فصل اوّل: سخنرانی حضرت زهرا(س) | ۱
بخش اوّل مقدّمات ایراد خطبه
رفتن به مسجد
در مورد نحوهی ایراد خطبه از نظر شرایط زمانی و مكانی و دیگر مسائل، در مقدّمهی خطبه آمده است:
رُوِی عَبْدُاللهِ بنِ حَسَن بِاِسْنادِهِ عَنْ آبائِه
عبدالله بن حسن مثنی از پدران بزرگوارش روایت میكند:
لَمّا أَجْمَعَ[1] اَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرٍ عَلی مَنْعِ فاطِمَةَ فَدَكاً وَ بَلَغَها ذلِكَ
زمانی كه ابوبكر و عمر تصمیم گرفتند؛ «أجمَعَ» بهمعنای تصمیم گرفتن و اراده کردن است، مانع رسیدن فدك به حضرت زهرا(س) شوند، و این خبر به حضرت زهرا(س) رسید،
لاثَتْ خِمارَها عَلی رَأْسِها
«لاث» به معنی «پیچیدن» است، مثلاً میگوییم: «لاث العامة علی راسه، اَی شَدَّها وَ رَبَطها»، یعنی عمامه را به سرش پیچید. «خمار» به چیزی بزرگتر از روسریهای فعلی زنها میگویند که با آن سر و سینه و گردن خود را میپوشاندند؛ همان که در آیهی شریفه فرمود: «وَلْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیوبِهِنَّ»؛[2] روسریهایشان را طوری روی سر بیندازند كه سینه را بپوشاند. «خُمر» جمع خمار است. به هر حال وقتی این خبر به حضرت زهرا(س) رسید برخاسته و خمار را بستند. «لاثَ» بهمعنای «پیچیدن» است. از لفظ خمار هم معلوم میشود حضرت طوری آن روسری را به كار برده بودند كه روی گردن و سینه ایشان پوشیده شده بود.
وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبابِها
«جلباب» نوعی «پوشش سراسری» بوده كه روی لباسها میپوشیدهاند؛ شاید چیزی شبیه عبای امروز یا پیراهن بلند عربی. حضرت آن پوشش سراسری را هم طوری بر سر افكندند كه بر تمام بدن ایشان محیط شود.
وَ أَقْبَلَتْ فی لُمَّةٍ (لمةٍ)[3] مِنْ حَفَدَتِها وَ نِساءِ قَوْمِها
یعنی حضرت زهرا(س) همراه با گروهی كه به اصطلاح هم سنّ و سال، یا هماهنگ، یا از یاران و اعوان و خویشاوندان ایشان بودند، حركت كردند.
تا اینجا یكی از مسائل قابل توجّه، «مسئلهی پوشش» حضرت است، اینکه ایشان برای ورود به مسجد، جایی كه مردان در آنجا حضور داشتند، چگونه خود را از نظر پوشش آماده كردند.
نكتهی دیگر توجّه به جماعتی است كه آن حضرت را در حركت به سمت مسجد همراهی كردند. احتمال زیاد دارد كه منظور همراهان از این كار یاری حضرت زهرا(س) باشد؛ همانطور كه امروز اگر كسی برای حضور در مجلس احتجاج حركت كند گروهی از همفكرانش نیز او را همراهی میكنند. پس در این اقدام حضرت دو احتمال وجود دارد: اوّل؛ آنكه شخصیت ظاهری ایشان محفوظ بماند، دوم؛ اینكه پیكرهی ظاهری حضرت هم در بین مردها نمایان نشده و در میان گروه زنان پوشیده بماند.
تَطَأُ ذُیولَها
یعنی حضرت در راه رفتن پا روی پایین لباسش میگذاشت، یا بر اثر ناراحتی با شتاب حركت میكرد. در اینجا بهطور مسلّم، منظور این است كه لباس ایشان آنقدر بلند بود كه گاه زیر پا قرار میگرفت و چون ممکن است از این عبارت استشمام شود که حضرت در راه رفتن عجله داشتند در ادامه آمده است:
ما تَخْرِمُ مِشْیتُها مِشیةَ رَسُولِ الله(ص)
یعنی راه رفتن حضرت هیچ كم از راه رفتن پیامبر اكرم(ص) نداشت. از نظر ما طلبهها «مشیهی» بر وزن فعله، نوع و هیئت فعل را میرساند، لذا با توجّه به این، جمله «ما تَخْرِمُ مِشْیتُها مِشیةَ رَسُولِ الله(ص)»، یعنی روش راه رفتن حضرت هیچ از روش راه رفتن پدرشان كم نداشت، یعنی با همان متانت و وقار رسول اكرم(ص) حركت میكرد. عظمت و وقار و متانت رسول اکرم(ص) در راه رفتن او نیز وجود داشت و همهی آنچه را كه شایستهی یك زن است رعایت میکرد.
در این عبارت دو نکته وجود دارد: اوّل؛ آنکه این شبهه را رفع میکند که چرا حضرت تند میرفت و عجله داشت؟ در پاسخ به این شبهه میگوید: مشی او مثل مشی پدرش رسول اکرم(ص) بود، یعنی با همان متانت و وقار راه میرفت. دوم؛ اینکه شاید به دلیل بلند بودن، لباس قهراً زیر پا قرار میگرفته است.
ورود به مسجد
حَتّی دَخَلَتْ عَلی أَبی بَكْرٍ وَ هُوَ فی حَشْدٍ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الأنْصارِ وَ غَیرِهِمْ
تا اینكه حضرت در مسجد بر ابیبکر وارد شد، در حالی كه گرداگرد او را جمع زیادی از مهاجرین و انصار و دیگر مسلمین گرفته بودند. «حَشد» به معنای «گروه و جماعت» است.
فَنیطَتْ دُونَها مُلاَءةٌ
سپس میان حضرت و مردم پردهای نصب شد. وقتی حضرت زهرا(س) وارد مسجد میشود در آنجا پردهای نصب میکنند. «مُلاَءةٌ» بهمعنای إزار یا پرده است. بین ایشان و جماعتی از مهاجرین و انصار و کسانی كه گرداگرد ابیبكر بودند پردهای آویخته میشود. حتّی در برخی از نسخهها آمده است: «مُلاَءةٌ قِبطّیةٌ»، یعنی مصری بودن جنس پرده را هم مشخّص كردهاند. به هر حال نکتهی مهمّ در این بخش آن است كه وقتی حضرت وارد میشود، دستور میدهند پردهای بین ایشان و دیگران بیاویزند. البتّه از كلمهی «فَجَلَست» كه در خطبه آمده، استفاده میشود قبل از آنکه حضرت بنشینند پرده را سریع آویزان میکنند؛ یعنی همین كه خبردار میشوند دختر پیامبر(ص) در راه مسجد است یا به محض ورود ایشان، محیط را آماده کرده و آن پرده را نصب میكنند. این خود از اموری است که برای حفظ حضرت از نگاه مردان انجام گرفته و احترامی بوده است كه به صورت سنّت درآمده و امروزه نیز در مجالس مذهبی رعایت میشود. بعد در مقدّمهی خطبه آمده است:
آه جانسوز و ناله مردم
ثُمَّ أنَّتْ أَنَّةً اَجْهَشَ الْقَوْمُ لَها بِالْبُكاءِ
یعنی حضرت وقتی نشست نالهای كرد و نالهاش آن چنان جانسوز بود كه تمام مهاجرین و انصار و هر زن و مردی كه در مسجد حضور داشت شروع به گریه كردن نمود. این گریهی معمولی و عادی نبود، زیرا تعبیر «أَجْهَشَ الْقَوْمُ»، یعنی انسان از ناراحتی زیاد به حالت زاری بیفتد و به خود بپیچد و به این طرف و آن طرف بیفتد، مثل بچّهای كه از ناراحتی خود را در دامان مادر میاندازد. نالهی حضرت زهرا هم این طور مجلس را به هم زد.
فَارْتَجَّ الْمجْلِسُ
سپس مجلس متشنّج شد.
ثُمَّ أمْهَلَتْ هُنَیئَةً حَتّی إذا سَكَنَ نَشیجُ الْقَوْمِ وَ هَدَأتْ فَوْرَتُهُمْ
حضرت مقداری مهلت دادند تا این قوم آرامش پیدا كنند. این جمله گویای این است كه مردم مدّتی ضجّه میزدند و به اصطلاح بیتابی میكردند و حضرت مدّتی مهلت دادند تا مجلس آرام گیرد.
بخش دوم آغاز سخن
گریهی دوباره مردم
اِفْتَتَحَتِ الْكَلامَ بِحَمْدِ اللهِ وَ الثَّناءِ عَلَیهِ وَ الصَّلاةِ عَلی رَسُولِ الله(ص)
یعنی حضرت بعد از آرامش مجلس، با حمد و ثنای الهی و درود بر پیغمبر اكرم(ص) شروع به سخن كرد. دقّت کنید! حضرت در این جا هم باز روش پدر را در پیش میگیرد.
فَعادَ الْقَوْمُ فی بُكائِهِمْ
وقتی حضرت زهرا(س) شروع به سخن كرد، مردم باز هم به گریه افتادند.
فَلَمّا أَمْسَكُوا
پس از اینكه مردم ساكت شدند؛ معلوم میشود حضرت صبر کردهاند تا گریهی مردم آرام گیرد،
عادَتْ فی كَلامِها
حضرت به سخن بازگشتند. تا اینجا مقدّمات كیفیت حضور حضرت در مسجد و نحوهی آمادگی ایشان از نظر پوشش و حركت و ورود در مسجد و نشستن و آماده شدن برای سخن بیان شد.
پس از آرام شدن مجلس حضرت زهرا(س) شروع به سخن کردند که در اینجا سخنان حضرت را به ترتیب ذکر کرده و مورد بحث قرار میدهیم.
حمد الهی و شکر نعمتها
فَقالَتْ: اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما أنْعَمَ وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما أَلْهَمَ
پس فرمود: ستایش خداوند را بر آنچه انعام فرمود و شکر خدای را بر آنچه که به انسانها الهام کرد!
همانطور که در مقدّمه عرض شد، بنای کار ما بر توضیح مختصر و ذکر مطالب به صورت اشاره است و الّا مطالب بسیار زیادی در مورد حقیقت حمد و شکر وجود دارد.
«حمد»، ستایش نسبت به کمال است و «شکر» قدردانی نسبت به فعل. شکر، یا «شهود منعم در متن نعمت» است و یا «راهیابی از نعمت به منعم»، لذا در ابعاد وجودی انسان آثار مختلفی دارد. در قلب به یک صورت بروز دارد، در زبان به صورت دیگری و در اعمال دیگر انسان به صورتهای دیگر. اثر شکر در قلب به صورت، «خضوع»، «خشوع»، «محبّت»، «خشیت» و امثال این صفات ظهور پیدا میکند. شکر در زبان به شکل ثنا و حمد و ستایش خود را نشان میدهد و در اعمال و افعال قالبیهی انسان به صورت «اطاعت»، «مصرف نعمت در راه رضای منعم» و... بنابراین حمد و شکر از نظر به اصطلاح بروز و ظهور زبانی نسبت به خداوند یکی است، امّا اگر مثلاً از ملکهی جود ستایش شود حمد صورت گرفته، زیرا حمد ستایش از صفت است، امّا شکر قدردانی از فعل است که خود فعل ناشی از صفت میباشد. پس دایرهی شکر محدودتر از حمد خواهد بود.
در روایتی راوی میگوید: «قالَ سَمِعْتُ أَبا عَبْدِالله(ع) یقُولْ: شُکْرُ کلِّ نَعْمَةٍ وَ إنْ عَظُمَتْ أنْ تَحْمِدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَیها»؛[4] شنیدم که امام صادق(ع) فرمودند: شکر و قدردانی نسبت به هر نعمت، هر قدر هم که آن نعمت عظمت داشته باشد، این است که خداوند را ستایش کنی. همانطور که ملاحظه میشود «حمد» در اینجا مساوی است با «شکر» خدا؛ یعنی ستایش از کمال خداوند مساوی است با قدردانی از او. دقّت کنید! ستایش از خدا مساوی است با قدردانی از او، آنگاه که خواستی او را قدردانی کنی کمالش را ستایش کن! بلکه در روایات آمده است: افضل انواع شکر زبانی، حمد خدا است؛ یعنی با فضیلتترین شکر لسانی این است که خدا را حمد کنی، البتّه در اینجا اسراری وجود دارد که فعلاً مورد بحث ما نیست.
در روایتی در اصول کافی آمده است: «خَرَجَ أَبا عَبْدِاللهِ(ع) مِنَ الْمَسْجِدِ وَ قَدْ ضاعَتْ دابَّتُهُ فَقَال: لَئِنْ رَدَّهَا اللهُ عَلَی لَأَشْکُرَنَّ اللهَ حَقَّ شُکْرِهِ»؛[5] امام صادق(ع) از مسجد خارج شدند در حالی که دیدند مرکب ایشان را بُردهاند یا گم شده است. حضرت فرمودند: اگر خدا مرکب سواریام را به من برگرداند من خدا را شکر میکنم، آنطور که سزاوار است شکر کردن او است. «قال: فَما لَبِثَ أنْ اُتِی بِها»، طولی نکشید که مرکب پیدا شد و آن را برای حضرت آوردند. «فقال: أَلْحَمْدُلِلّهِ»؛ حضرت فرمودند: «اَلْحَمْدُلِلّهِ»!
«فَقالَ لَهُ قائِل جعلت فِداکَ أَلَیسَ قُلْتَ لَأَشْکُرَنَّ اللهَ حَقَّ شُکْرِهِ»؛ یک آدم ظاهراً نفهمی به حضرت گفت: مگر شما نگفتید من شکر میکنم خدا را آن هم طوری که سزاوار خدا است، شما که «شُکْراً لِلّه» هم نگفتی!؟ «فَقالَ أَباعَبْدِاللهِ(ع): ألَمْ تَسْمِعُنی قُلْتُ أَلْحَمْدُلِلّه؟»، حضرت فرمودند: آیا نشنیدی که گفتم: «أَلْحَمْدُلِلّه»؟
از این روایات بهدست میآید که افضل انواع شکر عبارت است از ستایش کمال خدا؛ یعنی با اینکه «حمد»، ستایش از کمال است و «شکر»، قدردانی از نعمت، امّا دربارهی خداوند حمدِ خدا مساوق با شکر او است؛ بلکه حمد او افضل از شکر او میباشد. البتّه بحث از نظر زبانی و لسانی است. به هر حال «شکر» از نظر زبانی همان ثناگویی، ستایش نسبت به خدا، حمد و مدح است و از نظر اعمال بدنی، اطاعت و مصرف نعمت در راه رضای منعم.
بعد حضرت(س) فرمودند:
أَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما أَلْهَمَ
یعنی ستایش خداوند راست نسبت به آنچه که انعام فرمودند و شکر او راست بر آنچه به انسانها الهام کرد!
به طور خلاصه و مختصر باید گفت: «الهام» در لغت به معنای «القای» مطلبی در نفس است و «وحی» به معنای اشارهی سریع. در اینجا منظور از «الهام» آن معرفت و شعور درونیای است که خداوند به انسان عنایت میفرماید. «وحی» اعمّ از «الهام» است، زیرا وحی نسبت به جمیع موجودات میرود، حتّی نسبت به حیواناتی مثل زنبور عسل و... چنانچه در آیهی شریفه هم آمده است: وَ اَوْحی رَبِّکَ اِلَی النَّحْلِ؛[6] و پروردگارت به سوی زنبور عسل وحی نمود.
امّا دایرهی «الهام» ضیقتر و محدودتر از «وحی» است. شاید قرآن اصلاً الهام را نسبت به غیر انسان نداده باشد. پس نسبت به انسانها یک «الهام عمومی» داریم که حضرت(س) فرمودند: وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما ألْهَمَ، در اصطلاح علمی از مصادیق این الهام عمومی «عقل عملی» است؛ یعنی «ادراک خوبیها و بدیها»، اینکه هر انسانی از نظر خلقت به این ادراک و شعور مرموز درونی مفطور است و زیبایی و زشتی امور مثل زیبایی عدل و زشتی ظلم را از نظر درونی درک میکند؛ یعنی لازم نیست به کسی یاد بدهیم که ظلم بد است و عدل خوب، اصلاً یاد دادنی نیست، خدا خود این را به انسان یاد داده یا به تعبیری به همه «الهام» کرده است. البتّه ممکن است کسانی در اینجا اشکال کنند، امّا برخی از اشکالات مطروحه، مصداقی است.
البتّه این الهام نسبت به افراد مختلف دارای مراتب مختلف و شدّت متفاوت میشود، یعنی نسبت به متّقین، اولیای خدا، انبیا، مرسلین و... فرق میکند. در اولیای خاصّ این ادراک درونی به حدّی تقویت میشود که عقل ما از درک آن نوعاً عاجز است؛ یعنی تا حدودی آن را درمییابیم امّا فهم ما به کنه و ژرفای آن نمیسد. امثال ما نمیتوانیم آن القایی را که از ناحیهی خدا نسبت به این قلوب مطهّره صورت میگیرد درک کنیم.
به هر حال «الهام» همان القائی است از ناحیهی خدا که عمومیت دارد، چنانچه در آیهی شریفه هم آمده است: «فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْویها»؛[7] خداوند بدیها و خوبیها را به انسان الهام فرمود.
این «عقل عملی» است و به همهی انسانها مربوط میشود؛ یعنی همان شعور نسبت به این که چه چیزی زشت است و چه چیز زیبا؛ چه عملی خوب است و چه عملی بد؛ این عمومی است. البتّه متّقین و اولیا و انبیا و مرسلین، الهامات خاص خودشان را دارند امّا قماش و نوع همهی آنها یکی است. همهی الهامات در هر مرتبه، «القائی الهی» و «معرفتی درونی» و «شعوری مرموز» میباشند.
خودآزمایی
1- دو احتمال در به همراه داشتن جماعتی كه آن حضرت را در حركت به سمت مسجد همراهی كردند را بیان کنید.
2- چرا حضرت تند میرفت و عجله داشت؟
3- افضل انواع شکر چیست؟
پینوشتها
[1]. در نسخهی بدل اجتمع آمده است. البته ابن ابیالحدید در این عبارت «اجمع ابی بكر علی منعها فدكا» عمر را حذف كرده، كه فعلاً به این بحث نمیپردازیم.
[2]. سورهی مبارکهی نور، آیه ۳۱.
[3]. «لُمّه» به معنای همسن و سال و «لمه» به معنای همفكر است.
[4]. اصول کافی، ج۲، ص۹۵.
[5]. اصول کافی، ج۲، ص۹۷.
[6]. سورهی مبارکهی نحل، آیه ۶۸.
[7]. سورهی مبارکهی شمس، آیه ۸.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله مجتبی تهرانی