بخش نهم؛ دلایل عقلی معاد| ۶
۲ـ وحدت شخصیت
دلیل دیگرى که براى استقلال روح مىتوان ذکر کرد، مسئلهی وحدت شخصیت در طول عمر آدمى است.
توضیح اینکه: ما در هر چیز شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدى نداریم که «وجود داریم».
«من هستم» و در هستى خودم تردید ندارم، و علم من به وجود خودم به اصطلاح علم حضورى است نه «حصولى» یعنى من پیش خودم حاضرم و از خودم جدا نیستم.
بنابراین آگاهى من به وجود خودم به این صورت نیست که عکسى از وجود من در ذهنم ترسیم شده باشد بلکه از این راه که خود من از خودم جدا نیستم.
به عبارت دیگر: آگاهى ما از موجودات خارجى، مثلاً از اینکه این کتاب پیش روى ما است و خطوط و نقوشى دارد از این راه است که نقشهاى از آنها در ذهن ما ترسیم مىگردد و از این طریق احاطه به وضع خارج پیدا مىکنیم.
این نوع علم را در فلسفه «علم حصولى» یا ارتسامى مىنامند.
اما آگاهى ما از وجود خودمان چنین نیست زیرا همانطور که گفتیم این آگاهى از طریق نقشه و تصویر ذهنى نمىباشد؛ بلکه زائیدهی این است که ما خودمان پیش خودمان حاضریم.
این نوع علم را علم حضورى مىنامند.
به هر حال، آگاهى ما از خودمان روشنترین معلومات ما است و احتیاج و نیازى ابداً به استدلال ندارد، و استدلال معروفى که دکارت فیلسوف معروف فرانسوى براى وجود خودش کرده که: « من فکر مىکنم پس هستم» استدلال زاید و نادرستى به نظر مىرسد، زیرا پیش از آنکه اثبات کند، دوبار اعتراف به وجود خودش کرده (یکبار آنجا که مىگوید «من» و بار دیگر آنجا که مىگوید «مىکنم»)... این از یکسو.
از سوى دیگر این «من» از آغاز تا پایان عمر یک واحد بیشتر نیست «من امروز» همان «من دیروز»، همان «من بیست سال قبل» مىباشد. من از کودکى تاکنون یک نفر بیشتر نبودم، من همان شخصى هستم که بودهام و تا آخر عمر نیز همین شخصم، نه شخص دیگر، البته درس خواندم، با سواد شدهام، تکامل یافتهام و باز هم خواهم یافت، ولى یک آدم دیگر نشدهام، و به همین دلیل همهی مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم مىشناسند، یک نام دارم، یک شناسنامه دارم و...
اکنون بنشینیم و حساب کنیم و ببینیم این موجود واحدى که سراسر عمر ما را پوشانده چیست؟ آیا ذرّات و سلولهاى بدن ما و یا مجموعهی سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اینها که در طول عمر ما بارها عوض مىشوند و تقریباً در هفت سال یکبار تمام سلولها تعویض مىگردند، زیرا مىدانیم در هر شبانه روز میلیونها سلول در بدن ما مىمیرد و میلیونها سلول تازه جانشین آن مىشود، همانند ساختمانى که تدریجاً آجرهاى آن را بیرون آورند، و آجرهاى تازهاى به جاى آن کار بگذارند، این ساختمان بعد از مدتى بکلى عوض مىشود اگر چه مردم سطحى متوجه نشوند، و یا همانند استخر بزرگى که از یک طرف آهسته آهسته آب وارد آن مىشود، و از طرف دیگر خارج مىگردد، بدیهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مىشود اگر چه افراد ظاهربین توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببینند.
بطور کلى هر موجودى که دریافت غذا مىکند و از سوى دیگر مصرف غذا دارد، تدریجاً «نوسازى» و «تعویض» خواهد شد.
بنابراین یک آدم هفتاد ساله احتمالاً ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است. بنابراین اگر همانند مادیها، انسان را همانند جسم و دستگاههاى مغزى و عصبى و خواص فیزیکوشیمیائى آن بدانیم باید این «من» در مدت هفتاد سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد، در حالى که هیچ وجدانى این سخن را نخواهد پذیرفت.
از اینجا روشن مىشود که غیر از اجزاى مادى، یک حقیقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد که همانند اجزاى مادى تعویض نمىشود و اساس وجود ما را همان تشکیل مىدهد و عامل وحدت شخصیت ما همان است.
پرهیز از یک اشتباه بزرگ
بعضی تصور مىکنند سلولهاى مغزى عوض نمىشوند و مىگویند: در کتابهاى فیزیولوژى خواندهایم که تعداد سلولهاى مغزى از آغاز تا آخر عمر یکسان است، و هرگز کم و زیاد نمىشوند بلکه فقط بزرگ مىشوند، اما تولید مثل نمىکنند و به همین جهت اگر ضایعهاى براى آنها پیش بیاید قابل ترمیم نیستند، بنابراین ما یک واحد ثابت در مجموع بدن داریم که همان سلولهاى مغزى است.
اما این اشتباه بزرگى است، زیراآنها که این سخن را مىگویند، دو مسئله را با یکدیگر اشتباه کردهاند آنچه در علم امروز ثابت شده این است که سلولهاى مغزى از آغاز تا پایان عمراز نظر تعداد ثابت است، و کم و زیاد نمىشود، نه اینکه ذرات تشکل دهندهی این سلولها تعویض نمىگردند، زیرا همانطور که گفتیم سلولهاى بدن دائماً غذا دریافت مىکنند و نیز تدریجاً استهلاک مىیابند، و ذرات کهنه را از دست مىدهند، درست همانند کسى هستند که دائماً از یک طرف دریافت و از طرف دیگر پرداخت دارد، مسلماً سرمایهی چنین کسى تدریجاً عوض خواهد شد اگر چه مقدار آن عوض نشود مانند همان استخر آبى که از یکسو آب به آن مىریزد و از سوى دیگر آب از آن خارج مىشود، پس از مدتى محتویات آن بکلّى تعویض مىگردد، اگرچه مقدار آن ثابت مانده است.
اتفاقاً در کتابهاى فیزیولوژى نیز به این مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه به کتاب هورمونها، صفحهی 11، و کتاب فیزیولوژى حیوانى تألیف دکتر محمود بهزاد و همکاران، صفحهی 32 مراجعه شود.
بنابراین سلولهاى مغزى نیز ثابت نیستند و همانند سایر سلولها عوض مىشوند.
توجیهها و تفسیرها
بعضی از مادیها براى حل این مشکل بزرگ یعنى مسألهی «وحدت شخصیت» به دست و پا افتادهاند.
گاهی مىگویند: «من» مجموعهی تصورات مختلف و پى در پى است که در ذهن وجود مىیابد، بنابراین اتصال و ارتباط دائمى این ادراکات، سلسله واحد زنجیر مانندى را تشکیل مىدهد که معرف وحدت شخصیت ما در طول عمر است.
دکتر ارانى مىگوید: «در موجودات زندهی سالم مفهوم خود منظما و به طور متوالى در زمانهاى متوالى وجود دارد، و فقط بوسیلهی خواب قطع مىشود ـ اختلال در «خود» ممکن است بواسطهی مواد بیهوش کننده و مسکرات به ظهور برسد».[1]
ولی لازمهی این سخن بریده شدن من و عوض گشتن و عدم وحدت شخصیت است، زیرا این «من» که آقاى ارانى درست کرده همانند پارچههاى یک کارخانه پارچه بافى است که دائماً عوض مىشود ولى با یکدیگر اتصال دارد.
به همین جهت عدهاى از آنها مجبور شدهاند بگویند: من جنبهی نسبى دارد و هر کس از جهتى خودش است و از جهتى غیر خودش چنانکه نامبرده در همان کتاب مىگوید:
«من در عین اینکه خودم هستم خودم نیستم، من همان خود و ثابت هستم، ولى متغیر مىباشم، بهترین مثال براى فهمیدن این قضیه تشبیه به رودخانه است، رودخانه جارى است و هر لحظهی آن با لحظهی گذشته اختلاف دارد و در عین حال همان رودخانه است.»[2]
اما این سخن عجیبى است، زیرا معنى آن چنین است که من همان آدم چند سال قبل نیستم و حقیقاً عوض شدهام ولى خیال مىکنم همانم!... و این برخلاف وجدان هر کس است!
از این گذشته «من» مجموعهی تصورات نیستم، تصورات کار «من» است نه «من»، پس این «من» کیست که مبدأ تصورات است؟
آنها پاسخ قانع کنندهاى براى این سؤال ندارد، و نمىتوانند موجود ثابتى را در طول عمر به ما نشان دهند که پایهی وحدت شخصیت ما باشد.
۳ـ عدم انطباق بزرگ و کوچک
بحث در این بود که آیا روح انسان یک حقیقت ثابت و مافوق طبیعى است یا یک خاصیت وابسته به بدن و دائماً در حال تغییر.
آیا همانطور که دهان ترشح بزاق، و کبد ترشح صفرا مىکند، مغز هم فعالیت فکرى دارد و با خاموش شدن مغز روح هم نابود مىگردد؟ و یا مانند سفینههاى فضاپیماست که هنگامى که موشکهاى چند مرحلهاى آنها را به پرواز درآورند، این موشکها یکى پس از دیگرى از سفینه جدا مىشوند و آن سفینه با دریافت سرعت لازم به پرواز و پیشروى خود همچنان ادامه خواهد داد، روح آدمى هم پس از جدا شدن از بدن در جهان ارواح مىماند و به پیشروى خود ادامه مىدهد.
تاکنون دلائلى براى اثبات نظریهی استقلال روح ذکر کردهایم و اکنون به سراغ دلیل دیگرى مىرویم:
***
فرض کنید کنید در کنار دریاى زیبایى نشستهایم، چند قایق کوچک و یک کشتى عظیم روى امواج آب در حرکتند، آفتاب را مىبینیم که از یکسو غروب مىکند و ماه را مىبینیم که از سوى دیگر در حال طلوع کردن است.
مرغهای زیباى دریایى دائماً روى آب مىنشینند و بر مىخیزند و در یک سمت ما کوه عظیمى سر به آسمان کشیده است.
اکنون ما لحظاتى چشم خود را مىبندیم و آنچه را دیدهایم در ذهن خود مجسم مىنمائیم: کوه با همان عظمت، دریا با همان وسعت، و کشتى عظیم با همان بزرگى که دارد در ذهن ما مجسم مىشوند و همانند تابلوى فوقالعاده بزرگى در برابر روح ما یا در درون روح ما وجود دارند.
حالا این سؤال پیش مىآید که جاى این نقشهی بزرگ کجا است؟
آیا سلولهاى فوقالعاده کوچک مغزى مىتواند چنین نقشهی عظیمى را در خود بپذیرد؟ مسلماً نه، بنابراین باید ما داراى بخش دیگرى از وجود باشیم که مافوق این مادهی جسمانى است و آنقدر وسیع است که تمام این نقشهها را در خود جاى مىدهد.
آیا نقشهی یک عمارت پانصدمترى را مىتوان روى زمین صدمترى پیاده کرد؟
آیا یک سالن ورزشى ده هزار مترى را مىتوان روى یک زمین یک مترى بنا نمود؟
مسلماً پاسخ این گونه سؤالات همه منفى است، چون یک موجود بزرگتر با حفظ بزرگى خود هرگز منطبق بر موجود کوچکى نمىشود، لازمهی انطباق این است که یا مساوى آن باشد یا کوچکتر از آن که بتواند روى آن پیاده شود.
با این حال چگونه ما مىتوانیم نقشههاى ذهنى فوقالعاده بزرگى را در سلولهاى کوچک مغزى خود جاى دهیم؟!
ما مىتوانیم کرهی زمین را با همان کمربند چهل میلیون متریش در ذهن خود ترسیم کنیم و نیز مىتوانیم کرهی خورشید را که یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کرهی زمین بزرگتر است و همچنین کهکشانهایى را که میلیونها بار از خورشید ما وسیعترند همه را در فکر خود مجسم کنیم، این نقشهها اگر بخواهند در سلولهاى کوچک مغزى ما پیاده شوند طبق قانون عدم انطباق بزرگ بر کوچک امکان پذیر نیست، پس باید به وجودى مافوق این جسم اعتراف کنیم که مرکز پذیرش این نقشههاى بزرگ مىباشد و جنبهی مادى ندارد.
یک سؤال لازم
ممکن است گفته شود، نقشههاى ذهنى ما، همانند «میکروفیلمها» و یا «نقشههاى جغرافیائى» است که در کنار آن یک عدد کسرى نوشته شده مانند ۱۰۰۰۰۰/۱ و یا ۱۰۰۰۰۰۰۰۰/۱ که مقیاس کوچک شدن آن را نشان مىدهد و به ما مىفهماند که باید این نقشه را به همان نسبت بزرگ کنیم تا نقشهی واقعى به دست آید، و نیز بسیار دیدهایم عکسى از کشتى غول پیکرى گرفته شده که نمىتواند به تنهایى عظمت آن کشتى را نشان بدهد، و لذا قبل از گرفتن عکس براى نشان دادن عظمت آن انسانى را در عرشهی کشتى قرار مىدهند و عکس آن دو را با هم مىگیرند تا با مقایسهی آن دو عظمت کشتى روشن شود.
نقشههای ذهنى ما نیز تصویرهاى بسیار کوچکى هستند که با مقیاسهاى معینى کوچک شدهاند به هنگامى که به همان نسبت آنها را بزرگ کنیم نقشهی واقعى به دست مىآید، و مسلماً این نقشههاى کوچک مىتواند به نوعى در سلولهاى مغزى ما جاى گیرد ـ دقت کنید.
پاسخ
مسئلهی مهم اینجاست که میکروفیلمها را معمولاً بوسیلهی پروژکتورها بزرگ مىکنند و روى پردهاى منعکس مىنمایند و در نقشههاى جغرافیایى عددى که زیر آن نوشته شده است به ما کمک مىکند که نقشه را در آن عدد ضرب کنیم و نقشهی بزرگ واقعى را در ذهن خود منعکس نمائیم، حالا این سؤال پیش مىآید که آن پردهی بزرگى که میکروفیلمهاى ذهنى ما روى آن به صورت عظیم منعکس مىگردد کجاست؟ آیا این پردهی بزرگ همان سلولهاى مغزى هستند؟ قطعاً، نه. و آن نقشهی جغرافیایى کوچک را که ما در عدد بزرگ ضرب مىکنیم و تبدیل به نقشهی عظیمى مىنمائیم، مسلماً محلى لازم دارد، آیا مىتواند سلولهاى کوچک مغزى باشد.
به عبارت روشنتر: در مثال میکروفیلم و نقشهی جغرافیائى آنچه در خارج وجود دارد، همان فیلمها و نقشههاى بسیار کوچک هستند ولى در نقشههاى ذهنى ما چنین نیست، این نقشهها درست به اندازهی وجود خارجى آنها مىباشند و قطعاً محلى لازم دارند به اندازهی خودشان اینها از هر تابلو نقاشى رنگینتر و زنده ترند چگونه نیاز به محلى ندارند و مىدانیم سلولهاى مغزى کوچکتر از آن است که بتواند آنها را با آن عظمت منعکس سازد.
کوتاه سخن اینکه: ما این نقشههاى ذهنى را با همان بزرگى که در خارج دارند تصور مىکنیم و این تصویر و تصور عظیم نمىتواند در سلول کوچکى منعکس گردد، بنابراین نیازمند محلى غیر از آن است و از اینجا به وجود حقیقتى مافوق این سلولها پى مىبریم که مافوق جهان ماده است.
خودآزمایی
1- وحدت شخصیت در طول عمر آدمى را مختصراً شرح دهید.
2- بعضی از مادیها براى حل مسألهی «وحدت شخصیت» چه استدلالهایی بیان کردهاند؟ آیا این استدلالها درست است؟ چرا؟
3- با توجه به مرکز پذیرش تصاویر بزرگ در زهن، چگونه به وجودى مافوق این جسم پیمیبریم که جنبهی مادى ندارد؟
پینوشتها
[1]. پسیکولوژى، صفحهی 104.
[2]. پسیکولوژى، صفحهی 10۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی