جابر جعفی خدمت امام سیّدالسّاجدین، زینالعابدین(ع) از جنایات بنیامیّه در حقّ شیعه شكایت كرد كه چگونه خون بیگناهان را میریزند و خانهها ویران میكنند و در منابر با كمال جسارت به امام امیرالمؤمنین(ع) اهانت میكنند و احدی جرأت بردن نام علی(ع) را با تجلیل و احترام ندارد كه محكوم به زندان و اعدام میشود. تا كی باید دوستان شما با این شكنجههای جسمی و روحی به سر برند؟ امام سجّاد(ع) پس از شنیدن سخنان جابر با تأثّر شدید سر به آسمان گرفت و لختی با خدا به مناجات و دعا پرداخت و سپس فرزند برومندش حضرت امام محمّد باقر(ع) را طلبید و فرمود:
فرزندم، فردا صبح به مسجد جدّت رسول الله برو و همان نخی را كه جبرئیل برای رسول خدا آورده به دست بگیر و آن را بسیار آرام حركت بده و مواظب باش حركت شدید نباشد كه همهی مردم هلاک خواهند شد. جابر میگوید: من از این سخن تعجّب کردم و فردا صبح با اشتیاق تمام برای دیدن كار حضرت امام باقر(ع) به سمت مسجد رفتم و آن حضرت را دیدم. وارد مسجد شد و به من فرمود: بیا تا گوشهای از قدرت الهی را بنگری. پدرم به من دستور داده رعبی در دل این مردم بیفكنم كه شاید متنبّه شوند. امام ابتدا دو رکعت نماز خواند و پس از آن، صورت روی خاک نهادند و با خدا مناجاتی كردند و سر برداشت و دست در بغل كردند و نخی بسیار نازک که بوی مشک از آن به مشام میرسید بیرون آورد و یکسر آن را به دست من داد و فرمود: برو فلان نقطه بایست. طبق دستور عمل كردم. سر نخ را گرفتم و رفتم و در آن نقطه ایستادم. متوجّه شدم که امام(ع) خیلی آهسته و آرام آن نخ را حركت داد؛ آنگونه كه من احساس حركت نكردم و آنگاه فرمود: نخ را رها كن. امام آن را جمع كرد و در آستین خود نهاد.
من عرض كردم: مولای من، نتیجهی کار چه شد؟ فرمود: از مسجد بیرون برو و بنگر كه مردم چه وضعی دارند. از مسجد كه بیرون رفتم، دیدم غوغای عجیبی است؛ زلزله آمده و گرد و خاک فضا را گرفته و خانهها ویران شده و سقفها فروریخته است و هزاران نفر از مرد و زن زیر آوار رفتهاند و صدا ضجّه و شیون از همه جا بلند است و مردم رو به مسجد میآیند. من هم به مسجد آمدم و دیدم جمعیّت دور امام باقر(ع) را گرفته و با تضرّع تمام التماس دعا میكنند و هیچ خبر ندارند كه بهوجود آورندهی آن حادثه خود آن حضرت بوده است. امام مردم را به نماز و دعا و دادن صدقات ترغیب میفرمود. آنگاه به جابر فرمود: ای جابر، به خدا قسم، من اگر بخواهم، به اذن خدا در یک لحظه زمین را زیر و رو میكنم و احدی را باقی نمیگذارم؛ ولی ما تسلیم امر خدا و مقدّرات او هستیم. من فقط خواستم طبق امر پدرم رعبی در دلها ایجاد كرده باشم. بعد فرمود:
«یا جابِر بِنا وَ اللهِ اَنْقَذَکُمُ اللهُ و بِنا هَداکُم»؛
«به خدا قسم، به وسیلهی ما خدا شما را نجات داده و به وسیلهی ما شما را هدایت کرده است».
«نَحْنُ وَ اللهِ دَلَلْنا لَکُم عَلَی رَبِّکُم»؛
«به خدا قسم، ما شما را به راه حقّ و حیات ابدی راهنمایی کردهایم».
«فَقِفُوا عِنْدَ اَمْرِنا وَ نَهْیِنا وَ لا تَرُدُّوا عَلَیْنا ما اَوْرَدْنا عَلَیْکم»؛
«آنجا که امر و نهی ما هست، توقّف کنید و از دستورهای ما تخلّف نکنید».
«فَاِنّا بِنِعَمِ اللهِ اَجَلُّ اَعْظَمُ مِنْ اَنْ یُرَدَّ عَلَیْنا»؛[۱]
«ما به لطف خدا، بالاتر از این هستیم که در رفتار و گفتارمان خطایی رخ دهد و کسی بتواند بر ما خرده گیری کند».
پینوشت
[۱]ـ حدیث جابر، بحارالانوار، جلد 46، صفحات 274 تا 279.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی