اَحیقَلبَکَ بِالْمَوْعِظَۀ
ترجمه:پسرم قلب خودت را با شنیدن موعظه و نصیحت زنده کن در این جمله مولا علی(ع)فرزند خود را ترغیب و تشویق به شنیدن موعظه میکند. چقدر شنیدن موعظه مهّم و مفید است اگر دقت کنید تعبیر حضرت عجیب است میفرماید قلب خودت را زنده کن با شنیدن موعظه، از این جمله معلوم میشود قلب انسام گاهی میمیرد و اگر قلب نمیرد تعبیر به زنده کردن معنا نمیدهد البته میدانیم مقصود از قلب همان روح آدمی است که چه نعمت بزرگی است و به تعبیر قرآن روح ما، روح خدایی است اما سئوال بسیار مهم این است که چه میشود قلب میمیرد چه اتفاقی میافتد باعث مرگ روح آدمی میشود. البته مرگ قلب و روح مثل مرگ خود انسان نیست که نیاز پیدا کنیم او را دفن کنیم نه مرگ هر چیزی و موجودی به تناسب همان چیز و موجود است.
مثلاً در روایت آمده است در آخرالزمان«أماتُواالصَّلوۀَ»مردم نماز را میمیرانند یعنی نماز میمیرد، مرگ نماز به این است که مرم آن را ادا نمیکنند طبعاً اگر نماز در بین مردم متروک شد میمیرد همان طوری که کسی به سراغ مردهها نمیرود به سراغ نماز هم نمیروند.اما مرگ قلب و روح در چیست، یک روایتی را نقل میکنیم:
قالَ رَسُولُالله: اَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ:
4 عمل قلب را می میراند:1ـاَلذَّنْبُ عَلَی الَّذنْب:گناه روی گناه کردن یعنی انباشته شدن معصیت.2ـکَثْرَۀُ مُناقَشَۀِ النِّساءِ یَعْنی مُحادَثَتَهُنَّ: با زنها، گفتگوی زیاد کردن یعنی با نامحرمها.3ـمُماراۀُ الْاَحْمَق:با افراد احمق جرّ و بحث کردن. احمق به کسی میگویند که رشد فکری ندارد از نظر عقل رشید نیست، در تمام مسائل زندگی باید کمک او کرد.4ـمُجالَسَۀُ الَمْوتی:همنشینی با مردگان.
از رسول اکرم(ص) پرسیدند همنشینی با مردگان یعنی چه؟ مردگان کیانند؟فرمود: ثروتمندان خوشگذران مست ثروت از خدا بیخبر[1]در میان این 4 عامل که باعث مرگ قلب و روح آدمی میشود عامل اول از همه خطرناکتر است یعنی گناه و معصیت دائم.
این حدیث را ملاحظه کنید: امام صادق(ع) میفرماید: پدرم امام باقر(ع) فرمودند: هیچ عملی قلب را مثل گناه کردن، فاسد نمیکند، همانا قلب گرفتار گناه و خطا که میشود علیالدّوام، آرام آرام گناهان اثر خود را در قلب مینشاند یعنی حلاوت و شیرینی معصیت در قلب جایگزین میشود تا آنجا که گناه بر قلب غلبه میکند، کار به جایی میرسد قسمت بالای قلب را تبدیل به قسمت پایین قلب میکند، یعنی قلب انسان واژگون میشود.[2]
تعبیر قرآن این است«بَلی مَنْکَسَبَ سَیّئَۀً وَ اَحاطَتْبِهِ خَطیئَتُه»کسانی که گناه میکنند و کم کم ظلمت گناه، قلب آنها را احاطه میکند و این قلب سیاه میمیرد وقتی قلب مُرد یکی از علائم و آثارش این است که قرآن میفرماید:«وَ لَهُمْقُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها»عدهای قلب دارند ولی فهم و تدبر و ادراک ندارند، بیدار نمیشوند، غفلت همه وجود آنها را گرفته است و عاقبت این است که فرمود:«مَنْ ماتَ قَلبَه دَخَلَ النّار:هر کسقلب او بمیرد داخل آتش جهنم میشود.
در میان احادیث برای زنده شدن قلب و روح آدمی دستوراتی دادند:
1ـ تفکر. امام مجتبی فرمود:اَلتّفَکُرُ حَیاۀُ قَلْبِ الْبَصیر:یعنی فکر کردن سبب میشود قلب انسان بینا و آنگاه زنده شود.[3]
2ـ معاشرت با اهل معرفت و با عقلاء. حضرت امیر(ع)فرمودند: لِقاءُِ اَهْلِ الْمَعرفَۀ عِماَرُۀ الْقُلُوبِ:یعنی مصاحبت و دیدن و همنشینی با اهل معرفت سبب میشود قلب آباد و زنده بشود.عِماَرُۀ الْقُلُوبِ فی مُعاشَرَۀِ ذَوِی الْعُقُول:اگر کسی با عقلاء معاشرت و رفاقت کند قلب او آباد و زنده میشود.[4]
3ـ شنیدن موعظه و نصیحت از پاکدلان و اولیاءِ الهی و وعّاظ اهل عمل که عبارتِ نامه هم ناظر بهاین دستور سوّم دارد.
4ـ یاد خدا.
در دعای ابوحمزه امام سجاد فرمود:مَولایَ بِذِکْرِکَ عاشَ قَلبِی:مولای من با یاد تو قلب زنده میشود.برای توضیح جمله نورانی مولا موعظه را معنا کنیم:موعظه از ماده و لغت وعظ است، وعظ یعنی کسی را از انجام کاری منع کردن و بازداشتن بهاضافه اینکه او را از عواقب عمل او، بترسانی.
صاحب کتاب مجمعالبحرین مرحوم طریحی میفرماید:اَلْوَعْظُ النُّصْحُ و التَذْکیرُ بِالْعَواقِب:یعنی وعظ پند و نصیحت و یادآوری و تذکر دادن به عواقب کار را میگویند.بعضی از علماء فرمودند: موعظه این است که کسی را وصیت و سفارش کنی به تقوا و او را وادار کنی به اطاعت از خداوند و او را دور کنی از معصیت الهی و او را متوجه کنی که مبادا فریب این دنیا و زینتهای ان را بخورد و امثال این تذکرات.
در یک روایت جالب امام صادق(ع) میفرماید:فاِنَّ مَثَلَ الْواعِظ وَ الْمُتَّعِظِ کَالْیَقْظانِ وَ الّراقِدِ فَمَنِ اسْتَیْقَظَ عَنْ رَقْدَۀِ غَفْلَتِۀ وَ مُخالِفاتِه وَ مَعاصیهِ صَلُحَ اَنْ یُوقِظَ غَیْرَهُ مِنَ الرُّقادِ.رابطه واعظ و مستمع، رابطه انسان بیدار و انسانی است که بهخواب رفته است هر کسی که خودش از خواب غفلت بیدار شده است و مخالفت و معصیت خداوند را انجام نمیدهد صلاحیت دارد که دیگری را از این خواب غفلت بیدار کند.[5]
از این حدیث استفاده میشود خود واعظ در درجهی اول باید اصلاح شده باشد، مرد پاک دل و بیدار و اهل عمل و با تقوا و صالح باشد تا بتواند افراد خواب را بیدار کند والّا افراد غافل و خواب چگونه میتوانند بیدارکننده باشند.روی این حساب است که برای جلوگیری از نفوذ گناه در قلب و فریب خوردن انسان و مرگ روح نیاز مبرمی هست به تذکرهای مستمر و هشدارهای پیاپی از سوی بیداردلان هشیار، از سوی بندگان صالح حق که ابتداء به تهذیب خود پرداخته و راههای نفوذ شیطان را نسبت به فضای قلب خود بستهاند و سپس به دستگیری از بندگان ضعیف خدا و نجات آنان از چنگال ابلیس برخاستهاند.
آری یکی از راههای بسیار مؤثر و ثمربخش در رفع و علاج بیماری غفلت همانگونه که اطباءِ معالج روح و مربیّان نفس ارائه نمودهاند، شنیدن موعظه میباشد از زبان آن پاکدلان. ولیکن متأسفانه از یکسو وجود آن عزیزان در هر زمان بسیار کم است و کمیاب و از سوی دیگر دستیابی بهآن واعظان پاکدل که انگشتشمار هستند بسیار سخت است و دشوار ولی به هرحال احتیاج انسان به آنان مانند نیاز یک بیمار در آستانهی مرگ به دارو و درمان است که در احادیث فرمودند:«هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُهُ»نابود و هلاک میشود هر کس که راهنمای حکیمی ندارد.[6]
به راستی افراد نورانی که دیدن آنها و شنیدن گفتار و مواعظ آنها موجب زنده شدن دلها و قلبها میشود وجود دارند. الحمدالله همانطوری که بذرهای خفته در دل زمین با ریزش باران بهاری به حرکت درآمده و زینتبخش چهرهی تیرهی خاک میشود.روی این جهت است که امام صادق(ع)فرمود:
فَاِذا لَقِیْتَ مَنْ فِیه ... فَاغْتَنِمْ رُؤیتَهُ و لِقاءَهُ وَ مُجالَسَتَه وَ لَو کَانَ ساعَۀً فَاِنَّ ذَلِکَ یُؤثِّرُ فِی دِینِکَ وَ قَلْبِکَ وَ عِبادَتِکَ بَرَکاتُهُهر گاه به دیدار کسی که واجد شرایط صلاح و شایستگی هست موفّق شدی ملاقات با او و همنشینی با او را غنیمت بشمار هر چند یک ساعت از زمان باشد که برکات همان یک ساعت دیدار و ملاقات در محکم شدن دین و قلب و عبادت تو تأثیر بسزائی خواهد داشت.[7]
نکته بسیار مهم این است که هیچ شخصیتی در هیچ زمانی بینیاز از شنیدن موعظه نیست لذا در احادیث میخوانیم با این که رسولخدا(ص) عقل کلّ است امام صادق(ع) فرمود: خداوند عقل را آفرید به100 قسمت تقسیم کرد 99 قسمت آن را به حضرت محمد(ص)بخشیده و یک قسمت آن را بین همه عقلاء تقسیم کرد) این عقل کل گاهی به جبرائیل میفرمود:عِظْنی، یعنی مرا موعظه کن. بعد جبرئیل هم رسول اکرم(ص) را موعظه میکرد.
در پایان این بحث موعظه باید عرض کنیم واعظ چند نوع است:
1ـ واعظ برونی؛ شخص بیرون از وجود ما، ما را موعظه کند و دستور این است که در این صورت به قائل نگاه نکن، گوینده هر کس بود، بود. بلکه نگاه به قول و گفتار او کن. حتی اگر شیطان هم انسان را موعظه کرد باید پذیرفت. همان طوری که در روایات آمده گاهی شیطان پیامبران الهی را هم موعظه میکرد.
2ـ واعظ درونی؛ امام جواد(ع) فرمود: مؤمن احتیاج به سه چیز دارد:1ـ توفیقات الهی؛ 2ـ یک وعظ از درون وجود خودش که پیوسته او را تذکر دهد؛ 3ـ قبول کند موعظه واعظ را و نصیحتِ نصحیتکننده را.[8]
مَنْکانَ لَهُ مِنْنَفْسِهِ واعِظٌ کانَ عَلَیه مِنَ الله حافِظٌ.علی(ع) فرمود: هر کس از درون خود واعظی داشته باشد خداوند حافظ است.[9]
3ـ گاهی بعضی از حوادث خودش موعظه هست مثل حادثه مرگ. علی(ع) فرمود:فَکَفَی واعِظاً بَمَوْتَی عایَنْتُمُوهُمْحُمِلُوا اِلی قُبُورهِمْغَیْرَ رَاکِبِینَ.بهترین واعظ برای شما مسئلهی مرگ است، مردگانی را که بدون اختیار خودشان آنها را به سوی قبرهایشان میبرند برای شما به عنوان بهترین واعظ کافی است.[10]
4ـ هارون از امام موسی بن جعفر(ع) تقاضای موعظه کرد آن حضرت با بیانی کوتاه و پر معنا فرمودند:ما مِنْشَئٍ تَرَاهُ عَیْنَیْکَ اِلاّ وَ فِیه مَوْعِظَۀٌ.هر چیزی که چشمت آن را ببیند برای تو موعظه است.[11]
به عنوان نمونه شخصی به نام محمد بن عبدالرحمان هاشمی نقل میکند که میگوید: روزی عید قربان پیش مادرم رفتم، زنی را دیدم با لباسهای مندرس و پاره. مادرم رو به من کرد و گفت: آیا این زن را میشناسی. گفتم: نه. مادرم گفت: این زن، مادر جعفر برمکی وزیر معروف هارون است. من به او سلام کردم و گفتم کمی از ماجرای زندگی خود را برای من تعریف کن. آن زن گفت: جملهای میگویم که درس عبرتی است برای هر کس که آماده عبرت گرفتن است.آن زن گفت: فراموش نمیکنم در زمان قدرت فرزندم جعفر، در یکی از همین روزهای عید قربان، 400 کنیز داشتم، با این حال فکر میکردم فرزندم جعفر حق مرا ادا نکرده ولی امروز نزد شما آمدم تقاضای 2 پوست گوسفند قربانی را دارم که یکی را برای زیراندازی و دیگری را روانداز خود کنم.حضرت امیر(ع) فرمود: روزگار 2 روز است، یک روز به نفع توست و یک روز هم بر علیه توست.[12]
وَ اَمِتْهُ بِالزَّهَادَۀِحضرت امیر(ع) در این عبارت نورانی در نامهی خود به فرزندش میفرماید: به وسیلهی زهد قلب خود را بمیران.گاهی در یک باغ پر از درخت و لاله، مقداری علفهای هرزه و خودرو هم به چشم میخورد که چهره باغ را زشت میکند زدن این علفها و از بین بردن آن ها و خلوت شدن باغ و خالی شدن از این زوائد در حکم میراندن باغ است، این قلب ما هم گاهی مزاحمتهایی برای او پیدا میشود و جلوی رشد قلب را میگیرد مثل حبّ دنیا و حبّ مال دنیا و حبّ زرق و برق دنیا اینها از بزرگترین موانع نورانیّت قلب است، دلبستگی به این دنیا با این که میدانیم دنیا فانی است و روزی ما از این مسائل جدا خواهیم شد و باید همه را رها کنیم و برویم.
جبرئیل به رسول خدا(ص) عرض کرد:«اَحْبِبْ ما شِئْتَ فَاِنَّکَ مُفارِقُهُ»ای حبیبِ ما، هر چه را که میخواهی دوست داشته باشی، دوست داشته باش ولی روزی بین تو و محبوب تو جدایی میافتد. بسیار مناسب است که ما زهد را اوّلا معنا کنیم:زهد عبارت از حالتی است که انسان بیرغبت بهدنیا میشود و این بیرغبتی حاصل نمیشود مگر بعد از معرفت پیدا کردن به دنیا و ماهیت آن و بیارزشی آن و معرفت پیدا کرن به مقام رضوان خداوند و زندگی سراسر بهجت آخرت، در واقع زهد یک امر منفی نیست، همانطوری که عدهای تصور واهی کردهاند که زهد یعنی استفاده نکردن از نعمتهای الهی که در دنیا خداوند خلق کرده است برای بندگانش، بلکه خداوند در قرآن مجید میفرماید:
وَ خُلِقَ لَکُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاًجمیع آنچه را بر روی زمین است برای شما خلق شده است و باید از نعمتهای خدا استفاده کرد.باید توجه داشت که زهد یک امر مثبت و یک نوع قدرت روحی است که در انسان عارف به خدا و آخرت پیدا شده و او را در مقابل جلوهگریهای وسوسهانگیز دنیا مقاوم میسازد. البته نتیجهی قهری این مقاومت این است که انسان به دنیا میگوید دور شو و از زینتها و زخرف این دنیا کناره میگیرد.
قال رسول الله(ص):اَلْوَیْلُ کُلُّ الْوَیْلِ لِمَنْ باعَ نَعِیماً دائمَ البَقاءِ بِکِسْرَۀٍ تَفْنَی وَ خِرْقَۀٍ تَبْلَی.یعنی وای به حال کسی که زندگی خوش پایانناپذیر را به پاره نانی فناپذیر و تکّه لباسی پوسیدنی بفروشد.[13]
باید دانست که کمال انسان در این است که دارای مال و جاه و سایر زینتهای دنیا باشد ولی دل به آنها نبندد و فریب آنها را نخورد. علی(ع) میفرماید: به راستی که دنیای شما در نزد من پستتر از برگی است در دهان ملخی که آن را میجود. علی را چکار با زندگی به ظاهر خوشی که ره به فنا میرود و لذّتی که پایدار نمیماند به خدا پناه میبریم از خوابرفتگی عقل و غافل ماندن انسان از حقیقت دنیا و پناه میبریم به خدا از زشتی لغزش و خطا.[14]
رسول خدا(ص) در حین عبور از راهی به کنار مزبلهای که در آن پارههایی از لباسهای کهنه و استخوانهای پوسیده و از هم متلاشی شده افتاده بود ایستاد و به یارانش فرمود:«هَلُمُّوا اِلی الدُّنْیَا» عجله کنید و بیائید دنیا را ببینید.«هذِهِ الدُّنْیا» اینها تمام دنیای زیبا و غذاهای رنگین که برای چاق و با نشاط کردن بدنها جمعآوری میشود و در راه تحصیل آنچه رنج و زحمتها تحمّل مینمائید، طولی نمیکشد که به صورت این زبالهها منفور درمیآید. آن گونه که از دیدن آن نفرت دارید و از لمس کردن آن مشمئز میشوید. آیا دنیایی که پایانش این است سزاور است مورد تعلق انسان قرار گیرد؟[15]عبارت بسیار جالبی را از بعضی بزرگان نقل میکنیم که فرمودهاند:
لَیْسَ الزّاهِدُ مَن لایَمْلِکُ شَیْئاً وَ لکِنَّ الزّاهِدَ مَن لا یَمْلِکُهُ شَئٌزاهد به کسی نمیگویند که در این دنیا مالک چیزی نباشد بلکه زاهد به کسی میگویند که هیچ چیزی قلب او و خوی او را مالک نشود. بنابراین زهد در صورتی کمال است که انسان در عین داشتن مال و جاه و دیگر شئون دنیا دلبستهی به آنها نشود.اگر بخواهیم برای تقریبِ ذهن تشبیهی را ذکر کنیم باید بگوئیم مسئله مثل این میماند که کسی کور است و نامحرم نمیبیند؛ ناشنواست و صداهای حرام را نمیشنود؛ لال است، سخن حرام نمیگوید. این تقویت کمال نیست بلکه اگر انسان این اعضاء و جوارح را داشت و تمام غرائز انسانی مثل شهوت و... در وجود او بود در عین حال طهارت در عمل داشت این طهارت برای او کمال مهمّی است.زهد هم همین طور است، اگر کسی مال و جاه دنیایی نداشت و دلبسته به دنیا نشد اینکه مهم نیست و کمال نیست. بلکه اگر از همه مواهب دنیوی بهرهمند بودی و فریفته نشدی و اسیر نشدی به تو میگویند زاهد.
من فکر میکنم بهترین بیان در مقام معرفی زهدِ حقیقی، کلام نورانی امام الزّاهدین علی(ع) است که فرمود:اَلزُّهْدُ کُلُّهُ بیَْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرآنِ قالَ الله سُبْحانَهُ لِکَیْلاَ تَأسَوْا عَلَی مافاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتَاکُمْ وَ مَنْ لَمْ یَأسَ عَلَی الْمَاضِی وَ لَمْ یَفْرَحْ بالْآتِی فَقَدْ أخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ.[16]تمام زهد در میان 2 کلمه است، این دو کلمه در قرآن است. خداوند میفرماید: بر آنچه از دست شما رفت غمگین نشوید و به آنچه را که خدا به شما میدهد خوشحال نگردید و کسی که بر گذشته افسوس نخورده و به آینده شادمان نگردد هر 2 جانب زهد را به دست آورده است.طبیعی است که حالت حزن و فرح وقتی تصور میشود که انسان دارای چیزی باشد تا داشتنش موجب خوشحالی نشود و از دست دادنش موجب حزن و غم و اندوه بشود. معیار و میزان بلای اهل دنیا شدن، داشتن مال و مقام نیست بلکه مناط تعلق و دلبستگی به شئون دنیوی است در نتیجه:نه دارا بودن مال و مقام منافات با زهد دارد و نه نداشتن مال و مقام مستلزم کمال زهد است.
«وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ»حضرت امیر(ع)در این جمله به فرزندش موعظه میکند و مینویسد: قلب و روح خودت را با پیدا کردن یقین تقویت کن.عجب موعظهی پر ارزش و با قیمتی، در تعقیبات نماز صبح و مغرب هم دعائی وارد شده است که از خدا چند حاجت طلب میکنیم؛1ـ خدایا در دیدگاه من نور قرار بده.2ـ نفس مرا سلامت بده.3ـ در عمل اخلاص مرحمت بفرما.4ـ در قلب من یقین ایجاد فرما.شاهد ما در حاجت چهارم است که هر صبح و شب از خدا مسئلت داریم که صاحب یقین بشویم. اما یقین یعنی چه.
در تعریف و توضیح مسئله یقین باید عرض کنیم یک مرحله علم داریم یک مسئله یقین. به اندازهای که بین مشرق و مغرب عالَم فاصله وجود دارد، بین علم و یقین فاصله هست. علم یعنی دانستن یک موضوعی. اگر انسان به چیزی علم پیدا کرد، از جهل بیرون آمده و عالم شده است، ولی یقین یعنی باور کردن یک موضوع. به عبارت دیگر اعتقاد قلبی را باور میگویند، اینکه ما گفتیم بین علم و یقین تفاوت و فاصله است به این دلیل است که گاهی انسان به یک مطلبی علم دارد و میداند ولی به مقتضای معلوم خود عمل نمیکند و ترتیب اثر نمیدهد از باب نمونه انسان میداند که مُرده و میّت ترس ندارد و انسان نباید از مرده بترسد ولی اگر به او پیشنهاد بدهی شبی را تنها در کنار جسد مُردهای بخواب قبول نمیکند و میگوید میترسم.
علم میگوید مرده ترس ندارد ولی در عمل میگوید مرده ترس دارد ولی غسّال در غسّالخانه صدها مرده را غسل میدهد و شب هم راحت میخوابد و هرگز ترس در وجود او راه ندارد چون غسّال، باور کرده مرده ترس ندارد ولی ما باور نکردیم البته با لسان قرآن و احادیث گاهی لفظ علم به کار میبرند ولی از این لفظِ علم، معنای یقین را اراده میکنند. مثلاً این روایت را ملاحظه کنید؛از امام صادق(ع) پرسیدند: امر شما و عقاید شما بر چه مسائلی استوار است.
حضرت فرمود: بر 4 عقیده استوار است:
1ـعَلِمْتُ اَنَّ عَمَلِی لا یَعْمَلُهُ غَیْرِی فَاجْتَهَدْتُ.این گونه معنا میشود: یقین کردم تکالیف و وظایف مرا کسی به غیر من انجام نمیدهد و اگر انجام بدهد از من تکلیف ساقط نمیشود. یعنی من یقین کردم در زندگی دلسوز ندارم که دِین مرا به خدا ادا کند روی این حساب کوشش کردم جدّیت کردم در انجام وظایف دینیام.
2ـعَلِمْتُ اَنَّ رِزْقِی لایَأکُلُهُ غَیْرِیَ فَاطْمَأنَنْتُ.یقین کردم که روزی مرا کسی غیر من نمیخورد دلم آرام گرفت.
3ـعَلِمْتُ اَنَّ اللهَ مُطَّلِعٌ عَلَیَّ فَاسْتَحْیَیْتُ.یقین کردم خداوند بر احوال من مطّلع است و شاهد تمام کردار من است و مرا میبیند پس از خدا حیا کردم و گناه نکردم.
4ـعَلِمْتُ اَنَّ اخِرَ أمْرِی اَلْمَوْتُ فَاسْتَعْدَدْتُ.یقین کردم پایان زندگی دنیوی من مرگ است روی این جهت آماده این سفر شدم.در این حدیث لفظ علم به کار رفته است، ولی معنای یقین میدهد.
ولی مطلبی که بسیار مهم است این است که در روایات این طور آمده که دو صفت بین مؤمنین کم تقسیم شده است؛1ـ صبر 2ـ یقین.رسول اکرم(ص) فرمود:
مِنْاَقَلَّ مَا اُوتِیتُمْ الْیَقینُ وَ عَزِیمَۀُ الصَّبْرِ وَ مَنْاَعْطِیَ حَظَّهُ مِنْهُمَا لَمْیُبالِ ما فاتَهُ وَ مِنْقِیام الَّلِیْلِ وَ صِیامِ النَّهارِ.از جمله چیزهایی که بسیار کم به شما داده شده است یقین و صبر محکم و استوار است، اگر کسی از این 2 صفت دارای بهرهی کافی باشد از کمبود شبزندهداریها و کمبود روزههای مستحبی نباید نگران باشد. اگر شما به همان اعتقادات حقّه و محکم باشید (یعنی شکّ و تردید در عقاید و فساد در اخلاق و سستی در عمل به شما راه پیدا نکند و به این امور یقین پیدا کنید) نزد من محبوبتر است از این که هر کدام از شما در روز قیامت به اندازه اعمال تمام امّت با من روبرو بشوید.[17]
این نکته قابل ذکر است که گاهی یقین اکتسابی است یعنی انسان در اثر مطالعه در اسرار آفرینش و سیر و سلوک در عالَم و مطالعه و فرورفتن در کلمات اهلبیت(ع)، برای او یقین حاصل میشود و گاهی یقین به اعطاءِ خداوند است و خداوند باید به انسان، یقین را مرحمت کند.یک نتیجهی اخلاقی: اگر میبینیم که برخی از مؤمنین توجّه قلبی به خداوند ندارند و دلبستگی به غیر خدا پیدا کردهاند گوش آنها در گرو سخنان باطل و شنیدن صداهای نامشروع و چشم آنها در دام و کمند زنان افتاده است نه بهرهای از حال یقین نسبت به خدا و معاد تحصیل کردهاند و نه نیرویی از صبر و خود نگهداری از گرایش به گناه به دست آوردند، خداوند از این افراد تعبیر میکند به غافل.در قرآن مجید میفرماید:اولئک هُمُ الْغافِلُون.[18]
تمام این بیبندوباریها و گناهان و معاصی ناشی از نداشتن یقین به عالَم آخرت و روز پاداش و وجود بهشت و جهنم است.شخصی در زمان حضرت امیر(ع) از طرف امام، استاندار مکّه بود و از بیتالمال دزدی کرد. خبر دزدی او به علی(ع) رسید. حضرت نامهای بهآن استاندار دزد نـوشت و او را سرزنش کرد و توبیخ نمود و در جمله اول فرمود:اَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَوْتِ. آیا تو یقین به مرگ نداری. یعنی باور نکردی روزی میمیری و تمام این دزدیها را باید پاسخ بگویی. تا آخر نامه.نقل میکنند یکی از وعّاظ روی منبر به مردم گفته بود: به حضرت عباس(ع) قسم جهنم راست است ای مردم، این مطلب را از روی یقین به مردم میفرمود.روایاتی را پیرامون مسئله یقین مطرح میکنیم که خالی از لطف و فایده نیست.
رسول خدا(ص) فرمود: در دنیا 2 نعمت وجود دارد که هر 2 نعمت خیر است. 1ـ یقین. 2ـ سلامتی. هر دو نعمت را از خدا مسألت کنید.[19]رسول خدا(ص) فرمود: بهترین چیزی که در قلب انسان بیفتد یقین است.[20]امام باقر(ع) فرمود: کمتر چیزی که بین مردم تقسیم شده است یقین است.[21]
امام صادق(ع) فرمود: عمل دائم کم از روی یقین در نزد خدا بالاتر است.[22]رسول خدا(ص) فرمود: کسانی که به یقین رسیدهاند علاماتی دارند:1ـ یقین به وجود خدا پیدا کرده و ایمان به او آورده است.2ـ یقین کرده که مرگ حق است، از او میترسد.3ـ یقین کرده که روز قیامت حق است از رسوایی آن روز میترسد.4ـ یقین کرده که بهشت حق است پس مشتاقِ بهشت میشود.5ـ یقین کرده که جهنم حق است سعی میکند خود را از آن آتش نجات دهد.6ـ یقین کرده که حساب روز قیامت حق است هر روز به حساب خود میرسد.7ـ آرزوها را کوتاه میکند.[23]8ـ اعمال را زیاد انجام میدهد.[24]9ـ در دنیا زاهد میشود.10ـ با تقوا میشود.
و آخرین روایت را نقل میکنیم بحث یقین تمام میشود. در روایت آمده است که روزی رسول خدا(ص) با مردم نماز صبح را به جا آورد. بعد از نماز نگاه رسول خدا(ص) به جوانی افتاد که در حال چُرت بود و از بیخوابی سر او به پائین میآمد. رنگ او زرد شده بود و جسم او لاغر شده بود و چشمان او در سر او فرو رفته بود.پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود:کیف اَصْبَحْتَ.چگونه صبح کردی، یعنی در چه حالی و در چه شرائطی به سر میبری.عرض کرد یا رسولالله در حالی به سر میبرم که به مقام یقین رسیدم.حضرت(ص) از گفتار او تعجب کرد و فرمود: هر چیزی علامتی و حقیقتی دارد. برای من بگو حقیقت و علامت یقین تو چیست؟آن جوان عرض کرد: یقین من آن حالتی است که مرا غصّهدار کرده و شبها تا صبح بیدار باشم و در اثر این یقین از دنیا کناره گرفتم و از هر چه در دنیاست فاصله گرفتم. یقین من آن چنان است که گویا نگاه میکنم به عرش پروردگار که آن را برای حسابرسی مردم نصب کردند (یعنی روز قیامت و موقف حساب را میبینم) و میبینم که تمام خلائق برای حسابرسی از قبرها محشور شدند و من هم در میان مردم هستم. گویا نگاه میکنم به اهل بهشت که در این مهمانخانه مشغول استفاده از انواع نعمتها هستند و بر تختها تکیه زدند و مشغول گفتگو با هم هستند و گویا نگاه میکنم به اهل جهنم که در میان آتش معذّب و گرفتار هستند و فریاد میزنند و من الآن صدای شعله کشیدن آتش جهنم را در گوش خود احساس می کنم.رسول خدا(ص) فرمود: این جوان بندهای است که خداوند قلب او را به واسطهی ایمان نورانی کرده. سپس رسول خدا(ص) به او فرمود: براین حالت یقین خود ثابت بمان.بعد از این جوان به رسول اکرم(ص) عرض کرد یا رسولالله برای من دعا کن که خداوند شهادت در رکاب شما را روزی من گرداند.پیغمبر(ص) برای او دعا کرد. طولی نکشید که این جوان در یکی از جنگها در رکاب رسول اکرم(ص) به شهادت رسید و این شخص دهمین نفر بود که به فیض شهادت نائل آمد.[25]این نورانیت قلب حاصل نمیشود مگر با ایمان و یقین شدید و قوی. جالب اینکه انسان وقتی به یقین میرسد چشم او و گوش او باز میشود (چشم و گوش باطنی) و طبعاً منظرههایی را از عالم ملکوت میبیند که بقیه مردم نمیبینند و صداهایی را از عوالم غیب میشنود که بقیهی مردم نمیشنوند. خداوند چنین یقینی را روزی همهی ما بفرماید.
وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَۀِجملهی دیگر این نامهی نورانی این است که حضرت برای فرزندش مینویسد قلب و روح خودت را با حکمت نورانی کن. قبلاً اشاره کردیم که گاهی روح انسان و قلب او در اثر معصیت تاریک میشود چون اطاعت خداوند نورانیت میآورد و معصیت الهی ظلمت و تاریکی میآورد.
بحث بسیار مهم این است که حکمت یعنی چه که انسان باید با حکمت قلب خود را نورانی کند.اوّلاً بدانیم که قرآن میفرماید:«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْراً كَثيراً»هر کسی را که حکمت به او داده شده خیر کثیر به او داده شده است.[26]در تائید فرمایش حضرت امیر(ع) در نامه در یک روایت دیگر آمده:«اِنَّ الْحِکْمَۀَ نُورٌ کُلِّ قَلْبٍ»حکمت نور هر قلبی است یعنی به وسیلهی حکمت قلب نورانی میشود.[27]
روایات ائمه هدی حکمت را به معانی مختلف تفسیر کردهاند:
1ـ امام باقر(ع) میفرماید: مقصود از حکمت معرفت است. معرفت در کلام امام عام است شامل همهی مسائل میشود اعتقادی، اخلاقی، فقهی و....[28]
2ـ امام باقر(ع) میفرماید: مقصود از حکمت اطاعت از خدا و معرفت پیدا کردن به مقام شامخ امامت و ولایت اهلبیت(ع) است.[29]
3ـ امام باقر(ع) میفرماید: مقصود از حکمت معرفت به امام و پرهیز از گناهان کبیره که خداوند وعدهی آتش داده است به هرکسی که مرتکب این گناهان بشود.[30]
4ـ امام صادق(ع) فرمود: مقصود از حکمت معرفت و تفقّه در دین یعنی دین را فهمیدن و به معالم و معارف دین عالم شدن.[31]
5ـ امام کاظم(ع) میفرماید: مقصود از حکمت فهم و عقل است.[32]مقام حکمت آنقدر عالی است که در روایت این طور آمده است.رسول خدا(ص) فرمود:کَادَ الحکیمُ اَنْیکونَ نبیّاً.[33]یعنی کسانی که حکمت به آنها داده شده است به مقام پیغمبری نزدیک شدهاند، و در روایت آمده که شخص حکیم اشرف مردم است.
برای مسئلهی حکمت، آثار و علائمی را ذکر کردهاند:1ـ ترک لذّات (البته لذّات حرام و نامشروع)؛2ـ دشمنی با دنیای فانی و اعراض از آن؛3ـ با کسی که بالاتر از توست نزاع نکنی؛4ـ کسی را که پائینتر از توست ذلیل نکنی؛5ـ اگر چیزی مقدور نیست به آن چیز وعده نده؛6ـ مواظب باش سخن تو و آنچه در قلب توست مخالف هم نباشد؛7ـ مواظب باشد سخن او و عمل او با هم مخالف نباشد؛8ـ نسبت به مطلبی که نمیدانی با کسی بحث نکن و راجع به آن گفتگو نکن؛9ـ هر چه را که برای خودت دوست داری برای دیگران هم دوست داشته باش و هر چه را که برای خودت کراهت داری برای دیگران هم کراهت داشته باش؛10ـ راستگویی و حفظ زبان از کلام حرام و رد کردن امانت به صاحبش و ترک کند کلامی را که برای او فائده ندارد و چشمان خود را از گناه حفظ کردن و عفّت شکم.کلام امام(ع) این است که پسرم قلب خودت را نورانی کن به وسیلهی یادگیری حکمت و وقتی حکمت را یاد گرفتی خود را ملتزم کن به آثار و توابع آن که ذکر کردیم و واقعاً اگر کسی عالم به حکمت بشود (حکمت را به 5 معنا تفسیر کردیم) و سعی کند آثار 10 گانه را در خود پیاده کند قلب او نورانی میشود.والسّلام
پی نوشتها:
[1]ـ خصال، شیخ صدوق، ص 228.
[2]ـ اصول کافی، ج 2، ص 38.
[3]ـ میزان الحکمه، حدیث شماره 1703.
[4]ـ غررالحکم، ص 430، حدیث 9795 و ص 429، حدیث 9774.
[5]ـ مصباحالشریعه، باب 72.
[6]ـ بحارالانوار، ج 78، ص 159.
[7]ـ مصباحالشریعة، باب 72.
[8]ـ منتهیالامال، سخنان امام جواد(ع).
[9]ـ کلمات قصار، شماره 89.
[10]ـ نهجالبلاغه، خطبهی 88.
[11]ـ بحار، ج 68، ص 324.
[12]ـ کلمات قصار، نهجالبلاغه در کتاب تتمةالمنتهی حاج شیخ عباس قمی، ص 248.
[13]ـ مجموعهی ورّام، ج 2، ص 119.
[14]ـ نهجالبلاغه فیض الاسلام، خطبه 215.
[15]ـ کتاب محجّۀالبیضاء فیض کاشانی، ج 5، ص 354.
[16]ـ نهجالبلاغه فیضالاسلام، کلمات قصار، شماره 431.
[17]ـ بحار، ج 79، ص 137.
[18]ـ سورهی نحل، آیه 108.
[19]ـ کنزالعمال، حدیث 7334.
[20]ـ بحار، ج 70، ص 52.
[21]ـ اصول کافی، ج 2، ص 52.
[22]ـ همان مدرک، ص 57.
[23]ـ تحفالعقول، ص 22.
[24]ـ غررالحکم.
[25]ـ بحار، ج 70 ص 159 و 161.
[26]ـ سوره بقره، آیه 269.
[27]ـ بحار، ج 14، ص 316.
[28]ـ بحار، ج 1، ص 215.
[29]ـ بحار، ج 1، ص 215.
[30]ـ همان مدرک قبلی.
[31]ـ همان مدرک قبلی
[32]ـ بحار، ج 78، ص 299.
[33]ـ کنزالاعمال، حدیث 44123.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
عباس ابوالحسنی