بخش هشتم(۲): معجزات صاحبالامر(ع)
دوّم: معجزه شفایافتن همسر محترمه عالم جلیل و فاضل بزرگوار، جناب آقای آقا شیخ محمّد متقی همدانی - سلمه الله تعالی - است که از فضلای همدانی حوزه علمیه قم و به تقوا و طهارت نفس معروف، و خود اینجانب سالهاست ایشان را به دیانت و اخلاق حمیده میشناسم. چندی پیش این معجزه را شفاهاً و سپس کتباً برای حقیر مرقوم داشته بودند. چون فراموشم شده که آن نوشته را کجا گذاشتهام، مجدداً از ایشان خواستم و ایشان هم فتوکپی شرحی را که در آخر کتاب مستطاب نجمالثاقب نوشتهاند، فرستادند که عین متن آن در اینجا نقل میشود:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، وَالصَّلَاةَ وَالسَّلَامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِین، وَلَعْنَةُ اللهِ عَلَی أَعْدَائِهِمْ وَظَالِمِیهِمْ وَمُنْکِرِی فَضَائِلِهِمْ وَمَنَاقِبِهِمْ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ، آمّینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ.
مناسب دیدم توسلی را که به حضرت بقیةالله فی الارضین حجة بن الحسن العسکری(ع) نموده و توجّهی که آن جناب فرمودند، ذکر نمایم؛ چون موضوع کتاب در اثبات وجود آن حضرت است ازطریق معجزات و خرق عادات.
روز دوشنبه هجدهم ماه صفر سال ۱۳۹۷ هجری قمری حادثه مهمّی پیش آمد که سخت مرا و صدها نفر دیگر را نگران نمود؛ یعنی همسر اینجانب (محمّد متّقی همدانی) در اثر دو سال غم و اندوه و گریه وزاری از داغ دو جوان خود که در یک لحظه در کوههای شمیران جان سپردند، در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند. البته طبق دستور دکترها مشغول به معالجه و مداوا شدیم؛ ولی نتیجهای به دست نیامد. تا شب جمعه ۲۲ ماه صفر یعنی چهار روز بعد از حادثه سکته، شب جمعه تقریباً ساعت یازده رفتم در غرفه خود استراحت کنم، پس از تلاوت چند آیه از کلامالله و خواندن دعایی مختصر از دعاهای شب جمعه از خداوند تعالی خواستم که امام زمان حجة بن الحسن - صلوات الله علیه و علی آبائه المعصومین - را مأذون فرماید که به داد ما برسد و جهت اینکه متوسّل به آن بزرگوار شدم و از خداوند - تبارک و تعالی - مستقیماً حاجت خود را نخواستم، این بود که تقریباً یک ماه قبل از این حادثه، دختر کوچکم فاطمه از من خواهش میکرد که قصّهها و داستانهای کسانی که مورد عنایت حضرت بقیةالله(ع) قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شدهاند، را برای او بخوانم، من هم خواهش این دخترک ده ساله را پذیرفتم و کتاب نجمالثاقب حاجی نوری را برای او خواندم. درضمن من هم به این فکر افتادم که مانند صدها نفر دیگر، چرا متوسّل به حجّت منتظر امام ثانیعشر(ع) نشوم، لذا همانطور که در بالا تذکّر دادم، حدود ساعت یازده شب به آن بزرگوار متوسّل شدم و با دلی پر از اندوه و چشمی گریان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه طبق معمول بیدار شدم، ناگاه احساس کردم از اطاق پایین که مریض سکته کرده ما آنجا بود، صدای همهمه میآید. سروصدا قدری بیشتر شد و ساکت شدند. ساعت پنجونیم که آن روزها اوّل اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پایین، دیدم صبیّه بزرگم که معمولاً در این وقت در خواب بود، بیدار و غرق در نشاط و سرور است. تا چشمش به من افتاد، گفت: آقا مژده بدهم؟
گفتم: چه خبر است؟ من گمان کردم خواهرم یا برادرم از همدان آمدهاند.
گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند، گفتم: کی شفا داد؟
گفت: مادرم چهار ساعت بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد؛ چون برای مراقبت مریض دختر و برادرش حاج مهدی و خواهرزادهاش مهندس غفاری که این دو نفر اخیراً از تهران آمده بودند تا مریضه را برای معالجه به تهران ببرند، این سه نفر در اطاق مریض بودند که ناگهان داد و فریاد مریضه که میگفت: برخیزید آقا را بدرقه کنید! برخیزید آقا را بدرقه کنید. میبیند تا اینها از خواب برخیزند آقا رفته، خودش که چهار روز بود نمیتوانست حرکت کند، از جا میپرد دنبال آقا تا دم در حیاط میرود. دخترش که مراقب حال مادر بود، در اثر سروصدای مادر - که آقا را بدرقه کنید - بیدار شده بود، دنبال مادر تا دم در حیاط میرود تا ببیند که مادرش کجا میرود، دم درب حیاط مریضه به خود میآید؛ ولی نمیتواند باور کند که خودش تا اینجا آمده. از دخترش زهرا میپرسد: زهرا! من خواب میبینم یا بیدارم؟
دخترش پاسخ میدهد: مادرجان! تو را شفا دادند. آقا کجا بود که میگفتی آقا را بدرقه کنید! ما کسی را ندیدیم؟
مادر میگوید: آقای بزرگواری در زیّ اهل علم، سیّد عالیقدری که خیلی جوان نبود، پیر هم نبود به بالین من آمد گفت: برخیز خدا تو را شفا داد.
گفتم: نمیتوانم برخیزم.
با لحنی تندتر فرمود: شفا یافتی برخیز.
من از مهابت آن بزرگوار برخاستم.
فرمود: تو شفا یافتی دیگر دوا نخور و گریه هم مکن.
و چون خواست از اطاق بیرون رود، من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید. ولی دیدم شما دیر جنبیدید، خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم.
بحمد الله تعالی پس از این توجّه و عنایت، حال مریضه فوراً بهبود یافت و چشم راستش که در اثر سکته غبار آورده بود، برطرف شد. پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت، در همان لحظه گفت: گرسنهام برای من غذا بیاورید. یک لیوان شیر که در منزل بود، به او دادند. با کمال میل تناول نمود. رنگ رویش بهجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گریه مکن، غم و اندوه از دلش برطرف شد و ضمناً خانم مذکوره از پنج سال قبل رماتیسم داشت، از لطف حضرت(ع) شفا یافت با آنکه اطبا نتوانسته بودند معالجه کنند.
ناگفته نماند: در ایام فاطمیه، مجلسی به عنوان شکرانه این نعمت عظیم در منزل منعقد کردیم. جناب آقای دکتر دانشور که یکی از دکترهای معالج این بانو بود، شفایافتن او را برایش شرح دادم، دکتر اظهار فرمود: آن مرض سکته که من دیدم از راه عادی قابل معالجه نبود مگر آنکه از طریق خرق عادت و اعجاز شفا یابد. اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْمَعْصُومِینَ لَاسِیَّمَا إِمَامَ الْعَصْرِ وَنَامُوسَ الدَّهْرِ، قطب دایره امکان، سرور و سالار انس و جان، صاحب زمین و زمان، مالک رقاب جهانیان، حجة بن الحسن العسکری - صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه المعصومین الی قیام یوم الدین - ابن محمّد تقی متقی همدانی».
سوّم: حکایت بسیار عجیب تشرف عالم جلیل و سید بزرگوار، مرحوم آقا سیّد حسین حائری است و مرحوم عالم فاضل زاهد، صاحب تألیفات بسیار، حاج شیخ علیاکبر نهاوندی آن را در کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب العصر و الزمان(ع) نقل فرموده[1] و بعضی دیگر از بزرگان و موثّقین از او نقل نمودهاند. چون حکایت مفصّل و طولانی است، سفارش میشود که علاقهمندان به آن کتاب مراجعه نمایند. علاّمه نهاوندی مذکور صاحب مکاشفه مهمّی است که بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعیم عالیقدر آیتالله بروجردی (قدس سره) و اینکه مشمول عنایات غیبی و توجهات ائمّه(ع) بودهاند، دارد، چنانکه در داستانهای شگفت نیز حکایتی ذکر شده و دلالت بر این دارد که ایشان بهحقّ دارای مقام نیابت عامه بودهاند و همچنین حکایت تشرّف مرحوم فاضل کامل آقا شیخ احمد فقیهی قمی نیز دلالت بر تقدیر از موضع ایشان دارد که از شرح این حکایات چون موجب طولانیشدن کلام میشود، خودداری شد.
چهارم: حکایت و معجزهای است که مؤلف بشارت ظهور[2] بدون واسطه احدی، آن را نقل نموده است. این حکایت نیز دلالت بر شفای مریضهای در شب مبارک نیمه شعبان دارد که به بیماری صعبالعلاجی مبتلا بوده که به اطبّای حاذق، حتّی اطبّای خارجی نیز مراجعه کرده بودند، که از معالجه عاجز شده بودند. علاقهمندان را به خواندن آن کتاب سفارش میکنم، که حتماً این حکایت و معجزه را که از دلایل صحّت مذهب است، مطالعه فرمایند.
پنجم و ششم و هفتم و هشتم: معجزاتی است که درضمن حکایت ۳۳ و۳۴ و۸۲ و۱۰۸ کتاب داستانهای شگفت عالم و شهید عالیقدر آقای دستغیب شیرازی(قدس سره) مذکور است.[3]
نهم: عالم عالیمقام آیتالله حائری - دامت برکاته - در کتابی که متضمن وقایع و معجزاتی از ائمّه طاهرین(ع) و بعضی رؤیاهای صادق است، در ارتباط با موضوع تشرّف به محضر حضرت، بعضی حکایات را نقل کردهاند که هرکدام شواهد محکم بر وجود امام(ع) است.
دهم: حکایت دیگری که در اینجا به آن اشاره مینماییم، حکایت مربوط به مسجدی است که در ابتدای شهر مقدّس قم (جاده تهران) در سمت چپ کسی که وارد شهر میشود، ساخته شد و به نام مسجد امام حسن مجتبی(ع) نامیده شده است. این حکایت را که خود حقیر بدون واسطه از صاحب آن شنیدهام و نوار آن هم موجود است، در پاورقی کتاب پاسخ به ده پرسش نقل کردهام. از اینگونه حکایات و شواهد و مؤیّدات - اگر در مقام پرسش و ضبط برآییم - بسیار است که حدّاقل همه دلالت بر وجود آن حضرت و مداخله ایشان در امور - در حدّی که مصلحت است - دارند.
امید است خداوند متعال توفیق درک اینگونه سعادتها را به همه مشتاقان حقیقی و منتظران واقعی عطا فرماید.
ای زیبدِهِ عالم، مجموعه زیبایی
سرحلقه جنّ و انس، سردفترِ دانایی
در پرده غیبت چند، ای مهر جهان پایی
ای پادشه خوبان! داد از غم تنهایی
دل بیتو به جان آمد، وقت است که باز آیی
امید وصال تو، یا دوست جوانم کرد
عشق تو مرا فارغ از هر دو جهانم کرد
باز آ که فراق تو بیتاب وتوانم کرد
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد، پایان شکیبایی[4]
خودآزمایی
1- دختر کوچک شیخ محمّد متقی همدانی از ایشان چه خواهشی کرد؟
2- دلیلی بیان کنید که آیتالله بروجردی (قدس سره) مشمول عنایات غیبی و توجهات ائمّه(ع) بودهاند؟
3- شیخ محمّد متقی همدانی به عنوان شکرانه نعمت عظیم شفای همسر محترمه، چه کاری را انجام دادند؟
پینوشتها
1 نهاوندی، العبقریالحسان، ج۲، ص۴۷۳ – ۴۷۸ (۹۱۲ – ۹۱۸، بساط دوم، عبقریه دهم).
2 ر.ک: شطاری، بشارت ظهور.
3 دستغیب، داستانهای شگفت، ص۵۵ – ۵۷، ۱۳۲ – ۱۳۳، ۱۹۴ – ۱۹۵.
4 تضمین غزل حافظ از مرحوم آیتالله والد (رحمه الله) است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی