امامت عامّه | ۳
نیاز جامعه به مرکز و مدیر| ۳
بررسی شکل مدیریت در محیط اسلامی
در محیط اسلامی چنانکه گفته شد - در شناخت شکل مدیریت که فردی یا جمعی است و به انتخاب مردم یا انتصاب الهی است - باید به کتاب و سنّت و تعلیمات و راهنماییهای اهل بیت (ع) که عدل قرآنند، مراجعه نمود. در این محیط همه معتقدند که در اسلام، در بیان هر تعلیم و ارشادی که با سعادت واقعی بشر ارتباط داشته باشد، کوتاهی نشده و هر تشریعی که مورد نیاز بشر باشد، انجام شده است.
با این بینش اسلامی و با مراجعه به تاریخ اسلام و آیات قرآن و احادیث شریفه، غیر از نظام امامت، مشروعیت هیچیک از نظامهایی که در طول چهارده قرن بر مسلمین حکومت یافتهاند، به دلایل زیر قابل اثبات نیست:
۱- آنان که در طرف مقابل نظام امامت قرار دارند، از معرّفی نظام واحدی بهعنوان نظام اسلام عاجزند و با توجیهاتی که هرگز قابل قبول نیست، مانند کسانی که خود را در مقابل قضایای واقع شده میبینند، نظامات گوناگون را که برخی از آنها در فساد کمنظیر و نمونه بودهاند، شرعی شمرده یا حدّاقل اطاعت از آنها را یک تکلیف شرعی اعلام میکنند.
این عجز و ناتوانی آنها از معرّفی نظام واحد به دو جهت است:
یکی اینکه با مراجعه به کتاب و سنّت برای نظامات دیگر غیر از نظام امامت، نمیتوان مستند صحیح و قانع کنندهای پیدا کرد و حتّی خود برقرار کنندگان این نظامات نیز چنین ادّعایی نکردند و به عنوان اینکه نظامی را که برقرار کردهاند، نظام شرعی و اسلامی است و شکل و نوع آن از سوی شرع معیّن شده است آن نظامات را مطرح نساختند.
و دیگر از این جهت است که پس از رسول خدا (ص)، در اثر انحراف سیاست اسلام از مسیر امامت، حکومت شکلهای مختلف گرفت و روش و روند واحدی نیافت تا بتوان شرعی بودن آن را بهگونهای توجیه نمود؛ بلکه در اثر صورتهای گوناگونی که حکومت به خود گرفت و در هر صورت بر مسلمین تحمیل میشد و جز پیروان امامت کسی آن را ردّ نمیکرد، کاملاً این موضوع - که اسلام نظام حکومتی ندارد - برای مردم قابل قبول شد، یا ناچار شدند از ترس شمشیر، قفل خاموشی بر دهن بزنند و از این موضوع چیزی نگویند تا گرفتاریها و محرومیتها و فشارها و زندانها و شکنجههایی را که شیعه دیدند، نبینند.
۲- چنانکه میدانیم به دنبال یک سلسله بست و بندهای سیاسی، حزبی مرکب از عدّهای که از عصر پیغمبر (ص) و خصوصاً در سالهای آخر حیات آن حضرت برای تسلّط بر مسلمین و در اختیار گرفتن حکومت همکاری داشتند، شکل گرفت که حتّی در مقام قتل پیغمبر (ص) برآمدند و پس از رحلت آن حضرت جریان سقیفه بنیساعده[1] را پیش آوردند و اشخاصی که آن اجتماع را اداره میکردند، مطلبی را که عنوان نمیکردند، استدلال به سنّت پیغمبر (ص) و ارشادات و اعلانهای رسمی آن حضرت بود. چون همه این را میدانستند که اگر آن مسائل مطرح شود و حکومت بر آن اساس مستقر گردد، نه برای آن اجتماع موضوعی باقی میماند و نه برای ریاست خودشان؛ زیرا آنکس را که پیغمبر (ص) منصوب و معلوم کرده بود، در سقیفه شرکت نداشت و اینها هم که شرکت داشتند منصوب نبودند، لذا این جاهطلبان و شیفتگان حکومت، آن تأکیدات و توصیهها و ابلاغات علنی و رسمی پیغمبر (ص) را نادیده گرفتند و در سقیفه، بدون اینکه قبلاً نوع نظامی را که باید حاکم شود، مشخص نمایند، با تبانیها و سازشهای سیاسی، سعد بن عباده را که رقیب مهمّشان در آن اجتماع بود، کنار زدند[2] و با ابوبکر بیعت کردند و سؤالات بسیاری ازجمله پرسشهای زیر در این جریان بیجواب ماند:
اوّلاً: چرا این عدّه استبداد ورزیدند و بدون اینکه دیگران، بهخصوص بنیهاشم و شخصیتی مثل امام علی (ع) را به آن اجتماع دعوت کنند و از نظرشان آگاه شوند، پیشدستی نمودند؟! آیا غیر از این بود که اگر علی (ع) در آن اجتماع حضور مییافت، امکان آنکه گروهکهای سیاسی به مقاصد خود نرسند، افزایش مییافت؟!
ثانیاً؛ چرا بعد از مشورتهای صوری، نتیجه را به سایر مسلمین در مسجد و جلسه علنی اطّلاع ندادند تا همگان رأی و نظر بدهند؟!
ثالثاً: تعیین ابوبکر به خلافت بر چه اساسی بود؟ آیا بر اساس اجماع اهل سقیفه یا اکثریت آنها بود؟! یا بر اساس اجماع عموم اهل حلّ و عقد ازجمله بنیهاشم یا اکثریت اهل حلّ و عقد؟! یا بر اساس اجماع همه یا اکثریت مسلمین بود؟ اگر بر اساس اجماع اهل سقیفه یا اهل حلّ و عقد یا اجماع مسلمین بود که هیچیک از این اجماعها حدّاقل تا مدّتی حاصل نشد. بنابراین در این مدّت ابوبکر بر چه اساسی مداخله در امور جامعه میکرد؟! و چرا برای او به زور و اکراه و تهدید، از اشخاص مطالبه بیعت میکردند؟! و حتّی تهدید میکردند که بنیهاشم را در خانه حضرت زهرا (س) به آتش خواهند سوخت؟![3]
و اگر اکثریت بوده، این اکثریت از کجا اعتبار شرعی پیدا کرد؟! و به فرض اینکه در سقیفه، اکثریت با ابوبکر بیعت کرده باشند – با اینکه جریان معلوم نیست - چرا بیعت آن اکثریت که در برابر مسلمین اقلّیت بودند، اساس کار شد و دیگران مجبور شدند با او بیعت کنند و سخن از دیگران گفتن ممنوع گردید؟!
به اتّفاق اهلسنّت، حضرت سیدة نساءالعالمین، صدیقه طاهره فاطمه زهرا (س) از حکومت ابوبکر ناراضی بود و با حکومت او مخالفت داشت.[4] و حتّی نقل میکنند: تا زمانی که حضرت زهرا (س) زنده بود، احدی از بنیهاشم و وابستگان به آنها با ابوبکر بیعت نکردند.[5] این موضوع خود دلیلی بر عدم مشروعیت حکومت و جواز مخالف با آن است و دیگر راه هرگونه توجیه شرعی برای حکومت ابوبکر بسته میشود؛ و به فرض اینکه محملی برای آن بتراشند، موضع حضرت فاطمه (س) و تصویب علی (ع) از آن موضع و تبعیت بنیهاشم از آن دلیل بر این است که شرعی ندانستن حکومتی مثل حکومت ابوبکر جایز است و هر کس هم به تبعیت از حضرت زهرا (س) آن را شرعی نداند، به خطا نرفته است.
همانطور که عالم معروف شیخ حسن بناء، رهبر اخوانالمسلمین، در عذر شیعه بر ردّ خلافت ابوبکر گفته است که:
«کَانَتْ هذِهِ عَقِیدَة فاطِمَةَ»؛[6]
این عقیده، عقیده فاطمه است.
و در برابر آن، هیچ مسلمان معتقد به خدا و رسول، جز تسلیم و عدم اعتراض و تصویب چارهای نخواهد داشت.
بالاخره از میان این بست و بندها و تبانیهای سیاسی که علیه بنیهاشم و برای جلوگیری از اجرای برنامهای که پیغمبر (ص) مقرّر کرده بود، انجام شد، ابوبکر بر کرسی حکومت نشست و پیراهن خلافت و حکومت را در بر نمود و چنانکه گفتیم، معلوم نشد بر چه اساسی حکومت او بر مردم تحمیل شد، بعدها که بهتدریج اعتراضات به مشروعیت حکومت او، افکار را به خود مشغول ساخت، جیرهخواران سیاستهایی که ناچار بودند آن سنگ اساس و بنا را محکم سازند، به دستور اربابان خود برای پیدا کردن دلیل بر مشروعیت آن به دست و پا افتادند و به اجماع و حدیث: «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی خَطَأٍ»[7] متشبّث شدند و گفتند: امّت بر خطا اجماع نمیکنند و خلافت ابوبکر به اجتماع امّت محقّق شد. درصورتی که:
اوّلاً: صحّت صدور این حدیث ثابت نیست.
ثانیاً: به فرض صدور، عدم اجتماع امّت بر خطا به واسطه وجود معصوم در بین آنهاست، و با مخالفت یک فرد که محتمل باشد همان امام معصوم است، اجماع اعتبار ندارد.
ثالثاً: اینکه میگویند: اجماع امّت حجّت است، آیا مقصود این است که در موضوعات اگر اجماع نمودند بر خطا نخواهند رفت، یا اینکه اجماع در عرض وحی و تشریع الهی مشروع است؟!
گمان نمیکنم قائلین به حجّیت اجماع، چنین اعتباری را برای اجماع قائل باشند که برگشت به این کند که امّت بهوسیله اجماع میتوانند وضع قانون نمایند. در اینجا نهایت امر این است که گفته شود: اجماع امّت کاشف از نصّ و تشریع است.
رابعاً: این چگونه اجماعی بود که بر حسب روایات عامّه، فاطمه زهرا (س) سیّده بانوان اهل بهشت در آن وارد نبود و با آن مخالف بود، و بنیهاشم و جمعی دیگر نیز حدّاقل تا فاطمه (س) از دنیا رحلت نکرده بود، در آن نبودند و شخص علی(ع) تا پایان دوران حیاتش از آن شکایت میکرد و در خطبه شقشقیه، آن را محکوم و به باد انتقاد میگرفت.[8]
چنان فرض میکنیم که حکومت، به اجماع امّت تحقق یافت و خلافت ابوبکر را با این تاریکیها و این همه پرسشها پشت سر میگذاریم و با تاریخ پیش میرویم تا به مرض موت ابوبکر میرسیم.
در اینجا تاریخ میگوید: ابوبکر در بیماریاش، درحالی که گاهی از هوش میرفت، در این اندیشه افتاد که امّت را در امر حکومت بعد از خود سرگردان نگذارد و خودش یک نفر را معیّن کند که بعد از او اختلافی پیش نیاید؛ یعنی کاری را که به گفته این سیاستبازان، پیغمبر (ص) انجام نداد، ابوبکر برای رعایت مصلحت امّت انجام داد و کاغذ و قلم و نویسنده خواست تا وصیت خود را بنویسد و تسجیل کند و در اینجا عمر و حزبش که در بیماری پیغمبر (ص) - وقتی قلم و کاغذ طلبید تا برای امّت چیزی را بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نگردند - مانع شدند و زبان را به آن بیادبی و جسارت فراموشنشدنی نسبت به رسول خدا (ص) باز کرد،[9] که خدا در حقّش فرمود:
﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾.[10]
و هیچ ایرادی نگرفتند و «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» نگفتند؟! و ابوبکر را که گاهی بیهوش میشد و گاهی به هوش میآمد و طبعاً چنین بیماری هذیان میگوید و سخنش معتبر نیست، از وصیت مانع نشدند و نگفتند: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُر؟!»
باری عثمان برای نوشتن وصیت ابوبکر آماده شد و شروع به نوشتن کرد. وقتی به نام شخصی که منصوب میشود رسید، ابوبکر از هوش رفت، عثمان از پیش خود نام عمر را نوشت. پس از آنکه به هوش آمد (که به گمان من هرگز به هوش نیامد و مرد) از عثمان پرسید، عثمان گفت: عمر را نوشتم. ابوبکر هم تصویب کرد.[11]
و به این صورت - یا بگوییم: - با این نقشه و دسیسه، حکومت و ولایتعهدی عمر بدون هیچ گفتگو و مراجعه به اجماع، به خلقالله تحمیل شد و این صورت دوّمی بود که طی این مدّت کوتاه رژیم را دگرگون کرد و نظام را عوض نمود.
در این مورد هم پرسشهایی ازجمله سؤالات زیر بدون پاسخ میباشد:
۱- اگر حکومت شرعی به اجماع امّت است؛ چرا ابوبکر از آن عدول کرد و روش ولایتعهدی را تجدید نمود و امّت را از حقّ انتخاب محروم کرد؟!
۲- این تعیین جانشین شرعاً چه اعتباری دارد؟!
۳- اگر به گفته اینها، پیغمبر (ص) کسی را به خلافت و جانشینی خودش منصوب و معیّن نکرد، چرا ابوبکر به پیغمبر اکرم (ص) تأسّی نکرد؟! و چرا خود را در رعایت مصلحت امّت و جلوگیری از وقوع اختلاف دلسوزتر و بلکه مدبّرتر از پیغمبر (ص) جلوه داد؟!
۴- چرا عمر در وصیت ابوبکر که در حال شدّت بیماری و زوال هوش و درک بود، ایراد نکرد و «حَسْبُنَا کِتَاب اللهِ» نگفت؟! و ابوبکر را به هذیانگویی متّهم نساخت؟!
۵- چرا عثمان پیش از اینکه ابوبکر نام عمر را ببرد، از پیش خود اسم او را نوشت؟ آیا جز برای این بود که اگر ابوبکر به هوش نیامد و مرد، نوشته را بهعنوان وصیّت ابوبکر ارائه دهد و عمر را به مردم تحمیل نماید؟ و آیا این بهترین دلیل بر این نیست که این افراد در مسائل سیاسی و ریاست، پایبند حقیقت و امانت و معیارهای شرعی نبودند؟
باری اینجا پرده به این صورت عوض شد و نظام به ادّعای شورایی یا اجماعی یا اکثریت یا هیچکدام، به نظام ولیعهدی تغییر شکل داد و مشروعیت آن بر هیچ پایهای اثبات نشد و مردم را با سلطهای که حزب حاکم داشت، در برابر پیشامد واقعشده قرار دادند و با سوابقی که از روی کار آمدن ابوبکر بود که حتّی به حریم شخصیتی مثل علی (ع) تجاوز کردند، و یگانه فرزند پیغمبر (ص) را باآنهمه عظمت مقام به آن وضع دلخراش آزردند؛ در این موقع که قدرت گروه حاکم بر مردم به مراتب بیشتر بود و موضع سیاسی حزب حقّ و پیروان اسلام راستین بهواسطهی شهادت حضرت زهرا (س) سخت ضعیف شده بود، کسی جرئت اعتراض و پرسش و سؤال نداشت، و یا سؤال و اعتراض را بینتیجه میدانستند و سوء جریان به وضوحی که داشت، وا گذاشته شد و این پرده دوّم به نمایش گذاشته شد.
تا موقعی که عمر از «ابولؤلؤ» ضربت خورد،[12] استضعافگران که بر وضع سیاسی و جریان امور مستولی بودند، پرده دیگری را به نمایش گذاردند و نظام و رژیم دیگر عرضه شد.
در این موقعیت هم معلوم بود که اگر عمر بدون مداخله در وضع آینده بمیرد، گروه او از صحنه سیاست و حکومت کنار خواهند رفت و زمامداری علی (ع) یک امر حتمی و مسلّم بود که بهطور قطع، اگر سلطهگرانی که حاضر نبودند بههیچ وجه دست از ریاست بردارند، دست به این بازی جدید نزده بودند، تاریخ اسلام اینچنین که اکنون هست، نبود؛ نه جنگ جمل و نه جنگ صفین و نه جنگ نهروان، و نه انقلاب و شورش علیه عثمان، و نه سلطه بنیامیّه واقع میشد و این جریان فتنهساز وصیت عمر، پس از انحراف اصل حکومت و روی کار آمدن ابوبکر، سرآغاز حوادث خونین و خطرناکی شد که در جهان اسلام روی داد.
حتّی سیّد قطب اظهار تأسف میکند به اینکه: از بدبختی مسلمانها بود که پس از کشته شدن عمر باز هم علی (ع) کنار ماند و عثمان روی کار آمد؛[13] امّا نمیگوید: این بدبختی را چه کسی برای مسلمانها فراهم کرد؟!
عمر وقتی احساس کرد که روزش به سر آمده وباید از حکومت و ریاست مفارقت نماید، شخصاً یا با مشورت با همفکران خود (چون افکار را برای قبول تعیین هرکسی که غیر از علی (ع) باشد، آماده نمیدید) طرح سوّمی را پیشنهاد نمود و حکومت را به شورای شش نفری واگذار کرد و برنامه کار را آنچنان معیّن نمود که علی (ع) در آن انتخاب نشود.[14]
خودآزمایی
1- به کدام دلایل، غیر از نظام امامت، مشروعیت هیچیک از نظامهایی که بر مسلمین حکومت یافتهاند، قابل اثبات نیست؟
2- عجز و ناتوانی از معرّفی نظام واحد کسانی که در طرف مقابل نظام امامت قرار دارند از کدام جهات است؟
3- به کدام دلایل، خلافت ابوبکر با توجه به حدیث «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی خَطَأٍ» و اجتماع امّت مردود است؟
پینوشتها
1. راجع به جریان عجیب سقیفه، به کتاب السقیفه علّامه کبیر مرحوم شیخ محمّدرضا مظفر (رحمه الله) مراجعه شود.
2. ر.ک: ابنقتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۱ - ۲۸. و بعد هم او را کشتند و قتلش را به اجنّه نسبت دادند.
3. ابنقتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۰؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۵۶؛ امینی، الغدیر، ج۵، ص۳۷۲.
4. صدوق، عللالشرائع، ج۱، ص۱۸۶ – ۱۸۷؛ صالحی شامی، سبلالهدی و الرشاد، ج۱۲، ص۳۷۱؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۲۹، ص۱۵۷ – ۱۵۹؛ ج۴۳، ص۲۰۳ – ۲۰۴؛ شیخ الاسلامی، مسند فاطمةالزهراء (س)، ص۴۶۳ – ۴۶۹ (باب ۴۰).
5. صنعانی، المصنف، ج۵، ص۴۷۳؛ ابنقتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۰ – ۳۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۸.
6. مرحوم استاد آیتالله سید محمّدتقی خوانساری (قدس سره) که در قدس و تقوا و غیرت اسلامی و فداکاری در راه دین و دفاع از حریم اسلام کمنظیر بود، نقل میفرمود: در سفر حج بیتالله الحرام با شیخ حسن بناء در مدینه طیّبه یا مکّه معظّمه (تردید از این جانب است) مجالس متعدّدی دیدار و بحث داشتم و بالأخره در مسجد مدینه یا مسجدالحرام (باز هم تردید از حقیر است) شیخ حسن بناء سخنرانی کرد و در آن از شیعه دفاع نمود تا به عقیده آنها در موضوع خلافت و ابوبکر رسید گفت: کَانَتْ هَذِهِ عَقِیدَة فَاطِمَةَ. مقصودش این بوده که این عقیده شیعه بر غصب خلافت، عقیدهای نیست که کسی بتواند آنها را بر آن مؤاخذه کند؛ زیرا عقیده فاطمه زهرا (س) است.
7. غزالی، المستصفی، ص۱۳۸، ۱۵۷؛ فخر رازی، المحصول، ج۴، ص۹۲، ۹۷؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۸، ص۱۲۳.
8. نهجالبلاغه، خطبه۳ (ج۱، ص۳۰ - ۳۸)؛ صدوق، معانیالاخبار، ص۳۶۱ - ۳۶۲؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۸۲ - ۲۸۸.
9. بخاری، صحیح، ج۵، ص۱۲۷ – ۱۲۸؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج۵، ص۷۶ و دیگر مصادر شیعه و اهلسنّت.
10. نجم، ۳ - ۴. «هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید. آنچه میگوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست».
11. ابنقتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۱۷ - ۶۱۹؛ ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۲۵ - ۴۲۷.
12. طبری، تاریخ، ج۳، ص ۲۶۴.
13. سید قطب، العدالةالاجتماعیة فی الاسلام، ص۱۵۴.
14. طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۹۲ – ۲۹۴؛ ابناثیر جزری، الکامل فیالتاریخ، ج۳، ص۶۵؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۸۵ – ۱۸۸.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی