فصل سوّم؛ حضرت امیرالمؤمنین(ع)| ۱
وجود امیرالمؤمنین(ع) از جهات متعدد، براى همهی نسلهاى بشر، و در شرایط گوناگون یک درس جاودانه و فراموشنشدنىست؛ چه در عمل فردى و شخصى خود، در مبارزهاش با نفْس، با شیطان، با انگیزههاى نفسانى و مادى که این جملات از زبان امیرالمؤمنین در فضاى آفرینش و فضاى زندگى انسان، همچنان پُرطنین است؛ «یا دُنیا... غُرّى غَیرى»[1]؛ اى جلوههاى دنیا، اى زیباییهاى پُرجاذبه، اى هوسهایی كه قویترین انسانها را به دام خود میکِشید، بروید كس دیگرى غیر على را فریب بدهید؛ على بزرگتر از این حرفهاست، بالاتر از این حرفهاست، قویتر از این حرفهاست. چه در محراب عبادتش، چه در مناجاتش، در زهدش، در محو و غرقشدنش در یاد خدا. یکایک انسانهاى بیدار، در لحظهلحظهی زندگى امیرالمؤمنین، در ارتباطش با خدا و معنویت، درسهاى فراموشنشدنى پیدا میکند.
و باز در بعُد دیگر، جهادش براى برپاداشتن و بهپاشدنِ خیمهی حق و عدالت. یعنى آن روزى كه نبىاكرم(ص) بار رسالت را بردوش گرفت، از اولین ساعات، یک مبارز و مجاهد مؤمن و فداكار ـ كه هنوز در دوران نوجوانى بود ـ در كنار خود پیدا كرد، و او على بود. تا آخرین ساعات عمر با بركت پیامبر، مجاهدت در راه برپاداشتن نظام اسلامى و بعد، حفظ كردن آن، لحظهاى امیرالمؤمنین را فارغ نگذاشت. چقدر مبارزه كرد، چقدر خطرها را به جان خرید. محو بود در راه مبارزه براى اقامهی حق و عدل. آنوقتىكه هیچكس در میدان نمیمانْد، او میمانْد؛ آنوقتىكه هیچكس به میدان قدم نمیگذاشت، او میگذاشت؛ آنوقتىكه سختیها مثل كوههاى گران، بر دوش مبارزین و مجاهدین فیسبیلالله سنگینى میکرد، قامت استوار او بود كه به دیگران دلگرمى میبخشید. براى او، زندگی معنایش همین بود كه از امكانات خداداده، از قوّت جسمانی و قوّت روحی و ارادی و از آنچه كه در اختیار اوست، در راه اِعلای كلمهی حق استفاده كند، حق را زنده کند و حق زنده شد با قدرتِ ارادهی علی، با بازوی علی، با جهاد امیرالمؤمنین. و اگر شما ملاحظه میکنید که امروز مفاهیم حق و عدل و انسانیت و مفاهیمی که برای انسانهای هوشمند، امروز در دنیا باارزش است، مانده و روزبهروز قویتر و راسختر شده است، بهخاطر همان مجاهدتهاست، بهخاطر همان فداکاریهاست. اگر امثال علیبنابیطالب ـ که در طول تاریخ بشر بسیار نادرند ـ نمیبودند، امروز ارزشهای انسانی وجود نداشت؛ امروز عنوانهای جذاب برای بشریت، جذابیت نداشت. بشر، زندگی و تمدن و فرهنگ و آمال و آرمان و اهداف والا نداشت؛ بشریت تبدیل میشد به یک حیوانیت وحشی و درنده. بشریت بهخاطر حفظ آرمانهای والا، مرهون امیرالمؤمنین و انسانهای والایی در حد اوست. آن جهادها، این اثر را داشت.
در میدان حکومت، بعُد دیگر از زندگی امیرالمؤمنین، آنوقتیکه این انسان بزرگاندیش، این انسان بزرگ، بالاخره بر مسند قدرت و حکومت دست پیدا کرد، در آن دوران کوتاه، کاری کرده امیرالمؤمنین که اگر سالهای سال، موّرخان و نویسندگان و هنرمندان، بنویسند و تصویر کنند، کم گفتند و کم تصویر کردند. قیامتیست وضع زندگی امیرالمؤمنین در دوران حکومت. اصلاً معنای حکومت را علی عوض کرد.
تجسم حکومت الهی، تجسم آیات قرآن در میان مسلمین، تجسم «اَشِدّآءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم»[2] تجسم عدل مطلق، «کانَ یقَرَّبُ المَساکینَ»[3] فقرا را به خود نزدیک میکرد، ضعفا را مورد رعایت خاص قرار میداد. برجستگانی که با پول و زور و بقیهی وسایلِ مطرحشدن، خودشان را به ناحق مطرح کرده بودند، در نظر علی با خاک یکسان بودند. آنچه در چشم او و در دل او ارزش داشت، ایمان بود، تقوا بود، اخلاص بود، جهاد بود، انسانیت بود. با این مبناهای باارزش، امیرالمؤمنین کمتر از پنج سال حکومت کرد. قرنهاست دربارهی امیرالمؤمنین مینویسند و کم نوشتند و نتوانستند درست تصویر کنند و بهترینها، معترف به عجز و تقصیر خودشان هستند.10/11/1369
بزرگترین خصوصیت او، تقواست. و نهجالبلاغهی او، كتاب تقواست و زندگى او، راه و رسم تقواست.18/10/1377 این آیهی شریفهی «وَ مِنَ الناّسِ مَن یشری نَفسَهُ ابتغِآءَ مَرضاتِ اللهِ»[4] در شأن امیرالمؤمنین نازل شده و تأویل این آیه علیبنابیطالب(ع) است. آیه میگوید در میان مردم کسانی هستند که جان خودشان را، وجود خودشان، یعنی عزیزترین سرمایهای که هر انسانی دارد، این سرمایهی عزیزِ انحصاری غیرقابل جبران ـ که اگر این را دادی دیگر به جای این چیزی نمیآید ـ بعضیها همین سرمایه را، همین موجودی را یکجا میدهند برای اینکه خشنودی خدا را بهدست بیاورند، فقط همین. «وَ مِنَ الناّسِ مَن یشری» میفروشد، میدهد، «نَفسَهُ» جان خود را، وجود خود را، «اِبتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ» هیچ هدف دیگری، هیچ مقصود دنیویای، هیچ گرایش و انگیزهی خودخواهانهای در بین نیست، فقط و فقط برای جلب رضایت خدا. اما خدا هم در مقابل، اینچنین ایثار و گذشت، یقیناً بدون عکسالعملِ شایسته نمیماند؛ «وَ اللهُ رَئوفٌ بِالعِبادِ» خدا به بندگان خودش رأفت دارد. این مصداق کاملش، امیرالمؤمنین علیبنابیطالب(ع) است. من این بعُد را بیان میکنم.
شما تاریخ زندگى امیرالمؤمنین را نگاه كنید، از كودکی، از آنوقتیكه در نهسالگى یا سیزدهسالگى، به نبوت رسول اكرم ایمان آورد و آگاهانه و هوشیارانه، حقیقت را شناخت و به آن تمسك جست، از آن لحظه تا آن لحظهاى كه در محراب عبادت مثل سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضانى، جان خودش را در راه خدا داد و خشنود و خوشحال و سرشار از شوق به لقای پروردگار رسید، در طول این پنجاه سال تقریباً، یا پنجاهودو، سه سال ـ از ده سالگى تا شصتوسه سالگى ـ شما ببینید یک خط مستمرى وجود دارد در شرح حال زندگى امیرالمؤمنین و آن خط ایثار و از خودگذشتگىست؛ در تمام قضایایی كه در طول این تاریخِ پنجاه ساله بر امیرالمؤمنین گذشته، شما نشانهی ایثار را مشاهده میکنید از اول تا آخر؛ حقیقتاً درس است این براى ما. و ما که علىگو و علىجو و معروف در جهان به محبت علیبنابیطالب هستیم، باید درس بگیریم از امیرالمؤمنین، صِرفِ محبت على كافى نیست، صِرفِ شناختن فضیلت على كافى نیست. بودند كسانی كه در دلشان به فضیلت علیبنابیطالب اعتراف داشتند ـ شاید از ماها هم كه ۱۴۰۰ سال فاصله داریم با آن روزگار، بیشتر ـ همانها یا بعضیشان در دل، على را بهعنوان یک انسان معصوم و پاکیزه، دوست هم میداشتند، اما رفتارشان، رفتار دیگرى بود. چون همین خصوصیت را نداشتند، همین ایثار را، همین رها كردن منیت را، همین كارنكردن براى «خود» را، هنوز در حصار «خود» گرفتار بودند و على امتیازش این بود كه در حصار «خود» گرفتار نبود. «من» براى او هیچ مطرح نبود، آنچه براى او مطرح بود وظیفه بود و هدف بود و جهاد فیسبیلالله بود و خدا بود.
اولی كه امیرالمؤمنین در اوانِ كودکی به پیغمبر ایمان آورد، مورد ایذاء[5] و تمسخر همه، در شهر مكه قرار داشتند. یک شهرى را شما فرض كنید، مردمى كه بهطور طبیعى هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدنِ بانزاكتِ آهستهبرو آهستهبیایی كه نبودند؛ یک مردم خشنِ اهل برخورد، اهل اصطكاك، سر كوچكترین چیزى دعوا بكنند، به شدت متعصب نسبت به همان عقاید باطل. در یکچنین جامعهی اینطوری، یک پیامى از سوى یک انسان بزرگى مطرح شده كه همهچیزِ این جامعه را میبَرد زیر سؤال؛ عقایدشان را، آدابشان را، سنتهایشان را. خُب طبیعىست كه همه با او مخالفت میکنند و قشرهاى مختلف با او مخالفت كردند؛ تودههاى مردم هم با پیغمبر مخالفت كردند. از یک انسان اینطوری و یک پیام اینطوری با همهی وجود دفاعكردن و به آن پیوستن، این، از خودگذشتگى میخواست؛ این اولین قدمِ از خودگذشتگى امیرالمؤمنین.
سیزده سال در كنار پیغمبر در سختترین مواقع، علیبنابیطالب(ع) ایستاد. بعد آنوقتیکه سیزده سالِ رنج داشت به پایان میرسید، درست است كه هجرت رسول اكرم، هجرت از روى اجبار و ناچارى و زیر فشار قریش و مردم مكه بود، اما آیندهی روشنى داشت. همه میدانستند كه این هجرت مقدمهی كامیابیهاست، مقدمهی پیروزیهاست. درست درآنجاییكه یک نهضت از دوران محنت، میخواهد وارد دوران راحتى و عزت بشود، در همان لحظه كه همه معمولاً تلاش میکنند زودتر خودشان را برسانند، اگر بتوانند از مناصبِ اجتماعى چیزى بگیرند، جایگاهى پیدا بكنند؛ در همین لحظه امیرالمؤمنین آماده شد تا در جاى پیغمبر، در بستر پیغمبر در شبى ظلمانى و تاریک بخوابد، تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج بشود. در آن شب، كشته شدنِ آنكسىكه در این بستر میخوابد تقریباً قطعى و مسلّم بود؛ اینجور نبود كه حالا چون من و شما قضیه را میدانیم؛ میدانیم که امیرالمؤمنین در آن حادثه به شهادت نرسید، بگوییم كه آنجا همه میدانستند؛ نهخیر، مسئله این است كه در یک شب ظلمانى، در یک نقطهی معینى یک كسى بناست كشته بشود، قطعىست، میگویندآقا، این آقا براى اینكه بتواند از اینجا خارج بشود، باید كسى در آنجا بهجاى او باشد تا جاسوسها كه نگاه میکنند، احساس كنند كسى در آنجا هست. چه کسی حاضر است؟ این ایثار امیرالمؤمنین خودٌ یک حادثهی فوقالعاده مهم است، اما زمانِ این ایثار هم بر اهمیت آن میافزاید. زمان کِی است؟ آنوقتىكه بناست این دورانِ محنت بهسر بیاید، بناست بروند، حكومت تشکیل بدهند، راحت باشند؛ مردم یثرب ایمان آوردند، منتظر پیغمبرند. همه این را میدانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمؤمنین میکند. باید هیچ انگیزهی شخصى در یک انسانی وجود نداشته باشد، تا اقدام به یکچنین حركت بزرگى بكند.
