بخش دوّم: اصول اصلی اسلام| ۱
فصل اوّل: خداشناسی
مقدّمه:
هیچ اختلافى میان متفکّران بشر نیست که این جهان داراى یک علّت نخستین است که هستى او از خود اوست، منتها فلاسفه مادّى، علّت نخستین را «مادّه» و فلاسفه الهى علّت را «خدا» مىدانند.
قبول علّت نخستین (علّت ازلى) به این دلیل است که سلسلهی علل و معلول جهان نمىتواند تا بىنهایت پیش رود، بنابراین به نقطهاى خواهیم رسید که علّتِ اصلى است و معلولِ چیز دیگرى نمىباشد، و به عبارت دیگر هستى او، از درون ذات اوست و طبعاً همیشه بوده و خواهد بود. این همان است که در فلسفه به عنوان بطلان «تسلسل» از آن یاد مىشود؛ یعنى محال است سلسلهی علل تا بىنهایت ادامه پیدا کند. و دلیل بطلان آن هم روشن است، زیرا هر معلولى سراپا نیاز و احتیاج است، و بدون علّت خود «هیچ» است.
آیا اگر بىنهایت «نیاز و احتیاج» را کنار هم بگذاریم، مبدّل به «بینیازی» خواهد شد؟ آیا اگر بینهایت «هیچ» را روی هم بگذاریم چیزی خواهد شد؟ آیا اگر بینهایت «صفر» را کنار هم بچینیم، تبدیل به عدد میشود!؟ بنابراین سلسله علّت و معلول تا متّکی به یک علّت ازلی و اصلی نباشد به وجود نمیآید.
نتیجه اینکه، عقیده به وجود یک علّت ازلى و نخستین قدر مشترک میان مکتب الهیّون و ماتریالیستهاست، و تنها اختلاف این دو مکتب در این است که آیا علّت نخستین داراى «عقل و علم و خرد» است و یا فاقد اینهاست، مادّىها منکر وجود عقل و خرد در علّت نخستین هستند و آن را مادّهی فاقد این امور معرفى مىکنند، در حالى خدا پرستان مبدأ اوّلى جهان را داراى علم، و حکمت و خردى بىپایان مىدانند.
راههای خداشناسی
برای شناخت خدا راههاى متعدّدى وجود دارد که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره مىکنیم:
راه اوّل: مطالعهی نظام آفرینش
نخستین راه خداشناسى مطالعه در نظام هستى است، بدین منظور باید به موجودات و نمودهاى مختلف جهان نگاه کرده و ببینیم، آیا در چهرهی موجودات، آثار عقل و خردِ علّت نخستین دیده مىشود یا آثار نبود آن؟
آیا ساختمان چشم انسان و طرز قرار گرفتن عدسى چشم، و شبکیّه، و پردههاى مختلف آن، گواهى نمىدهد که سازندهی چشم، از «قوانین فیزیکى مربوط به انعکاس نور، عدسىها و آیینهها» کاملاً آگاهى داشته است؟! «آیا ترکیب خون انسان» از فلزّات و شبه فلزات کاملاً متنوع، با نسبتهاى حساب شده که کمترین تغییرى در آن باعث بهم خوردن همهی نظامات حیاتى خواهد شد، روشنگر این حقیقت نیست که سازندهی آن از «ترکیبات شیمیایى و خواصّ هریک از فلزّات و شبه فلزّات» کاملاً آگاه بوده است؟! و آیا ساختمان سلّولهاى انسان، حیوان و گیاه با آن وضع پیچیده و اسرارآمیز و در عین حال ظریف و دقیق، گویاى این واقعیّت نیست که به دست عاملى صورت گرفته که از همهی قوانین مربوط به «فیزیولوژى انسانى، حیوانى و گیاهى» مطلّع بوده است؟!
«آیا منظومهی شمسى» و نسبتهاى خاصّى که در میان حجم، فاصله و سرعتِ حرکت هریک از سیّارات این منظومه وجود دارد نشان نمىدهد که بوجود آورندهی این دستگاه از تمام جزئیّات «قانون جاذبه» و اثر حرکت دورانى در ایجاد «نیروى فرار از مرکز» و مانند آن با خبر بوده است؟!
بنابراین در هریک از موجودات این جهان، از کوچکترین ذرّات یعنى اتم گرفته، تا بزرگترین کهکشانها؛ نظم و دقّت حیرتانگیزى بکار رفته که گواه زندهی اطلاع و آگاهى مبدأ نخستین از همهی این قوانین و نظامات است.
چگونه مىتوان باور کرد که ما با آگاهى بر علوم و دانشهاى انسانى که چیزى جز آگاهى بر گوشهاى از اسرار و قوانین و نظامات جهان نیست، عالم و دانشمند شویم؛ ولى مبدأ نخستین که بوجود آورندهی همهی آنهاست، علم و دانشى نداشته است باشد؟!
چگونه مىتوان باور کرد که میلیونها دانشمند که باید افکار خود را در طول هزاران سال متراکم ساخته تا دانش طب و جراحى تکامل یافته و کسى همچون «دکتر بارنارد» بتواند قلب انسانى را به انسان دیگرى پیوند زند همگى دانشمند و عالم باشند ولى پیوند زنندهی نخستین قلب، و از آن بالاتر سازندهی قلب؛ مبدئى فاقد علم و خرد باشد؟!
کوتاه سخن اینکه، اگر در توجیه پیوند قلبى که به وسیلهی دکتر بارنارد و تیم پزشکى «گرت شور» انجام شد، گفته شود که این پیوند معلول هیچ علم و دانشى نبود، بلکه آنها بدون مطالعه، دست به چنین کارى زدند، و تصادفاً این جراحّى حیرتانگیز به وسیلهی آنها انجام شد، و پیوند مزبور صورت گرفت، این تفسیر را هیچکس نمىپذیرد، پس چگونه تفسیر پیدایش جهان با عظمت و حساب شدهی هستى از طریق تصادفات، حوادث اتّفاقى و علل فاقد هدف و نقشه که به مراتب از آن غیر منطقىتر است را مىتوان پذیرفت؟! «بنابراین تفسیر مادّىها دربارهی پیدایش جهان و موجودات گوناگون آن، یک تفسیر غیر علمى» است.
به این ترتیب هریک از کتب علوم طبیعى ما از قبیل فیزیک، شیمى، بیولوژى، فیزیولوژى، تشریح طب، حیوانشناسى، گیاهشناسى، و مانند آنها مىتواند به عنوان یک «کتاب خداشناسى» مورد استفاده قرار گیرد، چرا که، همه دربارهی اسرار و قوانین و نظامات شگرف آفرینش بحث مىکنند که تفسیر صحیح و منطقى آنها جز با قبول اصل «خداشناسى» امکانپذیر نیست و این همان راهى است که قرآن مجید در بیشتر استدلالات توحیدى خود پیموده است.
بگفتهی دانشمند معروف فلکى و پایهگذار نجوم جدید:
«هرچه آگاهى ما بر خلقت و عظمت آسمانها بیشتر باشد دیندارى ما عمیقتر است».[1]
به این ترتیب پیوند نزدیکى میان «پیشرفت علوم» و «ایمان به خدا» وجود دارد؛ یعنى هر قدر دامنه علوم گستردهتر شود، ریشههاى ایمان به یک مبدأ علم و قدرت در دلها محکمتر خواهد شد.
به گفتهی دانشمند زیست شناس معاصر و رییس آکادمى علوم فلوریدا «آلبرت وینچستر»[2]:
«هر کشف تازهاى که در دنیاى علم به وقوع مىپیوندد صدها مرتبه بر استوارى ایمان ما مىافزاید، و وسوسههاى نهانى را که کم و بیش در باطن معتقدان ما وجود دارد از بین مىبرد و جاى آن را به افکار عالى خداشناسى و توحید مىبخشد».[3]
راه دوّم: حرکت و تکامل
از یک سو علم به ما مىگوید: مادّهی بىجان، میل دارد اگر ساکن است همواره به ساکن بماند، و اگر متحرّک است مسیر خود را همچنان دنبال کند، مگر اینکه یک عامل خارجى سکون اوّل، و حرکت دوّم را به هم بزند، مثلاً اگر سنگى در گوشهاى از فضا ساکن باشد بدون تأثیر نیروى خارجى، متحرّک نمىشود، و اگر متحرّک باشد، بدون تأثیر عامل بیرونى از حرکت باز نمىایستد.
و از سوى دیگر علم به ما مىگوید: مواد تشکیل دهندهی جهان با گذشت زمان بسمت تجزیه، انحلال و تبدیل به شکلهاى سادهتر، مىرود، موادّ آلى به موادّ سادهتر تبدیل شده، عناصر و اتمها - اگر به حال خود بمانند - تجزیه شده و ستارگان فروزان رو به خاموشى مىروند. پس در درون مادّه بىجانِ جهان، عاملى که آن را به سوى تکامل بشکاند دیده نمىشود، بلکه جهان خود به خود رو به فساد و تجزیه و متلاشى شدن مىرود. در نتیجه باید قبول کرد که «تکامل و حیات» از خارج جهان مادّه، سرچشمه گرفته است، زیرا در درون مادّه بىجان، تمایلى به این موضوع دیده نمىشود، و چون در درون آن چنین کششى وجود ندارد، از بیرون ذات آن فراهم شده است.
یکى از فلاسفه میگوید:
«آیا مىتوانید دربارهی آن کشش حیاتى که از آمیب ساده تا وجود انسانى همچون اینشتاین و ادیسون و آناتول فرانس کشیده شده، فکر کنید، بى آنکه دنیا را در کسوت خدایى ببینید»[4] معناى این سخن این است که تفسیر این کشش حیاتى و میل به تکامل بدون یک تفسیر الهى ممکن نیست.
راه سوّم: حدوث جهان هستى
علم به ما مىگوید: انرژىهاى موجود در جهان طبق اصل دوّم «ترمو دینامیک»، رو به خنثى شدن و یکنواختى پیش مىروند، و روزى فرا مىرسد که همه یکسان و خنثى مىشوند و حالت بى تفاوتى در سراسر جهان پدیدار مىگردد؛ درست مانند ظروف بهم پیوستهی مایعات که به هنگام تفاوت سطوح، شاهد حرکت و جنبش در آنها هستیم، امّا این وضع براى همیشه ادامه پیدا نمىکند، و دیر یا زود، وقتى که همهی سطوح یکسان شدند، همه چیز خاموش، آرام و بىحرکت خواهد گردید.
طبق این اصل پیدایش جهان حتماً تاریخى دارد و اگر ازلى بود مدّتها قبل به حالت یکنواختى دچار شده، و همه چیز خنثى و هر حرکتى خاموش مىشد.
بنابراین باید قبول کنیم که جهان مادّه حادث است نمىتواند ازلى باشد.
اکنون این سخن پیش مىآید که حدوث نخستین، و بر هم خوردن بىتفاوتى روز اوّل، که مبدأ پیدایش این همه نمودها شده چه بوده است؟ «انفجار نخستین» و یا به عبارت دیگر انفجارى که در اتمهاى یکنواخت مادّهی اولّى روى داده از چه عاملى سرچشمه گرفته؟ این انفجار در حالت «بىتفاوت کامل» چگونه ممکن است خود به خود بوجود آمده باشد؟!
پس باید اعتراف کرد که عاملى از خارج، سرچشمهی به هم خوردن بىتفاوتى نخستین، و ایجاد موج، در عالم یکنواخت مادّه بىجان و سپس پیدایش انرژىها و نمودهاى مختلف جهان شده است، و مادّهی تنها نمىتواند عامل پیدایش نمودهاى این جهان باشد. بلکه به یک عامل ما فوق طبیعى نیاز دارد که ما نامش را «خدا» مىگذاریم.
دلایل سهگانهی فوق که - یکى از طریق مطالعهی «نظام جهان هستى» و دیگرى از طریق «حرکت و تکامل»؛ و سوّمى از طریق «حدوث جهان هستى» - براى اثبات وجود خدا ذکر شد، هریک موضوع کتابهاى مشروحى است که توسط فلاسفهی الهى و خداشناس تألیف شده، و آنچه ما در بالا آوردیم خلاصه و چکیدهی آنهاست.
خودآزمایی
1- اختلاف دو مکتب الهی و ماتریالیستی در چیست؟
2- دو نمونه از راههای شناخت خداوند را بیان کنید و مختصراً هر یک را توضیح دهید.
3- به چه دلیل باید قبول کرد که تکامل و حیات از خارج جهان مادّه، سرچشمه گرفته است؟
پینوشتها
[1]. کتاب سرگذشت علم تألیف ژرژ گاموف، صفحهی 32.
[2]. Winchester.
[3]. مقالهی پشتیبانى علم از ایمان، از کتاب ثبات وجود خدا، صفحهی 178.
[4]. لذات فلسفه، صفحهی 584.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی