بخش دوّم: تفسیر دعا | ۱
تفسیر دعا
خدایا خودت را به من بشناسان؛ که اگر خودت را به من نشناسانی، پیغمبرت را نمیشناسم.
خدایا پیغمبرت را به من بشناسان؛ که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی، حجّت تو را نمیشناسم.
خدایا حجّت خودت را به من بشناسان؛ که اگر حجّت خود را به من نشناسانی، از دینم گمراه میگردم.
چون دعای شریف متضمّن سه جمله است، هریک از این سه جمله را جداگانه تفسیر مینماییم.
جمله اوّل:
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ».[1]
شرح و تفسیر:
معرفت خدا، شناختن خدا به هستی و صفات جلال و جمال اوست که مقول به تشکیک است و مراتب و درجات متفاوت دارد و بهحسب مراتب آثار آن در اخلاق و کردار و رفتار شخص عارف نیز تفاوت دارد.
در حدیث است از رسول خدا (ص) که فرمود:
«مَنْ عَرَفَ اللهَ وَ عَظَّمَهُ، مَنَعَ فاهُ مِنَ الْکَلامِ وَ بَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَعَنّی نَفْسَهُ بِالصِّیامِ وَ الْقِیامِ»؛[2]
«هر کس خدا را بشناسد و تعظیم کند، دهان خود را از کلام (بیهوده و غیر ذکر و اطاعت او) و شکم خود را از طعام (حرام و زیادتر از مقدار لازم) منع مینماید و خود را با روزه و ایستادن به نماز و عبادت به زحمت میاندازد».
خوف و خشیت، رضا و تسلیم، توکّل و استقامت، صبر و شجاعت و خلاصه همه صفات حمیده، میوه درخت معرفت و خداشناسی است. هرچه معرفت کاملتر باشد، این صفات نیز در انسان کاملتر میشود. محبّت و دوستی خدا که از اعظم درجات و متعالیترین مقامات است، محصول معرفت است؛ زیرا انسان هرکس و هرچیزی را که دوست میدارد، برای این است که او را به کمالی از کمالات متصف میداند؛ عالم را برای علمش، بخشنده را برای بخشش، جمیل و زیبا را برای جمال و زیباییاش، قادر و توانا را برای قدرت و تواناییاش و رحیم را برای رحمت و مهربانیاش، و خلاصه هرکس را که دوست میدارد، برای این است که او را دارای وصفی از کمال میشمارد. چون حب به کامل و کمال، فطری بشر است و برحسب این فطرت، وقتی به خدا معرفت پیدا کرد که کمال مطلق و جامع جمیع کمالات و بخشنده هر کمال به هر صاحب کمال است، او را دوست خواهد داشت و هرچه را به او تعلق دارد، از آن جهت که وابسته به اوست، دوست میدارد و دعایش این دعا میشود.
«اَللّهُمَّ ارْزُقْنِی حُبَّکَ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَحُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنِی إِلی حُبِّکَ»؛
«خدایا روزی من فرما دوستی خودت و دوستی هرکس که تو را دوست میدارد و دوستی هر عملی که مرا به دوستی تو میرساند».
و در مناجاتش با خدا، او را اینگونه توصیف مینماید:
«أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِکَ حَتّی لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلی غَیْرِکَ»؛[3]
« تویی آنکه بیگانگان را از دلهای دوستانت میبری تا غیر از تو کسی را دوست نداشته باشند و به غیر تو پناه نبرند».
حاصل آنکه آثار معرفت، باید در اعمال و رفتار انسان ظاهر باشد؛ چون اگر آثار آن نباشد، از عدم اثر پی به عدم مؤثر میبریم. و از جمله علایم معرفت، شوق به عبادت و دعا و مناجات و خلوت با حضرت قاضیالحاجات و انجام تکالیف و فرایض است که در عارف به خدا و عارف به آثار و برکات دعا و عبادت و اطاعت باید وجود داشته باشد.
بالجمله تفاوت مراتب معرفت از تفاوت تعهدات دینی و التزامات اسلامی افراد معلوم میشود. هرچند طریق معرفت صاحبان مراتب، مشاهده آثار و مصنوعات و مخلوقات باشد که جمیع خردمندان در آن شرکت دارند؛ از انبیا تا افراد عادی، چنانکه در قرآن مجید میفرماید:
﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾؛[4]
«و همچنین ما به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را ارائه دادیم تا به مقام اهل یقین رسد».
لذا اگرچه همه سالک این راه میباشند امّا سلوک و وصولشان به مقصود برحسب مراتب عقول و صفای باطن آنها مراتب و درجات دارد و همان طور که حضرت خلیلالرحمن (ع) به ملکوت آسمانها و زمین و طلوع و غروب کواکب بر وجود خدا استدلال نمود، دیگران هم استدلال مینمایند؛ امّا بعضی معرفتشان چنان ضعیف است که در کمترین ابتلا و فشاری که بر آنها وارد شود، به هرکسی ملتجی میشوند و در برابر هرکس تضرّع و تذلّل مینمایند؛ ولی ابراهیم خلیل (ع) چنان در اوج ایمان قرار گرفته بود و علم ثابت و یقین جازم داشت که وقتی او را با منجنیق بهسوی آتش انداخته بودند جبرئیل امین به او گفت: «ألَکَ حاجَةٌ؛ آیا حاجتی داری؟». فرمود: «أمّا إِلَیْکَ فَلا؛ به تو حاجتی ندارم».[5]
این اظهار بینیازی حضرت خلیلالرحمن از مثل روحالامین و التجا او به خدا برای معرفتش به خدا و صفات کمالی او بود. او ماسوای خدا را به خدای تعالی نیازمند و مغلوب و مقهور او میدانست، لذا اظهار نیاز به غیرخدا در آن حالت بسیار حساس و خطرناک از او ظاهر نگردید.
بعد از این بیانات باید توجه داشت که در این دعا، چون مقام، مقام دعا و توجه به حقّ و مسئلت حاجت است، مسلّم است که دعاکننده بیمعرفت نیست. بنابراین مقصود از طلب معرفت یا طلب ثبات و بقای بر آن و درخواست توفیق در نگهداری آن است؛ نظیر آنچه در تفسیر آیه کریمه: ﴿اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾[6] فرمودهاند: «أَیْ ثَبِّتْنا عَلَی الصِّراطِ الْمُسْتَقِیمِ».[7]
و ممکن است مراد از طلب معرفت، طلب افزایش کمال و درجات و منازل بالاتر باشد؛ چون هر مرتبهای از مراتب معرفت را که انسان حاصل نماید، ارتقا به مراتب بالاتر از آن را باید وجهه همت قرار دهد.
و محتمل است مقصود از اینکه از خدا طلب معرفت میشود، این باشد که خدا خودش، خود را به بنده بشناساند؛ زیرا هرچند انسان به هرچه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا میباشد؛ چون همان شیء دلالتکننده را او آفریده است و خود را به آن شناسانده است و خود انسان را نیز که یکی از مجموعههای دلایل بیشمار اوست، او آفریده است، و انسان هم عارف است و هم دلیل معرفت و معرف است بااینحال، مراتبی از مراتب معرفت است که عنایت مستقیم الهی سبب آن میشود و در اثر دعا و عبادت و خضوع و خشوع حاصل میگردد و شخص عارف از این نوع عرفان اشراقی ذوق میکند و به وجد میآید.
بنابراین، مقصود دعاکننده این نیست که معرفت ندارم یا تو را با آثار و دلایل نشناختهام؛ بلکه مقصودش این است که تو خودت، خودت را به من بشناسان و این معرفت مانند نورانیت عقل است که خدا افاضه فرموده است و هرکس آن را دارا شد، سخت در نگهداری آن مراقبت مینماید.
ما همهچیز را به خدا شناختهایم، زمین و آسمان و کوه و دریا و حیوان و انسان و همهچیز و همهکس را شناختهایم، اگر خدا به ما عقل و تمیز و رشد نداده بود، ما هیچچیز را نمیشناختیم و اگر او مخلوقات را نیافریده بود و این همه دلایل را برای اثبات وجود خودش قرار نداده بود، شناسانده و شناخته نمیشد.
پس چنانکه صحیح است بگوییم:
«عَرَفتُ اللهَ بِالْأَشیاءِ»؛
«شناختم خدا را به اشیا».
صحیح است که بگوییم:
«بِاللهِ عَرَفْتُ الْأَشْیاءَ»؛
«به خدا شناختم اشیا را».
و این هم ممکن است معنایی از ﴿إِنّا للهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾[8] باشد؛ زیرا از سوی خدا و به اعانت و یاری و افاضه خدا، اشیا را میشناسیم؛ مثل اینکه در اوّل، از خدا به سوی خلق سفر کرده باشیم - هرچند برخی به مبدأ سفر توجه ندارند – و سپس از خلق بهسوی خلق سفر مینماییم.
باری این مرتبه از معرفت وقتی کامل شد، عارف خدا را اظهر اشیا میداند؛ بلکه او را فقط ظاهر مطلق و حقیقی مییابد. لذا در دعای عرفه است:
«کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ، أَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟ مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ إِلی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ، وَمَتی بَعُدْتَ حَتّی تَکُونَ الآثارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ؟ عَمِیَتْ عَینٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقِیباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً»؛[9]
«چگونه استدلال میشود بر تو به چیزی که آن در وجود و هستی محتاج بهسوی توست؟ آیا هست برای غیر تو از ظهور، چیزی که نیست برای تو؟ چه هنگام پنهانی تو تا نیازمند باشی به دلیلی که بر تو دلالت کند؟ و چه زمان دوری تو تا آثار بوده باشند که برسانند بهسوی تو؟ کور باد (یا کور گردیده است) چشمی که ندیده است تو را و حال آنکه همواره بر او رقیب و نگهبانی، و زیان کرده است کالای بندهای که برای او از دوستی خودت بهره و نصیبی قرار ندادی».
خدایا تو از همهچیز ظاهرتر و آشکارتری، تو اصلی و تو ذاتی، تو حقّ حقیقی و حقیقت حقی، تو کمال مطلقی، چه چیز از تو ظاهرتر میباشد که تو را به آن بشناسیم، ظاهر و آشکار تویی، باطن و پنهان هم تویی.
ظهور جمله اشیا به نور است / چگونه نور از آنها در ظهور است
به نور شمع کی خورشید تابان / کند پیدا کسی اندر بیابان
برم من از مؤثر پی به آثار/ به ظاهر گرچه بر عکس است این کار
اگر برهان لِمّی جلوهگر شد/ نباید بَهرِ آنی خون جگر شد
تصوّر را در اینجا چون گذر نیست / بهجز لفظ اِنّی و لِمّی دیگر چیست[10]
اگر گفته شود: با اینکه خدا اظهر اشیا است؛ بلکه ظاهر حقیقی و بالذات اوست، چگونه بر بسیاری مخفی و پنهان است؟
پاسخ این است که: این خفا عکسالعمل ظهور است و این پنهانی از فرط آشکاری و نمایانی، و این بُعد و دوری در اثر کمال قرب و نزدیکی است.
دوست نزدیکتر از من به من است / وین عجبتر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست / در کنار من و من مهجورم
به طور مثال گفتهاند: ماهیان دریا نزد ماهی دانایی رفتند و به او گفتند همیشه میشنویم که به ما میگویند: حیات شما از آب است، آب را به ما بنمایان. آن ماهی جواب داد: شما چیزی غیر از آب به من نشان دهید تا من آب را به شما نشان دهم.
جهت دیگر که این گونه خفا و نهانی را موجب می شود، این است که هر چیزی به ضد خود معروف و شناخته میگردد؛ «تُعْرَفُ الْأَشْیآءُ بِأَضْدادِها»؛ مثلاً روشنایی و نور به ظلمت و تاریکی، علم به جهل، و صحّت و تندرستی به بیماری شناخته میشوند؛ امّا اگر چیزی را ضد نباشد، شناسایی او بر بسیاری پنهان میماند و چون خدا را ضدّی نیست، هیچگاه جهان بیخدا نبوده و نخواهد بود، لذا اثر فیض خدا در پیدایش این جهان و بقا و پایداری آن ناشناخته میماند و کمال ظهور موجب خفا میگردد.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود / طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
آخرین توضیح دیگر در مراتب معرفةالله که بهطور فشرده بیان میشود، این است که معرفةالله در مرتبهای که خود حاوی مراتب زیاد است، عبارت است از: سلب نعوت و صفاتی که ذات باریتعالی از آن منزّه است، مثل جهل و عجز و جسمیت و ترکیب و غیره که باریتعالی از آنها منزّه است.
و مرتبه دیگر که آن نیز مراتب بسیار دارد، معرفت صفات کمالیه مثل وجود و وجوب و قیّوم و عالم و قادر و حیّ و سمیع و بصیر است که این صفات همه از صفات وجودی است و حق - عزّ اسمه - به آنها اتصاف دارد. در این مرتبه عارف میشناسد که تنها مرتبه سلب نقایص از خدا در معرفت به امور مسلوبه از باریتعالی نباید اکتفا شود؛ بلکه باید به صفات وجودی که حقّ به آنها اتصاف دارد نیز عارف شود. مثلاً یکی از صفات خدا علم است که به آن اتصاف دارد و معنای علم او به اشیا عدم جهل نیست، یا موجودیت یا وجوب وجود او و قدرت او سلب عدم موجودیت یا وجوب و نفی عجز از او نمیباشد؛ بلکه معنای تمام این صفات، اتصاف ذات مقدّس باریتعالی به آنهاست. و خلاصه آنکه: صفات وجودی باریتعالی همه موجود به وجود واحدند و به عین وجود ذات مقدّس او موجودند و ذات او وجود است و علم است و قدرت و حیات است و او موجود و عالم و قادر و حیّ است. و این بیان با فرمایش حضرت مولیالعارفین امیرالمؤمنین (ع) که میفرماید:
«وَکَمالُ الْإِخْلاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفاتِ عَنْهُ»؛[11]
«کمال اخلاص برای خدا، نفی صفات از اوست».
منافات ندارد؛ زیرا مراد از نفی صفات در این کلام معجز نظام، نفی صفاتی است که به وجود زاید بر ذات موصوف به آنها متصف میگردد، مثل عالم و قادر در مقام اطلاق بر انسان و اینکه صفات خداوند سبحان عین ذات او و ذات او صفات او و صفات او ذات اوست، نه اینکه ذات شیئی باشد و صفت شیء دیگر باشد، تا لازم شود ترکیب و احتیاج و امکان. «تَعالَی اللهُ عَنْ ذلِکَ کُلِّهِ عُلُوّاً کَبِیراً».
نتیجه:
از آنچه گفته شد، این نتیجه به دست میآید که درخواست و مسئلت معرفت از خدا در این دعای شریف یا طلب ثبات و استقامت و بقای معرفت و عدم زیغ و انحراف از حقّ است که:
﴿رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا﴾؛[12]
«پروردگارا بعد از آنکه ما را هدایت کردی، قلوب ما را به باطل منحرف نکن».
و طلب ثباتی است که خدا در آیه:
﴿یُثَبِّتُ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِیالْآخِرَةِ﴾؛[13]
«خدا اهل ایمان را با عقیده ثابت در دنیا و آخرت پایدار میدارد».
به مؤمنین وعده داده است، با مسئلت معرفت کاملتر و درجات بالاتر است که همواره باید عارف سالک در مقام آن باشد و از اینکه روزی بر او بگذرد و در معرفت ترقی نکند و گرفتار حال خطرناک وقوف شود بپرهیزد و با درخواست عنایت خاص و تجلّیات[14] است که در اثر شدت خلوص و کثرت توجّه و عبادت و دعا و توسل به ذوات مقدّس پیغمبر (ص) و اهلبیت معصومین آن حضرت (ع) حاصل میشود. چنانکه از حدیث:
«مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللهُ یَنابِیعَ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسانِهِ»؛[15]
«هرکس چهل روز عملش را برای خدا خالص کند، خداوند چشمههای حکمت را از قلبش بر زبانش جاری میکند».
استفاده میشود، اخلاص تا چهل روز موجب میشود که چشمههای حکمت از دل شخص مخلص بر زبانش جاری شود.
بدیهی است حفظ اخلاص در ظرف چهل روز، بهخصوص به این نحو که اعمال و رفتار انسان به دواعی الهی و ممدوح صادر شود، کار همهکس نبوده و بسیار دشوار است؛ ولی اگر کسی به آن موفّق شود، حصول این درجه برای او به هیچوجه مورد استبعاد و استعجاب نخواهد بود.
و مخفی نماند که معرفةالله با معرفت پیغمبر و ائمه(ع) و ثبات بر آن و افزایش و کمال آن ارتباط دارد. بدیهی است که معرفت پیغمبر بدون معرفت خدا حاصل نمیشود و شناخت او که واسطه بین خدا و خلق است، بدون معرفت خدا امکان حصول ندارد. و ازسوی دیگر، هرچه معرفت خدا افزایش یابد و شخص عارف در عظمت الهی مستغرق گردد، عظمت مقام نبوّت و سفارت از جانب مقام الوهیت و خلافت الهی را بیشتر درک میکند و در برابر مقام خلافت «الله» بیشتر احساس حقارت نموده، متواضعانهتر رفتار مینماید. لذا بهطور قطع میتوان گفت: چنانکه ولیالله اعظم علی(ع) عظمت حضرت رسول اکرم (ص) را ادراک مینمود و در برابر آن حضرت متواضع و تسلیم و فرمانبر بود، احدی از صحابه ادراک نمیکرد.
آری، علی (ع) در جنب رسول الله (ص) خود را فانی میدید و بی چون وچرا هر فرمانی را که رسول خدا (ص) میداد، اجرا میکرد؛ لذا پیغمبر(ص) برحسب روایتی فرمود: «اگر آسمان و زمین در کفهای از ترازو گذاشته شود و ایمان علی در کفه دیگر، ایمان علی رجحان خواهد داشت».[16]
امّا دیگران بالخصوص آنهایی که پیراهن خلافت را به غیرحقّ در بر کردند، در قبول احکام الهی مثل حج تمتع خودسری اظهار مینمودند[17] و با تصمیمات و اقدامات رسول خدا (ص) که همه به امر خدا انجام میشد، در جریان صلح حُدیبیه[18] و موارد دیگر مخالفت میکردند و خودرأیی نشان میدادند و تا آنجا نفاق خود را برملا ساختند که در مرض موت پیامبر خدا، وقتی آن حضرت خواست کتباً وصیت فرماید، مانع شدند و بیشرمانه به رسول خدا (ص) جسارت کرده و نسبت هذیانگویی به آن حضرت دادند.[19]
بهعکس هرچه در زندگی علی (ع) بررسی مینماییم و هرچه مطالعه میکنیم، غیر از تسلیم کامل و فانی بودن در انوار نبوّت محمدی، چیزی نمیبینیم و زبان حال آن حضرت با رسول خدا (ص) این بود:
با وجودت ز من آواز نیاید که منم
یکی از مظاهر برجسته این احترام و تسلیم و تواضع در کنار وجود رسول الله (ص) که بسیاری از آن غفلت دارند این است که: بااینکه وجود علی (ع) سرشار از معارف الهی و علوم حقیقی بود و پس از پیغمبر(ص) چشمههای علوم و معارف از او فوران یافت و در الهیات و عرفان و فقه و اخلاق و تعالیم سیاسی و حکومتی، عالیترین و کاملترین مبادی و برنامهها را بیان فرمود، علم تمام اصحاب در برابر علم او مثل قطرهای در مقابل دریا بود، از چنین شخصیتی که نمونه برجسته کمال علمی و معرفت بشر بود و پس از پیغمبر (ص)، بیاناتش در رشتههای مختلف معارف و حکمت، الحق اعجاز بود، در عصر پیغمبر (ص) سخن و کلامی در این رشتهها یا شنیده نشده و یا کمتر شنیده میشد. او سزاوار نمیدید و شاید دور از ادب میدانست که با وجود پیغمبر اکرم (ص) که مدینه علم است، علمی اظهار کند و نقد معارف بلند و غیرمتناهی خود را عرضه نماید.
در آن محیط که زبان وحی؛ یعنی زبان رسول خدا (ص) باز است، همه باید به گفتار او گوش فرا دهند، او از هرکس به معارف حقیقی داناتر و به مبادی غیب متصلتر است. آنجا که او باشد، باید او سخن بگوید و آنجا که او سخن گوید، همه باید گوش و خاموش باشند.
در حدیث است که پیغمبر (ص) به علی (ع) فرمود: «نشناخت خدا را مگر من و تو و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت تو را مگر خدا و من».[20]
خودآزمایی
1- به چه دلیل محبّت و دوستی خدا، محصول معرفت است؟
2- با اینکه خدا اظهر اشیا است؛ بلکه ظاهر حقیقی و بالذات اوست، چگونه بر بسیاری مخفی و پنهان است؟
3- مقصود از اینکه از خدا طلب معرفت میشود، چیست؟ چرا؟
پینوشتها
1. کلینی، الکافی، ج ۱، ص۳۳۷؛ صدوق، کمالالدین، ص۳۴۲؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۵، ص۱۴۶.
2. کلینی، الکافی، ج ۲، ص۲۳۷؛ صدوق، الامالی، ص۳۸۰؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۶، ص۲۸۸ - ۲۸۹.
3. مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۵، ص ۲۲۶.
4. انعام، ۷۵.
5. طبری، جامعالبیان، ج ۱۷، ص۳۴؛ ابوالفتوح رازی، روضالجنان، ج ۱۳، ص۲۴۵؛ ج ۱۸، ص۱۹۱؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج ۴، ص۳۲۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۸، ص۱۵۵ - ۱۵۶.
6. حمد، ۶. «ما را به راه راست هدایت کن».
7. حقی بروسوی، روحالبیان، ج ۸، ص ۵۱۰.
8. بقره، ۱۵۶. «ما از آنِ خداییم و بهسوی او باز میگردیم!».
9. مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۵، ص۲۲۵ - ۲۲۶.
10 از کتاب گنج دانش، مرحوم آیتالله ملا محمدجواد صافی گلپایگانی (قدس سره) (والد نگارنده).
11. نهجالبلاغه، خطبه ۱ (ج ۱، ص ۱۵).
12. آل عمران، ۸.
13. ابراهیم، ۲۷.
14. راغب اصفهانی میگوید: تجلّیگاه به ذات است، مثل ﴿وَالنَّهارِ إِذا جَلَّیهَا﴾(شمس، ۳). و گاه به امر و فعل است، مثل ﴿فَلَمّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾ (اعراف، ۱۴۳). راغب اصفهانی، مفردات، ص۹۶. بنابراین تجلّی به ذات نسبت به خدا به این نحو که ذات او منکشف و جلی شود، محال است؛ امّا به امر و فعل که فعل و امر او جلی و ظاهر شود، صحیح است.
15. ابنفهد حلی، عدةالداعی، ص۲۱۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۷، ص۲۴۹.
16. مغربی، شرحالاخبار، ج ۲، ص۳۲۲؛ طوسی، الامالی، ص۲۳۸، ۵۷۵ - ۵۷۶؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۴۲، ص۳۴۱؛ ابن شهرآشوب، مناقب علی بن ابیطالب، ج ۲، ص۱۹۱.
17. احمد بن حنبل، مسند، ج۳، ص۳۲۵؛ بیهقی، معرفةالسنن والآثار، ج ۵، ص۳۴۵؛ ابن عبدالبر، الاستذکار، ج ۴، ص۹۵؛ ج ۵، ص۵۰۵؛ همو، التمهید، ج ۸، ص۳۵۵؛ ج ۱۰، ص۱۱۴.
18. قمی، تفسیر، ج ۲، ص۳۱۲؛ مفید، الارشاد، ج ۱، ص۱۵۳؛ طبرسی، اعلامالوری، ج ۱، ص۲۳۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۴، ص۲۲۷؛ فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج ۵، ص۳۵.
19. احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص۳۲۵ - ۳۲۶؛ بخاری، صحیح، ج ۵، ص۱۳۷ - ۱۳۸؛ ج ۷، ص۹؛ ج ۸، ص۱۶۱؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۵، ص۷۶؛ طبری امامی، المسترشد، ص۶۸۱ - ۶۸۲؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج ۱، ص۲۰۲.
20. حلی، المحتضر، ص۷۸، ۲۸۵؛ حسینی استرآبادی، تأویل الآیاتالظاهره، ص۱۴۵، ۲۲۷؛ بحرانی، مدینة معاجز الائمة الاثنیعشر (ع)، ج ۲، ص۴۳۹.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی