کد مطلب: ۴۲۲۱
تعداد بازدید: ۵۷۵
تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۰
داستان‌هایی از حضرت امام حسین(ع) | ۸
در شب عاشورا حسین و یارانش به راز و نیاز و مناجات با خدا پرداختند بعضی در رکوع و بعضی در سجده و بعضی ایستاده و نشسته بودند و زمزمه‌ای مانند صدای زنبور داشتند، ۳۲ نفر از سپاه دشمن وقتی که این حالت را از آنها دیدند تحت تأثیر قرار گرفته و به آنها پیوستند.

در شب عاشورا یاران فداکار امام حسین(ع) هر کدام با زبانی وفاداری خود را اعلام کردند. یکی از یاران (محمّد بن بشر حضرمی) بود تازه به او خبر رسیده بود که پسرت در مرز بدست کافران اسیر شده است محمّد گفت: «خودم و پسرم را در راه خدا به حساب می‌آورم، من دوست ندارم که پسرم در تنگنا باشد و من بعد از او باقی بمانم».

امام حسین(ع) سخن او را شنید به او فرمود: «خدا تو را رحمت کند بیعتم را از تو برداشتم تو آزاد هستی برو در مورد آزادسازی پسرت تلاش کن.»

محمّد گفت: درّندگان مرا بدرّند و زنده بخورند اگر از تو جدا گردم. امام حسین(ع) پنج لباس یمانی که قیمت آنها هزار دینار بود به او داد و فرمود: اینها را به پسر دیگر خود بده تا او به عنوان فدیه آنها را ببرد و به کفّار بدهد و برادرش را از اسارت آزاد سازد.

***

در شب عاشورا حسین و یارانش به راز و نیاز و مناجات با خدا پرداختند بعضی در رکوع و بعضی در سجده و بعضی ایستاده و نشسته بودند و زمزمه‌ای مانند صدای زنبور داشتند، ۳۲ نفر از سپاه دشمن وقتی که این حالت را از آنها دیدند تحت تأثیر قرار گرفته و به آنها پیوستند.[1]

 

پی‌نوشت

 

[1]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۹۴.

 

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: