کد مطلب: ۴۱۷۹
تعداد بازدید: ۷۸۴
تاریخ انتشار : ۰۲ دی ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۰
انسان ۲۵۰ ساله| ۹
در سه اردوگاه، امیرالمؤمنین با سه خط جداگانه‌ که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند، جنگید که هرکدام از این وقایع نشان‌دهنده‌ی همان روح توکل به خدا و ایثار و دورشدن از منیت و خودخواهی در امیرالمؤمنین است و بالاخره در همین راه امیرالمؤمنین به شهادت رسید...

 

حضرت امیرالمؤمنین(ع)| ۳


دوران خلافت


تمام اقطار اسلامی با امیرالمؤمنین بیعت کردند. تا آن‌روز هیچ بیعتی به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین وجود نداشت. هیچ بیعتی از بعد از پیغمبر به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین سابقه ندارد. جز شام که با امیرالمؤمنین بیعت نکرد، تمام اقطار اسلامی و تمام بزرگان صحابه بیعت کردند. یک تعداد معدودی، کمتر از ده نفر فقط ماندند، که بعد امیرالمؤمنین فرمود اینها را آوردند مسجد و یکی‌یکی از اینها پرسید که شما چرا بیعت نکردید؟ عبدالله‌بن‌عمر تو چرا بیعت نکردی؟ سعدبن‌ابی‌وقاص تو چرا بیعت نکردی؟ چند نفری بیعت نکرده بودند، امیرالمؤمنین از اینها پرسید. هرکدام یک عذری آوردند، یک حرفی زدند. بعضی باز بیعت کردند، بعضی نکردند، حضرت هم رهایشان کرد، رفتند. جز تعداد خیلی محدودی، انگشت‌شماری، بقیه‌ی بزرگان، چهره‌های معروف، طلحه، زبیر، دیگران، دیگران همه با امیرالمؤمنین بیعت کردند. البته قبل از آنی‌که با آن حضرت بیعت کنند، حضرت فرمود: «وَ اعلَموا»[1] بدانید، «اَنّی اِن اَجَبتُكُم» اگر حالا که شما اصرار می‌کنید، من حکومت را به‌دست بگیرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خیال کنید که من ملاحظه‌ی چهره‌ها و شخصیت‌ها و استخوان‌های قدیمی و آدم‌های نام‌ونشان‌دار خواهم کرد. مبادا خیال کنید من از این‌وآن تبعیت و تقلید خواهم کرد، روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد؛ ابداً. «وَ اعلَموا اَنّی اِن اَجَبتُكُم رَكِبتُ بِكُم ما اَعلَمُ» آن‌جوری‌که خودِ من علم دارم و می‌دانم و تشخیص دادم، از اسلام دانستم، آن‌جور من شما را حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. این اتمام‌حجت‌ها را هم با مردم کرد امیرالمؤمنین و خلافت را قبول کرد. می‌توانست امیرالمؤمنین در آنجا هم به‌خاطرِ حفظ مصالح و ملاحظه‌ی جوانبِ قضیه و این چیزها کوتاه بیاید، دل‌ها را به‌دست بیاورد، [اما] اینجا هم با کمال قاطعیت بر اصول اسلامی و ارزش‌های اسلامی پافشاری کرد، به‌طوری‌که آن‌همه دشمن در مقابل علی صف کشید و امیرالمؤمنین در یک اردوگاه با تجلی کامل زر و زور و تزویر، و در یک اردوگاه با چهره‌های موجّه و معتبر و معروف، و در یک اردوگاه دیگر با عناصر مقدس‌مآب و علی‌الظاهر متعبد، اما ناآگاه از حقیقت اسلام، از روح اسلام، از تعالیم اسلام، از شأن و مقام امیرالمؤمنین و اهل تشبُّث[2] به خشونت و قساوت و بداخلاقی، با این‌‌گونه افراد مواجه شد.
در سه اردوگاه، امیرالمؤمنین با سه خط جداگانه‌ که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند، جنگید که هرکدام از این وقایع نشان‌دهنده‌ی همان روح توکل به خدا و ایثار و دورشدن از منیت و خودخواهی در امیرالمؤمنین است و بالاخره در همین راه امیرالمؤمنین به شهادت رسید که درباره‌ی آن حضرت گفته‌اند: «قُتِلَ فی مِحرابِ عِبادَتِهِ لِشِدَّةِ عَدلِهِ»[3] علی را عدلش به خاک‌وخون غلتاند. اگر امیرالمؤمنین می‌خواست عدالت را رعایت نکند، اگر می‌خواست ملاحظه‌کاری بکند، شأن و مقام و شخصیت خودش را بر مصالح دنیای اسلام ترجیح بدهد، موفق‌ترینِ خلفا می‌شد و قدرتمندترین و هیچ معارضی هم پیدا نمی‌کرد. اما امیرالمؤمنین شاخص حق و باطل است. اینکه علی‌بن‌ابیطالب را معیار و شاخص حق و باطل می‌دانند و هرکس دنبال علی‌ست و علی را قبول دارد و می‌خواهد که مثل او عمل کند، او حق است و هرکه علی را قبول ندارد، باطل است، این به‌خاطر همین است. به خاطر این است که امیرالمؤمنین لُبّ وظیفه، بدون ذر‌ه‌ای دخالت‌دادن منیت و احساسات شخصی و منافع شخصی و «خود»، در آن راه و حرکتی که انتخاب کرده عمل کرد؛ یک‌چنین شخصیتی‌ست امیرالمؤمنین. لذاست که علی(ع) میزان‌الحق است واقعاً. این زندگی امیرالمؤمنین است، «وَ مِنَ النّاسِ مَن یشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ» فقط در شهادت این بزرگوار نبود که «یشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ»، در لحظه‌ی مرگ نبود که امیرالمؤمنین جانش را در راه خدا داد. در طول عمر، امیرالمؤمنین همواره جان خود را در راه خدا داد. 8/2/1368
امیرالمؤمنین در این مدت نشان داد كه اصول اسلامى و ارزش‌هاى اسلامى كه در دوران انزواى اسلام، در دورانِ كوچکی جامعه‌ی اسلامى به‌وجود آمده بود، در دوران رفاه و گسترش و اقتدار و پیشرفت و توسعه‌ی مادى جامعه‌ی اسلامى هم همان اصول قابل پیاده‌شدن است. ببینید این خیلی مطلب مهمی‌ست، مسئله‌ی امروز ما هم همین‌هاست! خب اصول اسلامى، عدالت اسلامى، تكریم انسان، روحیه‌ی جهاد، سازندگى اسلامى، مبانى اخلاقى و ارزشی‌ اسلام در دوران پیغمبر با وحىِ الهى نازل شد، به‌وسیله‌ی پیغمبر هم تا آن حدی که ممکن بود در جامعه‌ی اسلامى اِعمال شد. اما جامعه‌ی اسلامى زمان پیغمبر مگر چه بود؟ تا ده سال یک مدینه فقط؛ یک شهر كوچك چندهزار نفرى. بعد هم كه مكه را فتح کردند و طائف را فتح كردند؛ یک منطقه‌ی محدود با یک ثروت بسیار محدود، با فقر همه‌گیر، امكاناتِ بسیار كم. این ارزش‌هاى اسلامى در چنین محیطى پایه‌گذارى شد.
خب حالا بیست‌وپنج سال گذشته است از آن روزی که پیغمبر از دنیا رفت. در این بیست‌وپنج سال، وسعت كشور اسلامى صدها برابر شده؛ نه دو برابر و سه برابر و ده برابر؛ صدها برابر! یعنى آن‌روزى كه امیرالمؤمنین به حكومت رسید، از آسیاى میانه تا شمال آفریقا ـ یعنى مصر ـ در حیطه‌ی قدرت حكومت اسلام بود. دوتا دولت بزرگِ همسایه‌ی دولت اسلامىِ اولِ كار ـ یعنى ایران و روم ـ یکی به‌كلى منهدم شده بود، كه حكومت ایران بود، و تمام سرزمین ایرانِ آن‌روز در اختیار اسلام قرار گرفته بود. آن دیگری هم که روم باشد، بخش عمده‌ای از آن ـ كه همین شامات و فلسطین و این مناطق هست، موصول و بقیه‌ی جاها ـ اینها در اختیار اسلام قرار گرفته بود؛ یک‌چنین رُقعه‌ی[4] وسیعى. ثروت زیادى به‌وجود آمده بود؛ دیگر آن فقر و كمبود و كم‌غذایی و اینها نبود؛ طلا رایج شده بود، پول زیاد شده بود، ثروت‌هاى فراوان به‌وجود آمده بود؛ كشور اسلامى، کشور ثروتمندی شده بود. مردم از رفاه برخوردار شده بودند، خیلی‌ها از رفاهِ بیش از اندازه‌ی لازم برخوردار شده بودند.
اینجا ممكن بود تاریخ این‌جور قضاوت كند ـ اگر علی را حذف می‌کردیم از این وسط ـ كه خب اصول اسلامى و ارزش‌هاى نبوى، بله، خوب بود، اما در همان دوره‌ی مدینه، مدینة‌النبى؛ همان دوره‌ی كوچکی جامعه‌ی اسلامی و فقر جامعه‌ی اسلامى؛ بعد از آنی‌كه جامعه‌ی اسلامى بزرگ شد، با تمدن‌هاى گوناگون آمیخته شد؛ از ایران، از روم، فرهنگ‌ها و تمدن‌هاى مختلف وارد زندگى مردم شدند، ملت‌هاى گوناگون همه زیر چتر جامعه‌ی اسلامى قرار گرفتند، ممکن بود این به ذهن افراد بیاید دیگر آن اصول كافى نیست، نمی‌تواند آنها دیگر كشور را اداره كند. امیرالمؤمنین در این پنج سال با عمل خود، با سیره و شیوه‌ی حكومت خود نشان داد كه نه، همان اصولِ درخشان صدر نبوت، همان توحید، همان عدل، همان انصاف و مساوات، همان برابرى بین انسان‌ها، در همان دوران اقتدار هم، با یک خلیفه‌ی مقتدرى مثل امیرالمؤمنین قابل اجراست. این را در عمل نشان داد، اجرا کرد. این، آن چیزى است كه در تاریخ مانده است.
هرچند بعد از امیرالمؤمنین ادامه داده نشد، این معلوم است اما امیرالمؤمنین نشان داد كه اگر حاكم اسلامى و مدیران جامعه و مدیران مسلمان تصمیم داشته باشند، بنا داشته باشند، اعتقاد راسخ داشته باشند، می‌توانند همان اصول را در دوران گسترش منطقه‌ی حكومت اسلامى و پدید آمدن شرایط گوناگون زندگى و شرایط جدید زندگی، باز هم اجرا كنند، عملیاتی کنند، مردم را از آن بهره‌مند کنند. ..معلوم است؛ عدالت اجتماعى در یک جامعه‌ی ده‌هزارنفره، پانزده‌هزارنفره‌ی مدینه كجا، عدالت اجتماعى در یک جامعه‌ی چندین ده میلیونى و چندین صدمیلیونى حكومت دوران امیرالمؤمنین كجا؟ و امیرالمؤمنین کرد این كارها را؛ عمل کرد، اقدام کرد.
خب حالا من چندتا از بیانات، از اقدامات آن بزرگوار را اینجا یادداشت کردم. هزاران ازاین‌قبیل در زندگى امیرالمؤمنین هست. در خطبه‌ی اولِ خلافت، وقتی رفت روی منبر که حالا مردم آمدند و بیعت کردند و اصرار کردند و حضرت قبول نمی‌کرد و اصرار مردم زیاد شد و همه ـ بزرگان، كوچكان، رؤسا، صحابه‌ی قدیمى ـ گفتند نه، فقط علی‌بن‌ابی‌طالب است و او باید باشد و غیر از او كسی‌ نمی‌تواند و آمدند و به اصرار بردند. حضرت فرمود خب پس برویم مسجد. آمدند مسجد و حضرت رفت روی منبر و بیعت کردند. حضرت یک خطبه آنجا خواند، یک سخنرانی کرد. در این سخنرانی حرف خودش را بیان كرد. مطلبی که امیرالمؤمنین بیان کرد این بود که گفت اموالى كه تا امروز به ناحق، افرادِ برگزیده و محترمینِ بیجا تصرف کردند، هرجا من دست پیدا كنم به این اموال، اینها را به بیت‌المال برمی‌گردانم؛ می‌گیرم این اموال را. در طول این چند سال كسانى پول‌هایی را از بیت‌المال‌ به نفع خودشان برداشتند، با شیوه‌هایی توانستند اینها را به‌دست بیاورند؛ فرمود من اینها را، همه را برمی‌گردانم. حتی «لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ»[5]؛ اگر ببینم مِهر زن‌هایتان قرار داد‌ید، برمی‌گردانم. مهر قرار داده باشید، باید برگردانند. به زن‌هایتان به‌عنوان مهریه دادید پس می‌گیرم. «وَ مُلِكَ بِهِ الاِماءُ»؛ کنیز خریدید با آن، در حرام‌سراهای خودتان، من دست می‌گذارم روی آن و آن پول را برمی‌گردانم، «لَرَدَدتُهُ» برمی‌گردانم به بیت‌المال. اولِ کار این را بیان کرد. یعنی اگر نمی‌خواهید، مردم اگر نمی‌خواهند، بزرگان اگر نمی‌خواهند، بدانند روش من این است.
بعد از چند روز مخالفت‌ها شروع شد. خب مردم مستضعف البته از خدا می‌خواهند، طبقه‌ی مظلوم جامعه، مستضعف جامعه که از خدا می‌خواهند یک‌چنین روشى را؛ پیدا بود که علاقه‌مند بودند و آمدند. لکن متنفذین و كسانى كه خودشان مخاطب واقعى این مطلب بودند، اینها بدیهى‌ست كه ناراضى بودند. نشستند، اجتماعی کردند، جلسه کردند که این چه‌كارى‌ست كه على می‌خواهد انجام بدهد؟ حرف‌هایی با همدیگر زدند. یکی از طرف آنها که ولیدبن‌عُقبه‌ است، ـ همان كسى كه زمان عثمان استاندار كوفه بود ـ از طرف آنها بلند شد آمد پیش امیرالمؤمنین؛ گفت که یا على! بیعت ما با تو شرط دارد؛ شرطش این است: «نَحنُ نُبایعُكَ الیومَ عَلَى اَن تَضَعَ عَنّا ما اَصَبناهُ مِنَ المالِ فی اَیاّمِ عُثمانَ»[6] شرط ما این است كه پول‌هایی كه ما به‌دست آورد‌یم، به اینها دست نزنى، کاری به دستاوردهاى ما در دوران قبل از خودت نداشته باشى؛ این شرط بیعت ماست. بعد از ولیدبن‌عُقبه‌، طلحه و زبیر آمدند. حالا حسابِ ولیدبن‌عقبه‌ از طلحه و زبیر جداست. ولیدبن‌عقبه جزو تازه مسلمان‌هاست در واقع؛ خانواد‌ه‌شان، خانواده‌ی ضداسلام بودند، ضدانقلاب بودند، با اسلام جنگیده بودند؛ بعد هم كه اسلام غالب شد، آمدند، او هم مثل دیگرانِ از بنی‌امیه آمد اسلام آورد؛ اواخر زمان پیغمبر. اما طلحه و زبیر جزو سابقین اسلامند، جزو یاران نزدیک پیغمبرند. طلحه و زبیر هم ـ كه بزرگانِ آن‌ روزِ اسلام و جزو بقایاى اصحاب پیغمبر بودند ـ اینها هم آمدند خدمت امیرالمؤمنین، آنها هم یک حرف‌هاى گله‌آمیز زدند؛ از جمله گفتند: «اِنَّكَ جَعَلتَ حَقَّنا فِی القَسمِ كَحَقِّ غَیرِنا»[7] تو ما را با دیگران در تقسیم بیت‌المال یکسان كردى، ما را هم در ردیف دیگران گذاشتی. «وَ سَوَّیتَ بَینَنا وَ بَینَ مَن لا یُماثِلُنا» ما را با آن‌كسانى که شبیه ما نیستند، یکی قرار دادى در دادن بیت‌المال. این چه وضعى است؟ چرا امتیاز قائل نیستید؟ «مَن لا یماثِلُنا فیما اَفاءَ اللهُ تَعالى بِاَسیافِنا وَ رِماحِنا» با شمشیر ما اینها به‌دست آمد، ما بودیم كه اسلام را پیش بردیم؛ ما بودیم كه زحمت كشیدیم و تلاش كردیم؛ حالا تو ما را با كسانى که تازه آمد‌ند و عجمى هستند و جزو كشورهاى مفتوح هستند، یکسان قرار داد‌ى؟ این هم اِشکال آنها.
امیرالمؤمنین جواب داد؛ امیرالمؤمنین به ولیدبن‌عقبه جواب تندی داد،[8] با خشم جواب داد. اما جواب طلحه و زبیر ـ که خب اینها یاران قدیمی اسلامند، توقع از اینها طور دیگر است ـ جواب آنها را داد؛ ازجمله فرمود: «اَمَّا القَسمُ!»[9] ـ چند مطلب گفته بودند؛ هرکدام را جداگانه جواب داد ـ اما راجع‌به مسئله‌ی «قسمت» فرمود: «فَاِنَّ ذلِكَ اَمرٌ لمَ اَحكُم فیهِ بادِئَ بَدءٍ» من كه بنیان‌گذار چنین روشی‌ نیستم؛ اینکه بین شما و دیگران تسویه کردم، یکسان کردم شماها را با دیگران، بنیان‌گذار این روش که من نیستم. «قَد وَجَدتُ اَنا وَ اَنتُما رَسولَ اللهِ یحكُمُ بِذلِكَ» هم من، هم شما بودیم، دیدیم، پیغمبر همین‌طور عمل می‌کرد، من كار تاز‌ه‌اى نكرد‌م، من همان كار پیغمبر را دارم دنبال می‌کنم.  ببینید منطق امیرالمؤمنین این است؛ یعنی من می‌خواهم همان ارزش‌ها و همان پایه‌هاى اعتقادى را، همان پایه‌های عملى جامعه را در این دوران مستقر كنم. و على مستقر كرد و می‌کرد؛ هزینه‌اش را هم پرداخت امیرالمؤمنین. هزینه‌ی این كار، همان سه‌تا جنگ بود. امیرالمؤمنین ایستاد، ایستاد!
امیرالمؤمنین که بعد از رحلت پیغمبر ـ خب بدیهى است كه حق خلافت را متعلق به خودش می‌داند؛ خب بعد از رحلت پیغمبر این‌جوری نشد ـ در مقابل این چیزى كه حق خود می‌دانست، بیست‌وپنج سال هیچ حركتى نكرد؛ هیچ! اگر كسانى هم خواستند حرفى بزنند، امیرالمؤمنین آنها را آرام نگه‌داشت. «اِنَّكَ لَقلِقُ الوَضِینِ تُرسِلُ فی غَیرِ سَدَدٍ»، «وَدَعْ عَنكَ نَهْباً صِیحَ فی حَجَراتِهِ»[10]؛ از این مطالب دارد امیرالمؤمنین. نمی‌خواهد این مسئله‌ی خلافت را دامن بزند. آنجا در مقابل آن مسئله، بیست‌وپنج سال امیرالمؤمنین عكس‌العمل نشان نداد؛ اما درمقابل این قضیه‌اى كه به ظاهر كمتر از آن قضیه به نظر می‌رسد، مسئله‌ی عدالت اجتماعى، مسئله‌ی احیاى اصول نبوى، دوباره بنا كردنِ بناى اسلامى مستحكمى كه پیغمبر گذاشته بود، در اینجا امیرالمؤمنین سه‌تا جنگ را تحمل كرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان. ببینید چقدر این كار به نظر امیرالمؤمنین مهم بود. كارِ بزرگ امیرالمؤمنین این است.
یک جمله‌ی دیگر امیرالمؤمنین دارد در همین زمینه، می‌فرماید که «لا تَمنَعَنَّكُم رِعایةُ الحَقِّ لِاَحَدٍ عَن اِقامَةِ الحَقِّ عَلَیهِ»[11] یعنى اگر یک كسى هست که رعایت حق او بر شما لازم است، انسان مؤمنی است، انسان مجاهد فی‌سبیل‌الله است، زحمات زیادى دارد، جبهه بوده، كارهاى بزرگى كرده؛ خب حق او بر شما واجب است. شما که مدیرید، مسئولید، این حقی که بر شما واجب است، اگر یک جایی این شخص تخطى کرد و حقى را ضایع كرد، نباید آن حقِ واجبِ او مانع بشود، از اینكه حق را از او در این موردى كه تخطى كرده بگیرید؛ یعنی مسائل را از هم جدا کنید. یعنی یک کسی‌ست که آدم خوبی‌ست، شخص باارزشی‌ست، سابقه‌ی خوبى دارد، این‌قدر هم براى اسلام، برای كشور زحمت كشیده؛ خیلی‌ خب، حق او مقبول، محفوظ، مخلص او هستیم؛ اما اینجا اگر تخطى كرد، رعایت آن حق نباید موجب بشود که این حق‌کُشی‌ای كه انجام داده است، تخلفی که انجام داده، نادیده گرفته بشود. این، منطق امیرالمؤمنین است.
شاعرى به نام نجاشى، از شاعران امیرالمؤمنین، مداحان امیرالمؤمنین؛ جزوِ كسانی كه در جنگ صفین بهترین شعرها را در تحریض مردم، تشویق مردم درمقابل معاویه سروده، جزوِ علاقه‌مندان و کسانی که واقعاً در حزب امیرالمؤمنین‌اند؛ از لحاظ اخلاص و ولایت‌پذیرى و همه‌چیز، آن‌هم سوابق کاری‌اش. این در روز ماه رمضان مُسکر استعمال کردُ مشروب خورد. امیرالمؤمنین مطّلع شد، آمدند گفتند مشروب خورده. فرمود خیلی خب، حد شراب معلوم است چقدر است؛ بیاورید حدش بزنیم. ازآنجایی‌که بود بیرون آوردندش و امیرالمؤمنین در مقابل چشم مردم حد زد؛ حد شراب زد، هشتاد شلاق به او زد. خانواده‌ی او آمدند پیش امیرالمؤمنین، قبیله‌ی او گفتند: یا امیرالمؤمنین تو ما را بی‌آبرو كردى. اینكه جزو جماعت تو بود، این جزو دوستان تو بود، این جزو جناح تو بود ـ به تعبیر امروز ـ این‌طور تو او را بی‌آبرو کردی؟! فرمود که من كارى نكردم، یک مسلمانى تخلفى كرد که حدى از حدود الهى بر او واجب شد، آن حد را من به‌جا آوردم، کاری نکردم. ملاحظه نکرد. البته نجاشى بعد از آنكه شلاق را از على خورد، گفت خیلی خب، حالا كه این‌طور است، می‌روم بعد از این براى معاویه شعر می‌گویم. بلند شد از پهلوی امیرالمؤمنین رفت به اردوگاه معاویه. امیرالمؤمنین هم نفرمود که نجاشى از دست ما رفت، حیف شد، نگهش داریم؛ نه، رفت كه رفت! البته می‌مانْد، البته خب بهتر بود. ببینید منطق، اینهاست؛ روش، اینهاست. نظایر این زیاد است. این جمله‌ای که به یاران نجاشى فرمود: «فَهَل هُوَ اِلّا رَجُلٌ مِنَ المُسلِمینَ انتَهَكَ حُرمَةً مِن حُرَمِ اللهِ فَاَقَمنا عَلیهِ حَدّاً كانَ كَفّارَتَهُ»[12] گناهش ریخت، حدش را جارى كردیم، گناهش ریخت. یکی از مسلمان‌ها بود دیگر؛ کاری نکردیم.
چند نفر آمدند از علاقه‌مندان امیرالمؤمنین از قبیله‌ی بنی‌اسد ـ قبیله‌ی بنی‌اسد قوم و خویش بودند با امیرالمؤمنین ـ یک حدى بر یک نفر از اینها واجب شده بود، از همین قبیل کاری کرده بود که باید حد به او جاری می‌کردند. اینها گفتند برویم پیش امیرالمؤمنین یک جوری بالاخره قضیه‌ی این را حل کنیم. آمدند اول پیش امام حسن ‌مجتبى که حضرت را ببرند، واسطه كنند پیش پدرش. امام حسن فرمود لزومى ندارد من بیایم، خودِ شما بروید. خب، پدرم امیرالمؤمنین شما را كه می‌شناسد، بروید، خودتان بروید پیش امیرالمؤمنین. خودشان آمدند پیش امیرالمؤمنین، گفتند یا امیرالمؤمنین ما یک چنین وضعیتى داریم و یکی كمکی بكن ـ این شخص مثلاً حالا در زندان بوده، یا چه بوده که بنا بوده حد بر او جاری بشود ـ امیرالمؤمنین در جواب اینها فرمود هر كارى كه دست من باشد، اختیارش با من باشد، من حرفى ندارم، انجام می‌دهم. اینها خوشحال شدند، آمدند بیرون. برخورد کردند به امام حسن(ع). امام حسن فرمود: چه شد؟ گفتند: الحمدلله خوب شد، امیرالمؤمنین وعده داد به ما. فرمود: چه گفت امیرالمؤمنین به شما؟ گفتند: که بله، امیرالمؤمنین گفت هر كارى در اختیار من باشد و متعلق به من باشد، برایتان انجام می‌دهم. امام حسن لبخندى مثلاً زدند و فرمودند پس هر كارى كه در صورت حد خوردن او باید انجام بدهید، بروید انجام بدهید! این را حد خورده [بدانید]. بعد هم امیرالمؤمنین آورد بیرون او را حد زد. آمدند گفتند: یا امیرالمؤمنین!؟ گفت: خب حد كه در اختیار من نیست؛ حد حكم الهى‌ست؛ من گفتم آنچه در اختیار من هست، من برایتان انجام می‌دهم؛ حد كه در اختیار من نیست.[13] ببینید این، این‌جوری‌ست. حالا بنی‌اسد جزو دوستان امیرالمؤمنین و مخلصین امیرالمؤمنین بودند. این‌طوری بود زندگى امیرالمؤمنین.
درباره‌ی غذاى او، لباس او، وضع معیشت او و فرزندان او، خیلى چیزها نقل شده است. این راوى می‌گوید که رفتم دیدم که امام حسن و امام حسین نشستند غذا می‌خورند. غذاى آنها عبارت بود از نان و سركه و سبزى. نهار مثلاً می‌خورند نان و سرکه و سبزی. گفتم آقازاده‌ها! شما امیر هستید؛ شما خانواده‌ی حكومتید؛ پسر امیرالمؤمنین‌اید؛ در بازار هم این‌همه چیز هست. «وَ فِى الرَّحبَةِ ما فیها»[14] در رحبه ـ نزدیکی كوفه ـ این‌همه جنس ریختند، مردم دارند استفاده می‌کنند؛ شما آقازاده‌ها نشستید، این غذایتان است؟! رو کردند به او، گفتند: «ما اَغفَلَكَ عَن اَمیرِالمُؤمِنینَ» تو از علی غافلى، از امیرالمؤمنین غافلی؛ زندگى او را برو ببین! «ما اَغفَلَكَ عَن اَمیرِالمُؤمِنینَ»؛ با خانواده‌ی خودش هم این‌طورى بود.
ماجرای زینب‌كبرى را شنید‌ید؛ عاریه‌گرفتنِ از ابورافع.[15] ماجراهای گوناگون در این زمینه فراوان است. ماجراى عقیل را شنیدید كه آمد پیش حضرت، یک چیزى خواست: «صاعٌ مِن بُرٍّ»[16]، یک مقدار گندم خواست از امیرالمؤمنین. گفت که مثلاً این‌قدر ـ سه کیلو مثلاً ـ گندم به سهمیه‌ی من اضافه کن؛ یک‌چنین چیزی! بعد حضرت آن حدیده‌ی مُحمات را ـ آهن گداخته را ـ برداشت، البته نزَد به تنِ او، اما نزدیک بُرد، تهدید کرد او را و قبول نکرد. عبدالله‌بن‌جعفر ـ برادرزاده‌ی حضرت و داماد حضرت، شوهر جناب زینب؛ هم داماد حضرت بود، هم برادرزاده ـ آمد خدمت حضرت، گفت: یا امیرالمؤمنین! من دستم تنگ است؛ از وسایل زندگی‌ام باید بفروشم؛ یک چیزى به من كمك كن. قبول نكرد، فرمود: مگر به من بگویی که عمویت برود دزدى كند، از مال مردم بدهد به تو.[17]
شاخص را معیّن کرد امیرالمؤمنین، شاخصِ حکومتِ در یک جامعه‌ی پیشرفته، وسیع، متمدن، ثروتمند مثل زمان امیرالمؤمنین؛ نسبت به زمان پیغمبر همه چیز پیش رفته بود. امیرالمؤمنین با رفتار خود خواست اثبات كند كه در این وضعیت هم می‌شود همان اصول را احیا کرد و زنده كرد. این كارِ بزرگِ امیرالمؤمنین است. اصل معنویت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگى مردم، اصل مدیریت‌هاى شایسته و لایق و مؤمن كه زندگى امیرالمؤمنین پُر است از این حوادث و قضایایی كه شما از هر بخشى یک چیزهایی را به‌عنوان داستان و روایت و کلام امیرالمؤمنین می‌شنوید و شنیدید. در طول سال‌های متمادی همه‌ی مردم ما شنیدند اینها را،  همه‌ی اینها نشان‌دهنده‌ی این حقیقت است، جمع‌بندی‌اش این است كه امیرالمؤمنین می‌خواهد نشان بدهد به دنیا كه این اصول اسلامى در همه‌ی شرایط قابل پیاده‌شدن است. واقع قضیه هم همین است. اصول اسلامى شكل لباس امیرالمؤمنین نیست كه اگر امیرالمؤمنین لُنگ می‌بست یا پیراهن می‌پوشید، امروز لازم باشد ما هم همان كار را بكنیم؛ اصول اسلامى عبارت است از عدالت، از توحید، از انصاف با مردم، از ارج نهادن به حقوق مردم، از رسیدگى به حال ضعفا، از ایستادگى در مقابل جبهه‌هاى ضداسلام و دین، از پافشارى بر مبانى حق و اسلام و دفاع از حق و حقیقت. اینها اصول اسلامی‌ست. در همه‌ی زمان‌ها هم قابل پیاده شدن است.
البته امروز که این حرف‌ها را ما می‌زنیم، ما از قله حرف می‌زنیم. چه كسى هست آن‌کسی‌که بتواند تصور این را هم بکند که یک کسی شباهت به امیرالمؤمنین پیدا کند؟ نه، هیچ‌كس شبیه امیرالمؤمنین هم نمی‌شود. امام سجاد كه خودْ امامِ معصوم بود، نوه‌ی امیرالمؤمنین بود، وقتی که گفتند تو این‌قدر عبادت می‌کنى، فرمود عبادت ما كجا و عبادت على كجا![18] یعنى امامِ سجادِ عابدِ سجاد، او می‌گوید من با على قابل مقایسه نیستم. حالا هزاران فرسخ بین امام سجاد و بهترین عُباد و زُهاد زمان ما هم بیشتر فاصله است. یعنی امیرالمؤمنین الگو را نشان داد، قله را نشان داد، جهت حركت را نشان داد، شاخص را معین كرد؛ جهت این است! حالا به هرجا توانستیم برسیم.
نظام اسلامى، نظام عدل است، نظام انصاف است، نظام رسیدگى به مردم است، نظام احترام به حقوق انسان‌هاست، نظام مقابله‌ی با ظلم قوى به ضعیف است. مشکلات مهم بشر در طول تاریخ اینهاست! این چیزهایی که بشریت همیشه گرفتار آنها بوده، هنوز هم گرفتار است، همین چیزهاست. امروز شما ببینید قلدرهای دنیا و زورمندهای دنیا مدعی همه‌ی دنیایند. ملت‌ها ضربه می‌خورند، زندگی‌هایشان سخت می‌شود. به خاطر همین زورگویی‌ها. اسلام و منطق امیرالمؤمنین، منطق علوی و حكومت علوى مقابله‌ی با این چیزهاست؛ چه در داخل یک جامعه ـ كه یک زورمندى بخواهد ضعیفى را ببلعد ـ چه در سطح جهانى و بین‌المللى؛ این منطق امیرالمؤمنین است. 15/8/1383


خودآزمایی


1- وقایع جنگی با سه خط جداگانه‌ که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند، نشان‌دهنده‌ی چه خصوصیاتی در امیرالمؤمنین است؟
2- به چه دلیل علی(ع) میزان‌الحق است؟
3- حضرت علی(ع) در مسئله‌ی «قسمت» چه جوابی به طلحه و زبیر داد؟
 

پی‌نوشت‌ها


[1]. نهج‌البلاغه صبحی‌صالح / خطبه‌ی ۹۲، پس از قتل عثمان وقتی مردم خواستند با امام بیعت کنند.
[2]. (ش‌ب‌ث) چنگ زدن به چیزی
[3]. تعبیر دانشمند مسیحی، جرج جرداق در کتاب «الامام علی علیه‌السلام صوت العدالة الانسانیة»
[4]. (رق‌ع) تکه، قطعه
[5]. نهج‌البلاغه صبحی‌صالح / خطبه‌ی ۱۵، درباره‌ی بازگرداندن زمین‌هایی که عثمان از بیت‌المال بخشش کرده بود.
[6]. بحارالانوار/ کتاب الفتن و المحن / ابواب ما جری بعد قتل عثمان / باب ۱/ ح۷
[7]. بحارالانوار/ کتاب الفتن و المحن / ابواب ما جری بعد قتل عثمان / باب ۱/ ح۷
[8]. تاریخ الیعقوبی (احمدبن ابی‌یعقوب یعقوبی، متوفی ۲۸۴ق) /ج۲/ ص۱۷۸
[9]. بحارالانوار/ کتاب الفتن و المحن / ابواب ما جری بعد قتل عثمان / باب ۱/ ح۷
[10]. نهج‌البلاغه صبحی‌صالح/ خطبه‌ی 162، در پاسخ به یکی از یارانش که از ماجرای کنار ماندن امام از خلافت، پس از پیامبر پرسید، فرمودند: «تو مردى مضطرب و بی‌قراری كه سخن در غیر صواب می‌گویی (و پرسش نابجا می‌کنی.) ..داستان این غارتگری را که در جای خود رخ داد واگذار»
[11]. تصنیف غررالحكم و دررالكلم (عبدالواحدین محمد تمیمی آمدی، متوفی ۵۵۰ق) / القسم الاول الاعتقادی و مافیه / الباب الاول المعرفة / الفصل الرابع عشر فی الحق و الباطل / الحق ملاک و میزان / ح۹۵۶
[12]. بحارالانوار/ کتاب الفتن و المحن / ابواب ما جری بعد قتل عثمان / باب ۲۰/ ح۵۳۷، «مگر او غیر از مردی از مسلمانان است؟ حرمت آنچه را که خدا حرام کرده بود درید، ما هم حدی را که کفاره‌ی آن بود بر او جاری کردیم.»
[13]. بحارالانوار / کتاب تاریخ امیرالمؤمنین / ابواب کرائم خصاله / باب ۱۰۰/ ح۱
[14]. مناقب آل‌ابی‌طالب (ابن‌شهر‌آشوب، متوفی ۵۸۸ق) / باب درجات امیرالمؤمنین / فصل فی المسابقة بالعدل والامانة
[15]. مناقب آل‌ابی‌طالب / باب درجات امیرالمؤمنین / فصل فی المسابقة بالعدل والامانة
[16]. یک من گندم. برگرفته از نهج‌البلاغه صبحی‌صالح / خطبه‌ی ۲۲۴، پرهیز از ستم
[17]. بحارالانوار / کتاب تاریخ امیرالمؤمنین / ابواب کرائم خصاله / باب ۱۰۷/ ذیل حدیث۴۵
[18]. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (محمدبن‌محمد مفید، متوفی ۴۱۳ق) / باب تاریخ الامام علی‌بن‌الحسین / فصل فی فضائل الامام السجاد / ح۴

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنه‌ای
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: