امام سجّاد(ع) بیست بار با یک شتری که داشت، از مدینه به مکّه برای انجام مناسک حجّ رفت و در تمام این بیست بار مسافرت (که هر سفر آن حدود هشتاد فرسخ بود) حتی یک بار تازیانهاش را بر آن شتر نزد، هرگاه شتر، در راه رفتن کندی میکرد، امام سجّاد(ع) تازیانهاش را بلند کرده و اشاره میکرد تا شتر راه برود و میفرمود:
لَوْلا خَوْفُ الْقِصاصِ لَفَعَلْتُ
«اگر ترس قصاص نبود، با تازیانهام میزدم، ولی ترس دارم که در قیامت مرا قصاص کنند»[۱].
روایت شده: هنگامی که امام سجّاد از دنیا رفت همان شتر نزد قبر آن حضرت آمد، و گردن و گلوی خود را روی قبر بر زمین زد و بر خاک غلطید و صیحه کشید، و اشک از چشمانش سرازیر شد، جریان را به امام باقر(ع) خبر دادند، آن حضرت به بالین آن شتر آمد و فرمود: «بس است اکنون برخیز و برو خدا تو را مبارک گرداند».
شتر برخاست و رفت، و بار دیگر بازگشت و کنار قبر در غلطید و اشک ریخت، باز امام باقر(ع) آمد و به او فرمود: بس است برخیز و برو، او برخاست و رفت، پس از دقایقی باز شتر بازگشت، و در کنار قبر در غلطید، این بار امام باقر(ع) به بالین او آمد و فرمود: برخیز برو ولی برنخاست، حضرت فرمود: رهایش کنید او در حال وداع است، سه روز به همان حال بود تا مُرد[۲].
پینوشتها
[۱]. اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۳۴.
[۲]. انوار البهیه، ص ۱۲۸.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی