طیّالارض و عبور از موانع با توسّل به امام(ع)
این قصّه را مرحوم علّامهی مجلسی(رض) نقل کردهاند که:
مردی به نام علیّ بن خالد که زیدی مذهب بود و پس از امامت امام سجّاد(ع) به امامت زیدبن علی، فرزند آن حضرت معتقد شد و به امامت امام باقر(ع) و امامان پس از آن حضرت اعتقاد نداشت گفته است: روزی شنیدم مردی را از شام دستگیر کرده و برگردنش زنجیر نهاده، به عراق آورده و زندانش کردهاند (به اتّهام اینکه ادّعای نبوّت کرده است). من تعجّب کردم و خواستم او را از نزدیک ببینم که چگونه آدمی است. رفتم با زندانبانها رابطهای برقرار کردم تا ترتیب ملاقاتم را با او دادند. وقتی رفتم و او را دیدم و صحبت کردم، او را آدم عاقل و فهمیدهای یافتم و دیدم معقول نیست او ادّعای نبوّت کرده باشد. پرسیدم: مطلب چه بوده که شما را متّهم کردهاند؟
گفت: اصل جریان این است که من در شام، در جایی معروف به رأسالحسین، مدّتها مشغول عبادت بودم تا یک روز دیدم مرد بزرگواری نزد من آمد و گفت: برخیز و همراه من بیا، من نیز مانند کسی که مجذوب شده باشد از جا برخاستم و همراهش شدم. چند قدمی که رفتیم با کمال تعجّب دیدم در مسجد کوفه هستم! از من پرسید: اینجا را میشناسی؟ گفتم: بله، اینجا مسجد کوفه است. او مشغول نماز شد و من هم نماز خواندم. بعد حرکت کرد و من هم دنبالش رفتم، چند قدم که رفتیم، دیدم در مسجد مدینه هستم، فرمود: اینجا را میشناسی؟ گفتم: بله، اینجا مسجد مدینه است. آنجا هم مشغول نماز و زیارت شد، من هم نماز خواندم و زیارت کردم. بعد از چند قدمی که رفتیم، دیدم در مکّه و مسجدالحرام هستم، طواف بیت کردیم و نماز خواندیم. بعد از چند لحظه دیدم در جای اوّل خودم؛ یعنی در شام و رأسالحسین(ع) هستم. خیلی تعجّب کردم که این چه سیری بود! ناگهان او هم از چشم من غایب شد. تا یک سال از جریان گذشت و سال دیگر باز در همان مکان، همان شخص نزد من آمد و به من گفت: برخیز و با من بیا؛ باز همان برنامهی سال قبل تکرار شد. وقتی که به موضع خودم در شام برگشتم و او خواست از من جدا شود، قسمش دادم که تو را به حقّ آن کسی که این قدرت را به تو داده است، خود را معرّفی کن. تأمّلی کرد و فرمود: من محمّد بن علیّ بن موسی الرّضا هستم. فهمیدم که حضرت امام جواد(ع) است.
این مطلب گذشت و مردم باخبر شدند و در مجالس نقل شد تا به گوش وزیر رسید. محمّد بن عبدالملک زیّات، وزیر خلیفهی عبّاسی، آدم جبّاری بود و با آل علی(ع) هم دشمنی داشت. او دستور داد مرا بردند و بدون مقدّمه زنجیر بر گردنم نهادند و متّهمم کردند که ادّعای نبوّت کردهام؛ تا اینکه مرا اینجا آورده و زندانم کردهاند.
علیّ بن خالد گوید: من خیلی دلم به حال او سوخت که چنین مرد بزرگوار و محترمی را اینگونه گرفتارش کردهاند. گفتم: مایل هستید گزارش حال شما را به وزیر بدهم؟ شاید برای او اشتباه شده باشد. گفت: مانعی نیست.
من برای وزیر نامهای نوشتم که حال او چنین است و ادّعای نبوّت نکرده و متّهمش کردهاند، و امیدوار بودم که آزادش کنند ولی پس از مدّتی جواب آمد، دیدم زیر آن نامه نوشته است: به او بگو همان کسی که تو را در یک روز از شام به کوفه و مدینه و مکّه برده و برگردانده است، هم او بیاید و تو را از زندان بیرون بیاورد!
دیدم مطلب را به مسخره گرفته و کینهتوزانه برخورد کرده است. خیلی متأسّف شدم و تصمیم گرفتم بروم و دوباره او را ببینم و دلداریش بدهم و بگویم فعلاً چارهای نیست، صبر کن تا شاید فرجی حاصل شود. وقتی که به زندان رفتم دیدم غوغا و ازدحام عجیبی در اطراف زندان برپاست.
پاسبانها و زندانبانها شدیداً مضطربند و این سمت و آن سمت میروند و سخت ناراحتند. پرسیدم: چه شده است؟ گفتند: آن مرد شامی که ادّعای نبوّت کرده و محبوس بود مفقود شده است. با اینكه درهای زندان بسته بوده هیچ معلوم نیست چه شده؟ آیا به زمین فرو رفته یا به آسمان صعود كرده؟! نفهمیدیم!!
من با خود گفتم: بله، همان كسی كه او را در یك روز از شام به كوفه و مدینه و مكّه برده و برگردانده است، هم او نجاتش داده است.
همین علی بن خالد، راوی جریان، گفته است: من اوّل زیدی مذهب بودم؛ آن روز مستبصر[1] شدم و حقیقت را فهمیدم و به امامت امام جواد(ع) و دیگر امامان(ع) معتقد شدم.[2]
حاصل آنكه قدم اوّل در مسائل مربوط به امامت، اعتقاد به اصل امامت برای بدست آوردن حقایق دینی در دنیا و تأمین حیات و سعادت ابدی در آخرت است و قدم دوّم معرفت و شناخت امام در حدّ توانایی و امكان و قدم سوّم تبعیت و پیروی كامل از تعلیمات امام(ع) است.
امامانی كه در كودكی به امامت رسیدند
در میان امامان ما، سه بزرگوارند كه در سنّ كودكی به امامت رسیدهاند؛ اوّلیشان حضرت امام جواد(ع) كه در سنّ هشت یا نُه سالگی، بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، به امامت رسیدند. دوّمین، حضرت امام هادی(ع)، امام دهم كه در سنّ شش یا هشت سالگی متصدّی امر امامت شدند و سوّم، حضرت امام حجّة بن الحسن العسكری (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) كه ایشان هم در سنّ پنج سالگی حامل منصب اعلای امامت گردیدند.
عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ وَ جَعَلَنا مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ لِظُهُورِهِ؛
برای ما كه پیرو قرآن هستیم این مطلب هیچ استبعادی[3] ندارد، ما در قرآن میخوانیم كه حضرت مسیح، عیسی بن مریم(ع)، طفل نوزادی بوده كه به نبوّت رسیده است:
قالَ إنّی عَبْدُاللهِ آتانِی الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیاً؛[4]
وقتی كه خداوند به طفل نوزادی شایستگی مقام نبوّت داده باشد چه استبعادی دارد كه به كودك پنج و هشت و نُه ساله هم شایستگی حمل مقام امامت داده باشد.
سخنان امام جواد(ع) در دو سالگی!
البتّه اختلاف و اضطرابی در میان شیعه هم بود. بعضی كه ضعیف الایمان بودند میگفتند: یك كودك مثلاً هشت ساله چطور میشود حامل منصب امامت امّت باشد؟ و لذا لازم شد كه امام جواد(ع) در یك محفلی، گوشهای از مقام ولایی خودشان را نشان بدهند. در حالی كه ظاهراً كودك دو سالهای بودهاند، از ابنشهر آشوب، صاحب مناقب، نقل شده است.
چون امام جواد(ع) رنگ چهرهی مباركش گندمگون تیره بود برخی شكّاكان در آن وجود نازنین اظهار تردید نمودند از اینرو از برخی قیافهشناسان دعوت شد تا نظر بدهند. همین كه قیافهشناسان رخسار نورانی حضرت را مشاهده كردند خود را با صورت بر روی زمین انداختند و سجده كردند و عرضه داشتند:
یا وَیحَكُمْ أ مِثْلَ هذا الْكَوْكَبِ الدُّرِّی وَ النُّورِ الزّاهِرِ، تَعْرِضُونَ عَلی مِثْلِنا؟ هذا وَ اللهِ الْحَسَبُ الزَّكِی وَ النَّسَبُ المُهَذَّبُ الطّاهِرُ وَلَدَتْهُ النُّجُومُ الزَّواهِرُ وَ الاَرْحامُ الطَّواهِرُ وَ اللهِ ما هُوَ اِلّا مِنْ ذُرِّیةِ النَّبِی وَ اَمیرِالْمُؤمِنین(ع)؛[5]
وای بر شما، آیا مثل این ستارهی تابان و نور درخشنده را به مانند ما عرضه میكنید؟ به خدا قسم او دارای حسب و نسبی پاك و پاكیزه است، ستارگان درخشان و رحمهای پاك او را به دنیا آوردهاند، به خدا قسم او جز از ذرّیهی پیغمبر و امیرالمؤمنین(ع) نیست.
حضرت جواد(ع) كه در آن هنگام بیش از 25 ماه از عمر شریفش نگذشته بود، قاطع و برّنده لب به سخن گشود و فرمود:
اَلحَمدُللهِ الَّذِی خَلَقَنا مِنْ نُورِهِ وَ اصْطَفانا مِنْ بَرِیتِهِ وَ جَعَلَنا اُمَناءَ للهِ عَلی خَلْقِهِ وَ وَحْیهِ؛
حمد و سپاس سزاوار خداوندی است كه ما را از نور خود آفرید و از میان مخلوقاتش برگزید و ما را امین بر وحی خود در میان بندگانش قرار داد.
ای مردم! من محمّد فرزند علی، فرزند موسی و نسب شریف خود را تا امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا(س) برشمرد، سپس فرمود: آیا در مثل من شكّ میشود و بر خدا و جدّم پیغمبر(ص) افترا زده میشود و بر قیافهشناسان عرضه میشوم؟
اِنّی وَ اللهِ اَعْلَمُ ما فِی سَرائِرِهِمْ وَ خَواطِرِهِمْ وَ اِنّی وَ اللهِ لَأعْلَمُ النّاسِ اَجْمَعینَ بِما هُمْ اِلَیهِ صائِرُونَ؛
به خدا قسم من میدانم آنچه مردمان در باطن و نیتهای خود پنهان كنند و از همهی مردم به تحوّلات و آیندهای كه دارند آگاهترم.
حق میگویم و از روی صدق و راستی علمی را كه خداوند تبارك و تعالی قبل از آفرینش و پیش از برپایی آسمانها و زمین ما را از آن آگاه نموده است اظهار میكنم.
وَ اَیمُ اللهِ لَوْ لا تَظاهُرُ اَهْلِ الْباطِلِ عَلَینا وَ غَوایةُ ذُرِّیةِ الْكُفْرِ وَ تَوَثُّبُ اَهْلِ الشِّرْكِ وَ الشَّكِّ وَ الشِّقاقِ عَلَینا، لَقُلْتُ قَولاً یعْجَبُ مِنْهُ الأوَّلُونَ وَ الآخِرُونَ؛
و به خدا قسم اگر اهل باطل بر ما چیره نبود و اگر اهل شرك و شكّ و شقاوت و گمراهی بر ما سیطره نداشتند هر آینه كلماتی میگفتم كه اوّلین و آخرین از آن به شگفت آیند و تعجّب كنند.
سپس دست مبارك خود را بر دهان نهاد و فرمود: ای محمّد! ساكت باش همانطور كه پدرانت سكوت كردند.
فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ اُولُواالْعَزْمِ مِنَ الرُسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأنَّهُمْ یومَ یرَوْنَ ما یوعَدُونَ لَمْ یلْبَثُوا اِلّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ یهْلَكُ اِلَّا الْقَومُ الفاسِقُون؛[6]
همانطور كه انبیای اولوالعزم صبر كردند تو هم صبر را پیشهی خود ساز و برای عذاب آنان شتاب مكن تا آنكه روزی كه وعده داده شدهاند ببینند و آن زمان میپندارند كه گویا جز ساعتی درنگ نكردهاند، پس آیا جز مردمان فاسق و تبهكار هلاك میشوند.
سپس به سوی مردی كه كنار آن حضرت بود آمد و دستش را گرفت پس پیوسته در میان جمعیت انبوه راه میرفت و مردم برایش راه باز میكردند. پس پیرمردان و بزرگان قوم را دیدم كه به آن حضرت نگاه میكردند و میگفتند: «اَللهُ اَعْلَمُ حَیثُ یجعَلُ رِسالَتَه، خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد و به چه كسی واگذار كند».
از آنها دربارهی او سؤال كردم، جواب دادند: اینها گروهی از طایفهی بنیهاشم از اولاد عبدالمطّلب هستند. این خبر به امام رضا(ع) كه در خراسان بود رسید؛ آن حضرت خدا را سپاس گفت و سپس قصّهی ماریه قبطیه و تهمت ناروایی را كه به او زدند را یادآور شد و در خاتمه فرمود:
اَلْحَمدُللهِ الَّذِی جَعَلَ فِی وَ فِی ابْنِی مُحَمَّدٍ اُسْوَةً بِرَسُولِ اللهِ وَ ابْنِهِ اِبْراهِیم؛
حمد و سپاس مخصوص خداوندی است كه در مورد من و فرزندم محمّد چیزی قرار داد كه دربارهی پیغمبر و فرزندش ابراهیم قرار داده بود و من تأسّی به رسول خدا كردم.[7]
كلینی در كتاب كافی از یحیی صنعانی نقل كرده است كه گفت: در مكّه خدمت حضرت رضا(ع) رسیدم و دیدم كه آن حضرت برای فرزندش امام جواد(ع) موز را پوست میكند و به او میخوراند. به ایشان عرض كردم: فدایت شوم ایشان آن نوزاد مبارك است؟ فرمود:
نَعَمْ، یا یحْیی هذَا الْمَولُودُ الَّذِی لَمْ یولَدْ فِی الاِسْلامِ مِثْلُهُ مَولُودٌ اَعْظَمُ بَرَكةً عَلی شیعَتِنا مِنْهُ؛
بلی ای یحیی، این نوزادی است كه در اسلام با بركتتر از او برای شیعیان ما فرزندی به دنیا نیامده است.[8]
با چنین حُسن و ملاحت اگر اینان بشرند / ز آب و خاكِ دگر و شهر و دیار دگرند
***
اختران، پرتو مشكاة دل انور ما / دل ما مظهر كلّ، كلّ همگی مظهر ما
بَرِ ما پیرِ خِرَد، كودك ابجدخوانی است / فلسفی مقتبِسی[9] از دل دانشور ما
ما میترسیم با همین قصوری كه در معرفت داریم، بمیریم و در عوالم پس از مرگ بهرهای از جمالشان نبریم، چرا كه فرمودهاند:
الْمَعْرِفَةُ بَذْرُ الْمُشاهَدَةِ؛[10]
مشاهدهی [دیدار جمال خدا و اولیاء خدا در عالم آخرت] محصول معرفت و شناخت آنان در عالم دنیاست.
خودآزمایی
1- قدم اوّل و قدم دوّم در مسائل مربوط به امامت را بیان کنید.
2- کدام امامان(ع) در کودکی به امامت رسیدند؟
3- آیا به امامت رسیدن امامان در کودکی استبعادی دارد(امری محال یا بسیار بعید است)؟ توضیح دهید.
4- چگونه علی بن خالد به امامت امام جواد(ع) و دیگر امامان(ع) معتقد شد؟
پینوشتها
[1]ـ آگاه به حقیقت شدن.
[2]ـ بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۳۸.
[3]ـ بعید شمردن.
[4]ـ سورهی مریم، آیهی ۳۰.
[5]ـ مناقب ابن شهر آشوب، جلد۴، صفحهی ۳۸۴.
[6]ـ سورهی احقاف، آیهی ۳۵.
[7]ـ مناقب ابن شهر آشوب، جلد۴، صفحهی ۳۸۷ و بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۸.
[8]ـ کافی، جلد۶، صفحهی ۳۶۰.
[9]ـ شعله گیرنده.
[10]ـ علم اليقين فيض، صفحهي230، پايين صفحه: «إنّ المعرفة في هذه الدّنيا بذر المشاهدة في الآخرة و اللّذّة الكاملة متوقّفة علي المشاهدة».
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی