بخش اول: لغات دعا | ۲
۲. عرفان و معرفت
معرفت و عرفان؛ ادراک شیء است به اندیشه و تدبیر در اثر آن چیز، که اخصّ از علم میباشد؛ زیرا علم مطلق ادراک است و به تفکر در خود شیء نیز حاصل میشود. به عبارت دیگر میتوان گفت: معرفت اعم است؛ زیرا علم ادراک حقیقت شیء است و معرفت ادراک شیء است؛ خواه به حقیقت باشد یا به ظاهر و آثار.
بنا بر اینکه عرفان و معرفت اعم از معرفت حقیقت شیء یا آثار و وجوه آن باشد، حدیث شریف معروف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[1] را اینگونه میتوان تفسیر نمود: هرکس حقیقت نفس خود را که مرکب و محتاج و دارای سایر صفات و مشخصاتی است که باریتعالی از آن منزه است شناخت، پروردگار خود را که از این صفات منزه است، میشناسد؛ و صورت عرفان اوّل، عرفان حقیقت نفس است و عرفان دوم، همان عرفان شیء و به چیزهایی است که از او سلب میشود و خارج از حقیقت ذات اوست.
و میتوان تفسیر نمود: هرکس شناخت نفس خود را که محتاج و نیازمند به غیر و مصنوع و مخلوق و مملوک غیر و غیرمستقل بالذات و معلول و حادث است، خدا را که صانع و خالق و مالک و آفریننده و هستیبخش اوست، به بینیازی و کمال و سایر صفات جلال و جمال میشناسد، که بنابراین وجه، عرفان و معرفت در هر دو جزء حدیث به معنای عرفان آثار و تفکّر در آثار و اوصاف نفس و رب حاصل شده و به معرفت حقیقت آنها ارتباط و دلالت ندارد.
و میتوان تفسیر نمود: هرکس نفس خود را بشناسد به اینکه حقیقت آن را نمیتوان شناخت و درک آن میسّر نیست، پروردگار خود را نیز میشناسد به اینکه حقیقت وجود و کُنه ذاتش از دسترس ادراک بیرون است و بنا بر این وجه نیز، معرفت به حقیقت ذات تعلق نگرفته و با تدبّر در آثار حاصل شده است. و در این معنا شاعر میگوید:
تو که در علم خود زبون باشی / عارف کردگار چون باشی
و میتوان تفسیر نمود: هرکس نفس خود را بشناسد که در اداره تمام اموری که مربوط به اوست از جسم و روح یگانه است و تمام اعضا و قوا تحت فرماندهی واحد قرار دارند، و اگر نظام اداره نفس، دو فرمانده و دو مدیر داشت، امور آن مختل و تباه میگشت، میفهمد که در کل جهان و تمام عالم امکان نیز اگر فرماندهی و مدیریت متعدد باشد، نظام عالم کائنات مختل و همه تباه میشوند؛ لذا خدا را به یگانگی و وحدت و بیشریکی میشناسد. بنا بر این وجه نیز عرفان به غیرحقیقت و کنه ذات تعلق گرفته و به تدبّر در آثار حاصل شده است.
تفسیر دیگر این است: هرکس نفس خود را بشناسد به اینکه دارای توانایی و علم و ادراک است - هرچند محدود – میشناسد آن کسی که او را آفریده و این صفات را به او عطا کرده است، خود دارای تمام صفات کمالیه است؛ زیرا بدیهی است که «فاقد شیء معطی آن خواهد بود» و نیازمند، کسی را بینیاز نخواهد کرد.
ذات نایافته از هستیبخش / کی تواند که شود هستیبخش
و نیز به تدبّر و اندیشه میشناسد که این صفات را خودش به خودش نداده، چنانکه خودش را خودش نیافریده است، پس میشناسد که بخشنده، هرچه از هستی و صفات جمال و جلال دارد، از خودش میباشد که این هستی و این صفات را به او عطا کرده است. بنا بر این وجه نیز، عرفان در هر دو جزء به تدبر در آثار فراهم میشود.
سایر وجوهی که در تفسیر این حدیث میتوان بیان کرد، نیز از این دو قسم خارج نیست؛[2] که یا معرفت نفس به حقیقت و به تدبّر در ذات آن حاصل شده و یا به تدبّر در اندیشه آثار آن.
امّا معرفت «ربّ» بنابر تمام وجوه، به تدبّر در آثار حاصل میشود. لذا گفته میشود: فلانکس خدا را میشناسد، و گفته نمیشود: خدا را میداند؛ چون معرفت بشر به خدا به تدبّر در آثار اوست، نه به اندیشه در ذات او.
از سوی دیگر گفته میشود: خدا فلانچیز را میداند و گفته نمیشود: خدا فلانچیز را میشناسد؛ زیرا معرفت بر علمی اطلاق میشود که وصول به آن با تفکّر باشد و خدا از آن منزه است؛ بلکه علم خدا حضوری و بدون سابقه تفکّر و اندیشه و غیرمسبوق به جهل و عدم است. گفته نشود: اگر معرفت باید مسبوق به تفکّر و تدبّر در آثار شیء باشد، پس اینکه گفته میشود: معرفة الله فطری است، و در قرآن مجید میفرماید:
﴿أَفِی اللهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَالْاَرْضِ﴾؛[3]
«در وجود خدا که فاطر آسمانها و زمین است شکی نیست».
و در آیه دیگر میفرماید:
﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ﴾؛[4]
«و اگر از ایشان سؤال کنی که چه کسی آسمانها و زمین را خلق کرده است هرآینه میگویند: خدا».
و بالجمله در این آیات و آیات دیگری از قرآن مجید، مثل آیه:
﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها﴾؛[5]
«به جانب آیین اسلام روی آور و پیوسته از دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است، پیروی کن».
و از احادیث شریفه استفاده میشود که: معرفت خدا و رسول و امام فطری است و نیاز به تدبّر ندارد.
مقصود از اینکه گفته میشود: دین فطری است، به یکی از دو معنا است: یکی اینکه دین بر بشر تحمیل نشده؛ بلکه با فطرت او موافق است و حرکت در مسیری است که انسان بالطبع و به فطرت باید داشته باشد و وقتی آن را بر او عرضه بدارند، از آن سر باز نزده و ابراز تنفر نمینماید و دین حاجت فطری او را برمیآورد.
مثلاً فطرت بشر، خواهان عدالت و راغب و مشتاق به خیر و احسان است. ازاین جهت هرچه پیشنهاد عدالتبخش به او بدهند و او را به خیر و احسان، امانت و راستی، وفا و حفظ عهد، و رحم و انصاف دعوت نمایند، آن را طرد نمینماید و اگر عوامل و موانعی بین او و فطرتش حجاب نشده باشد، از اینگونه پیشنهادها استقبال میکند.
همچنین چون نیاز به خداپرستی در فطرت بشر است و انسان احساس میکند که فقیر و محتاج است، باید به یک نقطهای که غنای مطلق و بینیازی محض و قدرت نامحدود و علم غیرمتناهی باشد، خود را متّصل و متّکی نماید. او کسی را میخواهد که بتواند حوایج او را برآورد و او را در شداید و سختیها یاری دهد و یاد او آرامبخش روح و روانش باشد.
بشر بالذات خود را گمراه میبیند و هستی و تمام حیثیات خود را هر ساعت و هر دقیقه و ثانیه در معرض انواع خطرات میبیند و میخواهد به مرکزی که بر تمام کائنات حکمفرما و مسلط و محیط بوده و پناهگاه او از این خطرات باشد، اتّکا و اعتماد کند؛ لذا وقتی دین را به مفهوم صحیحش، که برآورنده این تمایلات فطری است، به او عرضه بنمایند، بالفطره آن را قبول میکند؛ زیرا همان چیزی است که او میخواهد. این معنا از فطری بودن دین با اینکه میگوییم: معرفت خدا به اندیشه در آثار بدون تفکّر در ذات حاصل میشود، منافات ندارد.
معنای دیگر فطریبودن دین، این است که فطرت بشر آن را تأیید و تصدیق مینماید و از قضایایی است که اگرچه محتاج به قیاس و برهان است؛ امّا قیاس و برهان آنها از خودشان جدا نیست و با آنها همراه و در آنها مطوی است، چنانکه گفتهاند: «قَضایا قِیاساتُها مَعَها» ودر بیان مثال برای آن گفته شده است: این قضیه که «عدد چهار زوج است» فطری است؛ زیرا دلیل آن با آن همراه است و آن این است که عدد چهار قابل انقسام به دو عدد متساوی است و هر عدد قابل انقسام به دو عدد متساوی، زوج است، پس عدد چهار زوج است.
یا در همین مسئله «معرفةالله» میگوییم: این قضیه که «عالَم، خدا و آفریننده دارد» فطری است؛ زیرا دلیل آن با آن همراه است و آن این است که عالم حادث و پدیده است و هر حادث و پدیده، آفریننده و پدیدآورنده دارد، پس عالم آفریننده دارد.
یا میگوییم: «عالم ناظم غیبی و نامرئی دارد» فطری است؛ زیرا دلیل آن از آن جدا نیست و آن مثل این قیاس و برهان است که عالم نظم و حساب دارد و هر چیزی که نظم و حساب داشته باشد، نظم دهنده دارد، یا هر نظم و حسابی ناظم دارد. پس عالم ناظم دارد، یا پس نظم و حساب عالم نیز ناظم دارد.
بنابراین، فطریبودن دین بهحسب اصطلاحات اهلمعقول و منطق این است که: دلایل یک قضیهای که مورد تصدیق قرار میگیرد، با خود او باشد. و این اصطلاح نیز با معنای لغوی عرفان و معرفت که به حقیقت اشیا تعلق نمیگیرد و به شناخت اموری مربوط است که با تفکّر و اندیشه در آثار آنها شناخته میشوند، منافات ندارد؛ زیرا قضیه فطری هرگاه با آثاری که با موضوع آن قضیه فطری ارتباط داشته باشد، همراه باشد و آن آثار دلیل آن باشد، شناخت آن قضیه، عرفان و معرفت خواهد بود.
و بالاخره سومین معنا برای فطریبودن دین، این است که: انسان خودبهخود و ناخودآگاه و بدون اینکه قصد و نیت قبلی داشته باشد، به سوی خدا متوجه میشود و در فرصتهایی دلش بهسوی خدا کشیده شده و به یاد او میافتد. حتی مکرر شنیده و دیده شده است افرادی که در الحاد و زندقه بسیار متعصب و در عناد و لجاج با اهل توحید سخت استوار بودند، در طی جریانها و حوادثی که در زندگی آنها روی داد، ناخودآگاه بهسوی خدا متوجه شدند، یا عملیات و کارهایی از آنها سرزد که منشأ آن جز ایمان به عالم غیب و جهان دیگر، چیز دیگری نیست.
ازجمله در هنگام ابتلا و گرفتاریها، وقتی انسان امیدش از همهجا بریده و قطع شود، دلش بهسوی او متوجه میشود، چنانکه در قرآن مجید میفرماید:
﴿قُلْ أَرَءَیْتَکُمْ إِنْ أَتیکُمْ عَذابُ اللهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السّاعَةُ أَغَیْرَ اللهِ تَدْعُونَ إِن کُنتُمْ صادِقِینَ * بَلْ إِیّاهُ تَدْعُونَ﴾؛[6]
«بگو: آیا میبینید اگر عذاب خدا یا روز قیامت برای شما آمد آیا غیر خدا را میخوانید اگر راستگو باشید؟ بلکه او را میخوانید».
و در حدیثی که در تفسیر منسوب به حضرت امام حسن عسکری (ع)، از حضرت امام صادق (ع) روایت شده، همین معنا بیان شده است. برحسب این حدیث، شخصی از امام صادق (ع) درباره خدا سؤال نمود، حضرت در پاسخ او فرمود:
«هَلْ رَکِبْتَ سَفِینَةً قَطُّ»؛
«آیا هرگز سوار کشتی شدهای؟».
عرض کرد: بله.
فرمود: آیا کشتی تو شکسته شده است درحالی که کشتی دیگری نباشد که تو را نجات دهد و شناگری ندانی که تو را بینیاز کند؟
عرض کرد: بله.
فرمود: آیا دل تو متوجه شد به اینکه شیئی از اشیا هست که بتواند تو را از ورطهای که در آن افتادهای نجات دهد؟
عرض کرد: بله.
فرمود:
«فَذلِکَ الشَّیْءُ هُوَ اللهُ الْقادِرُ عَلَی الْإِنْجاءِ حَیْثُ لا مُنْجِی، وَعَلَی الْإِغاثَةِ حَیْثُ لا مُغِیثَ»؛[7]
« این شیء آن خدایی است که توانا بر نجاتدادن است، هنگامی که نجاتدهندهای نیست، و توانا به فریادرسیدن است هنگامی که فریادرسندهای نیست».
و چه نیکو سروده است در این معنا، مرحوم آیتالله والد (قدس سره) در گنج دانش:
شناسایی حقّ امری غریزی است / در این نکته حکم عقل طبیعی است
اگر افتی به دام ابتلایی / به جز او از که میجویی رهایی
باری ازجمله فرقهای معرفت و علم این است که فرمودهاند: ضدّمعرفت انکار است، چنانکه در قرآن مجید میفرماید:
﴿یعْرِفُونَ نِعْمَتَ الله ثُمَّ ینکرُونَها﴾؛[8]
«نعمت خدا را شناخته، سپس انکار میکنند».
و میتوان گفت: این هم اِشعار دارد بر اینکه معرفت از اموری است که در فطرت انسان است، به آنچه که به آن تعلق میگیرد، جهل مطلق ندارد. لذا اگر آن را نفی کرد، انکار است. و جهل یا اعم از عدم معرفت و عدم علم است یا فقط ضدّعلم است. بدیهی است این دو لفظ بهگونههای دیگر استعمال میشوند و چنان نیست که کل مطلب در این دو لفظ (علم و معرفت) این باشد که ما برشمردیم؛ بلکه با مراجعه به کتب لغت و موارد استعمالات و بررسیهای دقیقتر به نکات بیشتر میرسیم.
چنانکه از همین بیاناتی که در اینجا نمودیم، معنا و تفسیر بعضی از احادیث، مثل حدیث معروف «اِعْرِفُوا اللهَ بِاللهِ»[9] مکشوف میگردد.
از پیرزنی پرسیدند: خدا را به چه شناختی؟ گفت: به گردشکردن این چرخ (اشاره نمود به چرخی که در پیش رو داشت) که تا او را نگردانم نمیگردد، پس چگونه چرخ گردون بدون گرداننده و محرک در حرکت است. لذا گفتهاند: «عَلَیْکُمْ بِدِینِ الْعَجائِزِ».[10]
بلی در طبع هر دانندهای هست / که با گردنده گردانندهای هست
از آن چرخک که میگرداند آن پیر / قیاس چرخ گردون را همی گیر
اگرچه از ازل یابی درستش / نگردد تا نگردانی نخستش
هم بر این عجوزه، عارف گفته میشود و هم بر آن فیلسوفی که همین برهان حرکت را با تفصیل و کشف حرکاتی که کل جهان و اعضا و اجزای آن را به این شکل درآورده، از حرکات اتمی تا کهکشانی و بالاتر و حرکت جوهری با قویترین تقریر علمی بیان مینماید و هیچچیز و هیچ موجود را در این عالم از حرکت؛ بلکه حرکات گوناگون فارغ نمیبیند و از تماشای حرکات عالم حیوان، نبات، جماد، کرات و درک آنها سرمست معرفت و سرشار از لذّت معنوی و عرفانی میشود، همه عارفند و همه او را میطلبند و شوریده و شیفته و واله اویند.
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید / بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
آری هم آن عارفی که میگوید:
«ما رَأَیْتُ شَیْئاً إِلاّ وَرَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ»؛
«چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را قبل از آن دیدم».
و هم آنکه میگوید:
«ما رَأَیْتُ شَیئاً إِلاّ وَرَأَیْتُ اللهَ بَعْدَهُ»؛
«چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را بعد از آن دیدم».
و هم آن عارف موحّد و یکتاشناسی که مصداق این شعر میباشد.
هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است
بلکه خود را هم فراموش میکند و فریاد میزند:
«ما رَأَیْتُ شَیئاً سِوَی اللهِ»؛
«چیزی را ندیدم به جز خدا».
امّا در اصطلاح عرفان و عرفای حقیقی، عارفصورتان مجازی که ریاضات حقّه و شرعی را ترک کرده و به اوراد و اذکار و ترتیبات مبتدع و غیروارده از مبدأ وحی و خواندن اشعار و غزلیات سرگرمکننده و تعالیم افراد منحرف را به جای تعالیم اهلبیت عصمت و طهارت (ع) برنامه خود قرار داده و ترک دنیا را به ترک امر به معروف و نهی از منکر و مداخله نداشتن در امور اجتماعی میدانند و میخواهند با همه در مسلک صلح کل باشند، عارف نمیگویند؛ بلکه عارف کسی است که در معرفت خدا و معرفت انبیا و اوصیا که اولیای مسلّم اویند و معرفت شریعت و احکام او و سلوک راه آنها بیش از حدّ متعارف به مقاماتی رسیده و به درجاتی نایل شده باشد.
خودآزمایی
1- با توجه به اینکه عرفان و معرفت اعم از معرفت حقیقت شیء یا آثار و وجوه آن باشد، حدیث شریف معروف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» را چگونه میتوان تفسیر نمود؟(یک مورد)
2- دو معنا و مقصود از اینکه گفته میشود: دین فطری است را بیان کنید.
3- در اصطلاح عرفان و عرفای حقیقی، به چه کسی عارف میگویند؟
پینوشتها
1. خوارزمی، المناقب، ص ۳۷۵؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۲.
2. وجوهی را که در تفسیر این حدیث فرمودهاند، میتوانید در کتاب مصباحالفلاح یا نفایسالعرفان که هر دو از تألیفات مرحوم آیتالله ملا محمدجواد صافی گلپایگانی(قدس سره) - پدر نگارندهی این رساله است - مطالعه فرمایید.
3. ابراهیم، ۱۰.
4. لقمان، ۲۵.
5. روم، ۳۰.
6. انعام، ۴۰-۴۱.
7. تفسیر منسوب به امام عسکری (ع)، ص۲۲؛ صدوق، التوحید، ص۲۳۱؛ همو، معانیالاخبار، ص۵؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۳، ص۴۱.
8. نحل، ۸۳.
9. کلینی، الکافی، ص ۸۵؛ صدوق، التوحید، ص ۲۸۶.
10. «دین پیرهزنان را داشته باشید».
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی