دفع شبهات با تولّد امام جواد(ع)
مردی خدمت امام رضا(ع) رسید و گفت: آقا! امام بعد از شما چه كسی خواهد بود؟ (چون میدانیم كه امام رضا(ع) تا اواخر عمرشان فرزنددار نشده بودند. شاید تا سنّ 47و48 سالگی فرزندی نداشتند و همین مطلب میان مردم موجب بحث و گفتگو شده بود و گروه شیعه معتقدند از امام حسین(ع) به بعد، هر امامی دارای فرزندی است كه جانشین پس از او میباشد تا امام دوازدهم و یكی از علائم امامت را فرزنددار بودن هر امام میدانند) و لذا وقتی میدیدند امام رضا(ع) به سنّ كهولت رسیده و فرزندی ندارد؛ شبههای در برخی از اذهان بهوجود میآمد و در امامت امام رضا(ع) به شكّ و تردید میافتادند و قهراً امامت امامان پیشین(ع) نیز زیر سؤال میرفت و سرانجام به نبوّت و رسالت و اصل دیانت سرایت میكرد و لذا وقتی امام جواد(ع) متولّد شد؛ تمام این شبهات از بین رفت و اساس دیانت تحكیم شد و به همین جهت امام رضا(ع) فرمود:
هذَا الْمَولُودُ الْمُبارَكُ الَّذِی لَمْ یولَدْ فِی الْاِسْلامِ مِثْلُهُ مَوْلُودٌ اَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَی شِیعَتِنا مِنْه؛[1]
این است آن مولود مباركی كه با بركتتر از او در اسلام برای شیعهی ما متولّد نشده است! زیرا با آمدنش امامت پدر و همچنین امامت آباء و اجداد گذشتهاش را تثبیت و اساس دیانت را تحكیم كرد. پس از تولّد نیز به خاطر كمی سنّش سؤالاتی از پدر بزرگوارش میكردند. از جمله آن مرد از امام(ع) سؤال كرد:
فَاِنْ كانَ كَوْنٌ فَاِلَی مَنْ؛
اگر حادثهای پیش آمد [و شما از دنیا رفتید] به سوی چه كسی باید برویم؟
امام با دستشان اشاره به امام جواد(ع) كردند كه بچّهی سه سالهای بود و در حضور پدر ایستاده بود. مرد از روی تعجّب گفت:
هذَا ابْنُ ثَلاثِ سِنین؛ این بچّهی سه ساله؟
امام(ع) فرمود:
وَ ما یضُرُّهُ مِنْ ذلِكَ وَ قَدْ قامَ عیسی بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ اَقَلَّ مِنْ ثَلاثِ سِنین؛[2]
كودك بودن، منافات با امام بودن ندارد. [قرآن صریحاً فرموده:] عیسی(ع) قیام به حجّت كرد در حالی كه سنّش كمتر از سه سال بود!
قالَ إنّی عَبْدُاللهِ آتانِی الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیا؛[3]
گفت: من بندهی خدایم، پروردگار من به من كتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.
وقتی یك كودك نوزاد از جانب خدا نائل به مقام نبوّت شده باشد، آیا تعجّب دارد كه امام جواد(ع) در سنّ سه سالگی از جانب خدا نائل به مقام امامت گردد؟!
امام جواد(ع) مجلای علم خداوند
اربلی در كتاب «كشف الغمّة» از محمّدبن طلحه نقل كرده است كه مأمون یك سال بعد از شهادت حضرت رضا(ع) به بغداد آمد، روزی به قصد شكار از شهر خارج شد و در مسیر راه از كوچهای عبورش افتاد كه بچّهها در آنجا بازی می كردند و حضرت جواد(ع) با آنها ایستاده بود و در آن هنگام یازده سال بیشتر از عمر شریفش نگذشته بود. بچّهها با مشاهدهی مأمون همگی پراكنده شده و فرار كردند، ولی حضرت جواد(ع) از جای خود حركت نكرد. مأمون نزدیك آمد و نگاهی به آن حضرت نمود و گفت: ای پسر چرا به همراه بچّهها فرار نكردی؟
امام(ع) فوراً جواب داد: ای امیر! راه تنگ نبود تا با رفتن خود آن را وسیع گردانم و گناهی مرتكب نشدهام تا از عقوبت آن بترسم و گمانم به تو نیكوست كه كسی را بدون گناه ضرر نمیرسانی.
مأمون از آن سخنان شیوا و محكم او بسیار تعجّب كرد و گفت: اسم تو چیست؟ فرمود: نام من محمّد است. گفت: فرزند چه كسی هستی؟ فرمود: من فرزند علی بن موسی الرّضا هستم.
مأمون بر پدر آن حضرت درود و رحمت فرستاد و به سوی مقصد خود روانه شد؛ چون از آبادی دور شد بازِ شكاری را به دنبال پرندهای فرستاد، باز از دیدگان او برای مدّتی ناپدید گشت و وقتی برگشت در منقارش ماهی كوچكی بود كه هنوز آثار حیات در وجودش مشاهده میشد، خلیفه از دیدن آن بسیار تعجّب كرد، سپس آن را در دستش گرفت و از همان راهی كه آمده بود برگشت.
چون به آن محلّ كه حضرت جواد(ع) را ملاقات كرده بود رسید، بچّهها را دید كه مثل سابق آنجا را ترك گفته و فرار نمودند ولی این بار همآن حضرت از جای خود حركت نكرد و همانجا ایستاد، خلیفه نزدیك آمد و سؤال كرد در دست من چیست؟
حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالی به مشیت خود در دریای قدرتش ماهیهای كوچكی را میآفریند و بازِ شكاری پادشاهان آن را صید میكند و پادشاهان آن را در میان دست پنهان میكنند تا فرزندان اهل بیت نبوّت را با این وسیله امتحان كنند.
چون مأمون این كلمات را از آن حضرت شنید تعجّب كرد و ضمن نگاه عمیقی كه به ایشان كرد گفت: به راستی كه فرزند امام رضا(ع) هستی و احسان خود را به آن حضرت دو چندان كرد.[4]
امام جواد(ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش به مسجد رسول خدا(ص) آمد و در حالی كه در سنین كودكی بود یك پلّه از منبر بالا رفت و سپس شروع به سخنرانی نمود و فرمود:
اَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی الرّضا، اَنَا الْجَوادُ، اَنا الْعالِمُ بِأنْسابِ النّاسِ فِی الأصْلابِ اَنا اَعْلَمُ بِسَرائِرِكُمْ وَ ظَواهِرِكُمْ وَ ما اَنْتُمْ صائِرُونَ اِلَیهِ، عِلْمٌ مَنَحَنا بِهِ مِنْ قَبْلِ خَلْقِ الْخَلْقِ اَجْمَعینَ وَ بَعْدَ فَناءِ السَّماواتِ وَ الاَرَضِین؛[5]
من محمّد فرزند علی بن موسی الرّضا هستم و لقبم جواد است، من به نسبهای مردم وقتی در صلب پدران خود هستند آگاهم، من از امور باطنی و ظاهری و آیندهی شما باخبرم و این دانش اكتسابی نیست بلكه قبل از آفرینش خلایق و پدید آمدن هستی به ما بخشیده شده و تا از بین رفتن آسمانها و زمین آن را دارا میباشیم.
طبری در كتاب«دلائل الامامه» از زكریا بن آدم(ع) نقل كرده است كه گفت: در خدمت حضرت رضا(ع) بودم كه حضرت جواد(ع) را در حالی كه سنّ شریف او كمتر از چهار سال بود نزد او آوردند، دست خود را بر زمین زد و سر خود را به طرف آسمان بلند كرد و مدّتی در فكر فرو رفت. حضرت رضا(ع) فرمود:
بِنَفْسِی اَنْتَ فِیمَ طالَ فِكْرُكَ؛
فدایت شوم، دربارهی چه این قدر فكر میكنی؟
عرض كرد:
فیما صُنِعَ بِاُمِّی فاطِمَةَ اَما وَ اللهِ لَاُخْرِجَنَّهُما ثُمَّ لَاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لَاُذْرِینَّهُما ثُمَّ لَاُنْسِفَنَّهُما فِی الیمِّ نَسْفاً؛
دربارهی آن رفتار زشت و ظالمانهای كه با مادرم فاطمه نمودند، به خدا قسم آن دو ظالم را از قبر بیرون میآورم، بدنآنها به آتش میسوزانم و خاكسترشان را میان دریا میریزم.
حضرت رضا(ع) او را در بر گرفت و بین دو چشمان مبارك او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم به فدایت، تو شایسته و سزاوار منصب امامتی.[6]
كلینی(ره) در كتاب«كافی» از علی بن ابراهیم و او از پدرش نقل كرده است كه گفت: گروهی از شیعیان اطراف، از حضرت جواد(ع) اجازه خواستند كه خدمت او برسند، امام(ع) بهآنها اجازه فرمود و آنها وارد شدند و در یك مجلس از آن حضرت سی هزار مسأله پرسیدند و امام(ع) در حالی كه ده ساله بود همهی آنها را جواب داد.[7]
علّامه مجلسی(ره) در كتاب «بحارالانوار» از بنان بن نافع نقل میكند كه گفت: به حضرت رضا(ع) عرض كردم: فدای شما شوم بعد از شما چه كسی اختیاردار امور است؟ فرمود: ای پسر نافع! از این در كسی وارد خواهد شد كه از من ارث میبرد آنچه را كه من از امام پیشین ارث بردم و او حجّت خداوند تبارك و تعالی بعد از من است.
مشغول این گفتگو با حضرت رضا(ع) بودم كه ناگهان حضرت جواد(ع) از در وارد شد و چون چشم مباركش به من افتاد فرمود: ای پسر نافع! حدیثی برایت بگویم؟
اِنّا مَعاشِرَ الاَئِمَّةِ اِذا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ یسْمَعُ الصَّوتَ فِی بَطْنِ اُمِّهِ اَرْبَعینَ یوماً وَ اِذا اَتی لَهُ فِی بَطْنِ اُمِّهِ اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ رَفَعَ اللهُ تَعالی لَهُ اَعْلامَ الاَرْضِ فَقَرَّبَ لَهُ ما بَعُدَ عَنْهُ حَتّی لا یعْزُبُ عَنْهُ حُلُولُ قَطْرَةِ غَیثٍ نافِعَةٍ وَ لا ضارَّةٍ؛
همانا ما امامان اینگونه هستیم كه هرگاه یكی از ما مادرش به او باردار شود تا چهل روز صدا را در شكم مادر بشنود و وقتی چهار ماه گذشت خداوند تبارك و تعالی علامتهای زمین را برای او بالا میبرد و بر اثر آن آنچه از او دور است نزدیك میشود بطوری كه حتّی ریزش قطرهای باران سودمند باشد یا مضرّ از او مخفی و پنهان نماند.
امّا اینكه به پدرم گفتی: حجّت دوران بعد از ایشان كیست؟ همان كسی كه پدرم به تو معرّفی كرد حجّت خدا بر توست. عرض كردم: پیش از همه آن را میپذیرم. سپس امام رضا(ع) فرمود: ای پسر نافع! آنچه فرمود قبول كن و به اطاعت و فرمانبرداری از او گردن بنه، زیرا حكم و فرمان او، حكم و فرمان من است و حكم و فرمان من حكم و فرمان رسول خداست.[8]
شیخ كلینی(ره) در كتاب«كافی» بابی تحت عنوان «آنچه به سبب آن ادّعای حق و باطل از یكدیگر جدا میگردد» تشكیل داده و درآنجا از محمّدبن ابی العلاء نقل كرده كه گفت: از یحیی بن اكثم قاضی سامرّاء بعد از آنكه او را بسیار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد(ع) سؤال كردم شنیدم كه گفت: روزی وارد مسجد رسول خدا(ص) شدم تا قبر مبارك او را طواف كنم، حضرت جواد(ع) را دیدم كه در آنجا طواف میكند، دربارهی مسائلی كه در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو كردم و او همه را جواب فرمود. به ایشان عرض كردم: میخواهم سؤالی از شما بكنم ولی به خدا قسم خجالت میكشم.
امام(ع) فرمود: من از آن سؤال تو خبر میدهم قبل از آنكه بپرسی، میخواهی راجع به امام سؤال كنی كه كیست؟ عرض كردم: به خدا قسم سؤال مورد نظرم همان است. فرمود: من امام هستم، عرض كردم: نشانهای میخواهم تا یقین كنم. آن حضرت در دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت كرد و گفت:
اِنَّ مَولای اِمامُ هذَا الزَّمانِ وَ هُوَ الحُجَّةُ؛
به راستی كه مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجّت پروردگار است.[9]
قطبالدّین راوندی در كتاب «خرائج» از محمّد بن میمون نقل كرده است كه گفت: همراه حضرت رضا(ع) در مكّه بودم قبل از آنكه آن حضرت به خراسان سفر كند، وقتی خواستم برگردم عرض كردم: میخواهم به مدینه مراجعت كنم نامهای برای ابوجعفر(ع) بنویسید با خود ببرم.
امام(ع) تبسّمی نمود و نامه را نوشت و من با خود به مدینه آوردم، چشمانم در آن هنگام نابینا گشته بود. خادم، حضرت جواد(ع) را در حالی كه در گهواره بود آورد و من نامه را به آن حضرت تقدیم كردم و او به موفّقِ خادم دستور داد مهر از نامه گشوده و آن را باز كند، موفّق آن را در پیش روی حضرت باز كرد و ایشان آن را ملاحظه نمود و سپس به من فرمود: ای محمّد، چشمانت چطور است؟ عرض كردم: سلامتی خود را از دست داده و نابینا گشته است همانطور كه مشاهده میكنید.
آن حضرت دست مبارك خود را بر چشمان نابینای من كشید و به بركت آن، بینایی دوباره به دیدگان من برگشت و شفا یافت؛ آنگاه دست و پای نازنین او را بوسیدم و از خدمتش مرخص شدم در حالی كه همه جا را میدیدم.[10]
شیخ طبرسی(ره) در كتاب «احتجاج» در ضمن حدیثی نقل كرده است:
حضرت جواد(ع) كه در آن هنگام نه سال و چند ماه از عمر شریفش بیشتر نگذشته بود وارد مجلس شد و در جایگاه خود بین دو متّكای چرمین كه آنجا نهاده بودند نشست، یحیی بن اكثم كه از همهی دانشمندان عصر خودش معروفتر بود در مقابل آن حضرت نشست و مردم هر یك در مرتبهی خود نشستند، مأمون هم كه مسندش را در كنار حضرت جواد(ع) قرار داده بود در مسند خود قرار گرفت و بعد از آنكه مجلس با این هیئت آراسته گردید یحیی بن اكثم رو به مأمون كرد و گفت: آیا امیر اجازه میدهند كه از ابوجعفر(ع) مسألهای سؤال كنم؟ مأمون به او گفت: از خود ایشان اجازه بگیر. یحیی بن اكثم رو به حضرت جواد(ع) كرد و عرض كرد: فدایت شوم اجازه میدهید سؤالی از حضرتعالی بكنم؟ امام(ع) فرمود: آنچه میخواهی سؤال كن.
یحیی عرض كرد: فدایت شوم نظر مبارك شما دربارهی مُحرمی[11] كه صیدی را به قتل رساند چیست؟ امام(ع) فرمود: این كشتن صید در بیرون حرم اتّفاق افتاده یا در حرم؟ مُحرم به حرمت آن عالم بوده یا جاهل؟ عمداً این قتل را مرتكب شده یا از روی خطا و اشتباه؟ محرم آزاده بوده است یا بنده؟ صغیر بوده است یا كبیر؟ اوّلین بار بوده یا پیش از آن هم قتلی مرتكب شده است؟ صید او از پرندگان بوده یا از غیر پرندگان؟ صید كوچك بوده است یا بزرگ؟ بر عمل خود اصرار داشته و یا پشیمان گشته است؟ صید را در شب كشته یا در روز؟ محرم به احرام عمره بوده یا محرم به احرام حجّ بوده است؟
یحیی بن اكثم كه از شنیدن شاخههای این مسأله و فروعی كه امام(ع) برای سؤال او تشكیل داد به سرگردانی دچار شده بود آثار عجز و ناتوانی در چهرهی او ظاهر گشت و زبان او به لكنت افتاد بطوری كه همهی اهل مجلس به درماندگی او پی بردند. مأمون گفت: خدا را بر این نعمت كه رأی مرا دربارهی ابوجعفر(ع) مطابق با واقع قرار داد سپاسگزارم و به بستگان خود نگاهی كرد و گفت: آیا اكنون فهمیدید و باور كردید آنچه را قبول نمیكردید؟ سپس رو كرد به حضرت جواد(ع) و عرض كرد: فدایت شوم، اگر فروعی را كه برای این مسأله بیان كردید و وجوهی را كه بر شمردید حكم هر یك از آن را میفرمودید از محضر شما استفاده میكردیم.
امام(ع) درخواست او را پذیرفت و فرمود: مُحرم وقتی صید را بیرون حرم كشته باشد و آن صید از پرندگان بزرگ باشد باید یك گوسفند كفّاره دهد و اگر در داخل حرم این كار را كرده باشد كفّارهی او دو چندان است. وقتی محرم جوجهای را در بیرون حرم به قتل رساند باید برّهای را كه تازه از شیر گرفتهاند كفّاره دهد و اگر این كار را در داخل حرم انجام داده باشد باید برّه و قیمت آن جوجه را كفّاره دهد.
اگر صید خر وحشی بوده لازم است یك گاو و اگر شترمرغ بوده یك شتر و اگر آهو بوده باید یك گوسفند قربانی كند و اگر یكی از اینها در حرم صورت گرفته باشد كفّاره را دو برابر باید تقدیم كعبه كند و در تمام این موارد آنكه مرتكب صید شده اگر محرم به احرام حجّ بوده قربانی را در منی و اگر محرم به احرام عمره بوده قربانی را در مكّه باید ذبح كند و كفّارهی صید نسبت به عالم و جاهل مساوی است. كسی كه عمداً مرتكب قتل شده گناه بر او نوشته میشود ولی در مورد خطا او را میبخشند و گناهی بر او نمینویسند. كسی كه آزاد بوده و قتل را مرتكب شده كفّاره به عهدهی خود اوست ولی بنده كفّارهاش به عهدهی مولای اوست.
اگر صغیری كه به حدّ تكلیف نرسیده مرتكب قتل شده كفّاره ندارد، ولی بر كبیر كفّاره واجب است. كسی كه مرتكب قتل شده و پشیمان گشته كیفر آخرت از او ساقط میشود ولی كسی كه بر آن اصرار ورزد عذاب آخرت هم بر او واجب میگردد.
پاسخ امام(ع) كه پایان یافت مأمون صدا زد: احسنت یا اباجعفر. ای ابوجعفر احسان كردی و مطلب را خیلی خوب بیان نمودی، خداوند به تو احسان كند و پاداش دهد. اكنون اگر صلاح میدانید شما مسألهای از یحیی بپرسید.
امام(ع) به یحیی فرمود: از تو پرسش نمایم؟ عرض كرد: اختیار با شماست، اگر سؤال فرمودید و میدانستم جواب میدهم وگرنه از محضر خودتان استفاده میكنم.
حضرت جواد(ع) فرمود: مردی به زنی در اوّل روز نگاه كرد بر او حرام بود، روز كه مقداری بالا آمد حلال گردید، چون ظهر فرا رسید بر او حرام شد، هنگام عصر حلال شد، وقت غروب حرام گردید، شبانگاه بر او حلال و نیمه شب بر او حرام شد و همین كه صبح طلوع كرد دوباره برای او حلال گردید وجه حرمت و حلّیت را در این مسأله بیان كن و بگو چگونه میشود كه این زن گاهی حلال و زمانی حرام میگردد؟
یحیی عرض كرد: به خدا قسم جوابی برای این مسأله نمیدانم و وجوهی كه در آن هست نمیشناسم، خودتان پاسخ مسأله را بیان كنید تا همهی ما استفاده كنیم.
امام جواد(ع) فرمود: این زن در اوّل روز كنیز كسی بود لذا نگاه آن مرد اجنبی بر او حرام بود، روز كه مقداری بالا آمد او را از صاحبش خریداری كرد و بر او حلال شد، هنگام ظهر او را آزاد كرد بر او حرام گردید، چون عصر شد با او ازدواج كرد و بر او حلال شد، وقت غروب ظهار كرد و بر او حرام گردید، شبانگاه كفّارهی ظهار را پرداخت و بر او حلال شد، نیمههای شب او را طلاق داد و بر او حرام گردید و وقتی كه صبح شد رجوع كرد و بر او حلال شد.
كلام امام(ع) كه به اینجا رسید و جواب مسأله را كاملاً بیان فرمود، مأمون به نزدیكان و خویشان خود از بنیعبّاس كه در مجلس حضور داشتند رو كرد و گفت: آیا در میان شما كسی هست كه بتواند این مسأله را اینگونه جواب دهد یا مسألهی قبلی را آنگونه روشن و مفصّل بیان كند؟ گفتند: نه به خدا قسم نمیدانیم و امیر(!!) كه داناتر از ما بود ندانست.
مأمون گفت: وای بر شما! اهل بیت رسول خدا(ع) از میان خلق به فضل و برتری برگزیده شدهاند و كمی سنّ در ایشان مانع از بروز كمالات نیست...[12]
خودآزمایی
1- توضیح دهید، چرا امام رضا(ع) فرمودند«این است آن مولود مباركی كه با بركتتر از او در اسلام برای شیعهی ما متولّد نشده است!»؟
2- آیا كودك بودن، منافات با امام بودن دارد؟ شرح دهید.
3- سه مورد از کرامات امام جواد(ع) را بیان کنید.
پینوشتها
[1]ـ بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۳۵، حدیث۲۴.
[2]ـ بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۲۱، حدیث۸.
[3]ـ سورهی مریم، آیهی ۳۰.
[4]ـ کشفالغمّه، جلد۲، صفحهی ۳۴۴ و بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۹۱.
[5]ـ بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۱۰۸.
[6]ـ بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۵۹ و مدینةالمعاجز، جلد۷، صفحهی ۳۲۴.
[7]ـ کافی، جلد۱، صفحهی ۴۹۶ و مناقب ابن شهر آشوب، جلد۴، صفحهی ۳۸۴.
[8]ـ بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۵۵ و مناقب ابن شهر آشوب، جلد۴، صفحهی ۳۸۸.
[9]ـ کافی، جلد۱، صفحهی ۳۵۳.
[10]ـ بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۴۶ و مدینةالمعاجز، جلد۷، صفحهی ۳۷۲.
[11]ـ کسی که در حال احرام است.
[12]ـ بحارالانوار، جلد۵۰، صفحهی ۷۴ و مدینةالمعاجز، جلد۷، صفحهی ۳۴۷.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی