امام صادق(ع) هرگز تسلیم طاغوت زمانش «منصور دوانیقی» نشد و هرگز او را تأیید نکرد، بلکه در هر فرصت مناسبی، بر ضدّ برنامههای او، سخن میگفت و رفتار میکرد.
منصور در سال 147 ﻫ.ق برای انجام مناسک حجّ، به حجاز آمد و از آنجا به مدینه رفت، به وزیر دربارش «ربیع» فرمان داد «کسی را به دنبال جعفر بن محمّد(ع) بفرست تا به اینجا بیاید، خدا مرا بکشد که اگر من او را نکشم».
سرانجام، امام(ع) به اجبار نزد منصور آمد، قبل از ملاقات با منصور، ربیع به امام(ع) عرض کرد: «بیاد خدا باش، من منصور را نسبت به تو آن چنان خشمگین یافتم که غیر از خدا، هیچکس نمیتواند از آزار او نسبت به تو جلوگیری کند».
امام صادق(ع) فرمود: لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ
سپس ربیع، آمدن امام(ع) را به منصور اطلاع داد، وقتی که امام(ع) بر منصور وارد شد، منصور تندی و گستاخی کرد و گفت: «مردم عراق تو را امام خود قرار دادهاند و زکات اموالشان را نزد تو میفرستند، و سلطنت مرا تهدید میکنند، خدا مرا بکشد که اگر تو را نکشم».
امام صادق(ع) فرمود: به سلیمان(ع) نعمت فراوان داده شد، شکر کرد، ایّوب(ع) مبتلا به گرفتاریها شد، صبر کرد...
بیان امام(ع) منصور را عوض کرد، از آن پس منصور، احترام شایانی به امام(ع) نمود و با بدرقهی محترمانه، امام(ع) را به خانهی خود روانه ساخت.
ربیع میگوید: به دنبال امام(ع) رفتم، و به او عرض کردم: هنگامی که بر منصور وارد شدی، منصور از شدّت خشم، برج زهر مار بود، ولی هنگامی که بیرون آمدی، دلش نسبت به شما آنگونه نرم شد، که تو را با کمال احترام بدرقه کرد، مگر چه گفتی؟
فرمود: متوجه خدا شدم و گفتم:
اَللّهُمَّ اَحْرِسْنِی بِعَیْنِکَ الَّتی لا تُنام، وَ اکْنِفْنی بِرُکْنِکَ الَّذی لا یُرامُ... «خدایا! به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن، و مرا در سایهی رکن استوار و خلل ناپذیرت قرار بده»[1].
[1]. اقتباس از اعیان الشّیعه، ج ۱، ص ۶۶۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی