کد مطلب: ۴۴۹
تعداد بازدید: ۲۰۶۰
تاریخ انتشار : ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۸
به مناسبت شهادت حضرت امام موسی کاظم(ع)| ۲
به شهادت تاریخ و اجماع مورّخین حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام عابدترين فرد زمان خود بودند، فقيه‏ ترين و سخاوتمند ترين و بزرگوارترين اشخاص به شمار مي رفتند.

مختصری از زندگی‌نامه امام کاظم علیه السّلام

 

حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام در روز یکشنبه ۷ صفر سال ۱۲۸ قمری در سرزمین ابواء (روستائی بین مکّه و مدینه) به دنیا آمدند. نام مبارکشان، موسی و لقبشان، کاظم (عبد صالح و باب الحوائج) و کنیه آن حضرت، ابو الحسن است. پدر بزگوارشان پیشوای ششم حضرت صادق علیه السّلام و مادر گرامیشان بانوئی با فضیلت به نام حمیده بود. مدّت عمر شریف حضرت ۵۵ سال بود که می توان این مدّت را به دو بخش کلّی تقسیم کرد: ۱- دوران قبل از امامت، از سال ۱۲۸ قمری تا ۱۴۸ قمری (۲۰ سال). ۲- دوران بعد از امامت، از سال ۱۴۸ تا ۱۸۳ (۳۵ سال) که در عصر طاغوت هائی به نام های: منصور دوانیقی، مهدی عبّاسی، هادی عبّاسی و هارون الرّشید بود و بیشتر دوران امامت آن حضرت (۲۳ سال و دو ماه و ۱۷ روز) در عصر خلافت هارون (پنجمین خلیفه عبّاسی) بود.(۱)

 

مکارم اخلاق امام کاظم علیه السّلام

 

به شهادت تاریخ و اجماع مورّخین حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام عابدترين فرد زمان خود بودند، فقيه‏ ترين و سخاوتمند ترين و بزرگوارترين اشخاص به شمار مي رفتند. طورى از خوف خدا گريه مي كردند كه محاسنشان از اشك چشم تر مى ‏شد و بيهوش مى‏ گردیدند و هرگاه قرآن مى‏ خواندند، مردم به گرد ایشان جمع مى ‏شدند و از صداى خوش او لذّت مى ‏بردند و گاهى نيز بر اثر خشوع و گريه ايشان به هنگام قرآن خواندن، به گريه مى ‏افتادند. مردم آن حضرت را عبد صالح (بنده نيك) لقب داده بودند و اين لقب، بيش از هر لقب و كنيه ‏اى، بر ایشان ماند. از همه مردم بيشتر به خانواده و خويشاوندانشان رسيدگى مي كردند. شب ها به سراغ فقراء مدینه می رفتند و زنبيل هائى كه محتوى پول از طلا و نقره و آرد و خرما بود براى آن ها مي بردند و به ايشان مي دادند و آن ها نمى‏ فهميدند چه كسى اين كمك را به آن ها مي كند.(2)

 

امام کاظم(ع) مطّلع از سرّ درون

 

شقیق بلخی می گوید: در سال 149 ق به قصد به جا آوردن اعمال حج از شهر خود خارج شدم تا این که به قادسیه رسیدم. زمانی که مشغول تماشای مردم بودم چشمم به جوانی افتاد که سیمائی نیکو داشت و سبزه گون بود ... و به تنهائی کناری نشسته بود. من با خود گفتم حتماً این جوان از صوفیه است و می خواهد در راه کَلّ بر مردم و باری بر دوش ایشان شود به خدا قسم که الآن می روم و او را سرزنش می کنم، تا به او نزدیک شدم و او مرا دید که به سمتش می روم گفت: : يا شقيقُ!‏ «اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ‏»، ای شقیق! از بسیاری از گمان ها بپرهیز که برخی از آن ها گناه هستند.

سپس مرا ترک نمود و رفت. من با خود گفتم: این امر بزرگی است، او از دل من خبر داد و نام مرا برد. و این نیست مگر این که او عبد صالح خداست. حتماً به او ملحق شده و از او می خواهم تا با هم باشیم. پس به سرعت به دنبال او رفتم ولی به او نرسیدم و او از چشمان من ناپدید شد. زمانی که به منزلگاه واقصه رسیدیم دیدم که او نماز می خواند در حالتی که (در محضر پروردگار) تمام اعضایش به لرزه در آمده و اشک از چشمانش جاری است. پس گفتم : باید به سراغ او بروم و از او حلالیت بخواهم. پس صبر کردم تا نمازش تمام شد و نشست، رو به او نمودم. وقتی مرا دید گفت: ای شقیق! این آیه را تلاوت کن: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»، و همانا من حتماً می بخشم کسی را که توبه نموده، ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و پس از آن هدایت یابد.

سپس مرا ترک نمود و رفت. پس من با خود گفتم: حتماً او از ابدال و نیکان روزگار است، او دو بار از سرّ درونم خبر داد. وقتی به منزگاه زباله رسیدیم، ملاحظه کردم که آن جوان کنار چاه ایستاده و در دست ظرفی دارد که می خواهد با آن از آب چاه بردارد امّا ظرف از دست او به داخل چاه افتاد. من به او نگاه می کردم، دیدم رو به آسمان نمود و شنیدم که می گفت:

أنتَ ريّي إذا ظَمئْتُ إلى الماءِ و قُوتي إذا أَرَدْتُ الطعاما

(یعنی:) تو خداى منى هرگاه تشنه آب گردم و قوت منى هرگاه كه به غذا نيازمند باشم‏.

خدایا! آقای من! من ظرف دیگری غیر از آن ندارم پس مرا از آن محروم مکن. شقیق می گوید: به خدا قسم دیدم که آب چاه بالا آمد و او دستش را دراز کرد و ظرف را گرفت و از آب پر نمود، پس از آن وضو ساخت و چهار رکعت نماز خواند و بعد از تلّ رملی قدری برداشت و داخل ظرف آب ریخت و پس از آن که تکانش داد از آن نوشید. من جلو رفتم و به او سلام کردم و او پاسخ سلامم را داد، عرضه داشتم: از اضافه آن چه خدا به تو روزی داشته به من عنایت کن. پس گفت: ای شقیق! پیوسته نعمت خدا در ظاهر و باطن شامل حال ما می شود پس گمان خود را به خدا نیکو دار. سپس از آن ظرف به من نوشاند و من دیدم که مخلوطی از آرد نرم و شکر است و به خدا قسم که شربتی لذیذتر و خوش بوتر از آن تا به آن روز ننوشیده بودم. پس سیر و سیراب شدم و تا چند روز اشتها به خوردن غذا و نوشیدنی نداشتم. دیگر او را ندیدم تا این که داخل مکّه شدیم و شبی او را دیدم که بسیاری از خدمتکاران و مردم دور او را احاطه کرده اند. به برخی از نزدیکانش گفتم: این جوان کیست؟ گفتند: او موسی بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السّلام‏ است.(3)

 

سلطنت حقیقی از آنِ خدا و اولیاء خدا

 

صالح بن واقد طبرى مى‏‌گويد: بر امام كاظم عليه السّلام وارد شدم، به من فرمودند: اى صالح! اين طاغوت (هارون) تو را فرا مى ‏خواند و زندانى مى ‏كند. و در مورد من از تو مى ‏پرسد. بگو: او را نمى ‏شناسم. و هنگامى كه به زندان رفتى، به كسى كه قصد بيرون آوردن تو را دارد بگو: مرا به اذن خدا نجات بده. صالح مى ‏گويد: روزى هارون مرا از طبرستان خواند و گفت: موسى بن جعفر چه مى ‏كرد؟ شنيده ‏ام كه نزد تو بوده است؟ گفتم: من چه مى ‏دانم موسى بن جعفر كيست و كجاست؟ تو اى امير المؤمنين! بهتر از من او را مى ‏شناسى و جايش را مى‏ دانى. هارون گفت: او را به زندان ببريد. وقتى در زندان بودم يكى از شب ها همه خواب بودند و من بيدار و نشسته بودم. صدايى (صدای امام کاظم علیه السّلام) شنيدم كه مرا صدا مى ‏كند. لبيك گفتم. گفت: به اينجا افتاده ‏اى؟ گفتم: آرى، مولاى من! فرمود: برخيز و پشت سر من بيا. من هم برخاستم و خارج شديم. وقتى به راهى رسيديم فرمودند: اى صالح! سلطنت و قدرت واقعى نزد ماست كه خدا عنايت كرده است. گفتم: مولاى من! از شرّ اين طاغوت به كجا پناه ببرم؟! فرمودند: به شهر خودت برگرد، ديگر هرگز دست او به تو نمى‏ رسد. صالح مى‏گويد: به طبرستان برگشتم و به خدا قسم كسى از من نپرسيد كجا بودى و نفهميد كه زندان بودم يا جاى ديگر.(4)

 

سوء ظنّ ابابصیر

 

اسحاق بن عمّار مى‏ گويد: ابو بصير با امام كاظم عليه السّلام در راه مكّه به مدينه، قصد عزيمت به عراق نمودند. در منزل زباله (ما بين مكّه و مدينه) فرود آمدند. امام، على بن ابى حمزه بطائنى را كه شاگرد ابو بصير بود فراخواندند و او را در حضور ابو بصير، سفارش هايى كرده و فرمودند: اى على! وقتى به كوفه رسيدم تو جلوتر برو و اين كارها را انجام بده. ابو بصير ناراحت شد و بيرون آمد و گفت: عجيب است! به خدا از ابتداى سفر با او هستم ولى كارهايش را به بعضى از شاگردان من ارجاع مى ‏دهد. نمى ‏دانم چه خطايى كرده ‏ام. فرداى آن روز، ابو بصير در همان جا تب كرد و به شدّت مريض شد. على بن ابى حمزه را خواست و به او گفت: استغفار مى ‏كنم خدا را از اين كه در مورد مولايم سوء ظن پیدا كرده و زود قضاوت نمودم. او مى ‏دانست كه من خواهم مرد و به كوفه نخواهم رسيد. اى على! وقتى من مُردم اين كارها را بكن و فلان جا برو. راوى مى ‏گويد: ابو بصير در همان منزل به رحمت خدا پيوست‏.(5)

 

بشر حافی از توبه تا طیّ الأرض

 

روزى آن حضرت از در خانه بشر در بغداد گذشتند، شنيدند صداى ساز و آواز، غناها و نى و رقص كه از آن خانه بيرون مى ‏آيد. از آن خانه كنيزى بيرون آمد در حالی که در دستش خاكروبه بود، آن خاكروبه را بر در خانه ريخت. حضرت به او فرمودند: اى كنيزك! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ گفت: آزاد است. حضرت فرمودند: راست گفتى اگر بنده بود از مولاى خود مى ‏ترسيد. وقتی كنيز برگشت، آقاى او بشر بر سر سفره شراب بود، پرسيد: چه باعث شد كه دير آمدى؟ كنيز حكايت را براى بشر نقل كرد، بشر با شنیدن این سخن با پاى برهنه بيرون دويد (و همین امر باعث شد که او به «حافی» یعنی پابرهنه مشهور گشت) و خدمت آن حضرت رسيد و عذر خواست و گريه كرد و اظهار شرمندگى نمود و به دست شريف آن حضرت از كار خود توبه كرد.(6)

امّا توبه بشر، توبه واقعی بود و به راستی که او از کردار خویش پشیمان شد و دیگر به سمت اعمال ناپسند گذشته باز نگشت. کار او به جائی رسید که نزد خدای متعال از آبرومندان و پرهیزکاران شد. يكى از تجّار بغداد مى‏ گويد: روز جمعه ‏اى بعد از فراغت از نماز جمعه، برخوردم به «بشر حافى» كه با سرعت از مسجد خارج مى‏ شد، با خود گفتم، اين مردِ معروفِ به زهد را ببين كه حاضر نيست در مسجد كمى توقّف كند و در آن مشغول عبادت شود!! آن گاه تعقيبش كردم، ديدم رفت جلوی نانوائى و يك درهم داد و نانى خريد، باز با خود گفتم: اين زاهد را ببين كه نان مى‏ خرد؟! آن گاه يك درهم ديگر داد و كبابى خريد، خشمم نسبت به او زيادتر شد، سپس پيش حلوا فروشى رفت و فالوده‏اى خريد. گفتم به خدا قسم ولش نمى ‏كنم تا بنشيند و بخورد! ولى او راه بيابان پيش گرفت، با خود گفتم به طور قطع او مى ‏خواهد در كنار سبزه ‏زارى غذا بخورد، در تعقيبش ادامه دادم او تا عصر همچنان راه مى ‏رفت و من نيز به دنبالش، بالاخره او وارد قريه ‏اى شد. در آن مسجدى بود و در آن مريضى بسر مى ‏برد، بالاى سرش نشست و آن غذا را لقمه لقمه به دهانش مى‏ گذاشت، از اين فرصت استفاده كرده و به گَردش در آن پرداختم و يك ساعت در آن گردش كردم، ديدم بشر نيست از مريض پرسيدم: او كجا است؟ گفت به بغداد رفته است، گفتم از اينجا تا بغداد چقدر فاصله است؟ گفت: چهل فرسخ گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون» عَجَب كارى كردم؟! با خود پولى ندارم تا مالى كرايه كرده خود را به بغداد برسانم و قدرت بر پياده روى هم ندارم!! او به من گفت: همين جا بمان تا او برگردد. تا جمعه آينده در آنجا ماندم و او در همان وقت آمد و با او چيزى بود كه آن را به مريض داد كه بخورد و او هم خورد، آن گاه مريض به او گفت: اى ابا نصر! اين مرد با تو از بغداد آمده و از جمعه گذشته در اين جا مانده است او را به محلّش برگردان، او با نظر خشم به من نگريست و گفت: چرا با من آمدى؟ گفتم: اشتباه كردم، گفت: برخيز و با من بيا. تا نزديك غروب با او راه رفتيم هنگامى كه به بغداد نزديك شديم، به من گفت: محلّه شما در كجاى بغداد است؟ گفتم در فلان موضع، گفت: برو و ديگر بر نگرد.(7)

آری یک موعظه حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام از بشر انسانی ساخت که صاحب کراماتی همچون طیّ الأرض شده بود و این در حالی است که اگر آن کلام انقلابی امام علیه السّلام نبود، بشر همچنان در غفلت به سر می برد.

 

پاسخ به ابوحنیفه

 

محمّد بن مسلم گفت: ابو حنيفه خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيد عرض كرد: پسرت موسى را ديدم مشغول نماز است مردم از مقابلش در رفت و آمد هستند آن ها را نهى نمي كند با اين كه چنين كارى صحيح نيست. حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: موسى را صدا بزنيد. حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام را صدا زدند، امام علیه السّلام به ایشان فرمودند: پسر جان ابو حنيفه مي گويد: تو نماز مي خواندى در حالی که مردم از روبرويت در رفت و آمد بوده‏ اند و تو آنها را از اين كار نهى نكردى. عرض كرد: بله پدر جان، زیرا آن كسى كه برایش نماز مي خواندم به من نزديك تر از مردم بود. خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ». و ما به او از رگ گردن نزدیک تریم. امام صادق عليه السّلام او را در آغوش گرفته فرمودند: پدر و مادرم فدايت اى گنجينه اسرار!(8)

 

شهادت امام کاظم(ع)

 

هارون امام علیه السّلام را به اجبار به بغداد آورد و آن حضرت در این مدّت، سال ها در زندان به سر می بردند. تأثیر ملکوتی امام علیه السّلام بر زندان بانان به قدری بود که آن ها اسیر و دربند اخلاق الهی امام می شدند و بدین جهت هارون پیوسته زندان امام علیه السّلام را تغییر می داد تا مبادا زندان بانان حضرت را در گشایش و آسودگی بگذارند. در زیارت آن امام غریب در بیان حالات آن حضرت می خوانیم:الْمُعَذَّبِ‏ فِي‏ قَعْرِ السُّجُون. (خدایا درود بفرست بر امامی که) در قعر سیاه چال ها مورد اذیّت و آزار بود.

در نهایت هارون دستور داد تا آن بزرگوار را در سیاه چالِ زندان بانِ خبیث و سنگدلی به نام سندی بن شاهک محبوس گردانند. در این زندان به قدری بر امام کاظم علیه السّلام سخت گذشت که در مناجات خود با پروردگار این چنین دعا می فرمود: «يَا سَيِّدِي نَجِّنِي مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وَ خَلِّصْنِي مِنْ يَدِهِ يَا مُخَلِّصَ‏ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طِينٍ وَ مَاءٍ وَ يَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ يَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَيْنِ مَشِيمَةٍ وَ رَحِمٍ وَ يَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنْ بَيْنِ الْحَدِيدِ وَ الْحَجَرِ وَ يَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَيْنِ الْأَحْشَاءِ وَ الْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِي مِنْ يَدَيْ هَارُونَ». يعنى: اى آقاى من، سرور من، مرا از زندان هارون نجات بده و از دست او رهايم كن. اى كه درخت را از بين گِل و شن بيرون مى ‏آورى! اى كه شير را از بين مجراى خون و فضولات خارج مى ‏كنى. اى كه جنين را از ميان رحم و مشيمه خارج مى ‏كنى! اى كه آتش را از آهن و سنگ بيرون مى ‏آورى! اى كه روح را از بين امعاء و احشاء خارج مى ‏كنى! مرا از دست هارون نجات بده.

در ۲۵ رجب سال ۱۸۳ قمری در همین زندان و به دستور هارون الرّشید، سندی بن شاهک به امام علیه السّلام زهر خورانده و حضرتش را همچون پدر و اجداد گرامیشان به شهادت رساند. بدن مبارک موسی بن جعفر علیه السّلام را بر تخت پاره ای گذاشته، و شخصی صدا می زد: «هذا امام الرفضه» این امام رافضیان است، پس از آن سه روز بر پل بغداد نگاه داشتند تا بدن مبارک حضرت را همه مشاهده نموده، وانمود کنند که امام علیه السّلام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. امّا پیکر رنجیده امام علیه السّلام به اذن خدا در پاسخ به سؤال فردی که از کیفیّت وفات حضرت از ایشان سؤال کرد، به سخن آمده و سه مرتبه فرمود: قتلاً قتلاً قتلاً. و اینچنین نیرنگ هارون برای همه هویدا شد. پس از آن بدن مطهّر امام علیه السّلام بعد از تجهیز در کاظمین نزدیک بغداد به خاک سپرده شد.(9)‏

 

کلامی از امام کاظم(ع)

 

مردی از امام علیه السّلام درباره یقین سؤال کرد، حضرت فرمودند: «يَتَوَكَّلُ عَلَى اللَّهِ وَ يُسَلِّمُ لِلَّهِ وَ يَرْضَى بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ يُفَوِّضُ إِلَى اللَّهِ». بر خدا توکّل کند، و تسلیم پروردگار باشد، و به قضاء الهی راضی بوده و امر خود را به خدا واگذارد.(10)

 

پی‌نوشت‌ها:

برگرفته از کتاب های:

۱- احادیث الطّلاب ص۸۹۴/ سیره پیشوایان ص۴۱۳/ داستان های شنیدنی از چهارده معصوم ص۱۳۲.

2- زندگانى حضرت امام موسى كاظم(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:86/ زندگانى دوازده امام عليهم السلام ،ج‏2،ص:321.

3- إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج‏4، ص: 264.

4- جلوه‌‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص 256.

5- همان ص 255.

6- منتهى الآمال، شيخ عباس قمى ، ج‏3، ص: 1479.

7- الغدير (مترجم)، ج‏9، ص:50.

8- زندگانى حضرت امام موسى كاظم(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:150.

9- ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص: 187/ بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏۹۹ ص۱۷/ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج‏4، ص: 275.

10- تحف العقول، ص: 408.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

حجت‌الاسلام مسلم زکی‌زاده

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: