اهل لغت گفتهاند: بین این سه واژه تفاوتهایى وجود دارد، به این شرح كه: «دعا داراى مفهومى عام و معنایى گسترده است، یعنى اگر كسى را با هر زبانى و به هر كیفیّتى، خواه از راه دور یا نزدیك و خواه بلند یا آهسته صدا بزنند و خواه آن فرد آشنا باشد و خواه بیگانه. به همهی این صدا زدنها دعا مىگویند.
ولی ندا به صدایى گفته مىشود كه بلند و فریادگونه است و انسان از راه دور و یا حتّى از راه نزدیك، ولى نه به قصد رساندن صدا به گوش طرف مقابل، بلكه با انگیزهاى دیگر؛ مانند آرام شدن و تخلیه روانى، صداى خود را بلند مىكند.
و نجوا به معناى حرف زدن خصوصى با كسى است به گونهاى كه دیگرى نمىتواند آن را بشنود. پس نجوا سخنى بین الاثنین است كه شخص ثالث از شنیدن آن بىبهره است. البته گاهى انسان با خدا نجوا مىكند و گاهى خداوند با انسان، چنانكه امیرمؤمنان على(ع) دربارهی برخى از افراد مىفرماید: «ناجاهُمْ فی فِكْرِهِمْ وَكَلَّمَهُم فی ذاتِ عُقُوْلِهِمْ».[1]
و نیز خداوند مىفرماید: «وقتى كه بنده جز رضایت من هدفى نداشته باشد او را دوست مىدارم و در شبهاى تاریك و خلوتهاى روز با او مناجات مىكنم»؛[2] یعنى بنده به گونهاى سخن مىگوید كه مىفهمد خدا با او حرف مىزند، ولى هیچكس متوجّه چنین رابطهاى نمىگردد. اینگونه ارتباط، مناجات خدا با بنده نامیده مىشود.
نكته قابل توجّه آن است كه در بخش سوّم دعا، واسمع نجواى و یا واسمع مناجاتى، مطرح نمىگردد، بلكه به گونهاى مغایر با دو قسمت پیشین مىگوییم: «وَ أقبِل عَلَی اِذَا نَاجَیتُكَ»، دلیل آن این است كه هنگام نجوا و سخن خصوصى نیاز است طرف مقابل به طور كامل توجّه كند و اگر توجه كامل ننماید غرض از نجوا حاصل نمىگردد و مىتوان گفت كه در نجوا تنها صحبت كردن به صورت خصوصى موضوعیّت دارد و محتوا اهمیت چندانى ندارد و به عبارت دیگر سخن گفتن با محبوب و انس گرفتن مهمّ است و اگر محبوب عنایت نكند و روى خود را برگرداند نقض غرض مىشود.
پس انسان چه بخواهد و چه نخواهد خدا حرف او را مىشنود، ولى آنچه مطلوب اوست، گوش دادن و عنایت است و اجابت درخواستهاى او از طرف خداوند در مرحلهی بعد قرار دارد، همچنان كه در برخى از مناجاتها اصلاً درخواستى وجود ندارد. به طور مثال وقتى كه انسان عرض مىكند: «خداوندا اگر مرا هزار بار به جهنم ببرى و بسوزانى محبّت تو از دل من خارج نمىشود»، به هیچ وجه درخواست و حاجتى مطرح نمىكند، بلكه تنها یك معاشقه است و دوست دارد خداوند به حرف او گوش بدهد و به او عنایت داشته باشد. پس از بین سه معنایى كه براى سمع (شنیدن) مطرح شده است، یعنى علم، توجّه و ترتیب اثر دادن معناى دوّم، یعنى توجّه و عنایت مناسبتر است.
بنابراین، شروع مناجات شعبانیه و سایر مناجاتها با این نحوهی دعا، در حقیقت دستورالعملى به بندگان است كه چگونه آداب دعا را رعایت و خود را لایق گفتوگو و مناجات با خداوند كنند و از او بخواهند كه بر آنها منّت گذارده و درخواست آنها را مورد توجه و عنایت قرار دهد. چرا كه گناهان آبرویى براى آنها نگذاشته و مانع از توجّه الاهى گردیده است. چنانكه در دعایى چنین مىخوانیم: «اَللّهُمَّ اِنْ كانَتْ ذُنُوبی قَدْ اَخْلَقَتْ وَجْهی عِنْدَكَ وَ حَجَبَتْ دُعائی عَنْكَ و حالَتْ بَیْنی وَ بَیْنَكَ... وَ اِنْ كانَتْ قَدْ مَنَعَتْ اَنْ تَرْفَعَ لی اِلَیْكَ صَوْتاً... فَها اَنَا ذا مُسْتَجیرٌ بِكَرَمِ وَجْهِكَ وَ عِزِّ جَلالِكَ مُتَوَسِّلٌ اِلَیْكَ مُتَقَرِّبٌ اِلَیْكَ بِاَحَبِّ خَلْقِكَ اِلَیْكَ وَ اَكْرَمِهِمْ عَلَیْكَ وَ اَوْلاهُمْ بِكَ... .[3] خداوندا، اگر گناهانم چهرهی مرا زشت و دعاى مرا محجوب كرده و بین من و تو حائل گردیده است... و باعث شده كه صداى من به تو نرسد... اینك، من به تو توسّل جسته و به وسیلهی محبوبترین خلق و گرامىترین و سزاوارترین آنها به سوى تو تقرب مىجویم...».
خاطرنشان مىسازیم كه براى همین استغفار نیز قابلیت نداریم و باید به اولیا الاهى متوسّل شویم تا استغفار ما قابلیت براى شنیدن پیدا كند.
بنابراین شروع مناجات با صلوات، این معنى را نیز مىرساند كه حتى درخواست آمرزش گناهان نیز لیاقت مىخواهد و با آوردن نام محبوب پروردگار، به خودمان لیاقت مىدهیم تا خداوند استغفار ما را بپذیرد. اینگونه ادب ورزى در دعا موجب حضور قلب بیشترى نیز گردیده و ارزش دعاى انسان را بالا مىبرد. اگر یك نفر دسته گل بسیار زیبایى را كه براى شخص هدیه آورده، به گوشهاى بیاندازد، از ارزش آن كاسته مىگردد؛ ولى اگر با فروتنى، دست خود را بلند كرده و با ادب آن را تقدیم كرده و در ضمن فروتنانه اظهار كند كه: «برگ سبزى است تحفه درویش» و جملاتى از این قبیل بر زبان بیاورد، ارزش زیادى پیدا مىكند؛ وگرنه گل در باغچه و بازار فراوان است و خریدن آن آسان. و از آنجا كه نمىدانیم چگونه عرض ادب كنیم، اولیاى الاهى نحوهی آن را به ما آموختهاند و ما نیاز نداریم جملاتى با فكر ناقص خود بسازیم. فقط باید كمى در مضامین آن جملات فكر كرده، سپس با رعایت ادب عین همان جملات را به پیشگاه الاهى عرضه بداریم.
اگر تصوّر انسان این باشد كه خدا به او اعتنا نكرده و به حرف او توجّه نمىكند، هیچگاه باب گفتوگو و راز و نیاز باز نمىشود. به همین خاطر درخواست مىكنیم: «خدایا سخنانم را بشنو و با عنایت خاصى به من توجّه كن. فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْكَ؛ پس اى خداوند به سوى تو فرار كردم». گویا انسان دشمنانى دارد كه او را تهدید مىكنند و او مىخواهد از چنگ آنان فرار كرده و به نقطهاى در جهت عكس حركت دشمن به سرعتْ حركت كند.
حال، باید دید ما چه دشمنانى داریم كه از چنگ آنها به سوى خداوند فرار مىكنیم. بىتردید خداوند جسم نیست تا در یك طرف قرار بگیرد و دشمن در طرف دیگر، این فرار روحى و قلبى و معنوى است، پس جهت مقابلِ خداوند، جهت نزولى و فرار از آن به معناى حركت صعودى است. عواملى وجود دارند كه مىخواهند ما را به طرف مخالف پروردگار جذب كرده و پایین بكشند پس باید نیرویى صرف كرد تا همانند موشكهایى كه از جاذبه زمین فرار مىكنند، ما نیز از نیروى مخالف فرار كرده و در فضاى دیگرى قرار گرفته، به سوى خداوند برویم.[4]
البته در هر مرحله، عوامل بازدارنده بیشتر شده و داراى جاذبههاى بیشترى مىشوند، درست مثل دانشآموزانى كه در هر مقطع تحصیلى، با امتحانات متفاوت و پیچیدهترى مواجه مىشوند. ما نیز در مرحله نخست، با واجبات و محرماتى روبهرو هستیم كه در مرحلهی بعد تشخیص آن واجبات و محرّمات پیچیده مىگردد و در مراحل بعدى پیچیدهتر مىشوند تا جایى كه ممكن است انسان بین واجب و حرام نتواند فرق بگذارد و یا تردید پیدا كند كه آیا فلان عملْ واجب یا حرام است.
همانطورى كه براى كلاس اول ابتدایى، امتحانى ساده وبراى دانشجوى سال آخر دانشگاه، فرمولهاى پیچیدهی ریاضى و پرسشهای سنگین وجود دارد، براى انسانها نیز مراتب و مراحل و امتحانات گوناگونى وجود دارد كه براى موفقیت در آنها نیاز به آشنایى با كتاب و سنّت است.
خاطرهاى از مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقى آملى
یكى از دوستان كه در انفجار حزب جمهورى اسلامى در هفتم تیر به شهادت رسید[5] به خدمت مرحوم آقاى شیخ محمدتقى آملى در تهران رسیده، درخواست راهنمایى و ارشاد در راه تهذیب نفس و طىّ مدارج معنوى نموده بود. ایشان در پاسخ فرموده بود: این كه تو مىگویى و مىخواهى همانند كندنِ كوه با مژهی چشم است، اگر چنین آمادگى و همّتى دارى قدم در این راه بگذار.
پیمودن این راه مانند بالا رفتن از كوهى است كه چند نفر، همواره انسان را به سمت پایین مىكشانند و باید با همّت والا، خود را از چنگ آنها خلاص كرده، و بالا رفت. این افراد همان شیطانهایى هستند كه همواره ما را از خدا دور مىكنند و چه بسا در لباسها و قالبهاى گوناگون در بیایند. به طور مثال گاهى ممكن است در لباس اهل علم و زهد و با قیافههایى فریبنده ظاهر شده و انسان را به بىراهه بكشانند و بدون اینكه متوجّه شویم، حتّى خوشحال از اینكه از فلان عالم و زاهد پیروى مىكنیم، به درّهی سقوط و نابودى بیفتیم.
مکاشفه مرحوم شیخ انصارى
شیخ انصارى از لحاظ زهد و تقوى كمنظیر بود. متأسفانه، از مقامات معنوى ایشان چندان اطلاعى نداریم و فقط ایشان را به عنوان صاحب كتابهایى چون مكاسب و رسائل مىشناسیم. خوب است اساتید، هنگام تدریس اینگونه كتابها، از مقامات روحى و معنوى پدیدآورندگان آنها نیز مطالبى بگویند تا شاگردان، آن بزرگواران را بیشتر بشناسند.
به هر حال، مقامات شیخ انصارى بسیار عالى است. زمانى كه به مرجعیّت و ریاست تامّه رسیده بود و وجوهات فراوانى براى او آورده بودند، وضع حمل همسر ایشان نزدیك بوده است و لذا زنان همسایه به وى پیشنهاد مىكنند كه مقدارى روغن تهیّه كنید تا همسر شما پس از وضع حمل (كه به شدّت به آن نیاز پیدا مىكند) مصرف نماید.
شیخ انصارى یك تومان از وجوهات را برداشته، تصمیم مىگیرد روغن براى همسرش خریدارى كند، در این حال به فكر مىافتد كه اگر همسر یكى از محصلین علوم دینى، در شهر نجف وضع حمل كند آیا یك تومان در اختیار دارد كه براى او روغن بخرد؟ و با این فكر بر مىگردد و پول را سر جاى خود مىگذارد. آن شب یكى از اهل مكاشفه در عالم كشف یا رؤیا مىبیند كه شیطان طنابهاى قوى و رنگارنگى درست كرده است. از او مىپرسد: اینها چیست؟ وى در پاسخ مىگوید: ریسمانها و طنابهایى است كه براى مردمان درست کردهام تا هر كسى را به دامى چون شهوت و ریاست و مقام و پول و... بیاندازم. در همین حال چشم او به طنابى بسیار قوى و محكم مىافتد كه پاره شده بود و از شیطان مىپرسد: كه این چیست و براى كیست؟ شیطان آهى از سر اندوه مىكشد و مىگوید: نُه ماه زحمت كشیدم و این طناب را بافتم تا دیشب به گردن شیخ انصارى انداختم، ولى او با یك حركت آن را پاره كرد و زحمت چندین ماههی مرا به هدر داد.
وقتى كه آن شخص از حال كشف یا رؤیا خارج مىگردد به خدمت شیخ رفته و جریان را بهعرض او مىرساند. شیخ انصارى ابتدا گریسته و سپس ماجراى یك تومان پول را (كه البته آن زمان خیلى ارزش داشته) براى او تعریف مىكند و خدا را بر این توفیق سپاس مىگوید.
به هر حال، ما دشمنانى زیاد با دامهاى رنگارنگ داریم و پیامبران(ع) ما را متوجّه نمودهاند و به ما گفتهاند: «آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ رُؤوُسِ الصِّدّیقینَ حُبُّ الرِّیاسَةِ.[6] آخرین چیزى كه از فكر و اندیشه صدّیقان خارج مىشود حبّ ریاست است». چرا كه انسان دوست دارد مردم به او احترام گزارده، و عكس او را منتشر كنند و عناوین و القاب اجتماعى به او بدهند. پس باید از این جاذبهها خود را رها كرده و از چنگ آنها به سوى خداوند فرار كنیم، و این فرار و نیز شدّت و آهستگى آن بستگى به قدرت آن دشمنى دارد كه مىخواهد ما را به سمت خود بكشاند. چنانكه در روانشناسى گفتهاند: آدمى قدرتهای نهفتهاى دارد و تا احساس خطر نكند آنها را به كار نمىگیرد و چه بسا خود هم از وجود آن قدرتها بىخبر باشد ولى وقتى تحت تعقیب دشمنى سرسخت قرار بگیرد، همهی توان خود را براى فرار از چنگ آن به كار مىگیرد.
خودآزمایی
1- فرق بین دعا، ندا و نجوا را بیان کنید.
2- چرا براى استغفار نیز باید به اولیا الاهى متوسّل شویم؟
3- شروع مناجات با صلوات، کدام معنى را نیز مىرساند؟
پینوشتها
[1]. نهج البلاغه، خطبه 22.
[2]. حدیث معراج (ر.ك: راهیان كوى دوست).
[3]. مفاتیح الجنان، دعاى بعد از زیارت جامعه.
[4]. نظیر این تشبیهات در قرآن كریم آمده است، آنجا كه مىفرماید:
«كَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأرْضِ حَیْرانَ» دقیقاً صحنهاى را مثل یك بیابان وسیع مجسّم مىكند كه جادهی مشخصى ندارد و عواملى هستند كه مىخواهند انسان را در این بیابان سرگردان كنند. البته این فرد دوستانى دارد كه او را به سوى خود مىخوانند، ولى چون در چنگ این عوامل سرگردان مانده از اجابت دوستان خود عاجز است. و نیز در تشبیه دیگرى مىفرماید:
«وَمَنْ یُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكانٍ سَحِیقٍ». یعنى كسى كه شرك میورزد، مثل كسى است كه از آسمانى بلند فرو افتد و لاشخورها و كركسهایى او را گرفته و قطعه قطعه نموده و یا تندبادى او را به گودالى دوردست بیفكند كه دیگر راه نجات نداشته باشد. این تشبیهات قرآنى، مؤیّد همان سیر نزولى است.
[5]. منظور مرحوم شیخ غلامرضا دانش آشتیانى است.
[6]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 22، ص 181.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی