انقلاب در نظام مالکیّت| ۱
اگر انقلاب در نظام مالکیّت، الغای نظام غربی مالکیّت و سرمایهداری براساس رباخواری و معاملات نامشروع و بانکداری و استثمار است که نظامات شرقی بر آن صحّه گذارده و از آن دفاع مینمایند و به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرده و مسلمانان هم به فساد و پلیدی آن آلوده شدهاند، البته باید دگرگون گردد.
این نظام که در آن، هرکس و هر سرمایهداری به هرنحو و به هر طریق که بخواهد ثروت بیندوزد و بر ثروت و سرمایهاش بیفزاید، آزاد مطلق است و هیچ قیدوشرط و تحدید و ممنوعیتی مانع او نمیشود و در صرف اموال نیز مختار مطلق میباشد،[1] که به هر مصرفی بخواهد، آن را برساند، آزاد است حتی اگر بخواهد ورثه خود را محروم کند و میلیونها دلار، اموال خود را به سگ و گربه خود ببخشد یا در پای یک زن روسپی و رقاصه و خنیاگر بریزد، یا در راه تجملات غیرمتعارف صرف کند، یا به قمار بزند، اگر منظور این نظام است، شک و شبههای نیست که این نظام باید از بین برود.
این نظام حتی اگر در کشورهای مسلماننشین هم باشد و این سرمایهدار اگر خود را مسلمان نیز بشمارد، با اسلام ارتباط ندارد و فاصله آن با نظام اسلام، فاصله جهل از علم، ظلمت از نور و شب از روز است.[2]
نظام اسلامی تدابیر و برنامههایی در رشتههای مختلف پیشنهاد کرده است که اینگونه سرمایهداری و استثمار و تفریط مال و اندوختههای کلان از بین برود و زمینه برای پیدایش آن فراهم نگردد، چه در به دستآوردن مال باشد و چه در خرج کردن آن. اسلام دست افراد را آنگونه باز نگذارده و مختار نساخته است که بتوانند این همه سرمایه را گرد آورند و راههایی جلوی پای بشر در خرج و مصرف گذارده و تشویقها و ثوابهایی وعده داده، جرایم و کفّارات و سیاستهایی مقرر کرده است که خودبهخود، تعادل ممکن برقرار میگردد.
در جامعه اسلامی، مال و سرمایه هرگز نمیتواند عاملی برای رویکارآمدن حکومتها و انتخاب این و آن باشد. نقش توانگر و بینوا در حکومت و اجتماع اسلامی برابر است.
اسلام درعینحال که به مال و بینیازی و کار و تلاش اهمّیت داده است و ضایع کردن اموال و نیروها و ضایع گذاردن آن را ممنوع نموده است، همه را به سعی و عمل برای برداشت هرچه بیشتر از نعمتها و مواهب طبیعی امر فرموده و عمران اراضی و احداث قنوات را ستوده است، از اشخاص نیکوکار و فعال و تولیدکننده و آبادکنندگان زمینها - نه بهعنوان یک ثروتاندوز و سودجو؛ بلکه برای نقشی که در رفاه و آسایش و فراوانی و رفع نیازمندیهای جامعه دارند - تشویق و تقدیر مینماید. درواقع ارزش این افراد را از هدف آنها مشخص میسازد و هدف آنها را از برداشتی که از عواید خود مینمایند و از چگونگی بهکار انداختن اتفاقات و مخارج آنها میشناسد. هرگز نباید مال، بیهوده و اسرافگرانه در راههای باطل صرف شود و نباید مال داشتن، کسی را در اجتماع مقام و منصبی بدهد و بر دیگران تحمیل نماید.
اصلاً مالاندوزی و جمع مال بهعنوان یک هدف و لحاظ استقلالی برای بشر عیب و عار است؛ امّا کسب مال نه بهعنوان یک هدف؛ بلکه بهقصد استفادههای مشروع و مستحب و واجب مثل انفاق فی سبیلالله کمال افتخار میباشد. تولید ثروت، بهمعنای تولید مواد مورد احتیاج جامعه، ممدوح و مورد تقدیر است. چنانچه انفاق آن هم، در راه امور اجتماعی و عامالمنفعه و سعادت جامعه ممدوح است؛ امّا نگهداری ثروت جز گرفتاری و مناقشه در حساب و سنگین شدن بار و عوارض سوء و معایب دیگر اثری ندارد و هرکس از فرد توانگری برای توانگری او تواضع و فروتنی نماید، دو ثلث دین خود را از دست داده است:
«مَنْ تَواضَعَ لِغَنِیٍّ لِغِناهُ (لِأَجْلِ غِناهُ) ذَهَبَ ثُلُثا دِینِهِ»[3]
«هرکس برای ثروتمندی به خاطر ثروتمندیاش فروتنی کند، دو سوم دینش از بین میرود».
این حدیث بسیار حساس و پرمعناست و نقش اسلام را در رفع اختلاف طبقاتی و اهمّیتی که به آن داده است و درجهای که برای آن قایل شده است، را نشان میدهد.
در قرآن مجید، ذیل داستان قارون - یهودی سرمایهدار – میفرماید:
﴿تِلْکَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الاَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾؛[4]
«این خانه آخرت را برای آن کسانی که اراده علو و برتری و فساد در زمین ندارند قرار دادهایم و عاقبت (و پایان نیک) برای پرهیزکاران است».
این است تعریف اجتماع اسلام، اجتماعی که احدی نباید در آن گردنکشی و برتریجویی داشته باشد که حتی برحسب بعضی تفاسیر از امام علی(ع) روایت شده است که فرمود:
«إِنَّ الرَّجُلَ لَیُعْجِبَهُ شِراکَ نَعْلِهِ فَیَدْخُلَ فِی هذِهِ الاْیَةِ: تِلْکَ الدّارُ الاْخِرَةُ...»؛[5]
مضمون روایت این است که: اگر کسی از بند کفش خودش بهخود ببالد، گردنکشی کرده و علو و برتری جسته است.
این آیه همه را میشناساند و اجتماع متواضع اسلام را معرفی مینماید. انصافاً باید گفت: اجتماعات کمونیستی و سرمایهداری کجا و این اجتماع سراسر فضیلت و برابری کجا؟ رهبران متکبّر، مغرور، پرنخوت و فرعونمنش و پرباد آن اجتماعات کجا و رهبر بیمدّعا، بیتشریفات و بیفاصله از مردم و اجتماع واقعی اسلام کجا؟
از بامداد تا شامگاه هرچه میبینیم، گردنکشی، تظاهر، کبر و نخوت، استبداد، فرعونیت، تعظیم و خمشدن، نیایش و مدح و چاپلوسی گردنکشان است. هرکس کمترین قوه مالی یا مقامی یا بلکه علمی داشته باشد، نسبت به کسی که فاقد آن است، بیاعتنا و بیاحترام میشود. در ادارات، مؤسسات و برنامههای مختلف، عدول از هدف این آیه نمایان است.
خودآزمایی
1- نظام اسلامی چگونه و با چه تدابیر و برنامههایی سرمایهداری و استثمار و تفریط مال و اندوختههای کلان را از بین میبرد؟
2- چه نوع کسب مالی در اسلام مورد تایید است؟
3- قرآن مجید، ذیل داستان قارون - یهودی سرمایهدار – چه میفرماید؟
پینوشتها
1. یکی از بزرگترین مفاسد این سرمایهداری آزاد و مطلق، تسلط سرمایهداران بر امور سیاسی و مقدرات اجتماعی است که تمام حقوق و حیثیات افراد و اجتماعات و ملل و امم را تحتتأثیر قرار داده و در مسیر ازدیاد سرمایه بهکار میبرند و به هیچ چیز جز بالا بردن ارقام ثروت و استثمار و به مصرف رساندن کالای خود نمینگرند. این سرمایهدارها – بهتعبیر آقای حسن صدر در روزنامه اطلاعات – همهچیز حتی جنگ و صلح و انتخابات را در اختیار میگیرند. از باب نمونه: خاندان «راکفلر» را درنظر بگیرید. این خاندان را کمتر کسی است که نشناسد، راکفلر از هیچ آغاز کرد و در تجارت و صنعت نفت چنان شهرتی به دست آورد، چنان ثروتی اندوخت که در تمام ایالات متحده آمریکا فقط چند ثروتمند نامی نظیر «هانری فورد» و «هوارد هیوز» و «پل گتی» توانستند دم از همتایی او بزنند.
دو نواده راکفلر؛ «دیوید» و «نلسن» هر یک مؤسسات عظیم اقتصادی و مالی در اختیار دارند. نلسن معاون «جرالد فورد» - رئیس سابق آمریکا - بود. دیوید برادر او، در حوزه امپراطوری اقتصادی خود از سال ۱۹۷۳ میلادی کمیسیون سهجانبهای را تأسیس کرد که به نام کمیسیون «تری لاتران» نامیده میشود. در این کمیسیون که قریب یکصد نفر از کارشناسان نامی آمریکا و کانادا و یکصد نفر از متخصصین اقتصاد و سیاست اروپای غربی و ژاپن عضویت دارند، ماهی یکبار مسائل مهم سیاسی و مالی دنیا مورد مطالعه و مباحثه قرار میگیرد. کمیسیون، هر بار افرادی را مأموریت میدهد در فلان مسئله که مبتلابه کشورهای صنعتی است، گزارشی تهیه کنند که راهنمای دولتهای مربوطه قرار گیرد (سپس با ذکر مثال درگیری شاخ آفریقا) میگوید: برای این قبیل مسائل پیچیده چندپهلو، کمیسیون سهجانبه باید راه حل پیدا کند.
نظیر این مشکل، هرهفته در جهان سوم، خط مشی سیاسی کشورهای صنعتی را بر سر دوراهی قرار میدهد (سپس مسئله حقوق بشر را مثال آورده) و پس از آن میگوید: این قبیل معمّاها که راستی حل کردن آن، مغز افلاطون و سقراط میخواهد، کار این کمیسیون سهجانبه است.
هارلد براون و شخص «کارتر» و «والتر ماندل» - معاون رئیس جمهور – و «وانس» - وزیر خارجه – و بسیاری از وزرا و مردان سیاسی درجه اوّل حکومت آمریکا، اعضای این کمیسیون سهجانبهاند که از سال ۱۹۷۳ میلادی در طرح و بحث و حلّ و فصل مسائل سیاسی و اقتصادی درجه اوّل دنیا شرکت داشتهاند. (در این مقاله در معرفی براون گفته است): کسی است که در بمباران ویتنام شمالی و منابع حیاتی این ملّت، نقش مؤثری داشته است.
از توصیههای چشمگیر این دانشمند فیزیکدان در جنگ ویتنام، این مسئله است که نباید بههیچ صورت پایبند تقوای سیاسی بود. شرط بردن جنگ این است که از این ملاحظات اخلاقی چشم ببندید، و حریف را تا مغز استخوان خرد کنید (روزنامهی اطلاعات، شمارهی ۱۵۵۹۲، ص ۶، مقاله آقای حسن صدر).
از این مثال میتوانید مفهوم نظام سرمایهداری - که تمثل و تجسم آن قدرت حکومت ایالات متحده آمریکاست – و تأثیر سرمایه را در همه جهات اجتماع و سرنوشت بشر مطالعه نمایید و ببینید این سرمایه و سرمایهدار است که همهچیز را معین کرده و حکومتها را میآورد و میبرد. اینگونه سرمایهداری و سرمایهدار، نقطه ضدانبیا و رجال الهی و وحی و مکتب قرآن و اسلام و عدالت است و باید دگرگون گردد، که هرچه بیشتر بماند و استثمارش زیادتر شود، مانند خوره به جان انسان و مفاهیم ارزنده انسانیت رحم نمیکند.
امّا دگرگون شدن این نظام و جایگزینی نظامی کامل، بدون اعتقاد به عالمغیب و ارتباط آن دگرگونی با وحی و قدرت مطلقه حقّ متعال و نظام جهان هستی و بدون ایمان به ارزشهای اخلاقی و هدف بودن کمالات حقیقی غیرمادّی و خلاصه بدون برنامههای تعلیماتی و انسانساز اسلام، هرگز میسّر نیست.
وقتی دگرگونی، متکی به موازین الهی و هماهنگ با تعهدات همهجانبه اسلامی نباشد، هر شکل دیگر، و براساس هر مکتب و اندیشهای که به وجود آید، فقط صورت معایب و مفاسد را عوض مینماید، و ریشه معایب و مفاسد را از بین نمیبرد. لذا انقلاب اقتصادی در هیچ جای جهان، دردی از دردهای بشر را درمان نکرده و علاوه برآنکه با انسان، معامله ابزاری نموده و شرافت انسانی را لغو کرده و زندگی پوچ و بیمعنایی را تحویل انسان داده است، اگر سرمایهداران بزرگ را از بین برده و حکومت و حزب حاکم را قائم مقام خودمختار و ارباب ضعفا و کارگران و کشاورزان قرار داده، بدترین نظام بردهداری و بلکه دامداری را همچون حکومتهای بلغارستان و مجارستان و آلمان شرقی ایجاد کرده است، که حتی در آنها زندگی و معاش ظاهری مردم عادی و افراد جامعه بهتر از افراد عادی و متوسط جوامعی که در آنها اینگونه انقلابهای اقتصادی رخ نداده است، نمیباشد.
2. یکی از نویسندگان غربی که از نوشتهاش معلوم است اهلتحقیق است، براساس یک سلسله کاوشها و اطلاعات جامع نوشته است، هرچند در موارد زیاد هم بهواسطه نقص اطلاع از اسلام و خصوص تشیع، بهطور کامل حقّ اسلام را ادا نکرده و جلوه واقعی اسلام در ناحیههای متعدد در نوشتههای او در پرده مانده است. وی پیرامون مقایسه اسلام و امتیازات آن بر بعضی از مکتبها، بهخصوص مکتب مارکسیسم، توضیحاتی دارد که بهطورفشرده و تلخیص، قسمتهایی از گفتارش را به لفظ یا به مضمون - نظر به ارتباطی که با بحث دارد - در اینجا میآوریم و اگرچه این رساله را طولانی میسازد؛ امّا در جهت فایدهای که دارد بیموجب نخواهد بود.
این دانشمند که «ویلفرد کنت ول اسمیت» نام دارد، در کتاب اسلام در جهان امروز ترجمه حسینعلی هروی (انتشارات دانشگاه تهران، شماره ۱۶۱۹) درضمن فصل اوّل این کتاب چنین میگوید: سرانجام میتوان با طرح مقایسهای میان موقعیت اسلام با سه جهانبینی هندو، مسیحی و مارکسیسم، نمای درست و توضیحات مفیدتری درباره ارتباط میان اسلام با تاریخ به دست آورد. مسلماً مسئله در هرکدام از این موارد پیچیده و دقیق است و در اینجا فقط به توضیحی بسیار ساده و کلی اکتفا میکنیم، بیآنکه وارد جزئیات شویم، میتوانیم مؤمنان به این مذاهب را بهترتیب اهمّیتی که به تاریخ میدهند، طبقهبندی کنیم:
هندوها که تاریخ و تطور آن در آخرین مرحله حساب ایشان اهمّیتی ندارد. مسیحیان که تاریخ برایشان بیاهمّیت نیست؛ ولی قطعیت ندارد. مسلمانان که تاریخ برایشان قطعی است؛ ولی آمال همه اشیا نیست و مارکسیستها که هیچ چیز دیگر جز تاریخ برایشان وجود ندارد.
پس از آنکه از آیین هندو و مسیحیت بحث کرده و ضعف آنها را نشان داده است، میگوید: یقیناً اسلام هرگز حتی در تعبدیترین شکل خود، به پرستش خود نپرداخته است. توجّه او به ارزش ظاهری و زمینی محدود نبوده است؛ چون تکالیفی که مسلمانان در تاریخ و این جهان دارند، فقط یک روی سکه است. روی دیگر سکه که از زر ناب ساخته شده، دنیایی دیگر با تلألؤ دلانگیز خود میباشد. اسلام با خدا آغاز میشود و اطمینان دارد که بهسوی او باز میگردد.
گرچه کوشش او در نجات تاریخ کلّی است؛ ولی کوشش مشروط است؛ یعنی درحالی که رستگاری ابدی را بهعنوان هدف اصلی در نظر میگیرد، میخواهد عدالت دنیایی این جهان را در راه وصول به این رستگاری شرط و شریک گرداند.
بعضی از معانی عمیق اینها که گفتیم، در مقایسه با اختلافهایی که در مثال چهارم نسبت به آن معانی وجود دارد، روشن میگردد و آن مثال، مارکسیسم است.
اسلام و مارکسیسم - این دو نیروی عظیم جهانی - در بعضی از جنبههای رهبری تاریخی خود، برای به تحقق درآوردن یک ایدهآل اجتماعی، دارای نقطههای مشترک بسیاری هستند. اختلاف نظر اسلام و مارکسیسم در مورد خاص تاریخ، روشنگر و آموزنده است. در واقع ما میتوانیم از این تضاد نظر میان آنها معلومات ذیقیمتی برای روشن کردن این مسئله قاطع به دست آوریم که ورود یک کشش غیرتاریخی، در تاریخ چه تأثیری دارد.
پس از آنکه از جنبش مارکسیسم و وسعت و تشکل و تصمیم آن برای ساختن یک جامعه، خوب تعریف مینماید، در پاورقی هم توضیح میدهد: کلمات «خوب» یا «بد» کاملاً بهجا به کار نرفته است. مثل اینکه میخواهد بگوید: خوب یا بد در صورتی است که انسان به اخلاق معترف باشد؛ امّا کرملین بعداً انکار کرد که هدف نهایی کمونیسم، دارای جنبه اخلاقی باشد. معذلک یک عامل نیرومند اخلاقی در انگیزه اصلی جنبش کمونیسم یافت میشود.
این عامل، هنوز برای طرفداران و جوانان حزب، نیروی خود را از دست نداده است. پس معلوم میشود کمونیسم، اگرچه بعداً تاریخ را یک سیستم بسته شمرد که بهخودی خود کفایت میکند و به ماوراءالطبیعه نیاز ندارد، اصلش از اخلاق برخاسته و اگر اخلاق نبود، جنبش کمونیسم هم نبود.
جنبش مارکسیسم، با تمایل به برقرار کردن یک جامعه خوب (همان چیزی که هدف اسلام است) آغاز شد و از این جهت، هنوزهم دنیای خارج، مخصوصاً آسیا نسبت به آن نظر مساعد دارد؛ یعنی براساس همان چیزی که کمونیسم منکر آن است با او نظر مساعد دارد و حداقل قسمتی از ناتوانی آن برای نیل به این هدف (برقراری یک جامعه خوب) در داخل کشور، مربوط است به اشتباه جهانبینی آن در ماوراء طبیعت.
سپس میگوید: این جنبش (جنبش مارکسیستی) با انساندوستی غربی تفاوت دارد. از جهت اینکه مارکسیسم، همه مسائل را در این جاهطلبی منحصر و متمرکز میسازد و خود را وقف آن میکند و با تمام فعالیتهایی که آزادیخواهی دنیوی و انقلابات آمریکا و فرانسه نیز داشتهاند، تفاوت دارد.
مارکسیسم همه تخممرغها را در یک سبد میگذارد؛ سبد تاریخ. هیچچیز برای او جز نوع تاریخی که مطمئن است آن را میسازد و مصمّم است آن را برقرار کند، ارزش ندارد. از نظر او زندگی فردی انسان، نه معنا دارد و نه ارزش و در آخرین مرحله نتیجهگیری از محاسبه واقعیت فرد، انسان جز به عنوان یک عامل شرکتکننده در پیشرفت یا توقف وقایع تاریخی فردا معنایی ندارد.
بنابراین انسان در تفکر مارکسیسم، جز یک وسیله برای رسیدن به هدف نیست. بههرحال در رابطه با این هدف که از جانب تاریخ، داده و معین شده است، شخصیت انسانی در مارکسیسم معنای نامعینی پیدا میکند و این تنها معنا برای شخص او و دیگران است.
آنچه در حوادث قابلملاحظه تاریخی روی داده، نتیجه قطعی همین طرز فکر است که مانع از کشتن، شکنجه کردن یا استثمار یک انسان شود. اگر تکامل تاریخ بتواند با تصفیه، شکنجه کردن یا بردگی این شخص، گامی به جلو بردارد، برای مارکسیسم دلیلی وجود ندارد.
سپس بعد از اشاره به اینکه این نتیجه منطقی هر طرزفکری است که احساس متعالی را از نظر افکنده باشد و مطالبی دیگر، میگوید: هماکنون گفتیم: تاریخ برای مسلمانان دارای اهمّیت است؛ امّا برای مارکسیسم، فقط تاریخ است که اهمّیت دارد و اختلاف آنها در این معنا بسیار است.
مسلمان نیز مانند مارکسیست و برخلاف هندو، آنچه را که در این جهان میگذرد، با معنای دوام و استمرار مینگرد و گریز از آن برایش میسر نیست. او برقرار ساختن یک زندگی دلپذیر را در روی زمین، یک فرمان عالی تلقی میکند.
دستگاه اسلامی، یقیناً تا امروز، جدیترین و پسندیدهترین کوشش را برای برقرار ساختن عدالت در جامعه بهعمل آورده و این کوشش از لحاظ وسعت عمل و بلندپروازی تا ظهور مارکسیسم، مقام اوّل را داشته است (بعد از آن نیز اگر بیگانگان مانع نشوند، مقام او را دارا خواهد بود) معذلک، اختلاف آن با کوشش مارکسیسم در این معناست که از نظر اسلام، هر حادثه این جهانی دارای دو جنبه است و در دو زمینه مفروض ثبت میشود. هر جنبشی که ازجانب انسان بهعمل آید، دارای یک معنای ابدی و یک معنای آنی است.
حرکت امور این جهان به جلو، افسانهای بزرگ و همگانیست که گروه انجام میدهد و درعین حال، این حرکت از یک دسته اعمال مشخص ترکیب شده که هر فرد به سهم خود، در روز محشر مسئول آن عمل است؛ یعنی هر عملی که انجام میدهیم، در دنیای آینده بهنوعی دارای عاقبت است. پس بهعبارت دیگر: هر عمل باید از یکسو بهتنهایی ارزیابی شود و ازسوی دیگر، در رابطهاش با گسترش تاریخی؛ این نوع قضاوت، هم میتواند علمای ماوراءالطبیعه را راضی کند و هم با واقعیت - یعنی جهانی که ما در آن زندگی میکنیم - مناسب است و از طرف دیگر، با نوع موجوداتی که انسانند و نوع زندگی که تاریخ بر ما عرضه میدارد مناسب است. درصورتی که تحقق این منظور، از یک هدف تنگنظرانه که وجود اخلاق برتر از تغییرات متوالی دنیا را انکار کند، ساخته نیست.
تاریخ معنا دارد، معنای نهایی؛ ولی این معنا به خود او محدود نمیشود. بهعبارت بهتر میتوان گفت: مقیاسها و نمونههایی یافت میشوند که بالاتر از سیر تکامل تاریخی جای دارند و این سیر تکامل برطبق آنها باید قضاوت شود و عملاً نیز قضاوت شده است.
برای مورخی که روشهای استقرایی را به کار میبندد، صرف نظر از هر نوع عقیدهای که درباره ماوراءالطبیعه داشته باشد، این امکان هست که صحّت استدلال ما را درباره جنبه غیردینی و تاریخی دریابد. آنهایی که از انکار متعالی آغاز میکنند، سرانجام عملاً و نظراً به انکار همه ارزشها کشیده میشوند.
فلسفه مارکسیسم در جنبشی شریک شده که در آن، نهتنها وسایل برطبق هر ملاکی که اتّخاذ شوند، بیاعتنا به اخلاق و حتی ضدّاخلاقی هستند؛ بلکه در آن، هدف نیز از میان رفته است. «عدالت اجتماعی» که ابتدا به مثابه هدفی موردنظر مارکسیستها بوده، در دست تشکیلات فعلی شوروی، یک عقیده تاریخی زاید و در خدمت عملیات قدرت آشوبگرای دنیایی و یک سلاح ایدئولوژیک گردیده است.
جنبش مارکسیسم با طرد هر نوع ملاک خارجی برای قضاوت درباره خود، بهسرعت مبدل به دستگاهی شده که دیگر ملاکی برای قضاوت ندارد. تنها تکاپوی انسان برای رسیدن به عدالت - که تماماً جنبه این جهانی داشت – بهسرعت تلخکام شد.
هدف ما این است که چگونگی روش اسلام را نسبت به تاریخ نشان دهیم. روشی که میخواهد هر قدمی را که در تاریخ برداشته میشود، از زاویه نوعی تعالی بنگرد. این قید تعالی عاملی بوده است که در جریان تاریخ، جنبشهای اسلامی را از تندرویها و عواقب ناگوار آن مصون داشته است. برای ارزیابی این تعالی در اسلام، میزانهایی در نظر گرفته شده که ازطریق اعتقاد به بهشت و دوزخ، اعتقاد به جهان دیگر (بعد از ختم تاریخ) متجلی میشوند. و این مستعار بدیع و شگفت، بهنحوی قابل انعطاف؛ ولی بدون غفلت از تکلیف اصلی خود، مجموع گسترش تاریخی مسلمانان را هدایت کرده است.
مسلمانان مجتمعاً و منفرداً در ورای این جهان، بهشتی یافته و در داخل تاریخ نیز جامعهای دیدهاند که بهگمان آنها این جامعه، هم برای آماده کردن شخص برای ورود به آن بهشت و هم برای زیستن در عرصه زمین مناسب است. پس یک نوع جامعهای یافتهاند که برای زندگی در این جهان و در جهان فردا شایسته است.
سخنان این نویسنده پیرامون اسلام و توسعه و قدرت و تحرک و مایه عظیم و جاودانی آن طولانی است. خوانندگان عزیز، خود میتوانند آن کتاب را مطالعه کنند. در پایان این فصل میگوید: تصدیق کردیم که اسلام اصولاً یک دین است. بنابراین امری است عمیقاً شخصی و مآلاً از تمام قانونهای ویژه و محدود جهان غیردینی بالاتر قرار میگیرد. مع هذا قبول کردیم که نسبت به این مسائل جهانی، توجّه مخصوص و آشکار داشته است.
اصولاً چنین معتقد بوده است که فرمان خداوند را درباره طریقه زندگی کردن، هم در مقیاس فردی و هم در مقیاس گروهی دریافته است؛ بنابراین اعتماد زیادی به جامعه مذهبی خاص خود نشان داده است و این ایمان تا جایی پیشرفته که وسایل ساختن یک جامعه ایدهآل را درنظر گرفته و به حساب آورده است. یا اگر از زاویه دیگر بنگریم، میبینیم برای برپا شدن جامعه ایدهآل بهجای خواهشهای انسان، دعوت خداوند را عنوان کرده است. با اغماض بیشتر میتوان گفت: مسلمان حقیقی در جامعه ایدهآل زندگی میکند و نسبت به زندگی اجتماعی این جامعه، احساس یک ایمان جهانی دارد.
پس تاریخ اسلامی در جوهر خود، اجرای تمایلات تاریخی انسان در زیر هدایت خدایی است. اگر بخواهیم به اصطلاح مسیحی سخن بگوییم، باید بگوییم: این قلمرو خدا در روی زمین است. و اگر بخواهیم اصطلاح یونانی را بهکار بریم، باید بگوییم: این جامعه خوب و ایدهآل است.
3. حر عاملی، الجواهر السنیه، ص۷۹.
4. قصص، ۸۳.
5. طبری، جامعالبیان، ج۲۰، ص۱۴۹؛ طبرسی، مجمعالبیان، ج۷، ص۴۶۴.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی