کد مطلب: ۴۲۰۵
تعداد بازدید: ۳۸۱
تاریخ انتشار : ۰۷ دی ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۹
قصه‌ها و نکته‌ها پیرامون امامت| ۱۱
گفتم: آقا، به خدا قسم، اصلاً خبر نداشتم. فرمودند: بله، اگر خبر داشتی و به آنها نمی‌رسيدی که در حکم یهودی بودی. می‌گویم چرا از حال همسایه‌ات تفحّص نکردی که ببینی زندگی‌اش را چگونه می‌گذراند؟
ائمّه‌ی اطهار(ع) نه تنها كريمند كه در آستانشان كريمانی را هم می‌پرورند. از مرحوم سيّدجواد عاملی، صاحب كتاب مفتاح الكرامة، كه از بزرگان فقهای مذهب است، نقل شده:
من يک شب در خانه‌ام نشسته بودم كه صدای كوبه‌ی در را شنيدم. پشت در رفتم. ديدم خادم مرحوم سیّد بحرالعلوم(ره) است، آن مرد بزرگی که توفیق تشرّف به حضور حضرت ولی‌ّ‌عصر ـ عجل‌الله‌تعالی ‌فرجه‌الشّریف ـ را داشته است. گفت: آقا منتظر شما هستند. من تعجّب كردم كه در اين موقع شب برای چه آقا مرا احضار کرده‌اند؟ فوراً شرفياب حضورشان شدم. تا مرا ديدند با لحنی عتاب‌آميز فرمودند: از خدا نمی‌ترسی، حيا نمی‌كنی؟ گفتم: آقا، مگر چه شده است؟ فرمودند: همسايه‌ی ديوار به ديوار تو يک هفته است كه غذايش منحصر به خرمای زاهدی بوده كه پست‌ترين نوع خرماست. هر روز از مغازه‌ای مقداری خرما برای غذای خود و عائله‌اش نسيه می‌آورده است. امروز که رفته از همان بقّال خرما بگیرد، او گفته: آقا، بدهی شما به اين مبلغ رسيده است، او خجالت كشيده كه باز از او خرما بگيرد، دست خالی برگشته و امشب آن خانواده بی‌شام مانده‌اند و تو از حال همسايه‌ات بی‌خبری؟
گفتم: آقا، به خدا قسم، اصلاً خبر نداشتم. فرمودند: بله، اگر خبر داشتی و به آنها نمی‌رسيدی که در حکم یهودی بودی. می‌گویم چرا از حال همسایه‌ات تفحّص[۱] نکردی که ببینی زندگی‌اش را چگونه می‌گذراند؟
حالا بيا، اين سينی غذا را خادم من برمی‌دارد و همراه تو می‌آيد؛ كنار در خانه‌ی او می‌گذارد و برمی‌گردد. خودت در بزن، وقتی آمد، بگو من دوست دارم امشب شام را با شما صرف كنم و نگو از طرف چه كسی است. داخل خانه كه رفتی و نشستی، اين كيسه‌ی پول را هم زير فرشش بگذار و آنجا بنشين تا خودش و افراد خانواده‌اش غذا بخورند و سير بشوند. ظرف‌ها را هم برنگردان؛ من منتظرم، شام نمی‌خورم تا تو برگردی و به من بگويی كه آنها شام خورده و سير شده‌اند.
سیّدجواد می‌گويد: خادم آقا سينی غذا را برداشت و همراه من آمد، كنار در خانه‌ی او گذاشت و برگشت. در زدم، پشت در آمد، سلام كردم و گفتم: آقا، من دوست دارم امشب با شما شام بخورم. اجازه می‌فرماييد؟ با كمال خضوع مرا به داخل خانه بُرد و نگاه به غذا كرد و گفت: اين غذا از كجاست؟ شما عرب هستيد و اين طبخ عرب نيست. تا نگويی از كجاست، من نمی‌خورم. ناچار گفتم سیّد بحرالعلوم فرستاده‌اند. تا فهميد، گفت: عجب! خدا شاهد است كه هيچ كس از حال من با خبر نبوده كه يک هفته غذای من خرمای زاهدی بوده و امروز رفتم و بقّال نداده است. اَحَدی از این ماجرا آگاه نبود. معلوم می‌شود سیّد از راه كرامتی كه دارد با خبر شده است.
 

پی‌نوشت


[۱]ـ تفحّص: جستجو.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: