بخش نهم؛ دلایل عقلی معاد| ۲
دوّمین دلیل عقلی
فلسفهی آفرینش میگوید:
عالم پس از مرگ وجود دارد
شناخت فلسفهی آفرینش و خلقت انسان به شناخت عالم پس از مرگ کمک مىکند.
بالاخره روزى منظومهی شمسى خاموش مىگردد!
آیا چرخهاى تکامل انسان هم پس از آن همه پیشرفت از کار مىافتد؟
آیا این بیهوده کارى نیست؟!...
غالباً سؤال مىکنند فلسفهی آفرینش ما و این جهان وسیع چیست؟
اگر ما آفریده نمىشدیم چه مىشد؟
باغبان، درخت را براى میوه مىکارد، باغبان عالم هستى ما را براى چه کاشته است؟
ما که نمىفهمیم براى چه آمدهایم؟ و براى چه هستیم؟ و براى چه خواهیم رفت؟ به همین دلیل، احساس بیهودگى و پوسیدگى مىکنیم، و این احساس رنج دهنده هر وقت از کار روزانه فارغ مىشویم و لحظهاى در فکر فرو مىرویم به ما دست مىدهد.
مطالعهی آثار بعضى از فلاسفه و شعرا نیز نشان مىدهد آنها نیز چنین احساسى را داشتهاند.
ولی شاید قبلاً هم اشاره کرده باشیم که براى حل اینگونه سؤالات به ظاهر پیچیده باید از نقاط روشن و ساده شروع کرد، همان نقاط روشنى که «دکارت» فیلسوف معروف فرانسوى مکتب خود را روى آن بنا نهاد.
فرض کنید از کنار شهرى عبور مىکنیم در بیرون شهر چشم ما به ساختمان عظیم و پرشکوهى مىافتد که تازه از زیر دست نقاش بیرون آمده، از آن دیدن مىکنیم، اسلوب جالب، نقشهی عالى، معمارى خیره کننده، روشنایى کافى، و انتخاب صحیح مصالح، تحسین و اعجاب ما را بر مىانگیزد، ما از نظر اصولى هر چیزى را در جاى خود و حساب شده مىیابیم، اما نمىدانیم این ساختمان پرشکوه براى چه ساخته شده است؟
آیا عقل و منطق به ما اجازه مىدهد که فکر کنیم تمام اجزاء این ساختمان، حساب شده و روى هدف است، اما مجموعهی آن بیهوده است و بى هدف؟... قطعاً نه، آن کس که در کوچکترین جزء هدفى داشته چگونه ممکن است کل را فراموش کند؟
***
حالا به درون کارگاه عظیم وجود خودمان فرو مىرویم قلب را مىبینیم که با صداى موزون و حرکات منظم و پى در پى خود بدون یک لحظه توقف در وسط سینهی ما ایستاده و کار مىکند، آنچه دربارهی ساختمان قلب شنیدهایم از دریچهها، بطنها، دهلیزها، رگهاى خارج کننده خون و رگهاى داخل کنندهی خون، همه را در جاى خود مىبینیم که هر کدام هدفى دارند و به دنبال آن در حرکتند، حتى یک جزء زائد و بى هدف در این تلمبهی خودکار نمىبینیم، و کار آن تغذیه و تهویه و سیراب کردن و شستشوى تمام سلولهاى بدن است، از آن مىگذریم و به تماشاى معده و سپس کبد، کلیه، ریه، و ماهیچهها و... مىپردازیم مىبینیم همه داراى برنامه و هدف هستند.
سپس به کارگاه عجیب مغز وارد مىشویم و پس از بررسى یک یک دستگاههاى بدن و گیرندهها و فرستندهها و دستگاههاى کنترل کننده به فکر فرو مىرویم و از خود مىپرسیم:
آیا ممکن است کوچکترین دستگاههاى بدن ما - حتى یک مژه - هدفى داشته باشد، اما مجموعهی این انسان، پوچ و بیهوده و بى هدف باشد؟
آیا عقل اجازه مىدهد که حتى چنین احتمالى را در مغز خود راه بدهیم؟
و سپس از درون خود بیرون مىآئیم و بر بالهاى فرشتگان دور پرواز خیال سوار مىشویم، و به سیر عالم هستى مىپردازیم، مىبینیم در کنار هر اتمى تابلویى نصب شده و هدف آفرینش آن اتم روى آن نوشته شده و ما در پرتو علم و دانش این قدرت را پیدا کردهایم که این خطوط را به مقدار وسیعى بخوانیم.
اکنون که در همهی ذرات این جهان هدفى مىیابیم، آیا راستى مجموعهی این جهان پهناور مىتواند بى هدف باشد؟
آیا در کنار این عالم پهناور تابلوى بزرگى براى نشان دادن هدف نهائى نصب نشده که بر اثر عظمتش نمىتوانیم آن را در لحظات نخست ببینیم و آیا روى این تابلوى بزرگ چیزى جز کلمات «تکامل و تربیت» به چشم مىخورد؟[1]
اکنون که دانستیم هدف آفرینش ما تکامل و تربیت ما بوده و این است فلسفهی آفرینش انسان، باید ببینیم آیا این تکامل مىتواند با مرگ ما پایان یابد و همه چیز با مرگ ما تمام شود؟
آیا این زندگى کوتاه مدت با آن همه دردسرها و بدبختیها و رنجها مىتواند هدف این آفرینش بزرگ باشد؟
آیا ما نردبان ترقی دیگرانیم؟
ممکن است بگوئید: با مرگ ما جهان انسانیت پایان نمىپذیرد بلکه ما جاى خود را به افرادى مترقىتر و پیشترفتهتر مىدهیم و به این ترتیب قافلهی تکامل همچنان پیش مىرود، امروز در جنبههاى مادى و تکنولوژى، و فردا در جنبههاى اخلاقى و انسانى.
بنابراین، فلسفهی آفرینش تکامل و تربیت نوع انسان است نه افراد. و این تکامل نوعى، با مرگ افراد نابود و متوقف نمىگردد و همچنان پیش خواهد رفت. ولى این پاسخ شباهت به یک داروى مسکن دارد و هرگز نمىتواند مشکل اصلى را حل کند چرا که:
اولاً- آیا ادامهی تکامل نوع انسان، با فنا و نابودى یک فرد تبعیض ظالمانه نیست؟
اگر محصول زندگى ما فراهم کردن یک سلسله امکانات براى پیشرفت آیندگان است و ما خودمان هیچ نتیجهاى جز نردبان ترقى آیندگان شدن، و جز براى آنها بیگارى کردن نمىبریم، آنها را نابرده رنج، گنج میسر مىشود، و ما رنج بران را سهمى از آن گنج نیست، این با عدالت مطلقهاى که بر هستى حکومت مىکند چگونه سازگار است؟ (چون تمام این بحثها بعد از قبول وجود خدا و صفات اوست).
بنابراین مرگ نمىتواند نقطهی پایان حتى براى یک فرد باشد وگرنه مسألهی پوچى و بیهودگى حیات انسانى زنده خواهد گشت.
ثانیاًـ همهی دانشمندان به ما مىگویند: سیارهاى که ما روى آن زندگى مىکنیم در آینده – آیندهاى که از نظر مقیاسهاى فضائى چندان دور نیست - به خاموشى مىگراید، و تمدن فوقالعاده عالى و تکامل یافتهی آن زمان نیز تدریجاً یا بطور ناگهانى خاموش مىگردد، و زمین تبدیل به کرهاى ویران و سرد و خاموش مىشود و آنگاه این فکر پیش مىآید که از این آمد و شد چه حاصلى به دست آمد؟ آیا این کار شبیه به ساختن یک تابلوى بسیار نفیس و زیبا و شکستن و نابود کردن آن نیست؟
اما اگر قبول کنیم که زندگى انسان - به شکل دیگر و در جهانى وسیعتر - تا بى نهایت ادامه مىیابد آنگاه است که مىتوانیم فلسفهی آفرینش را به روشنى لمس کنیم و شاهد ادامهی قانون تکامل بوده باشیم.
بنابراین فلسفهی آفرینش و قانون تکامل انسان به ما مىگوید: مرگ نمىتواند نقطهی پایان زندگى باشد و زندگى به شکل عالیتر پس از مرگ همچنان ادامه خواهد یافت.
انعکاس این منطق در قرآن
با اینکه قرآن مجید در لا به لاى سورههاى مختلف از رستاخیز و زندگى پس از مرگ و جزئیات آن بحث مىکند، مىبینیم بعضى از سورههاى قرآن از آغاز تا پایان به مسألهی معاد مىپردازد، از جمله سورهی واقعه که تقریباً سراسر آن بحث معاد است و از آیهی 57 تا 73 (هفده آیه) همین بحث فلسفهی آفرینش و قانون تکامل را به شکل جالبى با ذکر چند مثال تعقیب مىکند که خلاصهی مجموع آن چنین است:
«شما چگونه در رستاخیز تردید مىکنید» با اینکه:
اولاً: ما شما را آفریدیم و به صورت نطفهاى در رحم مادر قرار گرفتید و سیر تکاملى خود را پیمودید و انسانى کامل شدید.
آیا آن کس که این سیر تکاملى نطفه را در جنین رهبرى مىکند ممکن است آن را پس از به ثمر رسیدن متوقف سازد و یا ممکن است از تجدید حیات بعد از مرگ ناتوان باشد؟
ثانیاً: شما به این دانهاى که در زمین مىافشانید بنگرید، آیا شما مراحل تکامل آن را رهبرى مىکنید، ما اگر مىخواستیم محصول آن را چیزى جز کاه خشکیده قرار نمىدادیم.
اما ما این جهان را به سوى تکامل پیش مىبریم و از یک دانه گندم دانهها مىرویانیم و سپس جزء بدن انسان مىشود و مرحلهی تازهاى از تکامل را سیر مىکند.
آیا ممکن است این شعله فروزان تکامل با مرگ این انسان بکلى خاموش گردد و سرانجام تبدیل به خاک بى ارزش شود؟ آیا این عمل، بیهوده کارى نیست؟
ثالثاً: این آب گوارایى را که شما مىنوشید بنگرید، فراموش نکنید که آب شور و تلخ و ناگوارى در دریا بود، ما آن را تصفیه کردیم و به صورت ابر به آسمان فرستادیم ما مىتوانستیم (املاح آن را نیز همراه آن به آسمان بفرستیم و) آن را آب تلخى قرار دهیم.
ولی نه، چنین نکردیم و قانون تکامل را در آن پیاده نموده آب گوارا از آن ساختیم که جزء بدن گیاهان و سپس انسانها گردد، آیا با مرگ انسان این بساط تکامل را برمىچینیم؟ آیا این بیهوده کارى نیست؟
رابعاً: این آتشى را که مىافروزید بنگرید، آیا شما درخت و چوب آن را ایجاد کردید؟ یا ما بودیم که براى یادآورى شما و همچنین رفع نیازمندیهایتان آن را آفریدیم.
ما بودیم که به آفتاب فرمان تابش دادیم و انرژیهاى پراکنده آن را از طریق تابش در بدنهی درخت و چوب آن ذخیره کردیم، تا بتوانید در چند لحظهی کوتاه مجموعهاى از انرژى آفتاب را به صورت شعلههاى داغ از درون آن بیرون بکشید و از آن انرژى، در حیات خود استفاده کنید و جزء خود سازید.
ما که این انرژى را در مسیر تکامل مرحله به مرحله رهبرى کردیم تا میوهاى به نام انسان داد آیا ممکن است با مرگ او همه چیز پایان یابد، نه: چنین نیست.
همهی اینها گواهى مىدهند که حیات واقعى با مرگ جسم پایان نمىپذیرد.
خودآزمایی
1- فلسفهی آفرینش انسان چیست؟
2- آیا فلسفهی آفرینش، تکامل و تربیت نوع انسان است؟ دلایل پاسخ خود را شرح دهید.
3- خلاصهی آیات 57 تا 73 (هفده آیه) سوره واقعه درباره بحث فلسفهی آفرینش و قانون تکامل را بیان کنید.
پینوشت
[1]. براى توضیح بیشتر دربارهی فلسفهی آفرینش به کتاب «معماى هستى» مراجعه فرمائید.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی