فصل اوّل: امامت و ولایت، روح دیانت | ۵
مراتب عقلانی وجوب اطاعت
ما شیعهی امامیه در مسألهی «وجوب اطاعت» قائل به سلسلهی مراتب هستیم. یعنی معتقدیم در رتبهی اوّل اطاعت فرمان خالق و آفریدگارمان و در رتبهی دوّم اطاعت فرمان پیامآور و رسول مبعوث از جانب خالقمان و در رتبهی سوّم اطاعت فرمان امام معصوم كه منصوب از جانب خالق و معرّفی شدهی از سوی رسول مكرّم است واجب و لازم است.
این ترتیب یك ترتیب عقلی است یعنی عقل حكم میكند و میگوید: من مخلوقم و خالق من مرا از عدم و نیستی به هستی آورده و همهگونه وسایل زندگی در اختیار من قرار داده و اعلام كرده كه مرا برای هدف و مقصدی بسیار بزرگ آفریده و آن حیات ابدی و سعادت جاودانه است كه پس از انتقال از این عالم به آن مقصد اعلا خواهم رسید، دنیا گذرگاه است و برای عبور از این گذرگاه، برنامهای به نام «دین» تنظیم كرده و به دست من داده كه طبق آن عمل كنم تا به آن سعادت جاودان نائل گردم. آن برنامه دارای واجبات و محرّماتی است و تعیین میكند كه چه كاری باید بكنم و چه كاری را باید تَرك كنم و این اطاعت و عصیان من در مقابل فرمان او هیچ سود و زیانی به حال او ندارد یعنی او نه از اطاعت من بهرهای میبرد و نه از معصیت من زیان میبیند. او غنی مطلق است و بینیاز محض.
گر جملهی كائنات كافر گردند / بر دامن كبریاش ننشیند گرد
او خواسته، ما را با این برنامه حركت دهد و به كمال و سعادت ابدی برساند. پس این گفتار، گفتار عقل ماست كه باید تابع فرمان خالق خود باشیم تا به سعادت هر دو سرا از دنیا و آخرت نائل گردیم و همین عقل میگوید: در رتبهی دوّم باید تابع فرمان كسی باشیم كه از جانب حضرت خالق «پیام هدایت» آورده و برنامهی سعادتآفرین در زندگی ما تنظیم نموده است.
در رتبهی سوّم باز عقل میگوید از آن نظر كه پیامبر (روی قانون طبع بشری) از دنیا میرود ولی دین او كه از جانب خدا آورده باید تا آخرین روز عمر بشر در دنیا باقی باشد پس باید پس از رحلت پیامبر، كسی كه همانند او دارای مقام عصمت و مصونیت از هرگونه سهو و خطاست، در میان بشر باشد كه دین خدا را تبیین و اجرا نماید و لذا فرمان او نیز همانند فرمان خدا و رسولش «واجب الاطاعة» میباشد.
حاصل آنكه ترتیب در مسئلهی وجوب اطاعت، ترتیبی عقلانی است. ما وقتی به قرآن رجوع میكنیم میبینیم قرآن نیز ارشاد به همین ترتیب عقلانی كرده و فرموده است:
یا أیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أطِیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْأمْرِ مِنْكُمْ...[1]
«ای كسانی كه [بر اساس تفكّر و تأمّل عقلی] ایمان آوردهاید [در رتبهی نخست] اطاعت كنید الله را و [در رتبهی دوّم] اطاعت كنید رسول را و [در رتبهی سوّم اطاعت كنید] اولی الامر را...».
یعنی صاحبان فرمان را كه فرمان پیشوایی امّت از جانب خدا به آنها داده شده است و از اینكه آنها نیز در ردیف «الله» و «رسولش» اطاعت امرشان به طور مطلق واجب شده است معلوم میشود دارای مقام عصمت میباشند؛ زیرا وجوب اطاعت مقام غیرمعصوم به طور مطلق، مستلزم تضادّ و تناقض در تكلیف خواهد بود.
از باب مثال اگر او امر به ارتكاب كار نامشروعی صادر كرد، در این صورت ارتكاب آن كار از جهت نامشروع بودنش حرام است و از جهت مأمور به بودنش از جانب ولی امر، واجب است! و بدیهی است كه اجتماع امر و نهی و وجوب و حرمت در موضوع واحد، تضادّ در مرحلهی تكلیف را سبب میشود و آن نامعقول و غیرقابل امتثال است. البتّه این مطلب، بحث تفصیلی بیشتری را میطلبد و اكنون مجالش نیست.
وجوب اطاعت به استناد سنّت و روایت
اجمالاً قرآن نیز در مسئلهی وجوب اطاعت، ارشاد به همان سلسله مراتبی میكند كه عقل سلیم، خالی از لجاج و عناد آن را ایجاب مینماید. پس از عبور از مرحلهی حكم عقلی و قرآنی میرسیم به مرحلهی سنّت و حدیث كه گفتار پیامبراكرم(ص) و امامان(ع) است، چون میدانیم معارف دینی ما بر مبنای عقل و كتاب و سنّت تأسیس شده است آن هم سنّت متواتر كه شرایط راویان و ناقلان از حیث اعتبار عقلائی در حدّ یقین و قطع به صدور از معصوم است و در مرحلهی حدیث و روایت، بیانات از رسول خدا(ص) و ائمّهی هدی(ع) در این باب از حدّ احصا[2] بیرون است. از باب نمونه به این حدیث توجّه فرمایید:
مرحوم شیخ كلینی(رضوان الله علیه) در كتاب شریف كافی از راوی به نام منصوربن حازم نقل میكند كه گفت: خدمت حضرت امام صادق(ع) رسیدم و خواستم كیفیت بحث و استدلال خودم را كه با فرقههای مخالف مذهب دارم به حضورشان عرضه كرده و در صورت صحّت، تأیید بگیرم. پس از بیان مطلبی گفتم:
إنَّ مَنْ عَرَفَ أنَّ لَهُ رَبّاً فَینْبَغِی لَهُ أنْ یعْرِفَ أنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً.
«كسی كه شناخت [و فهمید] او خدا و ربّی دارد [كه او را خلق كرده و علیالدّوام او را در مسیر حركت به سوی كمال پیش میبرد] طبیعی است كه باید بداند آن ربّ در مورد كارهای او دارای رضا و خشم میباشد».
بعضی از كارهای او را میپسندد و بعضی را نمیپسندد و قهراً سعادت او در رضای ربّ و شقاوتش در خشم او میباشد و باید از موجبات خشم و رضای او باخبر گردد.
وَ أنَّهُ لا یعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إلاّ بِوَحْی اَوْ رَسُولٍ.
راه به دست آوردن موجبات خشم و رضای خدا وحی است [كه یا به تكتك افراد آدمیان برسد] و یا به وسیلهی [فرد منتحبی كه] رسول [نامیده میشود ابلاغ گردد].
روشن است كه تمام افراد بشر با این همه اختلاف در درك و فهم و شعور، اهلیت این را ندارند كه مهبط[3] وحی خدا قرار گیرند چنان كه خودش فرموده است:
...اللهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ...[4]
تنها خداست كه معیار صلاحیت برای اخذ منصب رسالت را میداند. بنابراین:
فَمَنْ لَمْ یأْتِهِ الْوَحْی فَقَدْ ینْبَغِی لَهُ أنْ یطْلُبَ الرُّسُلَ فَإذَا لَقِیهُمْ عَرَفَ أنَّهُمُ الْحُجَّةُ وَ أنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ.
«وقتی آدمی فهمید كه خودش طرف وحی خدا نیست، ناچار باید در مقام طلب و جستجوی رسولان برآید. آنها را وقتی شناخت، پی میبرد كه آنها حجّت خدا هستند و اطاعتشان واجب است».
آنگاه ابن حازم میگوید: خدمت امام(ع) عرض كردم:
فَقُلْتُ لِلنَّاسِ أ لَیسَ تَعْلَمُونَ أنَّ رَسُولَ اللهِ(ص) كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ قَالُوا بَلَی.
به مردم میگویم: میدانید كه رسول خدا(ص) از جانب خدا حجّت بر خلق خدا بود [در زمان حیاتش] میگویند: آری.
قُلْتُ فَحِینَ مَضَی رسولُ الله(ص) مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَی خَلْقِهِ.
«میگویم حال كه او(ص) از دنیا رفته است، حجّت بر خلق خدا كیست»؟
بندگان خدا كه بدون حجّت و دلیل راه نمیتوانند راه به سوی خدا را بیابند. از مردم میپرسم پس از رسول خدا(ص) حجّت در میان شما بندگان خدا كیست؟
قَالُوا الْقُرْآنُ.
«میگویند: [حجّت در میان ما پس از رسول خدا(ص)] قرآن است».
فَنَظَرْتُ فِی الْقُرْآنِ فَإذَا هُوَ یخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِی وَ الزِّنْدِیقُ الَّذِی لا یؤْمِنُ بِهِ حَتَّی یغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ.
«من به قرآن نگاه میكنم میبینم همهی مذاهب گوناگون [كه خود را امّت اسلامی میدانند و در عین حال یكدیگر را تخطئه و بلكه احیاناً تكفیر میكنند] همه برای اثبات حقیت مذهب خود به قرآن استناد میكنند! از فرقهی مرجئه و قدریه و...حتی ملحدان و كافرانی كه اصلاً ایمان به قرآن ندارند؛ در مقام مغلوب كردن خصم خود از آیات قرآن استشهاد مینمایند».
از اینجا پی میبرم كه قرآن به تنهایی كافی در رفع اختلاف و هدایت به صراط مستقیم حقّ نمیباشد!
فَعَرَفْتُ أنَّ الْقُرْآنَ لا یكُونُ حُجَّةً إلاّ بِقَیمٍ.
«دانستم كه قرآن در مقام بیان مقاصد خویش احتیاج به قیم دارد».
قیم به كسی گفته میشود كه عهدهدار سرپرستی چیزی یا كسی میشود و در مقام دفاع از حقوق او بر میآید. ابن حازم ادامه سخن داد كه:
فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَیمُ الْقُرْآنِ.
آنگاه به مخالفین در مذهب میگویم: اینك قیم قرآن كیست كه مقاصد قرآن را آنچنان كه هست بیان كند و دامن اقدس او را از لوث تشكیكات شیطانصفتان تطهیر نماید؟
فَقَالُوا ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ یعْلَمُ وَ عُمَرُ یعْلَمُ وَ حُذَیفَةُ یعْلَمُ.
«میگویند: ابن مسعود مقداری میداند و عمر میداند و حذیفه میداند».
(قُلْتُ كُلَّهُ). «میگویم: آیا اینها تمام قرآن را میدانند»؟!
(قَالُوا لا). «میگویند: نه، همهی آن را نمیدانند».
فَلَمْ أجِدْ أحَداً یقَالُ إنَّهُ یعْرِفُ ذَلِكَ كُلَّهُ إلاّ عَلِیاً(ع)... فَأَشْهَدُ أنَّ عَلِیاً(ع) كَانَ قَیمَ الْقُرْآنِ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَی النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِاللهِ(ص) وَ أنَّ مَا قَالَ فِی الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ.
«در نتیجه من احدی را نیافتم كه بگویند او تمام قرآن را میداند جز علی(ع) اینك شهادت میدهم كه علی(ع) قیم قرآن است و اطاعتش واجب است و او بعد از رسول خدا(ص) حجّت بر مردم است و آنچه او دربارهی قرآن گفته همان حقّ است».
آیا این درست است كه خدا، قرآن، این تنها سرمایهی حیات ابدی عالم انسان را بدون قیم به حال خود رها كند تا هر كسی بر مسند قدرت نشست آن را دستاویزی برای مشروع نشان دادن حاكمیت خود قرار داده و طبق رأی خود تفسیر و تأویلش بنماید و عالم انسان را به وادیهای ضلالت و حیرت و هلاكت بیفكند؟ این جدّاً خلاف عقل و درایت و حكمت است و خداوند سبّوح و قدّوس، منزّه و مبرّای از هر كار زشت و قبیح است. پس به حكم عقل باید پس از رحلت رسول اكرم(ص) خدا كسی را به عنوان «قیم قرآن» كنار قرآن قرار بدهد كه همانند شخص رسول اكرم(ص) هم عالِم به تمام حقایق آسمانی قرآن و هم معصوم از هرگونه خطا و سهو و اشتباه باشد تا مُبین مجملات قرآن گردد و آن كس همانا امام «امیرالمؤمنین علی(ع)» است كه مكرّراً در مواقع گوناگون از جانب رسول خدا(ص) به عنوان وصی و خلیفه و امام بعد از آن حضرت معرّفی شده و پس از او فرزندان معصومش(ع) تحت عنوان «عترت» و «اهل بیت رسول» امامان مفترض الطّاعهی بعد از رسول در لسان خود رسول(ص) اعلام گردیدهاند.
از باب نمونه همان حدیث مشهور متواتر میان فِرَق اسلامی از شیعه و سنّی است كه رسول اكرم(ص) فرموده است:
اِنّی تارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی اَهْلَ بَیتی ما اِنْ تَمْسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلوُّا اَبَداً لَنْ یفْتَرِقا حَتّی یرِدا عَلَی الْحَوْضَ.[5]
«من در میان شما، دو چیز سنگین قدر از خود باقی میگذارم، كتاب خدا و عترتم كه اهل بیت و خاندان من هستند؛ اگر شما به این دو متمسّك شوید، هیچگاه گمراه نخواهید شد! این دو [كتاب خدا و عترت من در امر هدایت امّت] هیچگاه از یكدیگر جدا نمیشوند تا روز قیامت كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند».
یعنی «قرآن» و «عترت» همیشه و در هر زمان باید در كنار هم قرار گیرند تا امر «هدایت امّت» تحقّق یابد. جدایی این دو از یكدیگر نتیجهای جز ضلالت و گمراهی امّت نخواهد داشت و همین جا سر دو راهی و جدایی ما شیعهی امامیه از آقایان اهل تسنّن است كه آنها به پیروی از پیشوایشان عمربن خطّاب میگویند:
حَسْبُنَا كِتابُ اللهِ.[6]
تنها كتاب خدا برای هدایت ما كافی است و نیازی به غیر آن نداریم. ولی ما به پیروی از رسول خدا(ص) طبق حدیث ثقلین میگوییم: تنها قرآن، كافی در امر هدایت امّت نیست بلكه باید در كنار عترت و اهل بیت رسول(ص) كه در رأس آنان علی امیرالمؤمنین(ع) است قرار گیرد تا با تبیین آنها همانند تبیین رسول خدا به هدایت امّت بپردازد.
آری، ما میگوییم قرآنِ جدا ماندهی از علی(ع) نه تنها كتاب هدایت نیست بلكه زمینهساز ضلالت و هلاكت و بدبختی است چنان كه خودش گفته است:
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یزِیدُ الظَّالِمِینَ إلاّ خَساراً[7]
«من برای اهل ایمان شفابخش و رحمت آفرینم ولی در دست ستمگران جز خسارت و تباهی چیزی نمیافزایم».
همانگونه كه تاریخ قطعی اسلام نشان داده كه بنیامیه با همین قرآن، علی امیرالمؤمنین(ع) را واجبالقتل دانسته و در محراب عبادت فرقش را شكافتند! و با همین قرآن، حسین، عزیز خدا و رسول را مهدورالدّم معرّفی كرده و در كربلا او را قربةً الی الله و با نیت تقرّب به خدا كشتند و دیگر امامان(ع) را بنیعبّاس با همین قرآن به انحاء گوناگون مصائب، مبتلا ساخته؛ همه را به شهادت رساندند و سبب غیبت طولانی دوازدهمین امام(ع) و محرومیت جامعهی بشری از بركات وجود اقدسش گشتند.
خودآزمایی
1- سلسلهی مراتبی که شیعهی امامیه در مسألهی «وجوب اطاعت» قائل به آن است را شرح دهید.
2- از اینكه صاحبان فرمان (كه فرمان پیشوایی امّت از جانب خدا به آنها داده شده است) در ردیف «الله» و «رسولش» اطاعت امرشان به طور مطلق واجب شده است چه چیزی معلوم میشود؟ چرا؟
3- جدایی «قرآن» و «عترت» از یكدیگر چه نتیجهای دارد؟
پینوشتها
[1]ـ سورهی نساء، آیهی ۵۹.
[2]ـ شمارش، آمار.
[3]ـ محلّ هبوط و فرود آمدن.
[4]ـ سورهی انعام، آیهی ۱۲۴.
[5]ـ المراجعات، صفحهی ۱۹.
[6]ـ بحارالانوار، جلد۲۲، صفحهی ۴۷۳.
[7]ـ سورهی اسراء، آیهی ۸۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی