انواع عذرخواهى و پذیرش عذر | ۲
اِلهی كَیْفَ اَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ بِالْخَیْبَةِ مَحْرُوماً؛
خداوندا، چگونه از نزد تو محروم و دست خالى برگردم؟
خداوندا، حالا كه اینقدر به لطف تو دل بستهام و امیدوار شدهام و نسبت به تحقق آمال و آرزوهایم حسن ظنّ به تو دارم، حال چگونه مرا از خانهات محروم و دست خالى برمىگردانى؟ اگر آرزویم برآورده نشود، با آن جود و كرم تو سازگار نیست. درست است كه عمل من كم و اندك است ولى سرانجام امید من به جود توست.
مناجاتكننده از آن اوج دلال، آرام آرام به قوس نزولى بازمىگردد و به تواضع روى مىآورد.
* * *
اِلهی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمْری فی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ اَبْلَیْتُ شَبابی فی سَكْرَةِ التَّباعُدِ مِنْكَ؛
خداوندا، من عمر خودم را در نادرستى و غفلت از تو نابود، و جوانى خود را در مستى دورى از تو فرسوده كردم.
این فراز، بیان دیگرى از تقویت روحیّهی ادب در پیشگاه پروردگار و به جوش آوردن مجدّد دریاى رحمت الاهى و پیدا كردن استعداد و شایستگى درك رحمت خداوند است.
خداوندا، به خود نگاه مىكنم و به عمرى كه در نهایت شرارت و غفلت و بىخبرى گذراندم. البته غفلتها و بىخبرىها متفاوتند. امثال ما ممكن است به حال غفلت از گناهان كبیره دچار شویم، ولى كسانى كه در مراتب عالى به سر مىبرند اگر از آن ژرفنگرى كه باید در یاد خدا داشته باشند به هنگام توجّه به زندگى و نیازهاى مادى، كم شود برایشان غفلت به حساب مىآید و با توجه به خواستههاى مشروع دنیوى از عمق توجّه به ماوراى ماده و طبیعتْ غافل مىشوند. هر انسانى زندگى خود را از ابتداى كودكى تا مدتها با سهو و غفلت مىگذراند. غفلت در تمامى عمر مىتواند همراه آدمى باشد، به خصوص دوران جوانى كه اوج شادابى و نشاط است، و گاهى انسان را به حالتى دچار مىكند كه سبب شرمندگى و پشیمانى خود او مىشود. انسان وقتى به مقتضاى طبیعت خود، دچار چنین حالاتى مىشود حتى اگر به گناه هم مبتلا نشود باز از پیدایش چنین حالاتى در محضر خداوند شرمنده و خجل مىگردد. از این حالت به مستى تعبیر شده است كه گویا عقل انسان در آن حالت درست كار نمىكند. پس هر كسى اوج جوانى خود را به یاد مىآورد و از كهنه و فرسوده كردن آن افسوس مىخورد كه با حالت مستىگونهاى از خداوند دور شده است. البته جوانى اولیاى الاهى نیز با حالتى متفاوت با حالت ما انسانهاى معمولى گذشته است.
***
اِلهی فَلَمْ اَسْتَیْقِظْ اَیّامَ اغْتِراری بِكَ وَ رُكُونی اِلى سَبیلِ سَخَطِكَ؛
خداوندا، من در ایام بىخبرى بیدار نشدم و به همان راهى كه به غضب تو منتهى مىشد اصرار مىورزیدم.
خداوندا، از این حال بىهوشى و مستى و بىخبرى كه داشتم و مىتوانستم بیرون بیایم و این كار را نكردم و دلم را متوجه آن راهى كه از تو دور مىشد نمودم و به سخط و خشم تو گرفتار شدم. با عمل ناچیزى، عمر خود را به هدر دادم و حال به خود آمدهام.
* * *
اِلهی وَ اَنَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَیْنَ یَدَیْكَ مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ اِلَیْكَ؛
خداوندا، من بندهی تو و فرزند بندهی تو هستم كه اكنون در پیشگاه تو ایستادهام و به كرم تو توسّل جستهام تا به تو دست یابم.
خدایا! من، پدر، مادر و همهی گذشتگان من، غلام و غلامزادهی تو بوده و هستیم. نهتنها من بنده تو كه همهی گذشتگان من غلام تو بودهاند و مملوكیّت ما تازگى ندارد. حال امیدم به كرم و بزرگوارى توست تا این غفلتها و بىخبرىها را جبران كنم و دیگر نمىخواهم به آنها برگردم.
* * *
اِلهی اَنَا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْكَ مِمّا كُنْتُ اُواجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیائی مِنْ نَظَرِكَ وَ اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ؛
خداوندا، من بندهاى هستم كه از آن حالتى كه با بىشرمى با تو روبهرو مىشدم چنان دور مىشوم كه دیگر بر نمىگردم و از تو تقاضاى عفو و بخشش مىكنم.
تعبیر «اتنصّل» را شاید در هیچ دعایى (جز یك دعاى دیگر) ندیدهام. اتنصل از كلمهی «نصل» گرفته شده و به معناى رها كردن تیر با فشار شدید از كمان است كه دیگر امكان برگشتن ندارد.
در این فراز از مناجات عرض مىكنیم: «خدایا من از حالت گذشتهی خود چنان دورى مىجویم كه مىخواهم بیرون بپرم و دیگر به آن كمان بر نگردم و این به خاطر قلّة الحیائى[1] است كه در گذشته در محضر تو داشتم».
گذشتهی من به قدرى نامطلوب و خطرناك است كه مىخواهم با یك حالت جهش و پرشى چون تیر از كمان رها شده، پرتاب گردم و به حالت بیزارى و تنفر از بىشرمىهاى گذشتهی خویش و مستىهاى جوانى كه در پیشگاه تو بىشرمانه كارهایى را انجام مىدادم، برسم. نمىخواهم به آن حالت بىشرمى گذشته خود برگردم، همانند تیرى كه رها شده و هرگز به كمان برنمىگردد.
در گذشته چنان غافل و مست و بىخبر بودم كه نمىتوانستم توجّه كنم به اینكه تو حاضرى و زشتىهاى مرا مىبینى.
اینك، از آن حالت برگشته و جبران آن به این است كه از تو تقاضاى بخشش كنم.
ملاحظه نمودید كه انسان چگونه از آن حالت غنج و دلال و نازى كه در آغوش رحمت الاهى داشت، آرام آرام برگشته و به رعایت ادب پرداخته و اظهار شرم و خجالت نموده و این سیر و سلوكْ اندك اندك به حد نصابِ مناجات رسید و گناهكار براى خود چارهاى جز آرمیدن در سایهی بخشش الاهى نمىبیند.
به یاد دارید كه گفتیم: انسان وقتى در پیشگاه الاهى واقع مىشود، نخست مىخواهد از خطرات حفظ شود، سپس خواستهها و نیازهاى خود را مطرح مىكند و درخواست برطرف شدن گرفتارىها را مىنماید، بعد كمالات و فضایل را مطرح كرده تا به مقام قرب الاهى برسد، و اینها همه در صورتى است كه بازدارندههاى ابتدایى یعنى آلودگىها برطرف گشته و مطمئن شود كه از آن آلودگىها پاك شده است، مانند ظرفى كه شایستگى آن را پیدا مىكند كه در آن شیر یا آب میوه ریخته شود. پس مناجاتكننده اوج و حضیضى داشت و حال به آن حدّ از نصاب رسیده كه مىتواند متن خواستههایش را مطرح كند و براى رفع مشكلاتش راز و نیاز كند. تا كنون ظرف وجود خود را تطهیر كرده، و اكنون آماده دریافت و جذب مهربانى شده است.
* * *
اِلهی لَمْ یَكُنْ لی حَوْلٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاّ فی وَقْتٍ اَیْقَظْتَنی لِمَحَبَّتِكَ وَ كَما اَرَدْتَ اَنْ اَكُونَ كُنْتُ فَشَكَرْتُكَ بِاِدْخالی فی كَرَمِكَ وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْ اَوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْك؛
خداوندا، من قدرت نداشتم كه از معصیت و نافرمانى تو فاصله بگیرم جز در هنگامى كه مرا متوجّه محبّت خود نمودى و بیدار ساختى و آنگونه شدم كه میل تو بود. پس تو را سپاس مىگویم كه مرا در دایرهی كرمت وارد ساختى و قلبم را از چركهاى غفلتْ پاك نمودى.
خدایا، عمرى را به غفلت و بىخبرى و مستىِ جوانى گذراندم. آن وقتى كه در لجنزار معصیت فرو رفته بودم، هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى بر من مسلط شده بودند، نمىتوانستم خودم را از این وضع نجات بدهم و از حالت معصیت به حال طاعت و عبادت برگردم، مگر آن وقتى كه تو مرا بیدار كردى و هشدار دادى و متوجّه محبّت خود كردى و آنگونه شدم كه تو خواستى. تو مرا مشمول این لطف ساختى و از خواب غفلت و مستى بیدار كردى، پس از این كه مرا در حوزهی لطف خود وارد ساختى و دلم را از آلودگى و پلیدىهاى غفلت پاك كردى و آنها را از قلب من زدودى، تو را سپاس مىگویم.
توضیح آنكه: ما هرگاه مىخواهیم كارى را از روى اختیار انجام بدهیم، خواه كوچك باشد یا بزرگ، حتماً باید دو عامل در آن دخالت و براى تحقّق آن دو شرط وجود داشته باشد:
نخست باید نیرویى داشته باشیم كه بتوانیم صرف آن كار بنماییم تا انجام بپذیرد، چنانكه اگر جسمى بخواهد از نقطهاى حركت كند باید نیرویى بر آن وارد گردد. در افكار قلبى و روحى نیز، نیروى بدنىِ متناسب با آن لازم است هرچند كه ما آن نیروى بدنى را احساس ننماییم. ارادهی ما مشروط به كاركرد سلولهاى مغزى و صرف انرژى است و حتّى باید در روح نیز انرژى ویژهاى وجود داشته باشد تا این اراده تحقق پیدا كند، وگرنه فكر همانند جسم ساكنى است كه هیچ نیرویى به آن وارد نشده است و براى حركت نیاز به یك نیروى خارجى، یا دینامیكى و درون جوش دارد.
دیگر آنكه، براى شناخت سمت و سوى حركت به آگاهى نیاز داریم. وقتى كه این دو عامل و شرط وجود داشته باشند انسان مىتواند هر كار ارادى را انجام دهد. مثلاً اگر كسى بخواهد عبادت ارادى[2] انجام دهد نیاز به قدرت و شناخت دارد و در صورت تحقّق این دو، عبادت نیز قابل تحقّق است.
چون از باب تشبیه به مادّیات براى این نیرو باید جایى در نظر گرفته شود، قلب را جایگاه آن مىدانیم. همان قلبى كه به تعبیر قرآن «الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»[3] در سینه جاى دارد. این ظرف باید خالى باشد؛ یعنى گرایش به جهت خاصّى نداشته باشد. مثلاً وقتى مىگویند: «گفتن الله اكبر ثواب دارد» و ما به راحتى آن را مىگوییم بدان جهت است كه در قلب ما نیروى متضادّ وجود ندارد و گرایشى بر ترك آن نیست ولى اگر نیروى دیگرى وجود داشته باشد، جلوى آن را مىگیرد و آن را خنثى مىكند مثل جسمى كه دو نیروى مساوى از دو جهت مخالف بر آن وارد مىشود و كه جسم را همچنان در سر جای خود ثابت نگه مىدارد، چرا كه نیروهاى وارده بر اثر تقابل خنثى مىشوند و بر آیند آنها صفر مىگردد.
فرض دیگر آنكه، نیرو و گرایش دیگرى نیز در قلب وجود دارد و با نیرویى قوىتر، مانع از به فعلیت رسیدن اراده مىگردد. مثلاً ما علاقه داریم نماز اوّل وقت و یا نافله شب بخوانیم و این گرایش قلبى ما است، ولى میل به استراحت نیروى قوىترى است كه جلو این اراده را گرفته، بنابراین زنگ ساعت را خاموش كرده، دوباره مىخوابیم و یا به بهانههاى مختلف از آن گرایش قلبى خود فاصله مىگیریم. یا این كه اگر كسى گناهى را آنقدر تكرار كند تا به صورت عادت براى او در آمده باشد، یك نیروى قوى قلب او را اشغال كرده و مرتب او را به انجام آن گناه دعوت مىكند و نیروى جدید كه همان ارادهی ترك گناه است، توان مقابله با آن را ندارد و باید خیلى مبارزه كند تا بر آن پیروز گردد.
مناجاتكننده حال خود را چنین ترسیم مىكند: یك عمر با غفلت و عادت به زشتىها و شهوات گذرانده و حال، لطف الاهى نصیب او گشته كه توانسته بر نیروى سابق كه بسیار قوى بودند، چیره شود وگرنه همچنان در منجلاب تباهى و فساد دست و پا مىزد، به همین خاطر مىگوید: خدایا من یك نیروى[4] ابتدایى مىخواستم تا دگرگون شوم و نیروهاى پلید قبلى را خنثى كنم و حال نیروى دیگرى مىخواهم تا در جهت مطلوب حركت كنم.
پس اوّل حول لازم بود تا از دوران قبلى خارج بشوم ولى خودم نداشتم، چرا كه همهی نیروهایم را در جهت خلاف و مستى و زشتى صرف كرده بودم، ولى تو مرا بیدار كردى و آن نیرو را به من بازگرداندى تا مزه محبت تو را چشیدم و همه نیروهاى شیطانى و نفسانى را مغلوب و سركوب كردم و این لطفى بود كه تو كردى. پس باید سپاس تو را به جاى آورم كه مرا در حوزهی لطف خودت وارد ساختى و قلب من را از آلودگىهاى غفلت[5] پاك كردى.
خودآزمایی
1- در فراز «اِلهی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمْری فی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ اَبْلَیْتُ شَبابی فی سَكْرَةِ التَّباعُدِ مِنْكَ» روی چه نکاتی تکیه شده است؟
2- تعبیر «اتنصّل» و تفسیر آن در «اِلهی اَنَا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْكَ مِمّا كُنْتُ اُواجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیائی مِنْ نَظَرِكَ وَ اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ» را توضیح دهید.
3- دو عامل دخیل و دو شرط تحقق انجام كارها از روى اختیار را بیان کنید.
پینوشتها
[1]. قلّة الحیاء در فارسى به بىشرمى و بىحیایى، مانند قلّة الحیرة به بیچارگى ترجمه مىشود و این از ویژگىهاى ادبیّات هر زبانى است كه با كم و زیاد كردن واژهها ترجمه مىشود. بنابراین در اینجا قلة الحیاء را مانند قلة الحیرة به بىحیایى و بىچارگى ترجمه مىكنیم، نه به كمحیایى و كم داشتن راه چاره.
[2]. قید اراده و اختیار براى عبادت بدان جهت است كه اگر عبادت اختیارى نباشد در انسان نمىتواند اثر مثبت بگذارد.
[3]. حج (22)، 46: قلبهایى كه در سینهها قرار دارند.
[4]. جالب آن است كه در این مناجات از این نیرو تعبیر به «حول» شده است كه با تحوّل و حال تناسب دارد چرا كه باید فرد را به جهت دیگرى كه ضد و مخالف جهت موجود است حركت بدهد و از وضع موجود متحول و دگرگون گردد. گاهى یك نیرو فقط در جهت مطلوب به كار گرفته مىشود كه آن را «قوّت» مىگویند، ولى چون اینجا یك نیرو باید با نیروى قبلى مبارزه كند و انسان را به راه مستقیم بكشاند «حول» نامیده مىشود و لذا مىگوییم: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ» و یا در نماز مىگوییم: «بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ» یعنى به هر دو نیرو نیاز است هم باید از حالت قبلى كه نشستن و سكون بود به كمك الاهى به حركت وادار شویم و نیز چون تازه مىخواهیم حركت كنیم، و دیگر مانعى بر سر راه ما نیست یك نیروى دیگر براى ادامه حركت مىخواهیم.
[5]. جالب آنكه غفلت را چرك نامیده است براى آنكه سیاهى و تاریكى و تعفّن ایجاد مىكند ولى نور محبّت آنها را پاك كرده و به جاى آن، نور و سفیدى و روشنایى را قرار داد.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی