کد مطلب: ۴۱۱۲
تعداد بازدید: ۵۵۷
تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱۳۹۹ - ۱۸:۰۰
پیرامون معرفت امام | ۴
آیا این نیرنگ عبدالرّحمن غیر از یک عوام‌فریبی مزوّرانه نبود که چون می‌خواست علی(ع) را کنار بگذارد و عثمان را بیاورد و می‌دانست که علی(ع) هرگز به شرط متابعت از شیخین که خلاف «مَا أَنْزَلَ اللهُ» است، راضی نمی‌شود.

امامت عامّه | ۴

 

نیاز جامعه به مرکز و مدیر| ۴

 
در اینجا نیز، پرسش‌های فراوان ازجمله پرسش‌های زیر بی‌جواب می‌باشد:
۱- عمر با چه اختیار شرعی، این شورا را ترتیب داد و مسلمانان را از اینکه خودشان در امور خود، به‌خصوص پس از مرگ او نظر دهند، ممنوع کرد؟!
۲- باز هم سؤال می‌شود: اگر پیغمبر (ص) بدون تعیین جانشین رحلت کرد و امّت را به حال خود گذاشت، چرا عمر و ابوبکر به آن حضرت تأسّی نکردند؟!
۳- اعتبار اکثریت این شورای شش نفری چه وجه شرعی داشت؟!
۴- چرا اگر در این شورا سه نفر به یک نفر رأی دادند و سه نفر به شخص دیگر، رأی آن سه نفری که عبدالرحمن بن عوف خویشاوند نزدیک عثمان در آنها باشد، معتبر گردید؟! و این چه وجه شرعی داشت؟!
۵- چرا مثل عباس عموی پیغمبر (ص) و فرزندش عبدالله بن عباس در این شورا منظور نشدند؟!
۶- چرا دو سیّد جوانان اهل بهشت، حسنین (ع) با آن عظمت و مقام در این شورا شرکت داده نشدند؟!
۷- جریان امور نشان می‌دهد که این سیاست‌مداران جاه‌طلب، علاوه بر آنکه نظام الهی امامت را کنار گذاردند، برای مردم و امّت نیز حقّی و اختیاری قائل نبودند و در آنچه که با سیاست شخصی حکومتی آنها مخالف داشت، در کمال استبداد و استعلا عمل می‌کردند و تابع نظام جنگل بودند و لذا هرکدام در مسئله مهمّی مثل رهبری و مدیریت جامعه، رویه‌ای غیر از دیگری داشت؟!
۸- پس از این سؤالات، چرا عبدالرحمن بن عوف در مقام بیعت با علی (ع) یا عثمان، بدعت دیگری آورد و متابعت از «سیره شیخین» را نیز شرط بیعت خود کرد؟! در نتیجه علی (ع) که مرد حقّ بود و به تحریف اسلام تن در نمی‌داد، آن شرط را ردّ کرد و عثمان پذیرفت. و در اینجا کسی نگفت: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» کتاب خدا ما را بس است و سیره شیخین چیست؟!
آیا این نیرنگ عبدالرّحمن غیر از یک عوام‌فریبی مزوّرانه نبود که چون می‌خواست علی(ع) را کنار بگذارد و عثمان را بیاورد و می‌دانست که علی(ع) هرگز به شرط متابعت از شیخین که خلاف «مَا أَنْزَلَ اللهُ» است، راضی نمی‌شود. این پیشنهاد را ضمیمه کرد و ردّ آن را از جانب علی (ع) و قبول آن را از جانب عثمان بهانه کرده و با عثمان بیعت نمود.
و چنان‌که همه مسلمین دیدند، عثمان نه به کتاب خدا و نه به سنّت رسول خدا (ص) عمل کرد، و نه به سیره شیخین. خودش هم می‌دانست که عبدالرّحمن این شرط را برای عوام‌فریبی اضافه کرده وگرنه خود عبدالرّحمن هم مثل عثمان و عمّال خیانت‌کارش که حتّی با حال مستی به جماعت مسلمانان امامت می‌کردند و اسلام را مسخره می‌نمودند و با بیت‌المال مسلمین و حقوق ضعفای آن چگونه برخورد کردند که مسلمانان راستین، برانداختن آن نظام شوم ظلم و فساد را واجب و تکلیف شرعی خود دیدند و فرصت اینکه پرده چهارمی را به نمایش بگذارند، به آنها ندادند و همان‌طور که در هنگام مرگ ابوبکر و عمر هم پیش‌بینی می‌شد، مردم بالطّبع به‌سوی علی (ع) رفتند و آن‌چنان در بیعت با آن حضرت فشار آورده و به یکدیگر سبقت می‌جستند، که فرمود:
«حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَشُقَّ عِطْفَایَ»؛[1]
«به‌طوری که از ازدحام ایشان، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من پاره شد».
آری  بیست و پنج سال دوری از رهبری آگاه و عادل و عالم و الهی، بیست‌وپنج سال استیلا و استعلای گروهی جاهل و نادان و بی‌اطّلاع از معارف و حقایق اسلام، سال‌ها تسلّط بنی‌امیّه و ظلم و ستم عمّال عثمان، مردم را به ستوه آورده بود و در انتظار چنین روزی بودند که حکومت در کف با کفایت مردی الهی قرار گیرد که از او باسابقه‌تر در اسلام و همگام و همکارتر با پیامبر اسلام (ص) و شناسنده‌تر به ارشادات و توجیهات و تعلیمات اسلام نبود؛ لذا شور و هیجان و ابراز احساسات فوق‌العاده شد و همه به آینده امیدوار شدند و طلیعه تاریخی را که متناسب دعوت اسلام باشد، به چشم می‌دیدند.
امّا متأسّفانه همان‌ها که در اثر انتخاب در شورای شش نفری در مقابل علی (ع) گذارده شدند، به طمع سیاست افتادند و همان جاه‌طلبان و همان‌هایی که پول‌های زرد و سفید بیت‌المال، ایمانشان را بر باد داده بود و همان‌هایی که کینه‌هایی را - با پیغمبر (ص) از بدر و احد و احزاب و سایر غزوات و مواقف داشتند - در دل نگاه داشته و در این مدّت بیست‌وپنج سال با رژیم‌هایی که مسلّط بودند، همکاری داشتند و پیمان‌هایی که با روی کار آمدن علی (ع)، امتیازات بیجا و استفاده‌های کلان و مقاماتی را که داشتند، در خطر می‌دیدند و می‌دانستند که وضع به کلّی دگرگون می‌شود و انقلاب اسلام از نو ادامه می‌یابد، سخت به هراس افتادند و به مخالفت با امام حقّ و خلیفه حقیقی پیغمبر (ص) و حکومت اسلامی برخاستند و با بنی‌امیّه و کلّیه کسانی که به‌واسطه‌ی سوء رفتار و خیانت و فساد نمی‌توانستند در نظام اسلامی جایی داشته باشند، متّحد شدند و جنگ جمل و صفین و نهروان را برپا کردند و علی (ع) را گرفتار نابسامانی‌های داخلی و درگیری با آشوب‌ها و فتنه‌ها نمودند.
هرچند در همان مدّت کوتاه زمامداری علی (ع) چهره دل‌آرا و آفتاب عالم‌تاب اسلام که در زیر پرده‌های جهالت‌ها و تعصّب‌ها و نفاق‌های منافقین و جاه‌پرستی‌ها پنهان شده بود، آشکار شد؛ امّا دریغا که در اثر آن دسیسه‌ها و تحریکات و جهالت، بسیاری به حقایق امور و سیر اوضاع و عللی که - در اینجا مجال بیانش نیست - پس از شهادت امام علی (ع) امکان عادّی تعقیب اقدامات و برنامه‌های آن حضرت نبود و به‌زودی با تسلّط معاویه، خورشید جهان‌آرای اسلام در پشت ابرهای حیله و مکر و شیطنت معاویه قرار گرفت، دوره‌ای تاریک و ظلمانی، امّا ممتدّ و طولانی آغاز شد که شرح مظالم زمامداران و فسادها و خیانت‌های آنها را در تواریخ باید مطالعه کرد.
خلفایی به‌اصطلاح روی کار آمدند که قرآن را به تیر می‌زدند[2] و کنیز خود را با حال جنابت برای امامت بر جماعت به مسجد می‌فرستادند.[3]
کدام باانصاف است که بتواند این نوع حکومت‌ها را اسلامی بداند؟! کدام غیرتمند است که حکومت ولید و عبدالملک و سایر طاغوت‌های بنی‌امیّه را شرعی بخواند؟! کدام شرافتمند است که حکومت هارون و منصور و خلفای عثمانی و سلاطین ستمکار این چهارده قرن را واجب‌الاطاعه بداند؟!
ما متأسّفیم که آنان این حکومت‌ها را در طول تاریخ، اسلامی می‌دانند و امروز هم به کاخ‌ها و آثار ستمگرانه و مراکز عیّاشی و فساد و فحشای آنها افتخار می‌کنند، اسلام را نشناخته‌اند و رسالت اسلام را در برانداختن این‌گونه نظام‌ها درک نکرده‌اند.
ما متأسّفیم اینان پس از چهارده قرن هنوز هم نتوانسته‌اند نظامی را به‌عنوان نظام اسلامی معرّفی کنند، و پا به پای اوضاع و جریان‌ها حرکت کرده‌اند و به‌جای اینکه معرّف نظام اسلام باشند، توجیه‌گر نظام‌هایی که مسلّط می‌شده و می‌شوند هستند؛ یعنی اوّل نظام و سلطه برقرار می‌شود بعد زمان توجیه و تصویب این جیره‌خواران باز می‌گردد و اکنون وضع به‌جایی رسیده که جهان اسلام تجزیه کامل یافته، با رژیم‌های مختلف غیراسلامی که یا زیر سلطه شرق ملحد و ضد شرف انسانیت و یا سلطه غرب جنایت‌کار استثمارگر قرار دارند.
حدود پنجاه حکومت ضعیف و معارض یکدیگر را بر جهان اسلام تحمیل کرده‌اند، و کسی نیست بپرسد پس امّت واحده و حکومت واحده اسلامی کجاست؟ و کدام یک از این حکومت‌ها شرعی و واجب‌الاطاعه است؟ و این وضع مسخره‌ای که این سران وابسته به شرق و غرب و به‌اصطلاح مترقّی و مرتجع، در جهان اسلام پدید آورده‌اند، چه اصالت و چه هویتی غیر از دشمنی با اسلام و ضربه زدن به احکام اسلام و شرافت مسلمین دارند؟!
باتوجّه‌به مطالبی که گفته شد، هرچند در نهایت اختصار بود لیکن معلوم می‌شود که شکل مدیریت و اداره جامعه به صورت‌هایی که در جوامع مسلمین جلو آمد و حکومت‌هایی مثل بنی‌امیّه و بنی‌عباس و آل عثمان و سلسله‌های دیگر را توجیه می‌نمود، اسلامی و شرعی نیست و بین آنها و اسلام رابطه ضدّیت از رابطه هماهنگی بیشتر است، چنان‌که معلوم شد، نظامات کنونی دنیا نیز که بر اساس به‌اصطلاح نگرش علمی و جدایی سیاست از دین است و بعضی مسلمانان جاهل و مقلّد بیگانه آنها را مترقّی می‌گویند، در واقع آنها مخالف اسلام هستند و مسلمان نباید آنها را بپذیرد.
و این نکته نیز معلوم شد که شخصیت اسلامی یک جامعه وقتی کامل می‌شود که در همه چیز راهنمایش اسلام باشد و اگر جامعه در سیاست و اداره و امور جمعی و کشوری اسلامی نباشد، هرچند در اخلاقیات و عبادات و معاشرت‌ها و امور تعاونی و همکاری‌های اجتماعی و نکاح و طلاق و مراسم اموات و این‌گونه امور، از دستورات اسلام پیروی نمایند، مادامی که کل جامعه به‌واسطه‌ی نظام اسلامی و حکومت شرعی حرکت اسلامی نداشته باشد، آن جامعه شخصیت اسلامی ندارد، هرچند افراد جامعه هریک جداگانه به‌واسطه‌ی التزام به احکام اسلام، شخصیت اسلامی خود را حفظ نمایند.
بنا بر تمام مطالب گذشته، به این حقیقت می‌رسیم که یگانه نظام الهی که باید همه در آن نظام باشند، برحسب قرآن و احادیث شریفه و آزمایش و تجربه و هدایت عقل، نظام امامت است که تحت رعایت و عنایت خاصّه الهی و مددهای متواتر و متوالی غیبی است، چنان‌که در قرآن می‌فرماید:
﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَوةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَوةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾؛[4]
«و آنان را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند، و هر کار نیکو، به‌خصوص اقامه نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند».
نظام‌های دیگر؛ چه نظام‌هایی که در گذشته بوده و چه نظام‌های کنونی کمونیستی و شرقی یا سرمایه‌داری و غربی هیچ‌کدام برآورنده خواسته‌های حقیقی انسان نیستند، سیر او را به سوی خدای متعال تضمین نمی‌نمایند و با استضعاف و استعلا و استکبارستیزگی معارضه ندارند، که نمونه آنها همان استکبار ددمنشانه شرق و غرب و روش آمریکا است که اگر انسان بخواهد مفاسد این نظامات را برشمارد مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
دوران بردگی، دوران بی‌اعتنایی به حقوق بشر، دوران حرمسراها، دوران خریدوفروش زن‌ها، دوران کشورگشایی‌ها و تسخیرکردن و یا خراب کردن این شهر و آن شهر و قتل‌عام نمودن، دوران عیّاشی‌ها و هرزگی‌ها و بی‌رحمی‌ها، همه‌وهمه در این رژیم‌ها به‌صورت نو و به قول خودشان مترقّی، متبلور است.
واقعاً انسان نمی‌تواند توحّش دنیاپرستان کنونی که آسایش و امنیّت را از بشر سلب کرده‌اند، و هزارها میلیون دسترنج ضعفا را در خرج تسلیحات گذارده‌اند، شرح دهد.
به‌عکس، نظام امامت تبلور عدل الهی و حکومت حقّ در جهان است؛ نمونه اکمل آن زندگی ساده و متواضع پیغمبر (ص) است؛ چنان‌که علی (ع) در نهج‌البلاغه، گوشه‌ای از آن را شرح می‌دهد، و به همه مسئولین امور و صاحبان مقامات اخطار می‌کند.
نظامات دیگر حتّی اگر - در صورت و عنوان هم - حکومت مردم بر مردم باشد، علاوه بر آنکه حصول نمی‌یابد، اصولاً اطمینان‌بخش نیستند. جهان‌بینی مادّی هرگز آسایش‌بخش نیست و آرامش قلب نمی‌دهد؛ بلکه به‌عکس تزلزل را بیشتر و بیشتر می‌نماید و انسان را در خوف و وحشت زوال آنچه دارد و احتمال خطراتی که او را تهدید می‌نماید غرق می‌سازد.
نظام امامت بر پایه جهان‌بینی اسلامی و حکومت الهی است، و بر این پایه خود را به‌طور معقول توجیه می‌کند و دیگران را هم ملزم به قبول آن می‌داند.
این نظام به همه می‌گوید: همه بنده خدا هستیم و باید تابع فرمان و نظام او باشیم و حکم او را اطاعت کنیم و اصولاً حکومت در این نظام هدف نیست؛ بلکه وسیله است و تحمّل مسئولیت بسیار سنگین که هیچ‌کس به‌عنوان اینکه آن را وسیله امرار معاش یا اشغال مقام یا تبلیغ به نفع خود و تحویل‌گرفتن حمد و ثنا و مدح و تملّق سازد، نباید دنبال آن برود. تکلیفی بزرگ است که هرکس به آن مکلّف شد، باید به تکلیف شرعی خود عمل کند و امانتی بس گران‌بهاست که به دست هرکسی سپرده شود، باید در حفظ و نگهداری آن، تمام قدرت خود را صرف نماید؛ آنها که به مقام و امارت و حکومت به نظر استقلالی نگاه می‌نمایند و با آن برتری می‌جویند، حتماً شایستگی آن مقام را ندارند:
﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾؛[5]
«ما این خانه آخرت (بهشت ابدی) را برای آنانکه در زمین اراده علوّ و فساد و سرکشی ندارند مخصوص می‌گردانیم و حسن عاقبت خاصّ پرهیزکاران است».
اینک سخن را در مسئله شناخت نیاز جامعه به مدیر و مرکز و شکل مدیریت و شناخت آن در نظام اسلام در اینجا پایان می‌دهیم و در ادامه‌ی بحث امامت به تحلیل و بررسی امر دوّم – شناخت مفهوم امامت – می‌پردازیم.
 

خودآزمایی


1- به کدام دلایل، چه نظام‌هایی که در گذشته بوده و چه نظام‌های کنونی کمونیستی و شرقی یا سرمایه‌داری و غربی هیچ‌کدام برآورنده خواسته‌های حقیقی انسان نیستند؟
2- شخصیت اسلامی یک جامعه چه زمانی کامل می‌شود؟
3- یگانه نظام الهی که باید همه در آن نظام باشند، کدام است؟ و بر چه پایه‌هایی قرار دارد؟
 

پی‌نوشت‌ها


1. نهج‌البلاغه، خطبه ۳ (ج۱، ص۳۶)؛ مفید الارشاد، ج۱، ص۲۸۹؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۲، ص۴۹.
2. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۱۶؛ سید مرتضی، امالی، ج۱، ص۹۰؛ مقریزی، امتاع‌الاسماع، ج۱۲، ص۲۸۱.
3. بلاذری، انساب‌الاشراف، ج۹، ص۱۶۰؛ دیاربکری، تاریخ‌الخمیس، ج۲، ص۳۲۰.
4. انبیاء، ۷۳.
5. قصص، ۸۳.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: