فصل پنجم؛ امام حسن (ع) | ۴
روشهاى جریان حق؛ جریان حق هم بیکار كه ننشسته بود در مقابل این تهاجم باطل. آنها هم روشهایی داشتند كه بهطورخلاصه عبارت است از: اول، مقاومت و تحرك قدرتمندانه. بعضى خیال میکنند امام حسن مجتبى ترسید كه بجنگد؛ نه. امام حسن مجتبى قاطعانه عازم به جنگ بود و جزو شجاعان عرب است. من نگاه میکردم توى كتاب، در شرح دلاوریهاى امام مجتبى در قضایاى مختلف، دلاوریهاى آن حضرت در جریانات مختلف خیلى زیاد است. منتها در جنگهاى امیرالمؤمنین، آنجایی كه میدان جنگیدن بود، خودِ امیرالمؤمنین مانع میشد از جنگیدن امام حسن و امام حسین، نمیگذاشت اینها بروند خودشان را در خطر قرار بدهند. بعضى گفتند كه چرا شما محمدبنحنیفه را میفرستى جلو، او هم پسرت است، امام حسن را نمیفرستى و امام حسین را؟ فرمود میترسم كه نسل رسول اكرم منقطع بشود. اینها تنها بازماندگان پیغمبرند و میخواهم نسل پیغمبر را حفظ كنم. احساس خطر میکرد در میدان جنگ، میخواست اینها را حفظ كند. نه بهخاطر علاقهی خودش، خُب به فرزندان دیگرش هم علاقه داشت، و خود امیرالمؤمنین كه مرد جنگ و مرد میدان و خطرپذیر و كسی نبود كه از خطر واهمهاى داشته باشد. منتها اینها فرزندان پیغمبر بودند و امیرالمؤمنین دلش نمیخواست كه آنها را در خطر بیاندازد. چون در جنگهاى امیرالمؤمنین اینها حضور كه داشتند، میداندارى زیادى نكردند، به خاطر همین جهت، لذاست كه نام این دو بزرگوار ـ امام حسن و امام حسین ـ جزو شجاعان آن دوره ثبت نشده؛ لكن در جنگهاى اسلامى با ایران، امام حسن حضور داشته، در دفاع از خانهی عثمان در مقابل مهاجمین، به دستور امیرالمؤمنین، امام حسن حضور داشته و در قضایاى بسیار مهم، امام حسن حضور خودش را اثبات كرده[1]. در همان جنگ جمل و صفین هم نقشهاى فوقالعاده مهمى بر دوش امام حسن مجتبی(ع) بوده، كه من نام امام حسن را در ماجراهاى صفین و جمل ـ این دو تا ماجرا بهخصوص ـ زیاد دیدم، نام امام حسین را كمتر دیدم. یعنى آن حضرت ـ امام حسن مجتبی ـ در میدانها و در جریانها، بیشتر حتى حضور داشته از امام حسین. نهخیر، مرد جنگ، مرد سیاست، مرد تدبیر، زبانآورى قوى. مباحثات و مجادلات امام حسن مجتبى را انسان وقتیكه میخواند، مو بر بدن انسان راست میایستد، از بس قوى و قدرتمندانه است. در ماجراى صلح و بعد از صلح آنچنان كلمات قاطع و كوبندهاى از این بزرگوار نقل شده كه از كلمات امیرالمؤمنین(ع) در مواردى كوبندهتر و تیزتر به نظر میرسد. من در كلمات امیرالمؤمنین آنجور كوبندگى و قدرت را كمتر دیدم در مقابلهی با دشمنان؛ شاید به خاطر این بوده كه امیرالمؤمنین با آنچنان دشمنانى روبهرو و از نزدیک مواجه نشده بوده كه اینقدر وقیح و خبیث باشند. بنابراین هیچگونه كمبودى در كار امام حسن نیست. كمبود در شرایط زمانه است. قدرتمندانه ایستاده براى دفاع، این یکی از روشهاست، تاآنجاییكه ممكن است. یک جاهایی ایستادگى قدرتمندانه به ضرر تمام میشود و همیشه همینجور است. یک جاهایی ایستادگى و ادامهی كار قدرتمندانه به ضرر تمام میشود. تغییر روش و مانور در انتخاب روشها یک كار اساسى و لازم است.
دوم، تبلیغ. كار تبلیغ در دستگاهِ حق اهمیتش بسیار زیاد است. منتها ـ همانطورکه گفتیم ـ جریان حق در تبلیغ دستش بسته است. از هر شیوهاى، از هر روشى نمیتواند استفاده كند. آن چیزى را كه حق و واقع هست فقط بیان میکند، یک چیزهایی در ذهن مردم مطلوب است، جریان باطل هیچ ابایی ندارد كه آنها را به همان شكلى كه مردم دوست میدارند بیان كند؛ اما جریان حق نهخیر، حق را بیان میکند ولو تلخ باشد. شما میبینید امیرالمؤمنین در مواجهی با یاران خودش گاهى با آنها آن چنان تلخ حرف میزند كه انسان تعجب میکند. ماها بااینکه دوست میداریم که روشهایمان همان روشها باشد، برای ما هم حتی تعجبانگیز است در مواردی. معاویه هیچوقت این كار را نمیکرد. معاویه تملّق مردم را میگفت. معاویه سعى میکرد به هر قیمتى هست حمایت مردم را جلب كند. علیبنابیطالب این كار را نمیکند. نهاینكه بلد نیست؛ برخلافِ تقوا است، برخلافِ اصول است و خود علیبنابیطالب فرمود: «
لَولَا التُّقَی لَکُنتُ اَدهَی العَرَبِ»[2] اگر مسئلهی تقوا نبود و ملاحظات ارزشها نبود، من از معاویه زرنگتر بودم در این کارها، واقعش هم همین است، اصل و ریشهی على و سابقهی نزدیکی او با پیغمبر و افتخارات عظیم او و آن ذهن و روح باعظمت او؛ معلوم است كه از معاویه واردتر و بلدتر و زرنگتر است و میتواند خیلى كارها بكند. منتها حق اجازه نمیدهد.
ارزشگرایی؛ و شیوهی دیگر اصرار بر حفظ ارزشها. آن چیزى كه در دستگاه حق خیلى مهم است و در شیوههاى آنها مورد توجه است این است كه اصرار دارند كه ارزشها را به هر قیمتى هست حفظ كنند، و درنهایت عقبنشینى تا حد و مرز حراست از بقاى مكتب. این را هم توجه داشته باشید؛ یعنى حق اگر دید كه ایستادن او موجب میشود كه اصل مكتب به خطر بیفتد عقبنشینى میکند، ننگ و عارش نمیآید از عقبنشینىكردن. امام حسین فرمود: «
اَلمَوتُ خَیرٌ مِن رُكُوبِ العارِ / وَ العارُ خَیرٌ مِن دُخُولِ النّارِ»[3]
من اگر قرار باشد ننگ را قبول بكنم، قبول میکنم اما داخل آتش جهنم نمیشوم. یک جاهایی هست كه بعضیها براى اینكه ننگشان میآید یک كارى را انجام بدهند حاضرند عذاب و سَخَط[4] الهى را به خودشان جلب كنند. ننگ چیست؟ اصل این است كه انسان رضاى خدا را جلب كند. اصل این است كه انسان وظیفهاش را انجام بدهد، ولو برگشتن از یک حرفى باشد، برگشتن از یک خطى باشد، عقبنشینى از یک موضعى باشد. هرچه كه خدا میخواهد، هرچه كه خدا راضى است؛ ببینید این یک اصل است در زندگى ائمه(ع) در زندگی امام حسن هم همینجور. آنوقتىكه امام حسن بهخاطر ضرورتها و فشار واقعیتها ناچار شد صلح با معاویه را قبول بكند، درحالیکه تا آنوقت مرتب لشکر میفرستاد، تحریض بر جنگ میکرد، و نیروها را جلب میکرد و نامه مینوشت و همهی كارهایی كه براى یک جنگ تمامعیار لازم است امام حسن انجام میداد، بعد كه دید نمیتواند، صلح را قبول كرد. دوستان نزدیکش حتى از او برگشتند. ..آنوقت بعد از آنیکه امام حسن صلح را قبول كرد خیلیها خوشحال شدند، ته دلشان از جنگ ناراحت بودند؛ اما همانهایی هم كه حتی شاید در دلشان خوشحال شده بودند، برگشتند به امام حسن، بنا كردند آن حضرت را ملامتكردن، كه آقا! شما چرا از حرفت برگشتى؟ نزدیکان حتى؛ بزرگانى كه من نمیخواهم اسم آنها را بیاورم، جزو صحابهی داراى چهرههاى تابناك، آنها آمدند به امام حسن تعبیرات ناشایستى را گفتند. اما آن بزرگوار، عقبنشینى كرد براى حفظ مكتب.
مسئلهی بعدى تحلیل شكست جریان حق است. علت شكست امام حسن عبارت بود از ضعف بینش عمومى، علت اصلى، و آمیختهشدن ایمان به انگیزههاى مادى. در زمینهی ضعف بینش عمومى، مردم بسیاربسیار ناآگاه بودند انصافاً، و ایمانِ مذهبیشان هم آمیخته شده بود به انگیزههاى مادى. برایشان مادیت شده بود اصل. متزلزل شدن ارزشها از ده، بیست سال قبل از آن؛ از حدود ده، پانزده سال قبل از ماجراى صلح امام حسن، ارزشها ذرهذره متزلزل شده بود. یک مقدار تبعیض و یک مقدار این چیزها بهوجود آمده بود و همهی اینها موجب شد كه امام حسن نتواند مقاومت كند.
و اما رفتار گروه فاتح با گروه مغلوب این بود كه بهجاى اینكه بیایند امام حسن و یارانشان را بگیرند در زندان بیاندازند یا بكشند، نه، خیلی هم علیالظاهر احترامشان را حفظ كردند؛ و با حضرت دیدار کردند، خیلی احترام کردند، اما معاویه و گروه فاتح تصمیم گرفت بر محو شخصیت و تضعیف شخصیت. شخص را حفظ كردند تا شخصیت را نابود بكنند. این روش آنها بود كه همانطور كه گفتم در تبلیغات این را اصل قرار دادند.
و اما گروه مغلوب با گروه فاتح چه كردند؟ آنها استراتژیشان را این قرار دادند كه در میان این فضاى بسیار فتنهآمیز و غبارآلوده و بسیار خطرناك و مسموم، یک جریان حقى را سازماندهى كنند و شكل بدهند و به عنوان ستون اصلى حفظ اسلام این جریان را پیش ببرند. حالا كه نمیتوانیم كل جامعه را در پوشش تفكر درست اسلامى قرار بدهیم، پس بهجاى روىآوردن به یك جریان رقیق و رو به زوال ـ كه همان جریان عمومى است ـ یك جریان عمیق و اصیل را در اقلیت و در زیر پوشش نگه میداریم تا بماند و تضمینكنندهی حفظ اصالتهاى اسلام باشد. این كار را امام حسن كرد. یک جریان محدودى را بهوجود آورد، یا بهتر بگوییم سازماندهى كرد، كه این جریان همان جریان یاران و صحابهی اهلبیت است، جریان تشیع. كه اینها در طول تاریخ اسلام، در طول دورانهاى سیاه و خفقانآلود، ماندند و موجب شدند و تضمین كردند بقای اسلام را. اگر اینها نبودند بهكلى همه چیز دگرگون میشد، جریان امامت و جریان بینش اهلبیت كه تضمینكنندهی اسلام واقعى بود.
و اما فرجام؛ فرجام این شد كه گروه غالبان و فاتحان و زورمندان شدند محكومان، و مغلوبان و ضعیفشمردهشدگان شدند حاكمان و فاتحان در ذهنیت جهان اسلام. امروز شما اگر نگاه كنید آن ذهنیتى كه در دنیاى اسلام وجود دارد، كمابیش ذهنیتى است كه امام حسنمجتبى و امیرالمؤمنین آن را ترویج میکردند، نه ذهنیتى كه معاویه و بعد از او یزید و بعد از او مروان و عبدالملك و خلفای بنیامیه ترویج میکردند. آن ذهنیت آنها به كلّى شكست خورد و از بین رفت، در تاریخ دیگر نیست. ذهنیت آنها را اگر بخواهیم ما اسمى رویش بگذاریم همان نواصبند. نواصب كه یکی از فِرَق به حساب میآیند كه امروز هم در دنیاى اسلام برافتادند، وجود خارجى ندارند ظاهراً. نواصب یعنى كسانى كه دشنام میدادند به خاندان پیغمبر و اسلامِ آنها را قبول نداشتند، كه جریان ذهنى آنها آن بود. اگر قرار بود كه معاویه فاتح و حاكم بشود امروز بایستى آن جریان بر دنیاى اسلام حاكم باشد، درحالیكه نهخیر، امروز بهعکس جریان فكرى امیرالمؤمنین و امام حسن در دنیا حاكم است؛ اگرچه در برخی از فروع و پارهاى از عقایدِ درجهی دو و دستدوم عیناً همانها منتقل نشده، اما مجموع جریان این است. امام حسن بنابراین فاتح شد و جریان او جریان پیروز بود. این یک خلاصهاى از ماجراى صلح امام حسن از دیدگاه تأثیر آن در كل تاریخ اسلام بود. 2/2/1368
خودآزمایی
1- روشهاى جریان حق در برابر باطل را بیان کنید.
2- چرا حضرت علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را در جنگها به میدان نمیفرستادند؟
3- علت شكست جریان حق(امام حسن(ع)) چه بود؟
4- رفتار گروه فاتح با گروه مغلوب چگونه بود؟
پینوشتها
[1]. تاریخ الطبری؛ تاریخ الامم و الملوک (محمدبنجریر طبری، متوفی ۳۱۰ق) / ج۴ / ص۲۶۹
[2]. کافی/ کتاب الروضة / خطبة لامیرالمؤمنین و هی خطبة الوسیلة/ ح۴
[3]. بحارالانوار / کتاب الروضة / ابواب المواعظ و الحکم / باب۲۰ / ح۱۱
[4]. (سخط) خشم و غضب
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای