فصل پنجم؛ امام حسن (ع) | ۳
... بعد از صلح امام حسن یک جریان جاى خودش را داد به یک جریان دیگر. قدرت از دست یک خط، به تعبیر امروز، افتاد بهدست خطى دیگر. ممیزات و مشخصات این دو خط چیست؟ این دو جریانى كه جایشان را عوض كردند باهم، خصوصیاتشان چه بود؟ این مطلب اول. مطلب دوم، روشهاى جریان باطل، كه قدرت را بهدست گرفت براى كسب قدرت و تسلط بر جامعه چه روشهایی بود؟ مسئلهی سوم، روشهاى جریان حق كه قدرت را از دست داد ـ یعنی جریان امام حسن ـ براى مقاومت در مقابل جریان باطل چه بود؟ او از چه روشها و شیوههایی استفاده میکرد؟ چهارم، تحلیل شكست. چه شد كه جریان حق در این ماجرا شكست خورد؟ این تحلیلش چیست؟ پنجم، رفتار گروه فاتح با گروه مغلوب چه بود؟ که یکی از آن فصلهای بسیار آموزنده و عبرتانگیز، همین فصل است. ششم، رفتار گروه مغلوب درمقابل گروه فاتح چگونه بود؟ چه سیاستی، چه استراتژیای را اینها انتخاب کردند و سرانجام کار چه شد؟ هفتم سرانجام. این هفت مسئله است.
در مورد ممیزات دو جریان خیلى خصوصیات مربوط است به جریان حق و خصوصیات دیگرى مربوط است به جریان باطل. که اگر یکییکی بشمارم یک فهرست طولانی میشود، من جمعبندی کردم؛ که جریان حق یعنی جریان امام حسن اصالت را میدادند به دین. برایشان اصل، دین بود. دین یعنى چه؟ یعنى هم در ایمان مردم و اعتقاد مردم، دین باقى بماند و مردم به دین متعبد و پایبند بمانند در ایمان و عمل؛ و هم دین در ادارهی جامعه حاكمیت داشته باشد. اصل براى اینها این بود كه جامعه با ادارهی دین و با قدرت دین و حاكمیت دین حركت كند و نظامى باشد اسلامى. قدرتداشتن، حكومت داشتن، کار دست خودشان بودن مسئلهی دوم، سوم و چهارم و هکذا بود، مسائلِ دیگر، فرعى بود. مسئلهی اصلى این بود كه این نظام و این جامعه با حاكمیت دین اداره بشود و افرادى كه در این جامعه هستند، ایمان دینى در دلشان باقى بماند و در دلشان عمق و رسوخ پیدا كند. جریان اول مشخصهاش این بود. جریان دوم برایش اصل این بود كه قدرت را بهدست بگیرد به هر قیمتى. میخواست حاكم باشد. ..این سیاست حاكم بر جریان دوم بود. مسئله برایش این بود كه قدرت را بهدست بگیرد، حالا با هر قیمتى، با هر شیوهاى، هر جور بشود قدرت را در دست نگه داشت.
كمااینكه این روشِ سیاسیون معمول دنیاست. ارزشها و اصول برایشان اصل نیست. اگر توانستند اصولى که در ذهنشان بود حفظ بكنند، خُب حفظ میکنند؛ اگر نتوانستند، برایشان اصل این است كه این قدرت در دست خودشان بماند. این برایشان مهم است. این بسیار مرز حساس و مهمى است. ممكن است هر دو جریان به ظواهرِ مذهب هم عمل بكنند، كمااینكه در جنگ بین امیرالمؤمنین و معاویه همینجور بود. یک روز عدهاى از سپاهیان امیرالمؤمنین در جنگ صفین كه معاویه و امیرالمؤمنین درمقابل هم میجنگیدند، دچار تردید شدند. چند نفرى توى اینها از این آدمهاى شبههدار كه یک فكرى میآید به ذهنشان، نمیتوانند خودشان حل كنند، به یک آدم حسابى هم مراجعه نمیکنند، همان را بنا میکنند هِى اشاعهدادن، یک مجموعهاى و یک دایرهی نادرستى درست كردن پیرامون خودشان، یک عده از این افراد دچار تردید شدند. گفتند ما چرا باهم میجنگیم؟ آنها هم نماز میخوانند، ما هم نماز میخوانیم؛ آنها هم قرآن میخوانند، ما هم قرآن میخوانیم؛ آنها هم اسم پیغمبر را میآورند، ما هم اسم پیغمبر را میآوریم؛ دچار تردید شدند.
...عماریاسر اطلاع پیدا کرد که یک عدهای دچار این شبهه شدند، خودش را رساند و حقایقی را برای اینها بیان کرد. برایشان روشن کرد که مسئله، مسئلهی این ظواهر نیست که او هم نماز میخواند، تو هم نماز میخوانی. گفت: به خدا قسم من در یک جنگ دیگری، همین دو پرچم را درمقابل هم دیدم. این پرچمی که امروز امیرالمؤمنین در زیر آن قرار گرفته، درست همین پرچم درمقابل آن پرچمى قرار گرفته بود كه امروز معاویه زیر آن قرار گرفته، و او جنگ بدر بود. در جنگ بدر همین دو پرچم ـ پرچم بنیهاشم و پرچم بنیامیه ـ در مقابل هم بودند، زیر این پرچم رسول اكرم(ص) بود و زیر آن پرچم همین معاویه و پدرش و زیر این پرچم پیغمبر و همین امیرالمؤمنین حضور داشتند. اینها اختلافشان اختلاف اصولى است. به این ظواهر نگاه نكنید، شبهه را از ذهن اینها برطرف كرد.
پس گاهى همان جریانى كه اصل برایش قدرت هست، ظواهر اسلامى را هم ملاحظه میکند، این دلیل نیست؛ باید باطن كار را نگاه كرد و هوشیارانه تشخیص داد كه كدام جریان منطبق با كجاست، این مطلب اول. مشخصهی این دو جریان این است: قدرتگرایی در یک طرف و اصولگرایی و ارزشگرایی و بنیادگرایی در یک سو. بنیادهاى اسلامى، تفكرات بنیادین اسلام؛ یعنى ارزشهاى اسلامى را قبول داشتن، برایش تلاشكردن، در راهش مجاهدتكردن. در یک طرف بنیادگرایی است، اصولگرایی است، ارزشهاى اصیل را حفظ كردن است، در یک جهت نه، قدرتگرایی است، قدرت را میخواهد به دست بگیرد. حالا یک وقت اینجور میشود، یک وقت آن جور میشود، هر جور شد میخواهد در اختیارش زمام قدرت را داشته باشد. این مطلب اول.
و اما آن جریان باطل از چه روشهایی استفاده میکند؟ اینهم خیلی توجهبرانگیز است. روشهاى باطل کلاً آمیزهاى است از چند چیز؟ یعنى نقشهی معاویه یک نقشهاى است كه از چند قسمت در كار حفظ قدرت و تعمیق قدرت تشیكل شده، هركدام از این بخشها در یک جا عملكرد و كاربرد دارد. آن چند چیز عبارتند: یکی قدرتنمایی. یک جاهایی به شدت قدرتنمایی میکند، سركوب میکند. یکی پول، كه كارسازترینِ چیزها در اختیار عوامل شرّآفرین است. دیگرى تبلیغ، چهارمی سیاسیکارى؛ یعنى روشهاى سیاسی و شُلكن سفتكنهاى سیاسى، این مجموعاً روشهاى معاویه است.
شما یکجا میبینید كه معاویه شدت عمل را به جایی میرساند كه حجربنعدى را كه از صحابهی پیغمبر است و برایش گران هم تمام میشود كشتن او، اما میکُشد. رُشید هجرى را تعقیب میکند، دنبال میکند، بالاخره میکُشد. زیادبناَبیه را كه یک فرد ظالم و عُقدهاى و بیبتّه و بیریشهاى بود و اصلاً هم قدرتطلب و بداخلاق بود، این را حاكم میکند بر كوفه ـ یعنى مركز سلطهی تفكر شیعى و تفكر ولایتی ـ و به او اجازه و اختیار میدهد كه هر كار میخواهى بكن؛ كه دربارهی زیادابنابیه مورّخین نوشتهاند: «اَخذَكَ بِالظِّنَّةِ وَ قَتلَكَ اَولِیاءَهُ بِالتُّهمَةِ»[1]. هر كسی كه مورد كوچكترین سوءظنى قرار میگرفت كه این گرایش دارد به اهلبیت، این را میگرفتند زندانى میکردند، زیر شكنجه میگذاشتند، هركسی كه متهم میشد به اینكه همكارى كرده با خاندان پیغمبر و با آن جریان مغلوب، او را میکشتند، از بین میبردند. غوغایی بود در كوفه و در عراق كه مركز حاكمیت تشیع و خاندان پیغمبر بود. یکجا اینجورى قدرتنمایی میکرد.
همین معاویه در یک مورد دیگر شما میبینید كه یک پیرزنى مثلاً میآید از فلان قبیله، بنا میکند به معاویه فحشدادن، بدگوییكردن كه تو چنین كردى، چنان كردى، فلان كردى، میخندد، نوازشش میکند، به او محبت میکند، هیچچیز هم نمیگوید.[2] عَدىبنحاتِم میآید پیش معاویه در حالی كه دو چشمانش نابینا شده بود؛ معاویه میگوید: عدى! على با تو انصاف نكرد، تو دو پسرت را در جنگهاى على با من از دست دادى، اما على دو پسر خودش ـ حسن و حسین ـ را نگه داشت. عَدىبنحاتم گریه كرد، گفت: معاویه، من با على انصاف نكردم، كه على به شهادت رسید و به لقای خدا پیوست و من هنوز زندهام.[3] در مجلس معاویه هروقت یکی از وابستگان به اهلبیت حضور داشت و در آن كمترین اهانتى به امیرالمؤمنین میشد او با شجاعت، با صراحت، با قدرت به معاویه و یارانش حمله میکرد و معاویه هم میخندید، تلطّف میکرد، حتى گاهى گریه میکرد، میگفت: بله، راست گفتید. ...شاید براى شما باورنكردنى باشد اما این واقعیتى است، تبلیغات همین است. تبلیغات، مسمومترین و خطرناكترین ابزارهایی بوده كه در طول تاریخ، باطل از او استفاده كرده. جریان حق از تبلیغ، مثل جریان باطل از تبلیغ هیچوقت نمیتواند استفاده كند. براى خاطر اینكه تبلیغ اگر بخواهد به طور كامل ذهنها را بپوشاند، احتیاج دارد به بازیگرى، احتیاج دارد به دروغ و فریب. جریان حق، اهل دروغ و فریب نیست. آن جریان باطل است كه برایش هیچچیز مهم نیست. مهم این است كه یک حقیقتى بهشكل دیگرى در چشم مردم وانمود بشود. از تمام ابزارها استفاده میکنند و كردند.
اینیکه شما شنیدید از زبانهاى گوناگون كه وقتی امیرالمؤمنین در محراب به شهادت رسید، مردم شام تعجب كردند كه على توى محراب چهكار میکرده؟ محراب كه مال نمازخوانهاست! بعضى باور نمیکنند این را، این واقعیت دارد. در طول چندین سال حكومت معاویه و قبل از معاویه، برادرش ـ برادر بزرگترش، یزیدبنابیسفیان ـ آنچنان تبلیغات را در شام مُظلم كرده بودند و غبارآلوده كرده بودند فضاى ذهنى را، كه كسى غیر از این نمیتوانست اصلاً چیزى بفهمد، این همین است. تبلیغ به نفع خاندان بنیامیه و معاویه و علیه خاندان پیغمبر. این واقعیتى است كه در جهان اسلام تا حدود صد سال، بعد از هجرت؛ یعنى شاید حدود چهل، پنجاه سال بعد از دوران خود امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین را بر روى منبرها لعنت میکردند. اینكه گفتم لعنت در دنیاى اسلام كار معاویه است و كار اخلاق معاویه، این همین است. بعضیها، متهم كردند شیعه را و ملامت كردند كه چرا بعضى از صحابه را مورد طعن و لعن قرار میدهند؛ این كارى است كه آنها كردند، این كارى است كه معاویه كرد. امیرالمؤمنین را، علیبنابیطالب را، «اَفضَلُ القَومِ[4]» و «اَقدَمُهُم اِسلاماً»[5] را و نزدیکترین اصحاب پیغمبر را اینها سالها، دهها سال در منبرها به بدى و زشتى یاد كردند و او را لعنت كردند تا زمان عمربنعبدالعزیز. او وقتىكه خلیفه شد ممنوع كرد، گفت كسی دیگر حق ندارد این كار را بكند. بعد از عبدالملكبنمروان دو پسرش ولید و سلیمان پشت سر هم حكومت كردند، حدود سیزده سال؛ بعد از آنها عمربنعبدالعزیز به خلافت رسید و بعد از عمربنعبدالعزیز كه دو سال و اندى هم او خلافت كرد، دو پسر دیگر عبدالملك یعنى یزید و هشام به حكومت رسیدند. عمربن عبدالعزیز جلویشان را گرفت. نگذاشت كه دیگر كسى امیرالمؤمنین را لعن كند، تا آنوقت میکردند. یکی از كارها این بود. خُب اول البته مردم تعجب میکردند، لكن یواشیواش عادت كردند.
در تاریخ خواندم كه هیچ قارى و محدث و راوى دین در دنیاى اسلام باقى نماند مگر اینكه دستگاه حكومت معاویه و جانشینان معاویه، آنها را وادار كردند كه در مذمت اهل بیت و در مدح دشمنان اهل بیت حدیث درست كنند و آیه تفسیر كنند و امثال اینها. همین سَمُرَةبنجُندَب معروف ـ كه روایت معروف «لاضَرَرَ و لاضِرارَ»[6] مربوط به اوست ـ كه یکی از اصحاب پیغمبر است منتها آن صحابیاى است كه پیغمبر نسبت به او غضب كردند. به خاطر آن داستان معروفى كه یک درختى داشت در زمینى متعلق به یک خانوادهاى و میرفت مزاحم اینها میشد، وارد آن خانه میشد سرزده، بدون اینكه خبر بكند، این خانواده نشسته بودند، زن، بچه، بزرگ، یکوقت میدیدند یک مردى وارد این خانه شد، چرا؟ یک درخت خرما اینجا توى این زمینى كه خانهی اینهاست، حریم منزل اینهاست ایشان دارد؛ به پیغمبر شكایت كردند. پیغمبر گفت كه این درخت خرما را بفروش به این صاحب خانه. گفت كه نمیفروشم، درخت خودم است، دلم میخواهد بروم به درختم سر بزنم. فرمودند به من بفروش. قبول نكرد. فرمودند در مقابل فلان مبلغ، قبول نكرد. فرمودند درمقابل یك درخت در بهشت؛ یعنى وعدهی بهشت در حقیقت به او دادند ـ گفت نمیخواهم، من همین درخت خودم را میخواهم اِلّا و لابدّ.[7] پیغمبر گفتند خُب حالا كه اینجور است پس ـ به آن صاحبخانه گفتند ـ برو درختش را از زمین بكَن، بیانداز بیرون، درختش را بردارد ببرد. «لاضَرَرَ و لاضِرارَ فِى الاِسلامِ» ضرر زدن به مردم و اذیت كردن مردم، ما در اسلام نداریم. به بهانهی اینكه اینجا ملك من است، مال من است مردم را اذیت بكنى، ما چنین چیزى در اسلام نداریم. كه این حدیث «لاضرر» معروف كه یکی از اصول و قواعد فقهى ماست، مربوط به این آقاست. سمرةبنجندب، ایشان زنده ماند تا زمان معاویه. خوشعاقبتی را ببینید، معاویه چون دنبال اصحاب بود ـ اصحاب پیغمبر نام و عنوان داشتند ـ كه اینها را دور خودش جمع كند، این آقا را هم آورد دور خودش. به این گفت كه مایلم این آیهی معروف را «وَ مِنَ النّاسِ مَن یعجِبُكَ قَولُهُ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ یشهِدُ اللهَ عَلَى ما فی قَلبِهِ وَ هُوَ اَلَدُّ الخِصام»[8] یعنى بعضى از مردم هستند كه وقتى دربارهی دنیا، در مذمت دنیا حرف میزنند، سخن آنها تو را به اعجاب و شگفتى میآورد؛ خدا را هم بر آنچه در دلشان هست شاهد میآورند، اما در واقع اینها ریا میکنند؛ [به علیبنابیطالب نسبت بدهی]. چون معاویه در مقابل كلمات امیرالمؤمنین قرار داشت در مذمت دنیا، آن خطبههاى كوبندهی نهج البلاغه كه خُب خیلى اثر میگذاشت.
شما ببینید كلماتى در نهایت زیبایی، فرض كنید امروز كسی یک شعرى یا یک كتابى، یک مقالهاى بنویسد در نهایت فصاحت و زیبایى و هنرمندانه، یک موضوعى در این باشد. طبیعى است كه این موضوع جا میافتد، صاحب این اثر هنرى هم در چشم مردم شیرین میشود. حالا کلام امیرالمؤمنین را واقعاً مقایسه نمیشود كرد با هیچكدام از آثار هنریاى كه ماها میشناسیم. خیلى بالاتر از این حرفهاست. یک آیتى است از زیبایی، این كلمات امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه، و همه هم در بیان ارزشهاى اسلامى و معارف اسلامى؛ چیزى كه براى معاویه اصلاً قابل تحمل و قابل قبول نبود، امیرالمؤمنین را هم در چشمها شیرین میکرد. میخواست یک علاجى در مقابل این كلمات زهدگرایانهی در مذمت دنیا كه از امیرالمؤمنین نقل شده بتراشد. به این گفت بیا این آیه را بگو كه دربارهی علیبنابیطالب نازل شده. یعنى علیبنابیطالب همان كسى است كه دربارهی دنیا آنچنان حرف میزند كه تو به شگفت میآیی، قسم خدا هم میخورد، اما لجوجترین دشمنان، دشمنان اسلام و خدا هم اوست. بگو این آیه دربارهی على است. آیهی دیگرى است «وَ مِنَ النّاسِ مَن یشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ»[9] از جملهی مردم كسانى هستند كه جان خودشان را براى طلب رضایت خدا نثار میکنند. گفت بگو این آیه هم دربارهی ابنملجم نازل شده. خیلى احتیاج داشت، خیلى برایش بُردِ تبلیغاتى داشت این كار. یکی از اصحاب پیغمبر كه پیغمبر را دیده، در جنگ در كنار پیغمبر بوده ـ چون سمرةبنجندب از بچگیاش سرباز بود، هنوز مكلف نبود كه توى جنگها شركت میکرد، آدم اینجوریاى هم بود ـ و اصحاب پیغمبر هم بوده، این بیاید آیه را نسبت به امیرالمؤمنین اینجور تفسیر كند. بگوید دربارهی اینها نازل شده. پیشنهاد كرد، سمرةبنجندب آدم بدى بود، شقى بود، اما وجدانش حاضر نشد، گفت نه من این كار را نمیکنم. به كسانى كه واسطهی این كارها بودند توى دستگاهش، گفت بگویید كه حقِحساب تو خواهد رسید، نگران پول نباش. پنجاههزار درهم به تو پول میدهیم. پنجاههزار درهم آن زمانها خیلى پول بوده. پنجاههزار مثقال نقره. یعنى پنج هزار مثقال طلا؛ به حسب قیمتگذاریهاى آن روز. یک ثروت عظیمى بود. به او گفتند كه پنجاه هزار به تو پول میدهد، گفت كه نهخیر، من قبول نمیکنم. حالا بعضى میگویند كه خود سمرةبنجندب هم بازیگرى میکرد، مرتب میخواست بازارگرمى كند؛ نهاینكه وجدانش ناراحت بود. میدانست كه معاویه احتیاج دارد، در حقیقت چَكوچانه داشت میزد. حالا یا این بود یا وجدانش واقعاً قبول نمیکرد دیگر من نمیدانم، به گردن نمیگیریم ما گناه سمرةبنجندب را. وقتى قبول نكرد، قیمت را بالا بردند. صدهزار درهم، باز قبول نكرد؛ صدوپنجاههزار، با دویست هزار، باز قبول نكرد؛ ظاهراً به یک مبلغ عظیمى مثلاً در حدود سیصدهزار یا پانصدهزار درهم رساندند، یک ثروت فوقالعادهاى بود. بازهم قبول نكرد.
معاویه به آن كسى كه واسطهی این كار بود گفت این بیعقل نمیداند پانصدهزار چقدر است؟! بگویید پانصدهزار را بیاورند ببیند چقدر است، بعد ببینیم قبول میکند یا نه؟ معاویه دستور داد به آن خزانهدار كه پانصدهزار درهم از خزانه بردار بیاور اینجا. خُب آن وقتها هم پولها، پولهاى نقرهاى و داخل کیسهها و سنگین و حجم زیاد و حمالها بناكردند مرتب آوردن، پولها را، کیسهها را روى هم گذاشتن و گذاشتن و گذاشتن، تا سقف اتاق رسید، گفتند این پانصدهزار درهم است. حاضرى یا نه؟ نگاهى كرد به این پولها، دید خیلى ثروت عظیمى است، قبول كرد. و آیه را به همین ترتیب تفسیر كرد و این ماند در كتابها. اگرچه كه در دنیاى اسلام اینگونه حرفهاى چرندِ غلطِ رذالتآمیز غالباً برچیده شد. غالباً بعدها علما آمدند اینها را انداختند دور؛ اما خُب یک رشحاتى از اینها بالاخره باقى ماند، در ذهن یک عدهاى هم اثر گذاشت. این كارى بود كه معاویه میکرد؛ تبلیغ. مجموعهی این روشها، روشهاى معاویه را تشکیل میدهد براى كسب قدرت. خُب از این بگذریم.
خودآزمایی
1- ممیزات و مشخصات خط حق(امام حسن(ع)) و خط باطل(معاویه) را بیان کنید؟
2- جریان باطل از چه روشهایی استفاده میکرد؟
3- مسمومترین و خطرناكترین ابزارهایی كه در طول تاریخ، باطل از آن استفاده كرده چیست؟
پینوشتها
[1]. الاحتجاج علی اهل اللجاج (احمدبنعلی طبرسی، متوفی ۵۸۸ق) / احتجاجه علیهالسلام علی معاویة توبیخا له علی قتل من قتله من شیعة امیرالمؤمنین / ح۲
[2]. عِقدُ الفَرید (احمدبنمحمد ابنعَبدِرَبَّه آندلسی، متوفی ۳۲۸ق) / ج۱ / ص۳۵۷
[3]. مورجالذهب / ج۳ / ص۴
[4]. کافی/ کتابالروضة / وصیة النبی لامیرالمؤمنین/ ح۳۶، امام صادق: «كانَ عَلی اَفضَلَ النّاسِ بَعدَ رَسولِ اللهِ؛ علی برترین مردم پس از رسول خدا بود.»
من لایحضرهالفقیه/ ج 4/ ص 334، «لا ضَرَرَ وَ لا ضِرَارَ فی الاسلام؛ در اسلام نه زیان دیدنی هست و نه زیان رساندنی.»
[5]. عوالمالعلوم و المعارف والاحوال من الآیات والاخبار والاقول (عبداللهبننورالله بحرانی، متوفی قرن ۱۲) / ابواب تزویجها/ باب ۳/ ح۸، « ...قَد زَوَّجتُكِ اَقدَمَهُم اِسلاماً، وَ اَعظَمَهُم حِلماً، وَ اَحسَنَهُم خُلقاً، وَ اَعلَمَهُم بِاللهِ عِلماً؛ [پیامبر خطاب به فاطمه(س) فرمدند:] همانا تو را به ازدواج کسی درآوردم که در اسلامش پیشیگیرندهترین آنها و بردباریاش بزرگترینِ آنها و اخلاقش نیکوترین آنهاو داناترین ایشان نسبت به خداوند است.»
[6]. وسائلالشیعه / کتاب الفرائض و المواریث / ابواب موانعالارث من الکفر و القتل والرق / باب ۱/ ح ۱۰، «در اسلام نه زیاندیدنی هست و نه زیانرساندنی.»
[7]. بهطور قطعی و لازم
[8]. سوره مبارکه بقره/ آیه 204، «و از میان مردم كسى است كه در زندگى این دنیا سخنش تو را به تعجب وامیدارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد، و حال آنكه او سختترین دشمنان است.»
[9]. سوره مبارکه بقره/ آیه 20۷
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای