فصل اوّل: سخنرانی حضرت زهرا(س) | ۵
شهادت به رسالت
وَ أشْهَدُ أنَّ أبی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ
و گواهی میدهم که پدرم بندهی خدا و فرستاده او بود. در اینجا ایشان دو وصف برای پدر بزرگوارشان مطرح میکند و این بعد از آن است که با کلمه «أبی»، یعنی پدرم، در واقع خود را نیز معرّفی میکند. امّا آن دو وصف یکی «عبودیت» است و دیگری «رسالت». حضرت میگوید: پدرم «عبدالله» و «رسول الله» بود.
امّا عبودیت او مقدّم بر رسالتش است. علّت و زیربنای رسالت همان عبودیت میباشد و عبودیت همان توصیفی است که خدا در قرآن کریم نسبت به رسول اکرم(ص) بیان کرده: «سُبْحانَ الَّذی اَسْری بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأقْصی»؛[1] یعنی عبودیت پیغمبر. اشاره به این که مقام قرب، رابطهی مستقیمی با عبودیت دارد؛ یعنی هر چه عبودیت بالاتر باشد، قرب هم بیشتر خواهد بود. در باب درجات معنویّه نیز همین عبودیت مطرح میشود، به این معنا که هر چه عبودیت عمیقتر و بالاتر باشد مقام و درجه هم بالاتر و والاتر خواهد بود. عبارتِ بعد حضرت، گویای همین معنی است:
اِخْتارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ أَنْ اَرْسَلَهُ
خداوند پدرم را قبل از اینکه به او رسالت بدهد اختیار کرد و برگزید. در اینجا برخی «اختیار» و «اِجتباء» را یکسان و بهمعنای «برگزیدن» معنا میکنند، امّا به نظر من تفاوت ظریفی بین این دو تعبیر وجود دارد. به عنوان مثال ما انسانها در میان چیزهای مختلف که به آنها مینگریم یکی چشممان را میگیرد؛ یعنی آن را انتخاب کرده و از بقیّه جدا میکنیم. در اینجا نیز، «اِختارَهُ»، یعنی خدا با یک نگاه در بین جمیع موجودات او را که سرآمد و چشمگیر بود برگزید و بعد، «وانتجبه»، یعنی او را جدا کرد.
وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ إجْتَباهُ
یعنی همین که او را زیر نظر گرفت او را ذکر کرد قبل از آنکه جدایش کند او را ذکر کرد. در اینجا دو احتمال وجود دارد: اوّل؛ اینکه منظور این است که نام مقدّس پیغمبر اکرم(ص) را قبل از آن که آن حضرت به این عالم بیاید و رسالتش ظاهر شود به جمیع انبیا معرفی کرد و اسمش را آورد، دوم؛ اینکه خداوند قبل از آنکه حضرت(ص) را به این عالم بیاورد و به رسالت مبعوث کند نام «محمّد» را برای او انتخاب نمود.
وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ أنْ إبْتَعَثَهُ
و او را قبل از آنکه مبعوث کند، برگزید. برخی گمان میکنند که پیغمبر به این عالم آمد و بعد به پیغمبری مبعوث شد. امّا این ظاهر امر است. حضرت میفرماید: این ظاهر، باطنی دارد، یعنی خداوند او را برای خود انتخاب کرد؛ یعنی در سراسر عالم خداوند موجودی برتر از پدر من ندارد.
اِذِ الْخَلائِقُ بِالْغَیبِ مَکْنُونَةٌ وَ بِسَتْرِ الْأهاویلِ مَصُونَةٌ
یعنی این انتخاب پدرم از سوی خداوند آنگاه بود که همهی خلائق پوشیده و به پوشش هولها محفوظ بودند. اشاره به این است که این انتخاب آنگاه صورت گرفت که هنوز موجودات وجود عینی پیدا نکرده و پا به عرصه وجود نگذاشته بودند.
وَ بِنَهایةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ
و هنوز موجودات به منتهای عدم مقرون بودند. در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر هنوز موجودات خلق نشده و پا به عرصه وجود؛ از نظر وجود عینی، نگذاشته بودند پس برگزیدگی و انتخاب چگونه معنا پیدا میکند؟ حضرت زهرا(س) خود در عبارت بعد به این سؤال پاسخ میدهد:
عِلْماً مِنَ اللهِ تَعالی بِمَآیِلِ الامُورِ وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ لْمَقْدُورِ
یعنی از آنجا که خداوند به نظام وجود، علم و بر آینده همهی امور از ازل تا ابد، به موقعیت همهی مقدورات آگاهی و شناخت دارد. البتّه نمیخواهم به مسائل فلسفی بپردازم که فرصت دیگری میطلبد، امّا اشاره میکنم.
در فلسفه در بحث علّت غایی میگویند: وجود ذهنی شیء بر وجود عینی آن مقدّم است. به عبارت سادهتر در علم خداوند این بوده است که در این کاروان هستی که به حرکت درآورده و در این باغی که او آراسته، گل سرسبد و میوه شیرین کدام خواهد بود. پس لازم نیست ابتدا همهی مخلوقات باشند تا بعد برگزیدن معنا پیدا کند. همانطور که یک باغبان از ابتدا میداند چه میوهای را از این باغ میخواهد به عمل آورد. پس چون خداوند آینده همهی حوادث را از نظر علمی میدانست که مقدورات این عالم هر کدام چه موقعیت و جایگاهی در نظام آفرینش دارند، پس گل سرسبد این آفرینش و انسان کامل را هم میشناخت و او را که اشرف مخلوقات است از میان همهی انسانها برای خود برگزید؛ یعنی همان انسان کاملی که گفتهاند: او علّت غایی جمیع خلقت میباشد و در حدیث قدسی آمده است: «لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الافْلاکَ»؛[2] این عبارت نشان میدهد که همهی هستی طفیل وجود پیامبر اکرم(ص) خلق شده و حضرت در بین اشرف مخلوقات خدا، کاملترین انسان و مظهر انسان کامل است.
اِبْتَعَثَهُ اللهُ اِتْماماً لِأمْرِهِ
خداوند پیغمبر را مبعوث کرد تا امر خود را تمام کند. در باب هدف از خلقت میگویند: علّت غایی خلقت، «انسان کامل» و «کمال انسانی» است. در سیر هستی هم همینطور است؛ جمادات فدای نباتات و نباتات فدای حیوانات و همهی اینها فدای انسان میشوند، امّا آنکه علّت غایی محسوب میشود، «انسان کامل» است.
انسان در این عالم با روشی که خدا به او نشان داده به آن کمال لایق انسانیاش میرسد. پس ما اشرف مخلوقات هستیم و اگر به دستورالعملی که به ما دادهاند عمل کنیم به شرافت خواهیم رسید و الاّ این هیکل دو پا که شرافت ندارد. خداوند آنقدر حیوان دو پا دارد که حدّ ندارد. روش و دستورالعمل انسان شدن نیز در اختیار ما قرار نمیگیرد، مگر با بعثت انبیا از جانب خداوند. در باب ادیان هم هر دینی که میآید متمّم و مکمّل دین قبلی است. مثلاً شرایع حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی به ترتیب آمده و هر یک، شریعت قبلی را تکمیل و تتمیم کردهاند تا میرسد به شریعت اسلام که اتمّ و اکمل شرایع است، به طوری که دیگر مافوق اسلام و پس از آن دستوراتی برای نیل به آن اعلی درجه از هدف خلقت انسان وجود ندارد. پس پیغمبر اکرم(ص) مبعوث شد تا امر الهی را که رسیدن انسان به کمال لایقش میباشد به اتمام برساند.
وَ عَزیمَةً عَلی إمْضاءِ حُکْمِهِ
و خداوند بهوسیلهی بعثت پیغمبر همان حکمی را که از ازل داشته بود امضا کرد؛ یعنی آن حکم ازلی را به اجرا درآورد. بر اساس یک طرح، سلسلهی مخلوقات خلق شد تا اینکه رسید به انسان، بعد هم انسانها و شرایع یکی پس از دیگری آمدند و یکدیگر را تکمیل کردند تا رسید به دین اسلام و پیغمبر خاتم؛ با آمدن این پیغمبر همهی آنچه از ازل پیشبینی شده بود به اجرا درآمد؛ یعنی در عالم، خلقت کاملی ایجاد شد.
این را هم بدانید که انسان کامل علاوه بر هدایتهای لفظی حتّی پیکرهاش نیز الگو است؛ یعنی انسانهای کامل با آن جاذبهی روحانی خود انسانها را به اصطلاح مجذوب میکنند و به دنبال خود میکشانند. پس انسان کامل خود الگویی است در میان دیگر انسانها و آنها از او الگوگیری میکنند.
لذا رسول اکرم(ص) فرمود: «إنَّما بُعِثْتُ لِأتَمِّمَ مَکارِمَ الأخْلاقِ»[3]؛ یعنی اصلاً بعثت من برای اتمام مکارم اخلاق است. «اخلاقیات» همان «ملکات نفسانیهی» درونی انسان هستند. پیغمبر آمده تا ما آدم بشویم، یعنی حیوان نباشیم. البتّه انسانیت انسان همان «ملکات نفسانی» او است و ملکات نفسانیّه همان «صورت باطنیهی» انسان میباشد.
وَ إِنْفاذاً لِمَقادیرِ حَتْمِهِ
و خداوند به وسیلهی بعثت پیغمبر اکرم(ص) خواسته تا مقدّرات حتمی خود را تنفیذ کند. در این عبارت «مقادیر» که موصوف است به صفت خود «حتمه» اضافه شده است؛ یعنی پیغمبر از مقدورات حتمی خداوند بوده و مبعوث شدن او تنفیذ این تقدیر حتمی خداوند است.
وضع مردم قبل از بعثت پیغمبر خاتم(ص)
فَرَأی الاُمَمَ فِرَقاً فی اَدْیانِها
در معنای این عبارت بنا بر ضمیر فاعل «رَأی» دو احتمال وجود دارد: اوّل؛ اینکه خداوند دید امّتها از نظر دینی، فرقه فرقه شدهاند، یکی آتش میپرستد، یکی خورشید، یکی ماه، یکی بت و... دوم؛ اینکه وقتی پیغمبر مبعوث شد دید وضع مردم این طور شده که انسانهایی که باید خداپرست باشند، بتپرست و گاوپرست و... شدهاند. حتّی برخی از برخی بدبختترند، یکی مثل خودش را میپرستد، آن دیگری که بدبختتر است حیوان را میپرستد و آنکه از همه بدبختتر است، جمادات را بت کرده و میپرستد، یعنی چند مرتبه پایینتر از وجود خودش را پرستش میکند. پس در احتمال اوّل، خداوند وقتی مردم را اینگونه دید پیغمبر را مبعوث کرد و در احتمال دوم، پیغمبر در موقع بعثت مردم را اینگونه دید.
عُکَّفاً عَلی نیرانِها
و دید که این مردم ملازم با آتشهای آنها شدهاند؛ یعنی اینکه آتشپرست شدهاند یا به احتمال دیگر راهی را رفتهاند که به جهنّم منتهی میشود.
عابِداً لأوْثانِها
و بتهایشان را عبادت میکنند.
مُنْکِرَةً لِلّهِ مَعَ عِرفانِها
و با اینکه فطرتاً شناخت نسبت به خدا داشتند، خدا را منکر شدند. اینجا ممکن است توهّم شود که در این عبارت تناقض وجود دارد؛ یعنی میگوید: هم شناخت به خدا داشتند و هم منکر شدند! امّا با دقّت در این عبارت معلوم میشود همانطور که قبلاً عرض شد، خداوند شناخت خودش را در همهی دلها جاسازی کرده به گونهای که همهی فطرتها به توحید اقرار و اعتراف دارند، ولی برخی از انسانها علیرغم این فطرت، خدا را انکار میکنند. این، از نظر بحث فلسفی در مورد این عبارت، که درست هم هست. امّا به نظر میرسد مطلب بالاتر از این باشد. در اینجا بحث عرفان است، یعنی حضرت کلمه «معرفت» را به کار بردهاند. فرق است بین «علم» و «عرفان». خدا توحید خود را در جمیع موجودات عالم حتّی سلّولها و کوچکترین ذرّهها جاسازی کرده است؛ هر ذرّهای را که ببینید موحّد است؛ همهی موجودات موحّدند؛ فقط انسان است که با اختیاری که خدا به او داده گاه بر خلاف مسیری که همهی اجزا پیکرهاش در آن حرکت میکنند میرود، چرا؟ برای اینکه تابع شهوت و غضب میشود و لذا علیرغم همهی پیکرهاش توحید را فریاد میزند، انسان مشرک و ملحد و کافر میشود. پس عبارت حضرت(س) به آیهی «فِطْرَةَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ الله»[4]، اشاره دارد.
فَأَنارِ اللهُ بِأبی مُحَمَّدٍ ظُلَمَها
سپس خداوند به وسیلهی پدرم ظلمتهای این امّتها و فرقهها را مبدّل به نور کرد؛ یعنی رسول اکرم(ص) ظلمت بتپرستی و امثال آنها را از بین برد و نور ایمان و توحید را جایگزین آن ساخت.
وَکشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهْمَها
و مبهماتشان را از دلها منکشف کرد. دقّت کنید که حضرت زهرا(س) تعبیر قلوب را به کار میبرند؛ یعنی اینها شناخت قلبی داشتند، امّا انکار میکردند. در اینجا یک وقت میگوییم: منظور مسائل عقلی است، یعنی انسانها مسائل پیچیدهای مثل مرگ، برزخ، قیامت، حشر و نشر را نتوانسته بودند حلّ کنند، پیغمبر آمد این مسائل را حل کرد، امّا سخن بالاتر از شناخت قلبی است. عبارات بعد هم همین معنا را تأیید میکند که مشکلات قلب و دل، کثافات آن است؛ یعنی کثافتهایی که بر اثر پیروی از شهوات و خلافکاریها و فرو رفتن در هواهای نفسانی در انسانها پیدا شده و روی دیده دل را فرا گرفته بود، باعث شد که آنها نتوانند حقایق را ببینند و فطرتشان جلوهگر شود. پیغمبر اکرم(ص) آمد آن کثافات را با هدایت و دستورالعملهایش برطرف نمود. البتّه مشکلات عقلی و اعتقادی هم به وسیلهی رسول اکرم(ص) حلّ شد. امّا در اینجا منظور مشکلات و مبهمات قلب است. بارها گفتهام که «اعتقاد» هنگامی کارساز است که وارد قلب شود، یعنی این «واردات قلبیه» است که کارساز میباشد و اهمیّت دارد.
وَ جَلی عَنِ الْأبْصارِ غُمَمَها
و روشن کرد از چشمهای آنها پوششهایشان را. پیامبر چشم دلی را که کثافت روی آن را گرفته بود و لذا نمیتوانستند خدا را ببینند، پاک کرد و جلوه داد. این کاری نیست که یک فیلسوف بتواند در جامعه انجام دهد، بلکه بالاتر از او لازم است. یک مرد الهی باید بیاید و دلها را متوجّه خدا کند و چشم دلها را باز نماید.
وَقامَ فی النّاسِ بِالْهِدایةِ
و پدرم در بین مردم برای هدایت آنها قیام کرد.
فَأنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوایَةِ
پس آنها را از گمراهی رهایی بخشید.
وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایَةِ
و از کوری نجاتشان داد و بینا ساخت.
وَ هَداهُمْ إلَی الدِّینِ الْقَویمِ وَ دَعاهُمْ إلی الطَّریقِ الْمُسْتَقیم
و آنها را به دین محکم هدایت کرد و به راه راست دعوت نمود. از این جملات به دست میآید که هدف از بعثت این بوده که قلوب انسانها متوجّه خدا شود تا قلب خداشناس بتواند کار خودش را انجام دهد؛ چون لازم نیست خداشناسی را به قلبت یاد بدهی، او خود خداشناس است، تو سعی کن شیطانشناسی را کنار بگذاری! پس پیغمبر آمده تا انسانها را از فرقه فرقه شدن و انحراف از صراط مستقیم بازدارد. حضرت زهرا(س) تا اینجا فرمود که هدف از خلقت و غایت از بعثت، آدم شدن من و تو است. برای این کار هم کافی است راه شیطان را نروی و بگذاری که همان فطرت اوّلیهات کار خودش را بکند.
خودآزمایی
1- رابطه مقام قرب با عبودیت را شرح دهید.
2- تعبیر قلوب در عبارت «وَکشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهْمَها» به چه منظوری به کار رفته است؟
3- هدف از بعثت چه بوده است؟
پینوشتها
[1]. سورهی مبارکهی اسراء، آیه ۱.
[2]. بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۴۰۵.
[3]. بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۳۸۲.
[4]. «پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروی کن که هیچ تغییری در خلقت خدا نباید داد.»؛ سورهی مبارکهی روم، آیه ۳۰.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله مجتبی تهرانی