روزی امام حسین(ع) از جائی عبور میکرد دید جوانی به سگی غذا میدهد، به او فرمود: «به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می کنی؟»
او عرض کرد: من غمگین هستم، میخواهم با خشنود کردن این حیوان غم و اندوه من مبدّل به خشنودی گردد، اندوه من از این رواست که من غلام یک نفر یهودی هستم و میخواهم از او جدا شوم.
امام حسین(ع) با آن غلام نزد صاحب او که یهودی بود آمدند، امام حسین(ع) دویست دینار به یهودی داد، تا غلام را خریداری کرده و آزاد سازد.
یهودی گفت: این غلام را به خاطر قدم مبارک شما که به در خانهی ما آمدی به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به غلام بخشیدم و آن پول مال خودتان باشد.
امام حسین(ع) هماندم غلام را آزاد کرد و همهی آن بوستان و پول را به او بخشید وقتی که همسر یهودی، این بزرگواری را از امام حسین(ع) دید گفت: «من مسلمان شدم و مهریهام را به شوهرم بخشیدم» و به دنبال او شوهرش گفت: «من نیز مسلمان شدم و این خانهام را به همسرم بخشیدم.»[1]
پینوشت
[1]. مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۷۵(به طور تلخیص).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی