[1]. تقدیر و یا قضا و قدر از پیچیدهترین مباحثى است كه روایات و علماى علم كلام و حكمت دربارهی آن فراوان سخن گفتهاند و برخى هم آن را مسألهاى حل ناشدنى دانسته و گفتهاند: قلم چو به اینجا رسید سر بشكست. و برخى از روایات هم آن را بحر عمیق دانسته و تفكّر زیاد دربارهی آن را ممنوع كردهاند.
روایتى از امام هادى(ع) رسیده است كه یك مرحله از فاعلیت خداوند را به یك مهندس تشبیه نموده و مىفرماید: براى بناى یك ساختمان ابتدا باید مهندس نقشهاى ارائه بدهد كه این ساختمان در چه محلى و با چه گنجایشى و با چه پایه و اساسى ساخته شود و تا ساخته نشده همچنان به عنوان یك نقشه هست و امكان تغییر آن وجود دارد.
تدبیر جهان هستى توسط خداوند نیز همان مهندسى كارها و زمینهسازى و فراهم ساختن شرایط است و مراحل مختلف قابل تغییر است تا به مرحله قضا و حتمیّت كار مىرسد. البتّه طبق برخى از آموزههاى دینى قضاى حتمى الاهى نیز قابل تغییر مىباشد، چنانكه در دعاى پس از زیارت حضرت رضا(ع) مىخوانیم: «
وَ قَضائِكَ الْمُبْرَمِ الَّذی تَحْجُبُهُ بِاَیْسَرِ الدُّعاءِ: خدایا تو را به آن قضاى حتمى كه با اندك دعایى تغییر مىپذیرد سوگند مىدهم كه...».
و این همان چیزى است كه در اصطلاح كلام بداء نامیده مىشود. یعنى خداوند در لوح مقدرات آن را نوشته و به ملائكه وحى كرده و گویا دیگر هیچ قابل برگشت نیست ولى گاهى خداوند آن را تغییر مىدهد. مثلاً تقدیر شده كه عمر فلان شخص پنجاه سال باشد ولى با صلهی رحم و احسان به پدر و مادرى كه انجام داد عمر او به هشتاد سال افزایش یافت. به عنوان مثال خداوند به عمر مرحوم آقاى صدّیقین اصفهانى كه مردى بزرگ و شبانه روز در خدمت مردم بوده و در هر ساعتى از شبانهروز براى مردم استخاره مىگرفته و تعبیر خواب مىكرده است، ده سال به خاطر این خدمات افزود.
[2]. چون این مسأله كمتر در جاهاى دیگر مورد بحث واقع مىشود، در اینجا لازم است پیرامون آن توضیح دهیم:
گاهى به ذهن مىآید كه خدا نیز حالات مختلف چون رضا، سخط و غضب دارد. گاهى خوشنود و گاهى غضبناك مىگردد. در روایتى در اصول كافى باب توحید از هشام بن حكم است كه زندیقى به محضر حضرت صادق(ع) آمد. (لازم به ذكر است كه زندیق به معناى كافرى است كه اهل تحقیق و پژوهش و دانش است و در میان همفكران خود منزلتى به عنوان ایدئولوگ دارد، بنابراین سؤالاتى كه مىكردند جاندار و قوى بود و جوابهایى كه ائمه(ع) مىدادند بسیار پرمحتوا و خیلى قابل استفاده است).
زندیق از حضرت صادق(ع) پرسید: «آیا خداوند رضایت و غضب و سخط دارد»؟ او چون قرآن خوانده بود مىدانست كه در قرآن عباراتى از قبیل
«رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ» و
«سَخِطَ اللهُ عَلَیْهِمْ» و «غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ» مكرّر آمده است و حضرت صادق(ع) آن را انكار نمىكند، بنابراین مىخواست قبل از بحث از حضرت اعتراف بگیرد و سپس بحث كند. حضرت فرمود: «آرى خداوند رضا و غضب دارد». ولى براى اینكه جایى براى اشكال باقى نماند فوراً فرمود: «ولى نه چون انسانها و مخلوقات كه ابتدا رضایت و سپس غضب بر آنها وارد مىگردد. چرا كه مخلوق اجوف و توخالى است كه با این چیزها پر مىگردد، مركّب از اشیایى مصنوع و ساخته شده است كه مىتواند جاى خالى داشته باشد ولى در مورد خداوند چنین نیست چرا كه خداوند واحد و احدیُّ الذات و احدیُّ المعنا است یعنى صفات الاهى عین ذات اوست و لذا هیچ چیز وارد ذات او نمىشود».
اینك، این سؤال پیش مىآید كه اگر چنین است پس این رضا و سخط و غضب كجا پیدا مىشوند؟
جواب آن است كه به اصطلاح علمى، اینها صفاتى خارج از ذات و متعلق به مقام فعل هستند. یعنى در مقام فعل این صفات به خداوند نسبت داده مىشود. از افعال او معلوم مىشود كه اگر به كسى ثواب و پاداش داد مىگوییم: از او راضى شد، و اگر او را عقاب كرد مىگوییم: خداوند بر او غضب كرده است. پس رضاى الاهى پاداش و غضب عقاب اوست بدون آنكه چیزى بر او وارد گردد و او را از حالى به حال دیگر متحوّل گرداند و هیجانى ایجاد كند، چرا كه به قول قدیمىها غضب عبارت از هیجان خون است. بنابراین، از صفات مخلوقات عاجز و نیازمند است، نه خداوند.
یكى دیگر از متكلمان معروف به نام عمروبن عبید معتزلى به حضرت باقر(ع) عرض مىكند: «فدایت شوم، معناى آیه چهل سورهی طه كه مىفرماید:
«وَمَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى» چیست؟ مگر خداوند مثل ما انسانها غضب مىكند و رنگش سرخ و رگهاى گردنش متورّم مىگردد»؟
حضرت باقر(ع) فرمودند: «منظور از غضبْ عقاب، و حلول غضب به معناى شامل شدن عقاب و كیفر است». آنگاه مىفرماید: «
اِنَّهُ مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ قَدْ زالَ مِنْ شَىْءٍ إلى شَىْءٍ فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوقٍ. هر كس كه گمان كند خداوند از یك حالتى به حالت دیگر متحوّل مىگردد خدا را به صفات مخلوقات موصوف كرده است».
پس اگر كسى گمان كند كه خشنودى در خدا از بین رفته و غضب جاى آن را مىگیرد لوازم ممكنات و مخلوقات ناقص را براى خدا دانسته در حالى كه ساحت قدس الاهى از اینگونه حالات و تحوّلات دور است.
البته در قرآن برخى از اندامها چون عین (چشم)، ید (دست) و قدم (پا) مانند ید الله و تصنع على عینى و امثال اینها به خداوند نسبت داده شده است. دلیل آن این است كه ما حقایق ماوراى امور مادى و جسمانى را نمىتوانیم درك كنیم و فقط با تشبیه به مادّیات است كه اندكى فهم آنها را آسان مىسازد و با تصوّر آنها و سپس تجرید و تنزیه به خداوند تعالى نسبت بدهیم. در روایتى است كه هر موجودى خدا را به صفات خودش تصور مىكند و حتى مورچه گمان مىكند كه خداوند دو شاخك دارد و اگر نداشته باشد نمىتواند درست راه برود و براى او نقص حساب مىشود!
از حضرت باقر(ع) روایت است كه فرمود: «
كُلَّما مَیَّزْتُمُوهُ بِاَوْهامِكُمْ فی اَدَقِّ مَعانیهِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ لَكُمْ مَرْدُودٌ اِلَیْكُمْ؛ هر چه دربارهی خدا در ذهن خود فرض و تصوّر كنید ساخته ذهن شماست هرچند كه در دقیقترین معانى خود باشد كه به خودتان بر مىگردد، چرا كه مخلوق شماست».
به هر حال این صفاتى را كه ما در ذهن خود تصوّر مىكنیم ریشهی آن امورى است كه ما در خود یا دیگر مخلوقات مىیابیم و سعى مىكنیم كه تنزیه از نقایص نموده به خدا نسبت بدهیم. حال بستگى دارد كه آیا بتوانیم به طور شایستهاى تنزیه كنیم یا خیر.
[3]. نهج البلاغه، خطبه 65: خداوندى كه هیچ حالتى براى او پیش نمىآید كه قبلاً نداشته باشد.
[4]. دعاى عرفه: خداوندا، رضاى تو بالاتر از آن است كه خودت براى آن علّتى قرار دهى تا چه رسد به اینكه من بخواهم علّت براى آن باشم.
[5]. زخرف (43)، 55: وقتى كه ما را به تأسف وا داشتند و غمگین ساختند از آنها انتقام گرفتیم.
[6]. نساء (4)، 93: خداوند بر او غضب كرد و او را لعنت نمود و براى او عذابى دردناك مهیا كرد.
[7]. شیطان خدا را 6 هزار سال عبادت كرد كه معلوم نیست از سالهاى دنیا بوده است یا از سالهاى آخرت. نهج البلاغه، خطبهی قاصعه.
[8]. از اینكه شیطان عرض كرد:
«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ... رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» معلوم مىشود كه عقیده به وجود و ربوبیّت و عزّت الاهى داشته و به قیامت نیز عقیده داشته است (غیاثى كرمانى).
[9]. اعراف (7)، 12؛ من بهتر از او هستم كه مرا از آتش و آدم را از گِل آفریدى.
[10]. بقره (2)، 34: امتناع كرد و استكبار ورزید و از كافران بود.
[11]. بحار الانوار، ج 2، باب 32، ص 262: من دوست دارم آنگونه كه خودم مىخواهم اطاعت شوم. البته در بعضى از روایات به این صورت آمده است: «اِنَّما اُریدُ اَنْ اُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ اُریدُ».
[12]. اعراف (7)، 176: آن كسى كه آیات خود را به او دادیم ولى او خود را از آنها منسلخ ساخت... و اگر مىخواستیم او را بدان آیات رفعت مىدادیم ولى او خود به زمین چسبید و از هوس خود پیروى كرد. پس او مانند سگ است...
[13]. توبه (9)، 100: خداوند از آنان راضى گردید و بهشتهایى براى آنها مهیا گردانید.
[14]. توبه (9)، 72: رضایت الاهى بالاتر است.
[15]. بقره (2)، 222: خداوند هر كسى را كه رو به طهارت بیاورد دوست مىدارد.
[16]. لقمان (31)، 18: خداوند هر انسان خیالپرداز فخرفروش را دوست ندارد.
[17]. خداوندا، غضبت را بر من شامل نگردان كه اگر هنوز مورد غضب قرار نگرفتهام، امید اصلاح دارم، و دیگر غصّهاى ندارم.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی