کد مطلب: ۴۰۹۸
تعداد بازدید: ۷۶۸
تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۰
داستان‌هایی از حضرت زهرا(س)| ۹
خدایا! این دو نفر مرا آزردند، و من شکایتم در مورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا می‌آورم، نه به خدا قسم هرگز از شما راضی نمی‌شوم تا با پدرم رسول خدا(ص) ملاقات نمایم، تا به آنچه که به ما کردید، به او خبر دهم، و او درباره‌ی ما قضاوت کند.
گر چه به دفاعیات فاطمه(س) ترتیب اثر ندادند، ولی فاطمه(س) هرگز تسلیم باطل نشد، و تا آخر عمر، روی خوش به آنانکه در حقش ظلم کردند، نشان نداد، اکنون به داستان زیر توجه کنید:
در آن هنگام که فاطمه(س) در بستر شهادت قرار گرفت، روزی ابوبکر و عمر با علی(ع) ملاقات کرده و گفتند: از فاطمه(س) خواهش کن تا به ما اجازه بدهد، به حضورش برسیم، می‌دانی که بین ما و او، امور ناگواری رخ داده است، بلکه به حضورش برسیم و معذرت بخواهیم و از گناه ما بگذرد، آنها تا در خانه آمدند، علی(ع) وارد خانه شد و به فاطمه(س) گفت: فلان و فلان به در خانه آمدند و می‌خواهند به شما سلام کند، نظر شما چیست؟
فاطمه(س) فرمود: خانه، خانه تو است و من همسر تو هستم، آنچه را می‌خواهی انجام بده».
علی(ع) فرمود: روپوش خود را محکم ببند.
فاطمه(س) روپوش را محکم بست، و روی خود را به طرف دیوار گردانید آن ها تا کنار بستر زهرا(س) آمدند و سلام کردند، و گفتند: «از ما راضی باش خدا از تو راضی باشد».
فاطمه(س) فرمود: برای چه به اینجا آمده‌اید؟ گفتند: ما به شما جسارت کردیم، امیدواریم ما را ببخشی، و دلت نسبت به ما صاف گردد. فاطمه(س) در همینجا آنها را به محاکمه کشید، و به آنها فرمود:
«اگر شما در این کارتان، صداقت دارید، سؤالی از شما دارم، پاسخش را بدهید، با توجه به اینکه می‌دانم که شما به پاسخ این سؤال، آگاه هستید،
اگر تصدیق کردید می‌فهمم که شما در عذرخواهی خود صداقت دارید.»
گفتند: بپرس!
فرمود: شما را به خدا، آیا شنیده‌اید که پیامبر(ص) فرمود: «فاطمه(س) پاره تن من است کسی که او را برنجاند مرا رنجانده است؟»
گفتند: آری شنیده‌ایم.
فاطمه(س) در این حال دستهایش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت:
«خدایا! این دو نفر مرا آزردند، و من شکایتم در مورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا می‌آورم، نه به خدا قسم هرگز از شما راضی نمی‌شوم تا با پدرم رسول خدا(ص) ملاقات نمایم، تا به آنچه که به ما کردید، به او خبر دهم، و او درباره‌ی ما قضاوت کند. ابوبکر به گریه و ناله افتاد و می‌گفت: وای بر من، و بی تابی سختی کرد، ولی عمر به او گفت: ای خلیفه رسول خدا!! از گفته‌ی یک زن، این گونه بی‌تابی می‌کنی؟[۱]
آنها از طلب رضایت از فاطمه(س) ناامید شدند و رفتند.

[۱]. کتاب سلیم بن قیس(ره)، ص ۲۵۴.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: