حُمران(ره) میگوید: امام سجّاد(ع) با جمعی از اصحاب نشسته بودند ناگهان آهویی آمد و زوزه میکشید و ناله میکرد و در پیشگاه امام سجّاد(ع) دستهایش را به زمین میکوبید.
امام به حاضران فرمود: «آیا میدانید این آهو چه میگوید؟»
گفتند: نه نمیدانیم.
فرمود: میگوید: «فلانکس از قریش، بچّه مرا صید کرده از شما درخواست دارم، به او بگوئید بچّهام را بیاورد تا به او شیر بدهم».
آنگاه امام سجّاد(ع) به حاضران فرمود: برخیزید با هم نزد صید کننده برویم همه برخاستند و باهم نزد او رفتند، امام(ع) به او فرمود: تو را به حقّی که برگردنت دارم سوگند میدهم که آن بچّه آهو را که امروز صید کری بیرون بیاور، تا مادرش به او شیر بدهد.»
صیّاد، بی درنگ، بچّه آهو را بیرون آورد، حضرت فرمود: این بچّه آهو را به من ببخش، او با کمال میل آن را به امام(ع) بخشید آنگاه امام سجّاد(ع) آن بچّه آهو را کنار مادرش برد و با مادرش به طرف صحرا رفتند، هنگامی که مادر آهو بچه میرفت، دم خود را حرکت میداد، و با طرز مخصوصی تملّق میکرد، امام سجّاد(ع) به حاضران فرمود: «آیا میدانید این آهو با این حرکات چه میگوید؟»
حاضران عرض کردند: نه نمیدانیم.
فرمود: میگوید: «خداوند هر مسافر غریب شما را به شما برساند چنانکه فرزندم را به من رسانید، و خداوند علی بن حسین را بیامرزد»[۱].
پینوشتها
[۱]. الاختصاص شیخ مفید، ص ۲۹۷.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی