امام سجّاد(ع) شبانه به طور ناشناس، آرد و نان و گندم و... در میان انبان به دوش میگرفت، و به خانهی فقرای مدینه میرسانید، عدّهای از مستمندان مردم مدینه با تأمین معاش، زندگی میکردند، ولی نمیدانستند که معاش آنها از کجا و از ناحیهی چه کسی تأمین میشود، زیرا شبانه در تاریکی از ناحیهی شخص ناشناسی، غذای آنها میرسید.
هنگامی که امام سجّاد(ع) از دنیا رفت، آن شخص ناشناس، دیگر نیامد، فهمیدند که او امام سجّاد(ع) بوده است.
زُهْری (یکی از سرشناسان آن عصر) میگوید: در یک شب سرد بارانی امام سجّاد(ع) را در تاریک دیدم که انبان آرد بر پشت گرفته بود و حرکت میکرد، گفتم: ای پسر رسول خدا(ص) این باری که به دوش گرفتهای چیست؟
فرمود: میخواهم به سفری بروم، این بار، توشه این سفر است که به محلّهی «حریز» میبرم.
گفتم: «غلام من همینجا است، او بجای شما میبرد، شما زحمت نکشید».
فرمود: نه، من خودم میبرم.
گفتم: «به من بده من ببرم، همانا اگر من آن بار را حمل کنم، مقام شما را ارجمند نمودهام» (احترام شما حفظ خواهد شد).
فرمود: ولی من خودم را بلند مقامتر از چیزی (انبان غذا) که مایهی نجات من در سفر، و نیکی ورود من بر آن کسی که در این سفر بر او وارد میشوم نمیدانم، تو را به خدا، مرا تنها بگذار، آنگاه رفت.
ولی چند روز گذشت، دیدم امام سجّاد(ع) به سفر نرفت، آن حضرت را دیدم و عرض کردم: «به مسافرتی که فرمودی در پیش دارم، نرفتی».
فرمود: ای زهری! منظور از سفر، آن نبود که تو گمان کردی (که سفر دنیا باشد) بلکه منظورم سفر مرگ بود، برای این سفر آماده باش، و بدان که آمادگی برای این سفر به این است که:
۱ـ از گناه دوری کنی.
۲ـ و کارهای نیک، و کمک رسانی، انجام دهی.
آری حضرت آن بار انبان را برای مستمندان میبرد، تا توشهی سفر آخرتش گردد.[1]
پینوشت
[1]. اعیان الشّیعه، ج ۱، ص ۶۳۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی