کد مطلب: ۴۱۳۱
تعداد بازدید: ۶۳۰
تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۰
داستان‌هایی از حضرت امام حسن(ع) | ۲
رسول خدا(ص) وقتی که آن منظره را دید، آنچنان خندید که دستش را بر دهانش گذاشت، سپس به آن مرد گنهکار فرمود: «برو جانم، تو آزاد هستی».
عصر رسول خدا(ص) بود، حسن و حسین(ع) کودک بودند، شخصی گناهی کرد، و از شرم آن گناه، مدّتی مخفی شد و نزد رسول خدا(ص) نمی‌آمد، تا اینکه آن شخص، حسن و حسین(ع) را دید، آن دو را بر دوش خود سوار کرد، و با همان حال به حضور رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: «من گنهکارم، در پناه خدا، و این دو آقازاده به حضور شما آمده‌ام تا مرا ببخشید».
رسول خدا(ص) وقتی که آن منظره را دید، آنچنان خندید که دستش را بر دهانش گذاشت، سپس به آن مرد گنهکار فرمود: «برو جانم، تو آزاد هستی».
آنگاه به حسن و حسین فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام آیه‌ی 64 سوره‌ی نساء نازل شد:
... وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جَائُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيماً:
و اگر گنهکاران که بر اثر گناه به خود ستم کردند، به نزد تو (ای پیامبر) می‌آمدند، و از خدا طلب آمرزش می‌کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می‌کرد، خدا را توبه‌پذیر و مهربان می‌یافتند.[1] 
 

پی‌نوشت


[1]. مناقب آل ابیطالب، ج ۳، ص ۴۰۰.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: