خاطرهاى از مرحوم حاج میرزا عبدالعلى تهرانى
در روزگار جوانى ماه مبارك رمضان به مشهد مقدّس مشرف گشتم و مرحوم حاج میرزا عبدالعلى تهرانى (پدر حاج آقا مجتبى تهرانى كه در تهران درس فقه و اصول و اخلاق دارند) در مشهد اقامت داشت و مدّتى بالاى سر حضرت نماز مىخواند و شبها در منزل خود مجلس وعظ داشت. یكى از شبهاى احیاء (به نظرم شب بیست و سوم) پس از پایان مراسم قرآن روى سر گرفتن به هنگام دعا چنین گفت:
«خدایا من وقتى كه جوان بودم در دعاها پا را از مراتب توحید پایینتر نمىگذاشتم (یعنى همیشه از تو مراتب توحید را مىخواستم) امّا حالا كه پیر شدم و محاسنم سفید گشته از تو مىخواهم كه مرا مسلمان بمیرانى...
خدایا در این شب احیا كسانى قرآن خوانده و توسل و عبادت داشتهاند و هر كسى را به واسطه یك عملى مثل روزه و نماز و صدقات و صله رحم و كارهاى خیرى كه داشتند بخشیدى. خدایا ما را هم مجّانى بیامرز تا روز قیامت بگویى یك دسته را من مجّانى آمرزیدم».
اولیاى خدا بعد از طى مقامات و سالها سیر و سلوك و ریاضت و استفاده از اساتیدى بزرگ چون مرحوم میرزا جواد آقاى تبریزى، در سنّ هشتاد سالگى به جایى مىرسند كه به عمل خود نمیتوانند اتّكا كنند. به همین سبب در این فراز از مناجات مىگوییم: خدایا فرض كنیم كه روز قیامت شده و من در پیشگاه تو ایستادهام، گرچه دستم خالى است ولى یك ابر روى سر من سایه انداخته و آن توكّل خوبى است كه به تو داشتم. و تو نیز در این ایستگاه، آنچه را كه شایستهی مقام تو، نه آنچه كه شایسته من بوده است، گفتهاى. یعنى نگفتى: تو بىشرم و گناهكار و آلودهاى. فرمودى: من اهل گذشت و آمرزش و بخشش هستم. لذا مرا مشمول عفو خود به بركت همان توكّل نمودى. مناجاتكننده به خود مىآید كه اگر من این آلودگىها را باید با خود به جهان آخرت ببرم ولى باز از رحمت خدا ناامید نیستم، ولى این امید نه به اعمال خودم بلكه به واگذارى شایسته كارهایم به خداست و انتظار دارم كه در قیامت در هنگامهی حساب و كتاب، آنچه را كه سزاوار شأن او از كرم و بزرگوارى و عفو است بگوید، نه آنچه كه سزاوار من از عقاب و كیفر است.
* * *
اِلهی اِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ اَوْلى مِنْكَ بِذلِكَ وَ اِنْ كانَ قَدْ دَنا اَجَلی وَ لَمْ یُدْنِنی مِنْكَ عَمَلی فَقَدْ جَعَلْتُ الْاِقْرارَ بالذَّنْبِ اِلَیْكَ وَسیلَتی؛ خداوندا، اگر تو مرا عفو كنى، پس چه كسى سزاوارتر از تو به این كار است، و اگر مرگ من فرا رسد و عمل من نتواند مرا به تو نزدیك گرداند، من اقرار به گناهان را وسیلهی خودم به سوى تو قرار مىدهم.
در این فراز عرض مىكنیم: خداوندا، اگر بخشش در كار باشد چه كسى سزاوارتر از تو به بخشیدن است؟ اگر آمرزش مطلوب است پس چه كسى بهتر از تو مىآمرزد؟ اگر مرا ببخشى دور از انتظار نیست. اگر مرگ من فرا رسیده و هنوز عمل من باعث نزدیك شدن من به تو نشده باشد، فقط یك راه مانده كه به تو نزدیك شوم و مشمول آمرزش و رحمت تو گردم و آن، اقرار به گناه است.[1] خدایا؛ من اقرار مىكنم كه بندهاى ناچیز هستم و این اقرار وسیلهاى براى نزدیك شدن گناهكار به رحمت مىگردد.
یك پرسش اساسى و پاسخ آن
گویا در این جا سؤال مقدّرى است و آن اینكه: اگر گناهكار آمرزیده شود خلاف حكمت است و در این صورت گناهكار با اهل طاعت فرقی نمىكند. جواب آن این است كه این گناهكار با تذلّل و فروتنى اقرار به گناه كرده است و با گناهكاران دیگر فرق مىكند.
انسان از روى خودخواهى و خودپرستى حاضر نمىشود به اشتباه خود حتى در خلوت اقرار نماید و اگر كسى تربیتنایافته باشد غرور و استكبار به او اجازه نمىدهد به اشتباه و گناه اعتراف نماید بلكه همواره آن را توجیه كرده و به توجیهاتى مانند: «جامعه فاسد است» و یا توجیهاتى براساس گفتههاى برخى از مكاتب روانشناسى و جامعهشناسى كه مىگویند: «بشر ساختهی دست محیط و وراثت است و از آن جا كه عوامل ژنتیك و عوامل اجتماعى و محیط در اختیار انسان نمىباشند و از خود اختیارى ندارد، پس اگر اشتباه كرد تقصیر پدر و مادر و محیط جامعه است» متوسل مىشود و اعمال خود را این چنین توجیه مىكند.
البته، این سخن تا حدّى درست است، یعنى تأثیر این عوامل را نمىتوان انكار كرد و تا حدودى در شخصیت افراد تأثیر مىگذارند، ولى این عوامل تعیینكننده نیست و فقط زمینهساز است و هرگز موجب جبر نمىشود. اینكه در قرآن كریم روى داستان برخى از افراد مانند فرزند و همسران نوح(ع) و لوط(ع) تأكید مىشود براى آن است كه نشان دهد ارتباط با بیت نبوّت نمىتواند اختیار و اراده را از انسان بگیرد و به اجبار او را به راه حق هدایت كند و به همین سبب وقتى كه حضرت نوح(ع) عرض كرد: «خدایا قول داده بودى كه اهل من را نجات دهى، جواب آمد: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ».[2]
از سوی دیگر همسر فرعون را مثال مىزند كه در دربار فرعون كه بدترین و فاسدترین محیطهاست به مقامى مىرسد كه خداوند دربارهی او مىفرماید: «وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن».[3] و به چنان مقامات عالى عرفانى مىرسد كه درخواست منزلى در بهشت نزد خدا مىكند، نه مانند برخى از ما كه كاخ و میوه و همسر بهشتى مىخواهیم، بلكه عندالله را مىطلبد كه مقام جوار الاهى است. پس اگر عامل محیط موجب جبر مىشد مىبایست دربار فرعون كه كثیفترین و فاسدترین محیط است، همسر فرعون را نیز مثل سایر درباریان بسازد و نهتنها چنین نكرد بلكه این بانوى گرامى به عنوان الگو براى تمام مؤمنان در طول تاریخ مطرح شد. پس این بهانهها نمىتواند توجیهكنندهی اشتباهات كسى باشد. اگر انسان سالمى باشد، اعتراف مىكند كه اشتباه كردم و قول مىدهم تكرار نكنم. دست كم نزد خود اقرار و اعتراف كرده و شایستگى بخشش پیدا مىكند. ولى اگر گردنكلفتى و توجیهگرى كند، خداوند مىگوید من چه چیزى را ببخشم در حالى كه او نمىپذیرد كه مرتكب اشتباه شده است.
بارى، اعتراف به گناه و اشتباه در محضر خداوند، آخرین وسیلهاى است كه انسان مىتواند براى تقرّب به خدا از آن استفاده كند و معلوم مىشود كه هنوز مورد غضب و سخط الاهى واقع نشده است، و گرنه مجال چنین اعتراف و اقرارى نمىیافت. بنابراین عرض مىكنیم: اگر توفیق پیدا كردن راه تقرّب به سوى خداوند را از راه عمل صالح پیدا نكردیم، راه دیگرى انتخاب كرده و آن اقرار و اعتراف به گناه در پیشگاه الاهى است.
* * *
اِلهی قَدْ جُرْتُ عَلى نَفْسی فِی النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَیْلُ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها؛ خداوندا، من به خودم در رابطه با چارهاندیشى و تدبیر خودم ظلم و جور نمودم. پس واى بر من اگر من را نیامرزى.
براى تبیین این فراز از مناجات ذكر دو مقدمه لازم است:
1. تقریباً نیمى از این مناجات در طلب رحمت و بخشش الاهى است و با انواع بیانات لطیف و شیرین و دلنشین سعى شده كه دریاى رحمت الاهى به جوش بیاید. هرچند قبلاً گفته شد، خداوند حالات متعارض ندارد و تغییر متعلق به ما است كه لیاقت رحمت او را پیدا مىكنیم. مثلاً همه مردم حتى كودكان دبستانى مىدانند كه خورشید طلوع و غروب نمىكند، ولى مىگویند طلوع و غروب كرد، قرآن نیز با زبان عرف سخن گفته است. البته خورشید هم حركتى دارد ولى غروب و طلوع معروف را ندارد، و این زمین است كه خود را مواجه با خورشید مىكند نه اینكه خورشید بالا و پایین برود. ما نیز به زبان محاوره مىگوییم كارى مىكنیم تا خدا را خشنود كند و پرهیز مىكنیم از كارى كه خدا را ناخوش بیاید. در حالى كه ما كوچكتر از آنیم كه بتوانیم رضایت براى خدا ایجاد كنیم.
پس ما كه مىگوییم دریاى رحمت خدا به جوش بیاید در حقیقت معناى آن این است كه در ما جوششى پیدا شود كه مشمول رحمت الاهى شویم، چرا كه رحمت او مثل آبشارى است كه از ازل تا ابد در حال ریزش و جوشش و خروش است و این ما هستیم كه باید جلو رفته و این گنجایش را پیدا كنیم تا از این آبشار بىپایان رحمت الاهى استفاده كنیم.
2. زبان مناجات و دعا غیر از زبان برهان و جدال و خطابه است. اگر زبانها را در همان صناعات خمس[4] محصور كنیم، مىتوانیم بگوییم دعا و مناجات زبان شعر است، البته نه به معناى نثر منظوم بلكه شعر در اصطلاح اهل منطق یعنى بیانى كه نیروى خیال را تحریك كند و در مقام مدح، عواطف و در مقام مرثیه، احساسات دیگران را تحریك مىكند. با این تفاوت كه در مناجات احساسات و عواطف مناجاتكننده تغییر پیدا كرده و تحریك مىگردد تا شایستگى درك رحمت الاهى را پیدا كند. كسى اشكال نكند كه در فلان دعا، كبرى كلیّت ندارد و در فلان مناجات مقدّمات برهان تمام نیست. چرا كه این دعا در مقام استعطاف است تا عطوفت خداوند جلب شود نه در مقام بیان یك قضیّه برهانى و جدلى و... .
پس از ذكر این دو مقدمه در رابطه با این فراز از مناجات عرض مىكنیم:
گاهی ممكن است كسى به طور معمولى اقرار كند كه من گناه كردهام و گاهى نیز همین اقرار را با لطافت خاص بیان مىكند. روح انسان كه منسوب به خدا است قدرت زیادى دارد و مىتواند علاوه بر فاعل ادراك بودن، موضوع ادراك نیز باشد. یعنى چیزى را درك كرده و سپس خود به تماشاى درك خود مىنشیند و جمع این دو حالت خیلى عجیب است كه امكان آن براى بسیارى از فیلسوفان اروپایى و غربى مورد تردید است و گفتهاند: علم به نفس مُحال و علم شهود به نفس ناممكن است چرا كه عالِم باید غیر از معلوم باشد. ولى پندار این فیلسوفان درست نیست، چرا كه روحِ منسوب به خدا، در وجود انسان قدرتى دارد كه مىتواند بر اعمال خود اشراف پیدا كند. آگاهان از علم روانشناسى اهمیّت این مسأله را به خوبى درك مىكنند، مىتوان گفت كه راز خلیفةالله بودن انسان همین قدرت روحى اوست كه امانتدار الاهى گشته و اختیار و اراده نیز از همینجا ناشى مىگردد.
انسان قدرت دارد كه زمام خیال خود را در اختیار گرفته و نگذارد هر جا كه مىخواهد بتازد. و اگر كارى كنیم كه جهنمى بشویم خیلى به خودمان ظلم كردهایم. این قدرت را باید در جهت اصلاح خود به كار ببندیم و از قدرت خود سوء استفاده نكنیم.
در این فراز مىگوییم: خودم بر خودم حقى داشتم كه آن را پایمال نمودم، زیرا ما داراى دو شأن و موقعیّت هستیم. یكى شأن كسى كه باید حقّى ادا كند و دیگر شأن كسى كه باید حق او ادا شود. هم معلّم هستیم و هم متعلّم. هم مربى هستیم و هم متربّى. و لذا عرض مىكنیم: خدایا به خودم ظلم كردم، چرا كه در مقام چارهاندیشى و نگاه به موقعیّت وجودى و تدبیر امور خودم كوتاهى نمودم، مثل پدرى كه به جاى چارهاندیشى براى فرزندش، او را در آتش انداخته باشد، من نیز خودم را به آتش افكندهام. امّا در دنیا چون پرده وجود دارد نمىتوانم ببینم ولى در قیامت كه پردهها كنار رفت و یا براى مردان خدا كه پردهها هم اكنون كنار رفته است معلوم مىشود كه هم اكنون در آتش هستم.
وقتى كه دیگرى از انسان شكایت مىكند، قاضى حق او را مىگیرد و به صاحبش برمىگرداند، ولى وقتى كه انسان از خودش شكایت مىكند قاضى چه مىتواند بكند؟ این لطیفترین بیانى است كه بیچارگى و عجز انسان را مجسم و عطوفت و رحمت الاهى را اقتضا مىكند.
واى بر من، هیچ چارهاى ندارم مگر آنكه تو مرا ببخشى. كسى به داد من نمىرسد. از خودم شكایت مىكنم كه به خودم ستم نمودم.
* * *
اِلهی لَمْ یَزَلْ بِرُّكَ عَلَیَّ اَیّامَ حَیوتی فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنّی فی مَماتی؛ خداوندا احسان تو همواره در دوران حیات و زندگى شامل حال من بوده است، پس آن را در حال ممات از من دریغ مدار.
اگر بخواهیم این جمله را بهصورت قیاس در نظر بگیریم یك كبراى پنهان دارد و آن اینكه:
خدایا در طول زندگى به من احسان كردى و هر كس كه در طول زندگى به من كمك كرده باید بعد از مرگ هم به من كمك كند. پس خدایا باید پس از مرگ به من كمك كنى.
امّا این كبرى تامّ و تمام نیست، زیرا خداوند در طول زندگى براى فراهم شدن زمینهی امتحان به انسانها كمك كرده است و بعد از مرگ نوبت حساب و عقاب است و دیگر آن موضوع باقى نمانده است. و چون این بیان نه برهانى است و نه جدلى، بلكه صرفاً بهانهاى است براى مخاطب قرار دادن پروردگار، نباید انتظار تامّ بودن برهان را داشت.
پس عرض مىكنیم: خدایا! یك عمر به من احسان كردى، قبل از آنكه آفریده شوم با نعمت و با لطف تو شرایط وجود براى من فراهم شد. در طول زندگى، همیشه مشمول نعمتهاى بىپایان تو بودم كه توان شمارش آنها را ندارم. پس از مرگ نیز احتیاج به آن دارم، پس با استصحاب احسان، مرا رها نكن. همان عاملى كه باعث شد عمرى بدون استحقاق و حتى بدون اینكه درخواستى داشته باشم به من نعمت ببخشى، به حكم اَلْاِكْرامُ بِالْاِتْمامِ پس از مرگ نیز نعمت خود را تكمیل كن.
* * *
اِلهی كَیْفَ ایَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لی بَعْدَ مَماتی وَ اَنْتَ لَمْ تُوَلِّنی اِلاَّ الْجَمیلَ فی حَیوتی؛ خداوندا، چگونه از نظر رحمت تو براى پس از مرگم ناامید باشم در حالى كه در زمان حیات و زندگیم جز به خوبى و زیبایى با من رفتار نكردى.
این فراز نیز مانند فراز قبلى براى جلب ترحّم و احسان الاهى است با اضافهی این مفهوم كه: تو یك عمر به من احسان كردى و این باعث امیدوارى من شد كه پس از مرگ من هم ادامه پیدا خواهد كرد. استمرار نعمتهاى گذشته را نه فقط در حال حیات، بلكه پس از مرگ نیز درخواست كنم، چرا كه عادت تو احسان است. چگونه از كسى كه عادت به رحمت و احسان دارد، ناامید باشم. من كه همواره از تو خوبى و زیبایى و لطف دیدم، چشم امید به استمرار و جریان آن پس از مرگ دارم.
* * *
اِلهی تَوَلَّ مِنْ اَمْری ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِكَ عَلى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ؛ خداوندا، آنگونه كه تو شایستهاى كارهاى مرا به عهده بگیر و فضل خودت را بر گنهكارى كه نادانىاش او را در خود فرو برده است، جارى ساز.
خداوندا، مقتضاى یك عمر گناه و معصیت آن است كه مرا عقوبت كنى، چرا كه جواب گناه تكریم و پاداش نیست. پس شایستگى براى پاداش ندارم بلكه باید تنبیه شوم، ولى تو شایستهی احسان، كرم و گذشت هستى. اگر بیامرزى هیچكس به تو اعتراض نمىكند، پس به گونهاى كارهاى من را سامان بده كه سزاوار آن هستى.
تو به مقتضاى كرم و آمرزش خود با من برخورد كن نه به مقتضاى گناهان من.
در اینجا حالت انبساط خاطر، انس و امید به انسان دست مىدهد، چرا كه حالات ما متفاوت است. گاهى اقتضا مىكند كه به اسماى جلال توجه كنیم و گاهى به اسماى جمال. مثلاً كسى كه گرفتار دشمنى ظالم شده به قهاریّت و جباریّت الاهى توجه مىكند و نمىگوید اى خداى مهربان و بخشنده، بلكه مىگوید اى خداى قهّار و منتقم از این دشمن انتقام بگیر. وقتى از او رحمت و بخشش طلب مىكند او را با اسامى غفور و رحیم یاد مىكند.
دعاى جوشن كبیر به دلیل این كه اسامى گوناگون خداوند را در بر دارد داراى جامعیّت خاصى است.
بیشتر از نصف مناجات شعبانیه درخواست پاك شدن از آلودگىها و بقیهی آن نام بردن از كمالات و صفات عالى الاهى است كه به امید افاضه بركت و رحمت خوانده مىشود. پس بخش اوّل زمینهساز است چون بیشترین كلمهاى كه در آن بخش به كار رفته عفو و مشتقات آن است.
وقتى مىگوییم: اى جواد و اى صاحب جود، ذهن متوجّه این صفت الاهى مىشود. پس عرض مىكنیم كه اى جواد، جود تو به گونهاى است كه امید من را زیاد كرده و آرزوى من را گسترش مىدهد.
انسان آرزو دارد به مقامات و كمالات و لذات و خوشىهایى (خواه پندارى و خواه واقعى) برسد. اینها آرزوهایى محدود با توجه به شرایط خارجى است، زیرا اگر تناسبى با شرایط خارجى نداشتند نه تنها مورد پسند عقل و تحسین عاقلان نبود بلكه مورد استهزاى آنان نیز قرار مىگرفت. اگر كسى آرزو كند داراى وجودى باشد كه یك بال او شرق و بال دیگر او غرب عالم را فرا بگیرد، این آرزویى احمقانه است، چرا كه شرایط وجود خارجى انسان متناسب با چنین آرزویى نیست. پس باید آرزو با شرایط خارجى هرچند كه تحقّق آنها به زمان زیادى احتیاج داشته باشد متناسب باشد. امّا اگر براى انسان شرایطى را در نظر بگیریم كه بر خلاف این جهان محدود، داراى مبدأ و سرچشمهاى نامحدود باشد، مثلاً هر چه كه ببخشد چیزى از او كاسته نشود و هر كارى كه بخواهد انجام دهد هیچ مشكلى براى او پیش نیاید در چنین شرایطى اظهار حاجتهاى كوچك و حقیر، زیبنده نخواهد بود.
اگر شما كنار اقیانوسى ایستاده باشید و آرزوى یك كاسه آب بكنید عجیب و شگفتانگیز است. هر كس بشنود مىگوید: اینكه آرزومندى نمىخواهد، مىتوانى از این اقیانوس هرچه كه مىخواهى بردارى.
حال توجه كنید به دریاى بىكران لطف الاهى كه: لا تَزیدُهُ كَثْرَةُ الْعَطاءِ اِلاّ جُوداً وَ كَرَماً.[5] در این جا لازم نیست كه امیدهایتان را محدود كنید، چرا كه از دریاى رحمت او هیچ كم نمىشود و هیچ زحمتی هم براى خداوند ندارد و انرژى مصرف نمىكند. إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ.[6]
در این فراز از دعا، مطلب جدیدى به نظر مىرسد و آن اینكه، خدایا نسبت به كسانى كه گنهكارند تفضّل مىكنى آنها در اثر جهل و نادانى مرتكب گناه شده و به بىراهه مىروند. آن فضلى را كه نسبت به گنهكاران جاهل روا مىدارى، متوجّه من نیز بفرماى.
بىتردید، همهی گناهان برخاسته از جهل است، ولى نه جهل نسبت به اصل گناه، بلكه نسبت به نتایج و تبعات گناه؛ زیرا اغلب گناهانى كه مرتكب مىشویم از روى جهل به نتایج گناه است، اگر كسى توجّه داشته باشد كه این گناه او را از چه سعادتهایى محروم مىكند و اگر راه بندگى را بپیماید چه سعادتهایى نصیب او مىگردد، مرتكب گناه نمىشود. كسى كه سراغ موادّ مخدّر مىرود اگر در آن لحظه بداند كه چه آثار بدى دارد و یك عمر او را بدبخت كرده، از هستى ساقط مىكند و آبروى او را در اجتماع ریخته، قدرت كار و زندگى شرافتمندانه را از او سلب مىنماید، هیچوقت به چنین كار سفیهانهاى روى نمىآورد.
او گرچه مىداند كار، كار بدى است ولى در آغاز مىخواهد ببیند چه مزهاى و چه لذّتى دارد كه برخى دنبال اعتیاد و مواد مخدّر مىروند. در ابتدا لذّتى زودگذر براى او پیش مىآید و اندك اندك وارد باتلاقى مىشود كه رهایى از آن دشوار خواهد بود.
پس گنهكار در جهل فرو رفته و نمىداند عواقب و مراحل بعدى گناه چیست نمىداند گناه موجب كفر و انكار است تا جایى كه حتى اگر او را تا پاى چوبه دار ببرند حتى حاضر نیست یك بار طلب آمرزش كند. شاید روزگارى اهل نماز، عبادت و شب زندهدارى هم بوده است، ولى گناه او را به این روز انداخته است. بارى، چنین كسى بخشیده نمىشود، چون بخشش او خلاف حكمت و ابطال فلسفهی خلقت است كه مىفرماید:
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.[7]
بنابراین اگر خداوند این افراد را كه حاضر نیستند به هیچ وجه عذرخواهى كنند مورد بخشش قرار دهد، چنین كسانى را با كسى كه از روى غفلت مرتكب گناهى شده است با یك چشم نگریسته و این خلاف حكمت الاهى است. جهلى كه موجب گناه شده و اكنون گنهكار به خود آمده و به عذرخواهى پرداخته است قابل بخشش مىباشد و این امید در او به وجود آمده كه طلب بخشش مىكند.
بارى، در این فراز، علاوه بر اقرار به گناه و درخواست رحمت كه در فرازهاى قبل هم به آنها اشاره شده بود به عنصر جهل نیز تكیه مىشود و مىگوید: گرچه من گنهكارم و مستحق عقوبت ولى چون از روى جهل و نادانى بوده، تفضّل خود را شامل حال من بنماى.
***
اِلهی قَدْ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوباً فِی الدُّنْیا وَ اَنَا اَحْوَجُ اِلى سَتْرِها عَلَیَّ مِنْكَ فِی الْاُخْرى اِذْ لَمْ تُظْهِرْها لِاَحَدٍ مِنْ عِبادِكَ الصّالِحینَ؛ خداوندا، تو در دنیا گناهانى را كه مرتكب شده بودم پوشانیدى، در حالى كه من در آخرت نیاز بیشترى به پوشانیدن آنها دارم. چراكه تو در دنیا براى هیچ یك از بندگان صالحت گناهان مرا آشكار نساختى.
خداوندا، من اقرار به گناه كردم و تو آن كریمى هستى كه در تمام عمر آنها را پوشانیدى و مرا رسوا نساختى، ولى نیاز من به این ستاریّت در آخرت بیشتر است، چرا كه در دنیا اگر رسوا مىشدم عذاب آخرت از من برداشته مىشد، حال كه حاضر نشدى آبروى من را پیش خلق بریزى و مرا در حضور كسانى امثال خودم رسوا كنى، این ستاریّت خود را در آخرت نیز تداوم ببخش، چرا كه نیاز من به این پردهپوشى در آخرت خیلى بیشتر از پردهپوشى در دنیاست.
این فراز از دعا نیز در طلب رحمت است و در آن از استدلال و برهان و جدل خبرى نیست كه بگوید به این دلیل در دنیا گناهانت را پوشاندم تا حیا كنى ولى سوء استفاده كردى، اكنون باید تو را كیفر بدهم. ولى منطق استرحام چنین حكم نمىكند.
در اینجا علاوه بر نكات یادشده در فرازهاى قبلى، نكته جدیدى هم اضافه مىشود و آن عبارت است از اینكه، خدایا، در دنیا براى هیچ یك از بندگان شایستهات راز مرا فاش نكردى، و در آخرت اگر رسوایم كنى آبروى من پیش بندگان صالح تو مىریزد. اگر انسان در دنیا گناهى مىكند و رفقاى او مىفهمند و او هم پروایى ندارد، چون آنها همپالگىهاى او هستند، ولى از این كه افراد خوب كه اهل این كارها نیستند بفهمند هراس دارد و خداوند لطف مىكند و در دنیا آبروى او را نزد خوبان نمىریزد تا او را توبیخ نكنند ولى در آخرت خوب و بد همه معلوم مىشود. آنجا بهشتیان، جهنمیان را مىبینند و هیچكس مخفیانه به بهشت یا جهنم نمىرود. وَبَرَزُوا للهِ جَمِیعا.[8]
اگر خداوند در آخرت عیوب او را نپوشاند همه مىفهمند كه انسان بدى بوده است. انسان گاهى نمىخواهد حتى یك بچّه هم از اعمال زشت او آگاه شود، ولى در قیامت كه همه خلائق از اوّل تا پایان خلقت در صحراى محشر حاضرند، رسوایى آن روز هزاران بار بدتر از رسوایى دنیاست. پس نیاز او به ستاریّت خداوند بیشتر از دنیاست. بنابراین در این فراز علاوه بر نكات قبلى به نكتهاى دیگر تكیه شده و آن شدّت رسوایى آخرت نسبت به رسوایى دنیاست؛ زیرا همهی مردم مىفهمند انسان چهكاره بوده است.
خداوند نیز تا جایى كه خلاف حكمت نباشد از افاضه رحمت خوددارى نمىكند و به همین خاطر كسانى كه به واسطه شدت گناهان در برزخ و در قیامت معذّب مىشوند در پایان كار آنها را مشمول شفاعت مىنماید. حضرت رسول(ص) مىفرمایند: «اِدَّخَرْتُ شَفاعَتی لِاَهْلِ الْكَبائِرِ مِنْ اُمَّتی».[9] شفاعت پیامبر(ص) براى كسانى است كه در مراحل گوناگون پاك نشدهاند. گاهى مَثل گرفتارىها مثل آتشى است كه فلزى را در آن مىاندازند تا خالص شود. در دنیا افرادى كه گناهكارند مبتلا به بلاهایى مىشوند تا روح آنها پاك شود و راحت از دنیا بروند و اگر پاك نشدند با سكرات موت آنها را پاك مىكنند تا در عالم برزخ مشكل نداشته باشند و اگر پاك نشدند با فشار قبر وگرنه با گرفتارىهاى برزخ و در پایان با سختىهاى محشر و دست آخر با شفاعت پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) پاك شده و وارد حوض كوثر مىگردند. زیرا بهشت جاى ناپاكان نیست و در هر صورت انسان باید پاك شود تا به بهشت برود.
بیشترین امید ما همان شفاعت است. وَلَسَوْفَ یُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضى.[10] خشنودى پیامبر(ص) طبق روایاتْ مقام شفاعت در آخرت است. ولى در روایات آمده كه شفاعت پیامبر(ص) و ائمه(ع) متعلق به آخرت است و قولى براى شفاعت در برزخ ندادهاند. كسانى هستند كه با اعمالى چون زیارت حضرت رضا(ع) و سیدالشهدا(ع) و سایر ائمه اطهار(ع) موجب شدهاند آن بزرگواران به دیدن آنها بیایند و از دردهاى آنها بكاهند و چه بسا عذاب به كلى مرتفع شود. در عین حال اگر چیزى باقى بماند و در عالم برزخ با آن همه گستردگى زمان پاک نشدند و روز قیامت نیز با حوادث هولناك خود نتوانست آنها را بشوید، سرانجام محمّد و آل محمّد(ع) به شفاعت بر خواهند خاست و مؤمنان را نجات خواهند داد.
* * *
اِلهی جُودُكَ بَسَطَ اَمَلی وَ عَفْوُكَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَلی؛ خداوندا، بخشش تو، امید من را زیاد و گسترده مىكند و عفو و گذشت تو بالاتر از عمل من است.
براى تبیین این فراز از مناجات و درك بهترِ آن، یك نكته را باید متذكر گردیم و آن اینكه: توجّه ما به خداى متعال، معمولاً در شرایط عادى به كمك مفاهیم ذهنى انجام مىگیرد، حتّى وقتى كه اسم خدا را به زبان مىآوریم، هر كسى معناى خاصّى از آن را در ذهن خود تداعى مىكند و معمولاً معناى آفریدگار عالم تصور مىشود. همین كلمه آفریدگار كه یك مفهوم ذهنى است در هنگام دعا به تناسب حال یا حاجت و خواستهاى كه داریم داراى مفهوم خاصى مىگردد. كسى كه از خداوند روزى طلب مىكند از كلمهی خدا؛ روزىدهنده و كسى كه گرفتارى دارد؛ رفعكنندهی گرفتارى و آن كسى كه مریض دارد؛ شفادهندهی بیماران را در ذهن خود مىآورد. البته گاهى ممكن است براى برخى افراد در حال دعا، مناجات و نماز با حضور قلب و خلوت در شبهاى تار و در حال سجده با اشك جارى، حالاتى پیش بیاید كه توجه به هیچ مفهوم خاصّى نداشته باشد و نتواند بگوید كه در آن حالت از خدا چه معنایى را در نظر مىآورد و فقط حالت انسى كه براى او پیش آمده را درک كند. این همان مرتبهی ضعیف از درك شهودى است و براى افراد معمولى پیش مىآید و مراتب كامل آن مخصوص اولیاى الاهى است.
غالب مردم از راه مفاهیم با خدا ارتباط برقرار مىكنند و مفاهیم همیشه یك بُعد و زاویهی خاص را نشان مىدهند. با گفتن رحمن و رحیم، باید كسى را در نظر بگیریم كه خداوند به او ترحم مىكند و با گفتن خالق و رازق، باید كسى را در نظر بگیریم كه خداوند او را خلق كرده و رزق مىدهد. تمامى اسما حسناى الاهى در مقام فعل، نشانهی كارى از كارهاى خدا یا بیانكنندهی كیفیت آن كار است. اسما و صفات الاهى كه عقل و ذهن ما را از یك زاویهی ویژه به خدا توجه مىدهد به دو دسته تقسیم مىشوند:
1. اسماى جمال. یعنى اسمهایى كه دلالت بر رحمت و لطف الاهى مىكند مثل رحمن و رحیم و غفار و كریم و...؛
2. اسماى جلال. یعنى اسمهایى كه دلالت بر قهر و سلطه خدا مىكند مثل عزیز و قهار و جبار و متكبّر و... .
وقتى كه اسماى جمال مطرح مىشود انسان احساس مىكند كه مىخواهد با او انس بگیرد و به او نزدیك شود و وقتى كه اسماى جلال مطرح مىشود انسان احساس مىكند كه قدرت عرض اندام در مقابل او و حتى قدرت راحت سخن گفتن با او را ندارد.
بنابراین، وقتى انسان به مهربانىِ خدا توجه مىكند، زبانش باز مىشود و مىگوید: خدایا با ما هم مهربان باش.
انسان وقتى خودش را در مقابل چنین دریاى بىكران مىبیند، آرزوهاى بسیار وسیع و گسترده پیدا مىكند، نهتنها امیدوار مىشود كه گناهانش آمرزیده شوند بلكه براى رسیدن به مقامات بسیار عالىِ دوردست نیز امیدوار مىشود.
فراموش نكنید كه در آغاز در مقام توبه كردن هستیم. پس اوّل باید توجّه به زشتىهاى اعمال خود پیدا كنیم ولى اكنون كه در مقام طلب احسان خداییم، با اسم جواد آغاز مىكنیم و مىگوییم: جود تو امید مرا گستراند. در حقیقت از یك طرف آرزوهایم زیاد و از سوى دیگر گناهانم نیز فراوان است و امر دائر است بین اینكه بیامرزى یا مؤاخذه بنمایى. در مقام مقایسهی عمل خودم با آمرزش تو مىبینم گرچه گناه من بزرگ است ولى آیا گناه من بزرگتر است یا آمرزش تو؟ گناه من شأنى از شؤون من است. گناه من با همهی بزرگىاش در مقابل آمرزش الاهى چیزى به حساب نمىآید.
عدد بزرگى را فرض كنید كه همهی كهكشانها را پر كرده است، ولى هر گاه با بىنهایت مقایسه مىگردد باز هم محدود است. گناه ما هر چند مثل آن عدد بزرگ است ولى در مقابل آمرزش الاهى ناچیز است.
* * *
اِلهی فَسُرَّنی بِلِقائِكَ یَوْمَ تَقْضی فیهِ بَیْنَ عِبادِكَ؛ خداوندا، مرا با دیدار خودت در روز قضاوت و داورى بین بندگانت مسرور و شاد گردان.
كلمهی لقاء در متون دینى و قرآن و روایات آمده و در كلمات بزرگان به دو صورت به كار رفته است:
۱. همین معنایى كه غالباً در كتب دینى آمده و با حذف مضافالیه یعنى لقاء الحساب و لقاء الاجر و لقاء یوم الدین و... مىباشد؛
2. برداشتن پردهها و حجابها؛ یعنى كنار رفتن همین دنیاست و در قیامت، كه روز آشكار شدن نهانىها و دریده شدن پردههاست، تحقّق مىیابد و همهی بندگان، خود را در حضور خدا مىبینند و نداى «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ» را مىشنوند كه خداوند پاسخ مىدهد: «للهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» چرا كه هیچ نَفَسكشى نیست تا پاسخ بگوید.
منكرترین افراد مىگویند: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَسَمِعْنا».
یكى از اسامى روز قیامت یوم لقاء الله است. این لقا اختصاص به شخص معین ندارد، بلكه همگى در این روز با خداوند ملاقات مىكنند. در این زمینه در قرآن مجید چنین مىخوانیم: «یا أَیُّهَا الْإنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ».[11]
پس چه كافر و چه مؤمن با خدا ملاقات خواهند كرد و این ملاقاتها عمومیت دارند و همهی مردم با كنار رفتن پردهها خدا را ملاقات مىكنند.
البتّه این ملاقاتها با یكدیگر متفاوتند و براى همه شادكننده نیست، بلكه براى كافران مایهی عذاب است. به كافران حتى اجازه تكلّم داده نمىشود و به آنها گفته مىشود: اخْسَؤُا فِیها وَلا تُكَلِّمُونِ[12]
لقاء دیگرى نیز وجود دارد كه مخصوص اولیاى الاهى است و در آخرین مراحل سیر و تكامل به لقاء الاهى بار مىیابند.
در یكى از مناجاتهاى امام سجّاد(ع) آمده است: وَ رُؤْیَتُكَ حَاجَتِی[13] و دربارهی شهید نیز آمده است كه: یَنْظُرُ اِلى وَجْهِ اللهِ؛[14] اینگونه لقاها غیر از لقاهاى عمومى است. مراد از لقا در این فراز از مناجات: «فسَّرنی یوم لقاءك»، با فرض گناهان فراوان، لقاء مخصوص افراد كامل و اولیاى الاهى نیست بلكه شاد شدن به هنگام ملاقات عمومى است؛ ملاقات عمومى كه در آن شاد و برخى نگران هستند. پس، از خدا مىخواهیم در آن روز كه بین مردم داورى مىكند از ما خشنود باشد و با غضب با ما مواجه نشود.
* * *
اِلهِی اعْتِذاری اِلَیْكَ اعْتِذارُ مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ. اِلهی فَاقْبَلْ عُذْری یا اَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ اِلَیْهِ الْمُسیئُونَ؛ خداوندا، عذرخواهى من از تو عذرخواهى كسى است كه بىنیاز از پذیرش عذر نیست. خداوندا، عذر مرا بپذیر اى كسى كه گنهكاران از تو عذر مىخواهند.
این فراز از مناجات نیز براى درخواست رحمت و جلب عطوفت و مهر الاهى است.
خودآزمایی
1- به چه دلیل در فرازی از مناجات مىگوییم: «خدایا فرض كنیم كه روز قیامت شده و من در پیشگاه تو ایستادهام، گرچه دستم خالى است»؟
2- آیا اگر گناهكار آمرزیده شود خلاف حكمت است و در این صورت گناهكار با اهل طاعت فرقی نمىكند؟
3- كبراى پنهان در «اِلهی لَمْ یَزَلْ بِرُّكَ عَلَیَّ اَیّامَ حَیوتی فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنّی فی مَماتی» را بیان کنید. آیا این كبرى تامّ و تمام است؟ توضیح دهید.
4- بیشتر از نصف مناجات شعبانیه درباره چیست؟ و بقیهی آن درباره چیست و به کدام خوانده مىشود؟
پینوشتها
[1]. لازم است كه به یك نكته اشاره شود و آن اینكه: در مضامین دعاى كمیل و ابوحمزه و سایر دعاها و مناجات شعبانیه و سایر مناجاتها تعبیرات عجیبى در رابطه با اقرار به گناهان وجود دارد كه از سوى معصومین(ع) ابراز گردیده كه گویا بالاترین گناهان كبیره را مرتكب شدهاند و به هیچ وجه با مقام عصمت تناسب ندارد. به عنوان مثال حضرت سجّاد(ع) در دعاى ابوحمزه ثمالى به درگاه الاهى عرض مىكند: «فَمَنْ یَكُونُ اَسْوَءَ حالاً مِنّی اِنْ أنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالی اِلى قَبْری؟ چه كسى حال او بدتر از حال من است، اگر اینگونه به سوى قبر خویش روانه شوم»؟
در این رابطه بزرگان جوابهایى دادهاند.
برخى فرمودهاند: «امام معصوم(ع) چون پیشواى مردم است و قافله و كاروان خودش را به بهشت مىبرد، از زبان همه پیروان خود دعا و مناجات مىكند و گویا خود را نازل منزلهی هر یك از دوستان خود حتى آنهایى كه در پایینترین درجات هستند، قرار مىدهد».
برخى فرمودهاند: «این دعاها و مناجاتها براى تعلیم و آموزش به دیگران است و گویا به اهل ایمان گفته مىشود كه باید در مقام مناجات اینچنین سخن بگویید».
برخى دیگر گفتهاند: «بسیارى از كارهایى را كه ما انسانهاى معمولى آرزوى انجام آن را داریم به حكم «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ» براى كسانى كه داراى معرفت عالى هستند گناه بزرگى شمرده مىشود. مثلاً ما خوشحالیم كه چند ركعت نافله شب بهصورت خوابآلوده و دست و پا شكسته بخوانیم كه نوكرهاى دست چندم حضرت امیرالمؤمنین على(ع) اگر چنین نمازى بخوانند، دست حسرت بر سر خود مىكوبند و اینگونه نماز را توهین به محضر مقدّس پروردگار مىدانند. پس به كارى كه ما بالیده و افتخار مىكنیم، آنان از آن استغفار مىكنند».
برخى دیگر گفتهاند: «اولیاى الاهى در مقامى كه این دعاها را مىخوانند و اظهار ضعف و گناه و كوتاهى مىنمایند، آن وقتى است كه را از خودشان نمىبینند و مىگویند: اگر خداوند دست مرا نگیرد به پستترین دركات سقوط خواهم كرد».
توضیح آنكه؛ اگر ما عوامل هدایت خویش را كه عبارت از عقل و ایمان و معرفت است از خودمان بدانیم كسانى را كه از این عوامل بىبهرهاند، بدتر از خود مىدانیم، ولى اگر خود را ظرف خالى دیده و اینها را فیض پروردگار دانسته كه به ما افاضه شدهاند و معتقد شویم كه: «وَما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ؛ هیچ انسانى نمىتواند ایمان بیاورد مگر به اذن پروردگار.» و ظرف خالى را آمادهی پذیرش هر نوع آفت ببینیم و یقین داشته باشیم كه خداوند در هر لحظه ایمان و هدایت و عقل مىدهد و ممكن است این فیض قطع شده و منشأ همهی فسادهاى برخاسته از فقدان علم و معرفت و تقوا خواهد گشت.
پس مىگوید: خدایا اگر من را تو حفظ نكنى از هر كسى پستتر هستم. خدایا، من صرفنظر از آنچه كه تو دادهاى همان ظرف خالى هستم كه فاقد هدایت است.
جایى كه خداوند به پیامبر(ص) مىفرماید: «أَلَمْ یَجِدْكَ یَتِیماً فَآوى * وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى؛ آیا تو را یتیمى نیافت و پناه نداد؟ و آیا تو را گمشدهاى نیافت و هدایت نكرد؟» و نیز دربارهی آن حضرت مىفرماید: «ما كُنْتَ تَدْرِی مَا الْكِتابُ وَلاَ الْإیمانُ؛ تو نمىدانستى كه كتاب و ایمان چیست.» پس پیامبر(ص) هم ظرف خالى است كه از ایمان و هدایت الاهى برخوردار گشته با اینكه اشرف مخلوقات و اكمل موجودات و واسطه در فیض الاهى براى دیگران مىباشد. و روح عبادت همین است كه انسان به تدریج بفهمد كه از خود هیچ ندارد و این فهم خود را به صورتهاى مختلف ابراز كند. گریه كند، اشكش جارى شود. نتیجه چنین عبودیتى همان است كه طبق مضمون یك حدیث «اَلْعُبُودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُها الرُّبُوبِیَّةٌ؛ عبودیت گوهرى است كه حقیقت آن ربوبیت است.» هر چند كه این روایت سند صحیحى ندارد ولى مضمون آن صحیح است.
به هر حال اولیاى الاهى با توجّه به ظرف خالى وجود خویش كه منشأ همهی فسادها و سقوط به دركات است چنین مناجاتها و تعبیراتى داشتهاند.
برخى از این پاسخها چندان دلنشین نیست و شاید پاسخ اخیر عمیقتر باشد.
[2]. تحریم (66)، 11: فرزند تو از اهل تو نبود، او عملى ناصالح بود.
[3]. هود (11)، 46: و خداوند براى مؤمنان زن فرعون را مثال مىزند... .
[4]. منظور از صناعات خمس برهان و جدل و خطابه و مغالطه و شعر است كه در منطق مطرح گردیده است. (غیاثى كرمانى)
[5]. دعاى افتتاح: كثرت جود و بخشش چیزى جز جود و بخشش نمىافزاید.
[6]. یس (36)، 82: وقتى كه خداوند اراده كند كارى انجام دهد به آن مىگوید باش، پس مىباشد.
[7]. ملك (67)، 2: خداوند مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام یك بهتر عمل مىكنید.
[8]. ابراهیم (14)، 21: همه در پیشگاه الاهى آشكار ظاهر مىشوند.
[9]. بحارالانوار، ج 8، ص 58، با اندكى تفاوت: شفاعت خودم را براى كسانى از امّت خود ذخیره كردهام كه گناه كبیره انجام مىدهند.
[10]. ضحى (93)، 5: و خداوند به زودى به تو آنقدر بدهد كه تو راضى شوى.
[11]. انشقاق (84)، 6: اى انسان تو به سوى پروردگارت با زحمت خواهى رفت و با او ملاقات خواهى كرد.
[12]. مؤمنون (23)، 108: در جهنّم با خفّت وارد شوید و با من سخن نگویید.
[13]. مناجات المریدین: و دیدار تو آرزوى من است.
[14]. شهید نظر به وجه الله مىكند.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی