد [9]و سپس ادامه داد:
پروردگارا، دوست بدار کسی را که علی(ع) را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که علی(ع) را دشمن بدارد، خدایا یاران علی(ع) را یاری کن، دشمنان او را خوار و ذلیل گردان، پروردگارا علی(ع) را محور حق قرار ده.
سپس افزود:
لازم است حاضران به غایبان خبر دهند و دیگران را از این امر مطلّع کنند. هنوز آن اجتماع با شکوه به حال خود باقی بود که فرشته وحی فرود آمد و به پیامبر گرامی(ص) بشارت داد که خداوند امروز دین خود را تکمیل کرد و نعمت خویش را بر مؤمنان به تمامی ارزانی داشت:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً[10]
در این لحظه صدای تکبیر پیامبر(ص) بلند شد و فرمود:
خدا را سپاسگزارم که دین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رسانید و از رسالت من و ولایت علی(ع) پس از من خشنود شد. پیامبر(ص) از جایگاه خود فرود آمد و یاران او، دسته دسته به حضرت علی(ع) تبریک می گفتند و او را مولای خود و مولای هر مرد و زن مؤمن می خواندند، در این موقع حسّان ابن ثابت، شاعر رسول خدا(ص) برخواست و این واقعه ی بزرگ تاریخی را در قالب شعری زیبا عرضه کرد و به آن رنگ جاودانه بخشید، و از چکامه ی معروف او فقط به دو بیت می پردازیم:
فَمَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا وَلیُّهُ فَکُونوا لَه اَتباعَ صِدقٍ مُوالیاً»
«پیامبر(ص) به حضرت علی(ع) فرمود: برخیز که من تو را به پیشوایی مردم و راهنمایی آنان پس از خود برگزیدم، هر کس که من مولای او هستم، علی(ع) نیز مولای اوست. مردم ! بر شما لازم است از پیروان راستین و دوستداران واقعی علی(ع) باشید.»
آنچه نگارش یافت، خلاصه این جریان بزرگ تاریخی بود که در مدارک دانشمندان اهل سنّت وارد شده است البته در کتاب های دانشمندان شیعه به طور گسترده تر بیان شده است. مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج، خطبه ی مشروحی از پیامبر(ص) نقل می کند که علاقه مندان می توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
بازگویی جریان غدیر در کتاب های تفسیر و حدیث و تاریخ در بیان مسلمانان به گونه ای است که کمتر حادثه ای همچون رویداد غدیر اینگونه مورد توجه دانشمندان مختلف از محدث و مفسّر و متکلّم و فیلسوف و خطیب و شاعر و تاریخ نویس قرار گرفته است.
جامعه اسلامی در قرن های گذشته آن را یکی از اعیاد مذهبی شمرده اند و شیعیان هم اکنون نیز این روز را عید می گیرند.
از مراجعه به تاریخ به خوبی استفاده می شود که روز18 ذیحجّه در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده است تا آنجا که «ابن خلّکان» درباره ی «مستعلی ابن المستنصر» می گوید: در سال 487 هجری در روز عید غدیر که روز هجدهم ذیحجّه است مردمی با او بیعت کردند و «العُبیدی» درباره ی «المستنصر بالله» می نویسد:
وی در سال 487 هجری دوازده شب به آخر ماه ذیحجّه باقی مانده بود که در گذشت. این شب همان شب عید غدیر است [11] نه تنها «ابن خلّکان» این شب را عید غدیر می نامد بلکه «مسعودی» [12]و«ثعالبی»[13] نیز این شب را از شب های معروف در میان امّت اسلامی شمرده اند.
ریشه ی این عید و اینکه این روز را مسلمانان عید گرفتند به خود روز عید غدیر باز می گردد و کاری که آن روز پیامبر(ص) به مهاجرین و انصار، بلکه به خانواده ی خود دستور دادند که بر علی(ع) وارد شوند و به او در مورد چنین فضیلت بزرگی تبریک بگویند. «زید بن ارقم» می گوید: نخستین کسانی که از مهاجرین با علی(ع) بیعت کردند ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر بودندو آن روز مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت.
در اهمیّت این رویداد تاریخی همین اندازه کافی است که صدو ده نفر از اصحاب، حدیث غدیر را نقل کرده اند. البته این مطلب به آن معنی نیست که از آن گروه زیاد تنها همین تعداد حادثه را نقل کرده اند بلکه تنها در کتاب های دانشمندان اهل سنّت نام صد و ده نفر به چشم می خورد. درست است که پیامبر(ص) سخنان خود را در اجتماع صدهزار نفری ایراد فرمودند. ولی گروه زیادی از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند و ازآنان حدیثی نقل نشده است و گروهی از آنان نیز که این جریان را نقل کرده اند، تاریخ موفّق به درج آن نشده است و اگرهم درج کرده به دست ما نرسیده است.
در قرن دوم هجری که عصر «تابعان»[14] است هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداخته اند. راویان حدیث در قرن های بعد تمامی از علما و دانشمندان اهل سنت هستند و سیصد و شصت نفر از آنان این حدیث را در کتاب های خود آورده اند و گروه زیادی به صحّت و استواری آن اعتراف کرده اند.
در قرن سوّم نود و دو دانشمند، در قرن چهارم چهل و سه، در قرن پنجم بیست و چهار، در قرن ششم بیست، در قرن هفتم بیست و یک، در قرن هشتم هجده، در قرن نهم شانزده، در قرن دهم چهارده، در قرن یازدهم چهارده، در قرن دوازدهم سیزده، در قرن سیزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بیست دانشمند این حدیث را نقل کرده اند.
گروهی نیز تنها به نقل حدیث اکتفا نکرده بلکه در باره ی اسناد و مدارک آن مستقلاً کتاب هایی نوشته اند.
طبری مورّخ بزرگ اسلامی در کتابی به نام «الولاية فی طريق حديث الغدير» نوشته، این حدیث را از بیش از هفتاد طریق از پیامبر(ص) نقل کرده است.[15]
«ابن عقده کوفی» در رساله ی «ولایت» این حدیث را از صد و پنج نفر نقل کرده است.[16]
«ابوبکر محمّد بن عمر بغدادی» معروف به «جعابی» این را از بیست و پنج طریق نقل کرده است.[17]
تعداد کسانی که مستقلاً پیرامون خصوصیات این جریان تاریخی کتاب نوشته اند بیست وشش نفر است.
دانشمندان شیعه درباره ی این واقعه بزرگ، کتاب های ارزنده ای نوشته اند که جامعترین آنها، کتب تاریخی «الغدیر» است که به دست توانای نویسنده ی نامی اسلامی علّامه مجاهد مرحوم آیۀ الله امینی نگارش یافته است. و در تحریر این بخش از زندگانی امام علی(ع) از این کتاب شریف استفاده ی فراوانی به عمل آمده است.
در اینجا بررسی حوادث عمده ی زندگانی امیر مؤمنان(ع) تا روزی که پیامبر گرامی(ص) زنده بودند به پایان می رسد. امّا با رویدادهای بزرگ که سازنده ی شخصیّت امام یا بازگو کننده ی عظمت روح و استواری ایمان آن حضرت بوده برخوردیم و در خلال آن با فضائل انسانی و سجایای اخلاقی وی تا حدّی آشنا شدیم.
سي و سه سال از عمر گرانبهاي حضرت علي(ع) گذشت و در اين مدت كوتاه به عنوان بزرگترين قهرمان و عاليترين و درخشنده ترين چهره ی اسلام شناخته شد، در حوزه ی اسلام هيچ فردي بعداز پيامبر(ص) از نظر فضيلت و تقوا و علم و دانش و جهاد و كوشش در راه خدا و كمك به بينوايان به مرتبه ی حضرت علي(ع) نبود، و در همه جا، در حجاز و يمن سخن از شجاعت و قهرماني و فداكاري و جانبازي و مهر و مروت شديد پيامبر(ص) به علي(ع) بود.
با توجه به اين خصوصيات می بايست پس از درگذشت پيامبر گرامي(ص) نيز محور اسلام و در مركز مديريت جامعه ی اسلامي باشد، امّا وقتي صفحات تاريخ را ورق می زنيم خلاف آن را می يابيم. زيرا امام بر اثر شرايط خاصّي كه ايجاد شده بود از صحنه اجتماع به طور خاصّي كناره گرفت و سكوت اختيار كرد و به وظايف فردي و سازندگي افراد پرداخت.
فعاليّتهاي امام(ع) در اين دوره در امور زير خلاصه می شد:
1. عبادت خدا، آن هم به صورتي كه در شأن شخصيّتي مانند حضرت علي(ع) بود تا آنجا كه امام سجّاد(ع) عبادت شگفت انگيز خود را در برابر عبادتهاي جدّ بزرگوار خود نا چيز می دانست.
2. تفسير قرآن و حلّ مشكلات آيات و تربيت شاگرداني مانند ابن عبّاس، كه بزرگترين مفسّر اسلام پس از امام(ع) به شمار می رفت.
3. پاسخ به پرسشهاي دانشمندان غير مسلمان به ويژه يهوديان و مسيحيان كه پس از درگذشت پيامبر(ص) براي تحقيق درباره اسلام رهسپار مدينه می شدند و سوالاتي مطرح می كردند. اينگونه سوالات پاسخگوئي جز حضرت علي(ع) پيدا نمی كرد زيرا تنها و تنها او بود كه هم بر قرآن و هم بر تورات و انجيل و ديگر كتابهاي آسماني تسلّط كامل داشت، بدين ترتيب بايد بگوئيم اگر در آن دوران حسّاس آن حضرت نبود و در برابر اينگونه سوالات پاسخ نمي فرمود، جامعه اسلامي دچار سرشكستگي شديد می شد و به همين جهت بود كه وقتي امام(ع) به اينگونه سوالات پاسخ روشن و قاطع می داد خليفه اي كه پس از پيامبر(ص) جاي آن حضرت نشسته بود چنان خوشحال و مسرور می شد كه بياختيار فرياد می زد اگر تو نبودي من هلاك شده بودم.
4. حوادثي بعداز رسول خدا(ص) براي افراد پيش می آمد كه حكم آن نه در قرآن به گونه صريح و روشن ديده می شد و نه در فرمايشات پيامبر(ص) سخن می يافتند كه بتواند روشن و قاطع، حكم آن جريان را بفرمايد، و اگر در ميان اصحاب رسول خدا(ص) شخصيّتي مانند حضرت علي(ع) نبود كه به گواهي خود پيامبر(ص) داناترين امت و آشناترين آنها به احكام و قضاوت و داوري بود، يافت نمي شد، زندگي براي بسياري از مسلمانان سخت، و در مجموع از نظر فرهنگ قرآن و دين مبين اسلام، اينگونه مسائل غير قابل حل جلوه می كرد.
در مورد داوريهاي حضرت علي(ع) در آن زمان در موارد مختلف، كتابهاي مستقلي نوشته شده كه با مطالعه آنها، كاملاً نقش علمي و عظمت مقام آن بزرگوار و اينكه تنها و تنها او بود كه می توانست اينگونه مشكلات را حل كند، روشن می شود.
براي نمونه، جواني آمده و به خليفه می گويد به داد من برس، مادرم مرا نُه ماه در شكم گرفته و زائيده ولي بعد از زايمان مرا از خود دور كرده و می گويد تو فرزند من نيستي و من هرگز شوهر نكردهام خليفه آن زن را احضار می كند، او همچنان مادر بودن خود را نسبت به اين جوان انكار می كند خليفه از او شاهد می خواهد، چهل نفر شاهد می آورد كه اين زن تابه حال همسري نداشته و در نتيجه اين جوان دروغ می گويد، جوان بيچاره راهي زندان می شود در حالي كه با صداي بلند گريه می كند و هيچ دادرسي را براي خود نمي بيند ولي ناگهان در وسط راه چشم آن جوان به حضرت علي(ع) می افتد و گريه كنان دامن حضرتش را گرفته جريان را به عرض می رساند حضرت دستور می دهد او را برگردانيد نزد خليفه تا من بيايم، وقتي حضرت می آيند و جريان را از زبان آن زن و برادرانش و شاهدهاي دروغين می شنوند به طرز بي سابقه اي حضرت آنچنان توطئه را كشف می كنند كه فرياد خليفه بلند می شود «لَولا علیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ»اگر علی(ع) نبود هر آینه عمر از بین رفته بود.[18]
براي اينكه خوانندگان محترم در به دست آوردن كيفيت داوري آن حضرت به زحمت نيفتند جريان را ادامه می دهيم:
حضرت پس از شنيدن سخن جوان و دفاع آن زن و گواهي شاهدها رو كردند به برادران آن زن و فرمودند بدينترتيب خواهر شما هنوز دوشيزه است و همسري انتخاب نكرده، گفتند آري فرمودند اجازه می دهيد من براي او همسري انتخاب كنم و اين خانم را به عقد شرعي مردي درآورم؟ گفتند مانعي ندارد و از خود آن زن نيز اجازه يا وكالت گرفتند. سپس فرمودند حالا كه اين زن با اين جوان هيچگونه ارتباطي ندارد و يك زن و مرد بيگانه اند، من اين خانم را براي اين جوان عقد می كنم و بعد از خواندن صيغه ی عقد، اين دو زن و شوهر خواهند بود، وقتي حضرت می خواستند صيغه ی عقد را بخوانند ناگهان فرياد زن بلند شد، خدا را خدا رااي ابوالحسن آيا می خواهي مرا به همسري فرزندم درآوري به خدا او فرزند من است.
فرياد اين زن تمام حاضران را به شگفت درآورد و با توجه از او پرسيدند جريان چگونه بوده است؟ گفت من در چند سال قبل با مردي چوپان كه از نظر موقعيّت خانوادگي به قبيله ما نمی خورد ازدواج كردم و ثمره آن ازدواج اين فرزند بود ولي بعداز زايمانم برادرانم سخت مرا عتاب كردند و گفتند اين فرزند و پدرش را بايد رها كني و من به اصرار آنها از شوهرم جدا شدم و فرزندم را رها كردم.[19]
ملاحظه بفرمائيد، يك روانشناس ماهر به گونه اي بي سابقه با استفاده از «وجدان» زن او را به اقرار درآورد و اين مشكل خانوادگي آنها را به سادگي حل فرمود.
5. وقتي دستگاه خلافت در مسائل سياسي و پاره اي از مشكلات ديگر با بن بست روبه رو می شد امام(ع) يگانه مشاور مورد اعتماد بود كه با واقع بيني خاصّي مشكلات را از سر راه آنان بر می داشت و راهي را كه بايد در پيش بگيرند معين می فرمود، برخي از اين مشاوره ها در نهج البلاغه و كتابهاي تاريخ نقل شده است.
6. تربيت و پرورش انسانهائي كه دلي پاك و روحي آماده براي پيشرفت در جهت بندگي خدا داشتند، تا در پرتو رهبري امام(ع) بتوانند قلّه هاي كمالات معنوي را فتح كنند و آنچه را كه با ديده ی خاطر نمي توان ديد با ديده ی دل و چشم باطني ببينند.
7. كار و كوشش براي تأمين زندگي بسياري از بينوايان و درماندگان، تا آنجا كه امام(ع) با دست خود باغ احداث می كرد و قنات استخراج می نمود و سپس آنها را در راه خدا وقف می كرد.
اينها فعاليّتهاي چشمگير امام(ع) در اين بيست و پنج سال بود، ولي با كمال تأسف، تاريخ نويسان بزرگ اسلام به اين بخش از زندگي امام(ع) اهميّت شاياني نداده، خصوصيات و جزئيات زندگي حضرت علي(ع) را در اين دوره درست ضبط نكرده اند، در حالي كه آنان وقتي به زندگي فرمانروايان بنياميّه و بنيعبّاس وارد شوند آنچنان به دقت و به طور گسترده سخن می گويند كه چيزي را فروگذار نمي كنند.
آيا جاي تأسف نيست كه خصوصيات زندگي بيست و پنج ساله امام(ع) در هاله اي از ابهام باشد ولي تاريخ جفاكار يا نويسندگان جنايتگر مجالس عيش و نوش فرزندان معاويه و مروان و خلفاي عباسي را با كمال دقت ضبط كنند و اشعاري را كه در اين مجالس می خواندند و سخنان بيهوده اي كه ميان خلفا و رامشگران ردّ و بدل می شد و رازهايي را كه در دل شب برده از آنها فرو می افتاده به عنوان تاريخ اسلام، در كتابهاي خود درج كنند؟ نه تنها اين قسمت از زندگي آنها را تنظيم كرده اند، بلكه جزئيات زندگي حاشيه نشينان و كارپردازان و تعداد احشام و اغنام و خصوصيات زر و زيور و نحوه آرايش زنان و معشوقه هاي آنان را نيز بيان كرده اند.
آنگاه كه سر مبارك پيامبرگرامي(ص) بر سينه ی امام(ع) بود، روح او به ابديّت پيوست. حضرت علي(ع) اين جريان را در يكي از خطبه هاي تاريخي خود چنين شرح می دهد:
«ياران پيامبر(ص) كه حافظان تاريخ زندگي او هستند به خاطر دارند كه من هرگز لحظه اي از خدا و پيامبر او سرپيچي نكرده ام، در جهاد با دشمن كه قهرمانان فرار می كردند و گام به عقب می نهادند، از جان خويش در راه پيامبر خدا(ص) دريغ نكردم، رسول خدا(ص) جان سپرد در حالي كه سرش بر سينه ی من بود و بر روي دست من جان از بدن او جدا شد و من براي تبرّك دست بر چهره ام كشيدم، آنگاه بدن او را غسل دادم و فرشتگان مرا ياري می كردند، گروهي از فرشتگان فرود آمده و گروهي بالا می رفتند و همهمه ی آنان كه بر جسد پيامبر(ص) نماز می خواندند، مرتب به گوش می رسيد، تا اينكه او را در آرامگاه خود نهاديم. هيچ كس در حال حيات و مرگ پيامبر(ص) از من به او سزاوارتر و شايستهتر نيست»[20]
درگذشت پيامبر(ص) گروهي را به سكوت فرو برد و گروهي ديگر را به تلاشهاي مرموز و مخفيانه واداشت. پس از رحلت رسول خدا(ص)، نخستين مطلبي كه مسلمانان با آنان روبهرو شدند موضوع تكذيب مرگ پيامبر(ص) از جانب عمر بود! غوغائي در برابر خانه ی پيامبر(ص) بر پا كرده بود و افرادي را كه می گفتند پيامبر(ص) فوت كرده است تهديد می كرد، هر چه عباس وابن اممكتوم «از اصحاب رسول خدا» از قرآن آياتي می خواندند كه در آن آيات به امكان فوت پيامبر(ص) اشاره شده، مؤثر نمي افتاد، تا اينكه دوست او ابوبكر كه در بيرون مدينه به سر می برد آمد و چون از ماجرا آگاه شد با خواندن آيه ی 30 از سوره زمر: اِنّكَ مَيَّتٌ وَ اِنَّهُم مَيَّتون «تو می ميري و ديگران نيز می ميرند» كه قبل از او ديگران نيز تلاوت كرده بودند عمر را خاموش كرد.
هنگامي كه حضرت علي(ع) مشغول شستن بدن مبارك رسول خدا(ص) بود و گروهي از اصحاب او را كمك می كردند و در انتظار پايان يافتن غسل بودند و خود را براي نمازگزاردن بر پيكر مبارك آن حضرت آماده می كردند، ماجراي پر غوغاي «سقيفه ی بني ساعده»[21] براي انتخاب جانشين پيامبر(ص) بر پا شد در آنجا جمعي از انصار(مسلمانان اهل مدينه) و برخي از مهاجرين (كساني كه از مكّه همراه رسول خدا(ص) به مدينه آمده بودند) مانند ابوبكر و عمر و ابوعبيده، جسد پيامبر(ص) را كه براي غسل آماده می شد ترك كردند و در سقيفه دورهم جمع شدند و پس از ردّ و بدل كردن الفاظ و برخوردهاي لفظي و احياناً فيزيكي، ابوبكر با پنج رأي به عنوان جانشين رسول خدا(ص) انتخاب شد، در حالي كه از مهاجران جز آن سه نفر از انتخاب او آگاه نبودند.
«ماجراي سقيفه و سخناني كه در آنجا ردّ و بدل شد و سرانجام ابوبكر به گفته بعضي از دانشمندان اهل سنّت حتّي با يك رأي كه آن هم از سوي عمر انتخاب شد، يكي از بحثهاي اصولي تاريخ اسلام است كه نه تنها بعد تاريخي داشته بلكه از نظر اعتقادي نيز قابل تأمل است، و بزرگان ما همه اين ماجرا را نكته به نكته از قول خود دانشمندان اهل سنّت نقل كرده و در جاي خود به بحث و گفتگو نشسته اند از حوصله اين نوشتار بيرون است، زيرا ما در اينجا به نقل تاريخ بسنده می كنيم و لي تحليل آن را به عهده ی شما خواننده می گذاريم به اين اميد كه اين خود انگيزه اي براي مطالعه ی كتابهائي كه در اين زمينه نوشته شده باشد و سرانجام راز و رمز بزرگترين و طولاني ترين خط اختلاف بين مسلمين را از گوشه ی همان سقيفه و با توطئه همان چند نفر معدود به دست آوريد.»
در اين گيروداركه امام(ع) به شستن رسول خدا(ص) مشغول بود، و انجمن سقيفه نيز به كار خود مشغول بود، ابوسفيان كه شمّ سياسي نيرومندي داشت به منظور ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان به نزد حضرت علي(ع) آمده و پيشنهاد كرد: «دستت را بده تا با تو «بيعت»[22] كنم و دست تو را به عنوان خليفه مسلمانان بفشارم كه هرگاه من با تو بيعت كنم ديگر يك نفر از فرزندان عبدمناف با تو مخالفت نخواهد كرد و اگر آنان باتو بيعت كنند كسي از قريش از بيعت كردن باتو تخلف نمي كند و سرانجام تمام عرب تو را به فرمانروايي می پذيرند» و لي حضرت علي(ع) اعتنائي به گفته او نكرده فرمودند: «من فعلاً مشغول غسل دادن و كفن و دفن پيامبرم» ابوسفيان رفت و دوباره آمد و اينبار عباس عموي پيامبر(ص) را هم با خود همراه كرد، و دو نفري اين پيشنهاد را به حضرت دادند. حضرت پيشنهاد عباس را هم رد كردند و بيان شيوا و گفتاري حكيمانه در برابر پيشنهاد آن دو ايراد كردند كه عين فرمايش آن حضرت در نهج البلاغه ضبط شده است. [23]
چيزي نگذشت كه صداي تكبير به گوش آنان رسيد، حضرت علي(ع) جريان را از عباس پرسيدند عباس گفت: «نگفتم كه ديگران در بيعت گرفتن بر تو سبقت می جويند؟ وگفتم تو دستت را بده تا با تو بيعت كنم ولي تو حاضر نشدي و ديگران بر تو سبقت جستند.»
چرا پيشنهاد ابوسفيان و عباس رد شد؟
بدون ترديد، حضرت علي(ع) ابوسفيان را كه از دشمنان ديرينه اسلام بود، می شناختند و می دانستند كه او نقشه ی نادرستي در سر می پروراند «همانطوري كه بعدها خود و فرزندانش كمر بر نابودي اسلام و مسلمين بستند» و می خواهد بدينوسيله در بين مسلمين اختلاف بيندازد و اگر حضرت علي(ع) آن روز پيشنهاد اورا می پذيرفتند و در خانه دربسته دو نفر با آن حضرت بيعت می كردند، تاريخ درباره ی اين بيعت همان داوري را می كرد كه امروز درباره ی بيعت با ابوبكر دارد زيرا زمامداري حضرت علي(ع) از دو صورت بيرون نبود يا امام(ع) امام و زمامدار تعيين شده ی از جانب خداوند و پيامبر(ص) بود يا نه، در صورت نخست نيازي به بيعت گرفتن نداشت و رأي گرفتن براي خلافت آن حضرت، تا به وسيله رأي مردم او خليفه شود، يك نوع بي اعتنائي به حكم خداوند و تعيين الهي شمرده می شد و موضوع خلافت رااز مجراي نصب الهي و اين كه زمامدار و جانشين پيامبر(ص) بايد از طرف خدا تعيين گردد، خارج می ساخت و امر زمامداري امت اسلامي را يك مقام انتخابي قرار می داد و روشن است كه حضرت علي(ع) كه سالها در ميدانهاي نبرد جان خويش را در كف گرفته و براي تثبيت اسلام و احكام قرآن آنقدر فداكاري نموده حاضر نمي شود به سادگي اين حكم الهي تحريف شود. و در فرض دوّم با بيعت ابوسفيان و عباس، آن حضرت خليفه شود آنهم در خانه اي در بسته و به دور از انبوه مسلمانان و بعد از بيعت آن دو نفر، جمعي را اجير می كردند تا از مردم براي آن حضرت بيعت بگيرند، خلافت اسلامي همان رنگ را می گرفت، كه با روي كار آمدن ابوبكر، به خود گرفت، زيرا نزديكترين و صميميترين يار ابوبكر، خليفه ی دوم عمر بود كه پس از مدتها وقتي از نحوه ی انتخاب ابوبكر يادش آمد گفت:
«كانَت بيعتُ أبيبَكر فَلتَت وَ فِي الله شَرَّها» «يعني انتخاب ابوبكر براي زمامداري كاري عجولانه بود كه خدواند شرّش را باز داشت.»[24]
و از همه مهمتر اينكه ابوسفيان در پيشنهاد خود كوچكترين حسن نيّت نداشت و نظر او جز ايجاد اختلاف و دودستگي و كشمكش در ميان مسلمانان و استفاده از آب گِل آلود و بازگردانيدن عرب به دوران جاهليّت و خشكاندن نهال نوپاي اسلام نبود.
او وارد خانه ی حضرت علي(ع) شد و اشعاري چند در مدح آن حضرت سرود و سپس پيشنهاد خود را بيان كرد ولي حضرت به طور كنايه به نيّت ناپاك او اشاره كرده و فرمود:«تو در پي كاري هستي كه ما اهل آن نيستيم»
طبري در تاريخ خود می نويسد: علي(ع) اورا ملامت كرد و گفت: «تو جز فتنه و آشوب هدف ديگري نداري، تو مدّتها بدخواه اسلام بودي، مرا به نصيحت و پند تو و افراد سواره و پياده تو نيازي نيست.» [25]
ابوسفيان،اختلاف مسلمانان را درباره ی جانشيني پيامبر(ص) به خوبي دريافت و درباره ی آن چنين ارزيابي كرد:
«طوفاني می بينم كه جز خون چيز ديگري نمي تواند آن را خاموش كند.»[26]
1ـ علّت تغییر در مأمور ابلاغ قطعنامه پیامبر(ص) چه بود؟
2ـ قطعنامه پیامبر(ص) چه تأثیری برافکار مشرکین مکّه داشت؟
3ـ نظریه شیعیان درباره ی جانشینی پیامبر(ص) چیست؟
4ـ مسأله خلافت از نظر دانشمندان اهل سنّت چگونه است؟
5ـ مثلث تهدید در زمان رسول خدا(ص) از چه ناحیههایی بود؟
6ـ علّت نامگذاری «حجّۀ الوداع» چیست؟
7ـ شأن نزول آیه ی 3 سوره مائده چیست؟
8ـ نخستین مهاجرینی که در روز غدیر با حضرت علی(ع) بیعت کردند چه کسانی بودند؟
9ـ فعالیّتهای حضرت علی(ع) در دوران 25 سال سکوت چه بود؟
10ـ چرا امیرالمؤمنین علی(ع) پیشنهاد ابوسفیان و عبّاس را رد کردند؟
[1] ـ سیره ابن هشام ، ج4 ،ص545
[2] ـ آخرین ستونی است که در وسط منی قرار دارد و روز عید باید حجّاج بهآن سنگ بزنند
[3] ـ تفسیر روح المعانی ،آلوسی،ج 10 ،ص 45 .
[4] ـ مقدمه تاریخ إبن خلدون،ص 191
[5] ـ الکامل فی التاریخ، إبن اثیر، ج 2 ،ص 220
[6] ـ سوره مائده،آیه 67
[7] ـ الغدیر،ج1 ،ص 438ـ 424
[8] ـ پیراهن های مردم مناطق عربی چون نوعاً گرمسیر است، بلند است و قسمت زیر بغل آن را چاک میدهند که هوا وارد شود ، و کمتر عرق کنند ، در نتیجه وقتی دست را بلند کنند ، سفیدی زیر بغل نمایان خواهد شد
[9] ـ بنا بهآنچه که احمد بن حنبل در مسند خود نوشته است پیامبر(ص) این جمله را چهار بار تکرار کرد.«مسند أحمد حنبل، ج4 ،ص 268»
[10] ـ سوره مائده آیه 3
[11] ـ وفیات الاعیان،إبن خلکان، ج 1 ،ص60 و ج 2 ،ص 223
[12] ـ التنبیه و الاشراف ،مسعودی، ص822
[13] ـ ثمار القلوب ،ثعالبی ، ص 511
[14] ـ تابعان بهکسانی میگویند که زمان پیامبر اکرم (ص) را درک نکرده و آن حضرت را ندیدهاند ، بلکه فقط اصحاب پیامبر(ص) را دیدهاند ، بنابراین اصحاب بهکسانی گفته میشود که حضور پیامبر(ص) را درک کرده و با آن حضرت همنشین بودهاند.
[15] ـ الغدیر،علامه امینی، ج1،ص 313
[16] ـ همان،ص315
[17] ـ الغدیر،علامه امینی، ج1،ص 316
[18] ـ الکافی، شیخ کلینی، ج7 ، ص 424و423
[19] ـ تهذیب الأحکام،ج6،ص306 و305
[20] ـ نهج البلاغه خطبه 192
[21] ـ محلّي كوچك داراي سقف در مدينه مربوط به قبيله بني ساعده كه سران قبيله براي تصميم گيري در امور مربوط به قبيله آنجا جمع ميشدند.
[22] ـ بیعت يعني دست به دست فردي دادن و به اين وسيله در راستاي دستورات آن فرد و انجام آن متعهد شدن. قبل از اسلام رسم بود فردي كه به عنوان رئيس انتخاب ميشد ، به اين گونه آن فرد را نسبت به انجام كارهايش تقويت ميكردند و بيعتكنندگان خود را نسبت به او مطيع دانسته و تابع اوامر او بودند. اسلام هم اين رسم را پذيرفت ضمن اين كه انتخاب رئيس و حاكم در اسلام از سوي خداوند است و به انتخاب مردم نيست ولي همين كه مسلمانان با اين عمل تعهد بيشتري نسبت به پيامبر(ص) يا امام (ع) در خود احساس كنند ارزش دارد.
[23] ـ نهجالبلاغه خطبه 5
[24] ـ تاريخ طبري ،إبن جریر طبری، ج 2 ، ص 205 - سيره ابن هشام ، ج 4 ، ص 308
[25] ـ همان
[26] ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد ج 2 / ص 44
علی ریخته گرزاده تهرانی