بعد، وارد میشوند به مدینه، جنگها و مبارزاتِ شبانهروزى حكومت تازهپا و جوانِ پیغمبر شروع میشود. دائماً جنگ میشود، این خاصیتِ آنچنان حكومتى است. دائماً برخورد، از قبل از جنگ بدر، برخوردها شروع شد تا آخر دوران زندگى پیغمبر در این ده سال. در طول این ده سال، چند ده جنگ و برخورد، پیغمبر اكرم با كفار و انواع و اقسام كفار و شُعَبِ[6] كفار داشت. در تمام این دورانها، امیرالمؤمنین بهعنوان پیشقراول، به عنوان فداییترین كس و پیشمرگِ پیغمبر، آنچنانی كه خود امیرالمؤمنین بیان میکند و تاریخ هم این را نشان میدهد؛ در تمام این مراحل و صحنههاى خطرناك حضور داشته؛ «وَ لَقَد واسَیتُهُ بنِفَسی فِی المَواطِنِ الَّتی تَنكُصُ فیهَا الاَبطالُ وَ تَتَاَخَّرُ فیهَا الاَقدامُ»[7] آنجاهایی من در كنار پیغمبر ماندم و جانم را سپرِ بلای او كردم كه قهرمانان و شیرمردان در آنجا پایشان میلرزید و مجبور به عقبنشینى میشدند. در شدیدترین مراحل، امیرالمؤمنین ایستاد؛ هیچ برایش مطرح نبود كه اینجا خطر است. بعضیها با خودشان فكر میکنند كه ما خوب است جان خودمان را حفظ كنیم تا بعداً براى اسلام مفید واقع بشویم، امیرالمؤمنین هرگز خودش را با اینگونه معاذیر[8] فریب نداد و نفْس والاى امیرالمؤمنین فریببخور نبود. در تمام مراحلِ خطر در خطوط مقدم، امیرالمؤمنین حاضر بود.
خودآزمایی
1- برای حضرت علی(ع) زندگی به چه معنا بود؟
2- آیه 207 سوره بقره در شأن و تأویل چه کسی نازل شده است؟
3- خط مستمرى که در طول زندگى امیرالمؤمنین ـ از ده سالگى تا شصتوسه سالگى ـ وجود داشت را بیان و مختصری شرح دهید.
پینوشتها
[1]. نهجالبلاغه صبحیصالح / حکمت ۷۷، دربارهی فرار از دنیا
[2]. سوره مبارکه فتح/ آیه 29، «بر کافران سختگیر و با همدیگر مهربانند.»
[3]. کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (علامه حلی، متوفی ۷۲۶ق) / ص۱۱۶
[4]. سورهی مبارکه بقره / آیه ۲۰۷
[5]. (اذی) آزاردادن، رنجدادن
[6]. (شعب) قبیلهی بزرگتر
[7]. نهجالبلاغه صبحیصالح / خطبهی ۱۹۷، آگاهکردن مردم به فضیلتِ قبولِ امر و نهی ایشان.
[8]. (عذر) عذرها، بهانهها
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای