کد مطلب: ۴۴۶۷
تعداد بازدید: ۸۳۷
تاریخ انتشار : ۰۸ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۶
شرحی بر مناجات شعبانیه و مناجات المریدین| ۴
عالم محبّت، زبان خاصى دارد. شاعران عارفى چون مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانى (معروف به كمپانى) و حضرت امام خمینى(رحمه الله) و علامه طباطبایى(قدس سره) كه غزلهایى با مضامین خاصّى گفته‌اند از زبان محبت استفاده كرده‌اند و همین مضامین در دعاها و مناجات‌هایى از قبیل مناجات ابوحمزه وجود دارد...

2. مدیریّت و ربوبیّت تكوینى الاهى


دومین ویژگى خداوند كه در اینجا مورد اشاره واقع شده مدیریّت و ربوبیّت تكوینى او است كه به دو صورت ذكر شده است:
اوّل: «و قد جرت مقادیرك علىّ یا سیدى فیما یكون منى الى آخر عمرى من سریرتى و علانیتى» قضا و قدر تو تا آخر عمر خواه به‌صورت آشكار و خواه پنهان بر من جارى است. یعنى این‌گونه نیست كه تو فقط نسبت به من و جهان آگاه باشى و هیچ‌گونه فعالیتى انجام ندهى، بلكه امور عالم و از جمله امور من به دست تو تقدیر[1] و مهندسى مى‌شود. من در مسیر مقدرات تو هستم. جالب آن‌كه انجام مقدّرات به عنوان جریان و با عبارت «جرت» بیان شده است؛ چرا كه مربوط به مقام اجرا و سامان‌دهى است، پس مقدّرات باید جریان پیدا كنند. این تقدیر در گذشته، حال و آینده وجود دارد و از آغاز تا انجام عمر انسان را در بر مى‌گیرد و همه‌ی امور پنهانى و آشكار را تحت برنامه‌هاى اندازه‌گیرى شده و دقیقِ خدا قرار مى‌دهد.
دوّم: «و بیدك لا بید غیرك زیادتى و نقصى و نفعى و ضرى»؛ یعنى درست است كه مقدرات انسان طراحى و برنامه‌ریزى شده است، ولى تا به مقام عمل نرسیده، مى‌توانى آن را تغییر بدهى و تغییر آن به دست تو است و هیچ‌كس دیگر نمى‌تواند در آن تصرّف كند. افزایش و کاهش و سود و زیان من تنها و تنها در دست تو مى‌باشد. پس روشن شد كه انسان با توجه به این موضوعات با خدا مناجات مى‌كند. موضوعاتى مثل؛ بى‌لیاقتى او، علم خداوند نسبت به او و این‌كه همه مقدّرات او به دست پروردگار است.
* * *
اِلهی اِنْ حَرَمْتَنی فَمَن ذَا الَّذی یَرْزُقُنی وَ اِنْ خَذَلْتَنی فَمَنْ ذا الَّذی یَنْصُرُنی؛ خداوندا، اگر تو مرا محروم سازى، پس چه كسى مرا روزى مى‌دهد و اگر تو مرا رها كنى پس چه كسى مرا یارى مى‌كند؟
براى توضیح این فراز از مناجاتْ ذكر دو مقدمه لازم است:
1. زبان گفت‌وگو در موارد و مقامات مختلف فرق مى‌كند. در مقام بحث و گفت‌وگوى اعتقادى عادت داریم كه مطلب خود را با استدلال و برهان فلسفى و ریاضى ثابت كنیم و گاهى ممكن است سخن خود را به هر شكل ممكن به كرسى نشانده و طرف مقابل را وادار به پذیرش آن كنیم. روش اوّل را برهان و روش دوم را جدل مى‌گویند و هدف از آن دو قانع كردن طرف مقابل است.
ولى گاهى با زبان عذرخواهى با یك دوست صمیمى سخن مى‌گوییم، این‌جا سخن از استدلال و برهان و جدل نیست بلكه، فقط دنبال بهانه‌اى مى‌گردیم تا طرف مقابل با لطف و محبّت خود از خطا و اشتباه ما صرف‌نظر كند.
عالم محبّت، زبان خاصى دارد. شاعران عارفى چون مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانى (معروف به كمپانى) و حضرت امام خمینى(رحمه الله) و علامه طباطبایى(قدس سره) كه غزلهایى با مضامین خاصّى گفته‌اند از زبان محبت استفاده كرده‌اند و همین مضامین در دعاها و مناجات‌هایى از قبیل مناجات ابوحمزه وجود دارد: «اِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّی اُحِبُّكَ؛ اگر مرا به جهنم ببرى به اهل جهنم خواهم گفت كه هنوز تو را دوست دارم».
این زبان برهان و استدلال و جدل نیست. این نه اولتیماتوم است كه خدا را تهدید كند و نه كلاس درس فلسفه و ریاضیات و مناظره و جدل؛ بلكه مقام معاشقه است،. زبان دلال است نه جدال. در زبان دلال گاهى حالت انبساط است و گاهى انقباض. انسان گاهى براى خودش و دیگران دعا مى‌كند و مثل كسى كه كنار اقیانوسى ایستاده براى خود و همسایگان و دوستان و آشنایان و... براى همه خلائق رحمت مى‌طلبد و به كم‌تر از آن قانع نمى‌شود.
حال دلال كه در دعاى افتتاح؛ مُدِلّاً عَلَیْكَ فیما قَصَدْتُ فیهِ آمده است، حال بچّه‌اى است كه نزد مادر خود ناز مى‌كند.
كسى كه آلوده به گناهان و آلودگى‌هاست این لیاقت را ندارد كه در پیشگاه الاهى و در محفلى كه صالحان و انبیا و اولیا(ع) حضور دارند حاضر شود و چون خودش از عهده‌ی پاك كردن آن گناهان بر نمى‌آید و مى‌خواهد در آن جمع حاضر شود، دیگر جاى استدلال و برهان و احتجاج نیست تا بخواهد بر اساس برهان، استدلال و یا طبق مقبولات و مشهورات، جدل كند كه خدا باید مرا بیامرزد، بلكه جاى عذرخواهى و تمسّك به صفات الاهى است.
تقریباً نیمى از مناجات شعبانیه مشتمل بر همین تمسّكات و عذرخواهى‌ها و بهانه‌جویى‌ها است تا انسان خود را سزاوار آمرزش قلمداد كند تا پس از آن نوبت به درخواست‌هاى دیگر برسد؛ كسى كه سر و وضع آلوده و كثیف و متعفّن دارد و مى‌خواهد وارد یك جمع محترم شود، باید ابتدا براى تعویض لباس و استحمام و تغییر وضع موجود خود تمنّا و خواهش كند.
2. بر اساس ادلّه‌ی عقلى و روایات توحیدى و نهج‌البلاغه و معارف اسلامى، هیچ‌گاه در ذات خداوند تغییرى ایجاد نمى‌شود.[2]
چنان‌که حضرت على(ع) مى‌فرماید: «لَمْ یَسْبَقْ لَهُ حالٌ حالاً».[3] و تحت تأثیر هیچ عاملى قرار نمى‌گیرد؛ و نیز حضرت سیدالشهداء(ع) عرض مى‌كند: «اِلهی تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةً مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةً مِنّی».[4]
پس خشنودى و غضب پروردگار معلول چیزى نیست. ولى با بندگان خود به زبان محاوره صحبت كرده و رضایت و غضب خود را برخاسته از عملكرد آدمیان دانسته و به عنوان مثال مى‌فرماید: «فَلَمّا آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ»[5] و یا در جاى دیگر مى‌فرماید: وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً.[6] همه این تعبیرات (خشنودى، غضب، انتقام و تأسف) بر اساس محاوره و زبان گفت‌وگو با انسان‌ها است.
پس از ذكر دو مقدمه‌اى كه بیان شد (اوّلا: زبان مناجات غیر از استدلال و جدل و مانند آن‌ها است و ثانیاً: خداوند با انسان‌ها به زبان محاوره سخن گفته است وگرنه رضا و غضب او معلول چیزى نیست.) در این فراز از مناجات شعبانیه عرض مى‌كنیم:
خداوندا، اگر مرا از رحمت خود محروم كنى چه كسى مى‌خواهد به من چیزى ببخشد؟ مگر كسى هست كه بتواند به من چیزى ببخشد؟ اگر مرا در چنگ دشمن رها كنى آیا كسى هست كه بتواند مرا برهاند؟ اگر تو مرا یارى نكنى پس چه كسى مى‌تواند مرا یارى كند؟
بنابراین در مقام عذرخواهى و تقاضاى رحمت و بخشش (نه طلب‌كارانه) خود را مشمول رحمت و مستحق یارى خدا مى‌كنیم. وقتى خود را كوچك دیدیم و درخواست عطوفت و رحمت كردیم، لایق شمول لطف خدا مى‌گردیم و علاوه بر پاك شدن از آلودگى‌هاى گناه، گنجایش درك رحمت الاهى را پیدا مى‌كنیم.
* * *
اِلهی اَعُوذُ بِكَ مِنْ غَضَبِكَ وَ حُلُولِ سَخَطِكَ؛ خداوندا، به تو پناه مى‌برم از این‌كه غضب و سخط تو بر من حلول كند.
برخى از گناهان ممكن است انسان را از خدا دور كند تا جایى كه مورد غضب و خشم الاهى قرار گیرد و به هیچ وجه نقطه روشنى در وجود او باقى نگذاشته و به طور كلّى او را مطرود الاهى گرداند.
افرادى هستند كه در آغاز زندگى كارهاى خوبى انجام مى‌دهند ولى ممكن است در موقعیت‌هایى قرار گیرند و آلودگى‌هایى پیدا كنند كه نه‌تنها گذشته‌ی آن‌ها را تاریك و سیاه مى‌كنند بلكه امیدى به اصلاح او در آینده نیز باقى نمى‌گذارند.
اهل بیت(ع) در موارد متعدّد ما را به سرنوشت ابلیس متوجّه ساخته‌اند. امیر مؤمنان على(ع) مى‌فرماید: «وَ كانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ لا یُدْرى أَمِنْ سِنِى الدُّنْیا أمْ مِنْ سِنِى الْآخِرَةِ».[7]
شیطان قبل از خلقت آدم(ع) شش هزار سال خدا را عبادت كرد، به گونه‌اى كه فرشتگان او را از خود مى‌دانستند و معلوم نیست كه آیا این سال‌ها، دنیایى بوده‌اند یا آخرتى. شاید مصلحت نبوده كه پیرامون آن توضیح دهند. (وگرنه خود حضرت مى‌دانستند كه آیا از سالهاى دنیا بوده یا از سالهاى آخرت) احتمال دارد كه هر روز از آن هزار سال طول كشیده باشد. ولى این عبادت‌ها از روى ایمان و اعتقاد به ربوبیت تشریعى الاهى نبوده، هرچند شیطان، وجود خدا و نیز یگانگى و ربوبیت تكوینى خدا را پذیرفته بود و به قیامت نیز عقیده داشت.[8]
پس شیطان عصیان ریشه‌دارى داشت كه به كفر منتهى گشته و یا از كفر برخاسته بود. شیطان عقیده به ربوبیت تشریعى خداوند نداشت، یعنى نمى‌پذیرفت كه باید فرمان خدا را اطاعت كرد و به همین سبب وقتى خداوند فرمان سجده در مقابل آدم را صادر كرد، اظهار داشت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ».[9] و با این پاسخ به حكم الاهى اعتراض داشت كه چگونه كسى كه بهتر است براى كسى كه مقام او پایین‌تر است سجده كند. این همان روح استكبار، انكار ربوبیت تشریعى و كفر است. أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِینَ.[10] به همین خاطر كفر برخى از انسان‌ها را به كفر ابلیس تشبیه مى‌كنند، چرا كه بدترین كفرهاست.
همین شیطان به خداوند عرض كرد: اگر مرا از سجده بر آدم معاف بدارى تو را به گونه‌اى عبادت مى‌كنم كه هیچ‌كس تا به حال عبادت نكرده است. خداوند در پاسخ فرمود: «إِنّی أُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حَیْثُ اُریدُ».[11]
اگر مى‌خواهى مرا بپرستى باید همان‌گونه كه مى‌گویم پرستش كنى وگرنه خود را پرستیده‌اى. بنابراین ممكن است كسى پس از شش هزار سال عبادت، كافر گشته و به طور كلّى از درگاه الاهى رانده شود.
حضرت على(ع) این جریان را بدان جهت مطرح مى‌فرماید كه ما به عبادات و اعمال و درس و بحث و فقه و اصول و فلسفه و تفسیر و علوم اسلامى و تبلیغ خودمان مغرور نگردیم و همواره نگران عاقبت كار خود باشیم؛ چرا كه ممكن است عبادت شش هزار ساله هم مانند كسى كه خداوند در قرآن درباره‌ی او فرموده است: «الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها... وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ...»[12] بر باد فنا برود.
به هر حال انسانى كه با خدا مناجات مى‌كند توجّه دارد كه ممكن است گناهان، او را به كلّى از درگاه حق محروم گردانده و مورد غضب قرار دهند. چنان‌كه خداوند مى‌فرماید: «وَمَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى».
پس در این فراز از مناجات مى‌گوییم: پناه به تو مى‌برم از این‌كه مورد غضب و سخط تو قرار بگیرم.
معمولاً اهل لغت سخط را مرادف با غضب گرفته و برخى گفته‌اند: سخط، شدّت غضب است. بنابراین مى‌گوییم: خداوندا به تو پناه مى‌برم از این‌كه مورد غضب تو واقع شوم.
ما انسانها ممكن است كه از خیلى چیزها بدمان بیاید ولى تا خیلى خیلى زشت و ناپسند نباشد نسبت به آن اظهار غضب و خشم نمى‌نماییم. خداوند نیز بین گناهان فرق قائل شده و گناهان كوچك را كه قابل آمرزش هستند و یا گناهان كبیره‌اى را كه با توبه یا شفاعت آمرزیده مى‌شوند، با گناهانى كه مثل شمشیر كشیدن به روى خدا هستند و كیفر و عقوبت سخت دارند، یكسان نمى‌داند.
در قرآن كریم بین رضایت و ثواب تفاوت وجود دارد. مثلاً وقتى كه مى‌فرماید: رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ؛[13] معلوم مى‌شود رضایت، چیزى بالاتر از بهشت است. كسانى كه به طمع بهشت عبادت مى‌كنند مزدى چون بهشت دریافت مى‌كنند، ولى كسانى چون امیر مؤمنان و ائمه(ع) به بالاتر از بهشت یعنى رضوان الاهى نایل مى‌شوند. وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ.[14]
وقتى كه چیزى مثل هواى خنك در تابستان مورد رضایت و پسند ما باشد، سه موضوع وجود دارد:
1. درك این مطلب كه هواى خنك در تابستان ملایم طبع ماست؛
2. خود آن هواى خنك؛
3. احساس لذتى كه از آن خنكى هوا در تابستان براى ما ایجاد مى‌شود.
در مورد خداوند باید گفت: «خداوند با هر كمالى ملایمت و با هر ضد كمالى مخالفت و منافرت دارد». إِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ[15] ـ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.[16]
پس وقتى بخواهیم بین ذات خدا و مقام فعل خارجى آن‌ها مراتبى در نظر بگیریم مثل این كه خداوند آن را دوست دارد یا نمى‌پسندد. باید گفت دوست داشتنِ كمالات كه عین ذات خداوند است رضا، و دوست نداشتن، سخط است. البته به مجرّد این‌كه انسان مرتكب گناهى شود مورد سخط و غضب الاهى قرار نمى‌گیرد وگرنه مهلت انجام آن را پیدا نمى‌كند.
باید خیلى بدى و زشتى زیاد باشد كه انسان در ردیف مَغْضُوب عَلَیْهِمْ قرار بگیرد و روى سعادت نبیند. اگر انسان به این حدّ نرسد مى‌توان به اصلاح او امیدوار بود، چنان‌كه در مناجات دیگرى آمده است: فَاِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَیَّ فَلا اُبالی.[17]
پس انسان باید پناه به خدا ببرد كه مبادا مشمول غضب الاهى گردد، باید توفیق بخواهد تا كارى انجام ندهد كه موجب غضب الاهى گردد كه در این صورت دیگر امیدى به عفو نیست.
* * *
اِلهی اِنْ كُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سِعَتِكَ؛ خداوندا اگر شایسته رحمت تو نیستم، تو شایسته‌ی آنى كه بر من با فضل گسترده‌ات احسان بنمایى.
در این بخش به خداوند عرض مى‌كنیم: من گرچه استحقاق رحمت تو را ندارم و زشتى‌هایم خیلى زیاد است ولى از رحمت تو ناامید نیستم، چون رحمت تو ویژه‌ی مستحقّین نیست بلكه آن‌قدر گسترده است كه همه را مشمول فضل تو مى‌گرداند. فضل بالاتر از استحقاق است و اگر رحمت بر خلاف حكمت نباشد شامل افرادى كه استحقاق آن را ندارند نیز خواهد شد. رحمت خدا تنها از كسانى منع مى‌شود كه رحمت بر آن‌ها بر خلاف حكمت الاهى باشد، مانند كشندگان پیامبران و اولیا و افرادى كه بندگان را از روى عناد و آگاهى گمراه مى‌كنند. در این صورت اگر خداوند آن‌ها را رحمت كند بر خلاف حكمت خود كار كرده است. به هر حال كسانى كه شایستگى رحمت را ندارند، مى‌توانند امیدوار باشند كه با پیدا كردن یك حال مخصوصْ مشمول فیض الاهى گشته و سرریز رحمت پروردگار به آن‌ها نیز برسد.
ایمان، توجه، و توسّل به اولیا موجب پیدایش این گنجایش است و حكمت نیز اقتضا مى‌كند كه مشمول سرریز رحمت الاهى گردند. چرا كه اصل رحمت شامل وجود مقدس خاتم انبیا(ص) و اهل‌بیت آن حضرت(ع) گشته و سرریز آن به كسانى كه خود را در معرض آن قرار داده و هنوز مشمول غضب الاهى نشده‌اند خواهد رسید.
* * *
اِلهی كَأَنّی بِنَفْسی واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْكَ وَ قَدْ اَظَلَّها حُسْنُ تَوَكُّلی عَلَیْكَ فَقُلْتَ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنی بِعَفْوِكَ؛ خداوندا، گویا خودم را روبه‌روى تو مى‌بینم در حالى كه توكّل من بر تو بر سر من سایه افكنده است. پس تو آن‌چه را كه خود شایسته‌ی آن هستى به من مى‌گویى و مرا مشمول عفو خود مى‌فرمایى.
در این فراز از مناجات، انسان خود را این‌گونه فرض مى‌كند كه در پیشگاه الاهى ایستاده و مى‌داند كه شایستگى رحمت ندارد ولى ابر رحمتى بر او سایه افكنده و آن به خاطر توكّلى است كه بر خداوند دارد، چرا كه براى اعمال خود هیچ ارزشى قائل نیست و تنها كار خود را به خداوند واگذار كرده تا او را ببخشد. بنابراین عرض مى‌كند: خدایا به تو نیكو توكّل كردم و این توكّلِ ارزشمندِ من، مقدمه و زمینه‌ی نزول رحمت تو بر من است.
 

خودآزمایی


1- مدیریّت و ربوبیّت تكوینى خدامند با چه عبارت‌هایی ذكر شده است؟ توضیح دهید.
2- به چه دلیل حضرت على(ع) جریان عبادت ابلیس را مطرح مى‌فرماید؟
3- «اِلهی اِنْ كُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سِعَتِكَ؛» را مختصراً شرح دهید.
 

پی‌نوشت‌ها


[1]. تقدیر و یا قضا و قدر از پیچیده‌ترین مباحثى است كه روایات و علماى علم كلام و حكمت درباره‌ی آن فراوان سخن گفته‌اند و برخى هم آن را مسأله‌اى حل ناشدنى دانسته و گفته‌اند: قلم چو به این‌جا رسید سر بشكست. و برخى از روایات هم آن را بحر عمیق دانسته و تفكّر زیاد درباره‌ی آن را ممنوع كرده‌اند.
روایتى از امام هادى(ع) رسیده است كه یك مرحله از فاعلیت خداوند را به یك مهندس تشبیه نموده و مى‌فرماید: براى بناى یك ساختمان ابتدا باید مهندس نقشه‌اى ارائه بدهد كه این ساختمان در چه محلى و با چه گنجایشى و با چه پایه و اساسى ساخته شود و تا ساخته نشده همچنان به عنوان یك نقشه هست و امكان تغییر آن وجود دارد.
تدبیر جهان هستى توسط خداوند نیز همان مهندسى كارها و زمینه‌سازى و فراهم ساختن شرایط است و مراحل مختلف قابل تغییر است تا به مرحله قضا و حتمیّت كار مى‌رسد. البتّه طبق برخى از آموزه‌هاى دینى قضاى حتمى الاهى نیز قابل تغییر مى‌باشد، چنان‌كه در دعاى پس از زیارت حضرت رضا(ع) مى‌خوانیم: «وَ قَضائِكَ الْمُبْرَمِ الَّذی تَحْجُبُهُ بِاَیْسَرِ الدُّعاءِ: خدایا تو را به آن قضاى حتمى كه با اندك دعایى تغییر مى‌پذیرد سوگند مى‌دهم كه...».
و این همان چیزى است كه در اصطلاح كلام بداء نامیده مى‌شود. یعنى خداوند در لوح مقدرات آن را نوشته و به ملائكه وحى كرده و گویا دیگر هیچ قابل برگشت نیست ولى گاهى خداوند آن را تغییر مى‌دهد. مثلاً تقدیر شده كه عمر فلان شخص پنجاه سال باشد ولى با صله‌ی رحم و احسان به پدر و مادرى كه انجام داد عمر او به هشتاد سال افزایش یافت. به عنوان مثال خداوند به عمر مرحوم آقاى صدّیقین اصفهانى كه مردى بزرگ و شبانه روز در خدمت مردم بوده و در هر ساعتى از شبانه‌روز براى مردم استخاره مى‌گرفته و تعبیر خواب مى‌كرده است، ده سال به خاطر این خدمات افزود.
[2]. چون این مسأله كم‌تر در جاهاى دیگر مورد بحث واقع مى‌شود، در این‌جا لازم است پیرامون آن توضیح دهیم:
گاهى به ذهن مى‌آید كه خدا نیز حالات مختلف چون رضا، سخط و غضب دارد. گاهى خوشنود و گاهى غضبناك مى‌گردد. در روایتى در اصول كافى باب توحید از هشام بن حكم است كه زندیقى به محضر حضرت صادق(ع) آمد. (لازم به ذكر است كه زندیق به معناى كافرى است كه اهل تحقیق و پژوهش و دانش است و در میان همفكران خود منزلتى به عنوان ایدئولوگ دارد، بنابراین سؤالاتى كه مى‌كردند جاندار و قوى بود و جواب‌هایى كه ائمه(ع) مى‌دادند بسیار پرمحتوا و خیلى قابل استفاده است).
زندیق از حضرت صادق(ع) پرسید: «آیا خداوند رضایت و غضب و سخط دارد»؟ او چون قرآن خوانده بود مى‌دانست كه در قرآن عباراتى از قبیل «رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ» و «سَخِطَ اللهُ عَلَیْهِمْ» و «غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ» مكرّر آمده است و حضرت صادق(ع) آن را انكار نمى‌كند، بنابراین مى‌خواست قبل از بحث از حضرت اعتراف بگیرد و سپس بحث كند. حضرت فرمود: «آرى خداوند رضا و غضب دارد». ولى براى این‌كه جایى براى اشكال باقى نماند فوراً فرمود: «ولى نه چون انسان‌ها و مخلوقات كه ابتدا رضایت و سپس غضب بر آن‌ها وارد مى‌گردد. چرا كه مخلوق اجوف و توخالى است كه با این چیزها پر مى‌گردد، مركّب از اشیایى مصنوع و ساخته شده است كه مى‌تواند جاى خالى داشته باشد ولى در مورد خداوند چنین نیست چرا كه خداوند واحد و احدیُّ الذات و احدیُّ المعنا است یعنى صفات الاهى عین ذات اوست و لذا هیچ چیز وارد ذات او نمى‌شود».
اینك، این سؤال پیش مى‌آید كه اگر چنین است پس این رضا و سخط و غضب كجا پیدا مى‌شوند؟
جواب آن است كه به اصطلاح علمى، این‌ها صفاتى خارج از ذات و متعلق به مقام فعل هستند. یعنى در مقام فعل این صفات به خداوند نسبت داده مى‌شود. از افعال او معلوم مى‌شود كه اگر به كسى ثواب و پاداش داد مى‌گوییم: از او راضى شد، و اگر او را عقاب كرد مى‌گوییم: خداوند بر او غضب كرده است. پس رضاى الاهى پاداش و غضب عقاب اوست بدون آن‌كه چیزى بر او وارد گردد و او را از حالى به حال دیگر متحوّل گرداند و هیجانى ایجاد كند، چرا كه به قول قدیمى‌ها غضب عبارت از هیجان خون است. بنابراین، از صفات مخلوقات عاجز و نیازمند است، نه خداوند.
یكى دیگر از متكلمان معروف به نام عمروبن عبید معتزلى به حضرت باقر(ع) عرض مى‌كند: «فدایت شوم، معناى آیه چهل سوره‌ی طه كه مى‌فرماید: «وَمَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى» چیست؟ مگر خداوند مثل ما انسان‌ها غضب مى‌كند و رنگش سرخ و رگ‌هاى گردنش متورّم مى‌گردد»؟
حضرت باقر(ع) فرمودند: «منظور از غضبْ عقاب، و حلول غضب به معناى شامل شدن عقاب و كیفر است». آن‌گاه مى‌فرماید: «اِنَّهُ مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ قَدْ زالَ مِنْ شَىْءٍ إلى شَىْءٍ فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوقٍ. هر كس كه گمان كند خداوند از یك حالتى به حالت دیگر متحوّل مى‌گردد خدا را به صفات مخلوقات موصوف كرده است».
پس اگر كسى گمان كند كه خشنودى در خدا از بین رفته و غضب جاى آن را مى‌گیرد لوازم ممكنات و مخلوقات ناقص را براى خدا دانسته در حالى كه ساحت قدس الاهى از این‌گونه حالات و تحوّلات دور است.
البته در قرآن برخى از اندام‌ها چون عین (چشم)، ید (دست) و قدم (پا) مانند ید الله و تصنع على عینى و امثال این‌ها به خداوند نسبت داده شده است. دلیل آن این است كه ما حقایق ماوراى امور مادى و جسمانى را نمى‌توانیم درك كنیم و فقط با تشبیه به مادّیات است كه اندكى فهم آن‌ها را آسان مى‌سازد و با تصوّر آن‌ها و سپس تجرید و تنزیه به خداوند تعالى نسبت بدهیم. در روایتى است كه هر موجودى خدا را به صفات خودش تصور مى‌كند و حتى مورچه گمان مى‌كند كه خداوند دو شاخك دارد و اگر نداشته باشد نمى‌تواند درست راه برود و براى او نقص حساب مى‌شود!
از حضرت باقر(ع) روایت است كه فرمود: «كُلَّما مَیَّزْتُمُوهُ بِاَوْهامِكُمْ فی اَدَقِّ مَعانیهِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ لَكُمْ مَرْدُودٌ اِلَیْكُمْ؛ هر چه درباره‌ی خدا در ذهن خود فرض و تصوّر كنید ساخته ذهن شماست هرچند كه در دقیق‌ترین معانى خود باشد كه به خودتان بر مى‌گردد، چرا كه مخلوق شماست».
به هر حال این صفاتى را كه ما در ذهن خود تصوّر مى‌كنیم ریشه‌ی آن امورى است كه ما در خود یا دیگر مخلوقات مى‌یابیم و سعى مى‌كنیم كه تنزیه از نقایص نموده به خدا نسبت بدهیم. حال بستگى دارد كه آیا بتوانیم به طور شایسته‌اى تنزیه كنیم یا خیر.
[3]. نهج البلاغه، خطبه 65: خداوندى كه هیچ حالتى براى او پیش نمى‌آید كه قبلاً نداشته باشد.
[4]. دعاى عرفه: خداوندا، رضاى تو بالاتر از آن است كه خودت براى آن علّتى قرار دهى تا چه رسد به این‌كه من بخواهم علّت براى آن باشم.
[5]. زخرف (43)، 55: وقتى كه ما را به تأسف وا داشتند و غمگین ساختند از آن‌ها انتقام گرفتیم.
[6]. نساء (4)، 93: خداوند بر او غضب كرد و او را لعنت نمود و براى او عذابى دردناك مهیا كرد.
[7]. شیطان خدا را 6 هزار سال عبادت كرد كه معلوم نیست از سالهاى دنیا بوده است یا از سالهاى آخرت. نهج البلاغه، خطبه‌ی قاصعه.
[8]. از این‌كه شیطان عرض كرد: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ... رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» معلوم مى‌شود كه عقیده به وجود و ربوبیّت و عزّت الاهى داشته و به قیامت نیز عقیده داشته است (غیاثى كرمانى).
[9]. اعراف (7)، 12؛ من بهتر از او هستم كه مرا از آتش و آدم را از گِل آفریدى.
[10]. بقره (2)، 34: امتناع كرد و استكبار ورزید و از كافران بود.
[11]. بحار الانوار، ج 2، باب 32، ص 262: من دوست دارم آن‌گونه كه خودم مى‌خواهم اطاعت شوم. البته در بعضى از روایات به این صورت آمده است: «اِنَّما اُریدُ اَنْ اُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ اُریدُ».
[12]. اعراف (7)، 176: آن كسى كه آیات خود را به او دادیم ولى او خود را از آن‌ها منسلخ ساخت... و اگر مى‌خواستیم او را بدان آیات رفعت مى‌دادیم ولى او خود به زمین چسبید و از هوس خود پیروى كرد. پس او مانند سگ است...
[13]. توبه (9)، 100: خداوند از آنان راضى گردید و بهشت‌هایى براى آن‌ها مهیا گردانید.
[14]. توبه (9)، 72: رضایت الاهى بالاتر است.
[15]. بقره (2)، 222: خداوند هر كسى را كه رو به طهارت بیاورد دوست مى‌دارد.
[16]. لقمان (31)، 18: خداوند هر انسان خیال‌پرداز فخرفروش را دوست ندارد.
[17]. خداوندا، غضبت را بر من شامل نگردان كه اگر هنوز مورد غضب قرار نگرفته‌ام، امید اصلاح دارم، و دیگر غصّه‌اى ندارم.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: