کد مطلب: ۴۵۱۷
تعداد بازدید: ۸۰۰
تاریخ انتشار : ۲۰ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۴:۰۵
شرحی بر مناجات شعبانیه و مناجات المریدین| ۸
اگر نمى‌دانیم كجا باید برویم و چه هدفى را تعقیب كنیم و خداوند باید ما را هدایت كند. هم نیرو و هم هدایت باید از طرف خدا باشد، و ما در این ماجرا چه‌كاره هستیم؟ این مسأله از دیرباز براى مردم و به خصوص متدیّنین مطرح بوده است.

شبهه‌ی جبر و پاسخ آن


حال ممكن است كه شبهه‌اى پیش بیاید و ذهن را مشغول كرده، و حال مناجات را بگیرد و انسان را به سوى جبرگرایى سوق دهد، و آن اینكه: اگر انسان در هنگام ابتلاى به معصیت نتواند خود را رها كند پس مجبور به معصیت است و لذا تكلیفى نخواهد نداشت و وقتى از دام گناه رهید، خدا مدد كرده و محبّتش را در دل او انداخته و در این صورت باز هم كار خداست. هم‌چنین آیاتى مثل: «إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ»[1] مى‌توانند همین شبهات را به وجود آورند.
اگر نمى‌دانیم كجا باید برویم و چه هدفى را تعقیب كنیم و خداوند باید ما را هدایت كند. هم نیرو و هم هدایت باید از طرف خدا باشد، و ما در این ماجرا چه‌كاره هستیم؟ این مسأله از دیرباز براى مردم و به خصوص متدیّنین مطرح بوده است.
البته پاسخ به این سؤال و شبهه، نیاز به بحث‌هاى عمیق و تخصّصى دارد، چرا كه از پیچیده‌ترین مسائل عقلى است و چنان‌كه مى‌دانید در بسیارى از روایات از تفكّر درباره‌ی آن نهى شده و به عنوان راهى ناهموار و دریایى پر تلاطم و بیابانى خطرناك مطرح گردیده است، ولى سعى مى‌كنیم جوابى نسبتاً ساده كه رفع شبهه كند به این سؤال بدهیم.
انسان با علم حضورى درك مى‌كند اگر مجبور بود نمى‌توانست از بین دو كار یكى از آن‌ها را انتخاب و دیگرى را ترك كند. چنان‌كه مولانا مى‌گوید:
این كه گویى این كنم یا آن كنم / این دلیل اختیار است اى صنم
دیگر آن‌كه ما كسانى را براى كارهاى خوب ستایش و به خاطر كارهاى زشت سرزنش مى‌كنیم، در حالى كه اگر انسان موجودى مجبور باشد، هرگز استحقاق توهین و یا تعظیم و در نتیجه استحقاق پاداش و كیفر نخواهد داشت. این دو دلیل كاملاً مى‌تواند انسان را قانع كند كه انسان در انجام كارها مختار و آزاد است.
پس منظور آیاتى از قبیل «مَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَلا هادِیَ لَه»[2] و یا «فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللهُ»[3] و یا «إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» كه هدایت و گمراهى را به دست خدا مى‌داند، در حالى كه انسان وجداناً مى‌یابد كه قدرت بر فعل و ترك دارد، چیست؟
براى پاسخ به این سؤال ذكر چند نكته ضرورى است: ما در هر كارى كه انجام مى‌دهیم به وجود دو عامل پى مى‌بریم. الف) خوب یا بد بودن آن كار را مى‌فهمیم؛ ب) مى‌دانیم كه قدرت انجام آن كار را داریم یا خیر؟ به عنوان مثال، همه‌ی ما مى‌دانیم طفل یتیم و گرسنه، نیاز به كمك دارد؛ هم مى‌توانیم به او كمك كنیم و هم مى‌توانیم به صورت او سیلى بزنیم و در ضمن مى‌فهمیم كمك كردن به او خوب و سیلى زدن به صورت او بد است.
هیچ انسان عاقلى در نقش این دو عامل (علم و قدرت) تردید ندارد. همه‌ی ما مى‌دانیم ابزارى كه انسان به وسیله‌ی آن وجود این دو عامل را درك مى‌كند عقل است كه معیار فهم مى‌باشد و خداوند این عقل را به انسان داده است. كسانى كه مبتلا به بیمارى خاصى مى‌شوند و تعدادى از سلّول‌هاى مغز آن‌ها دچار اختلال مى‌شوند، دیوانه گشته و در عین حال كه مثل دیگر مردم چشم، گوش، دست و پا دارند، نمى‌توانند خوب و بد را از یكدیگر تشخیص دهند. پس مى‌فهمیم كه ما به خودى خود چیزى را نمى‌فهمیم، بلكه در پرتو عقل خدادادى و نیز با هدایت انبیا(ع) و از راه كتاب و سنّت به حسن و قبح اعمال پى مى‌بریم.
پیامبران(ع) و قرآن را نیز خداوند فرستاده است. چشم و گوش و زبانى كه انسان به واسطه‌ی آن‌ها قرآن را مى‌فهمد و مى‌شنود نعمت خدادادى است. پس تمام كارهایى كه ما با اختیار خود انجام مى‌دهیم در گرو نعمت‌هایى است كه خداوند به ما داده، وگرنه خود قادر به انجام آن نیستیم.
اگر كسى بخواهد حرف بزند، باید زبان، هوا، حنجره و تارهاى صوتى داشته باشد و اگر یكى از آن‌ها نباشد، حرف زدن تحقّق پیدا نمى‌كند و همه‌ی این‌ها مخلوق خداوند هستند. پس براى انجام هر كارى چه در بُعد علمى و چه در بُعد عملى نیاز به ابزارهایى است كه خداوند آفریده است. هزاران عامل باید دست به دست هم بدهند تا یك كار صورت بگیرد و نقش انسان در میان آن همه عامل ناچیز است، و در عین حال انسان با اختیار خود مى‌تواند آن كار را انجام بدهد یا ندهد. پس اگر انسان كار خوبى انجام داد سهم خدا به مراتب بیش‌تر از سهم انسان است و لذا خداوند مى‌فرماید: «اَنَا اَوْلى بِحَسَناتِكَ مِنْكَ وَ اَنْتَ اَوْلى بِسَیِّئاتِكَ مِنّی».[4]
روشن است كه همه‌ی عوامل نیكى از سوى خداست و فقط با اختیار انسان صورت مى‌پذیرد. تمام وسایل گناه را خداوند در اختیار بشر قرار داده و گناه نتیجه‌ی سوء اختیار انسان است، چرا كه همه‌ی آن عوامل را در مسیر غلط قرار داده وگرنه مى‌توانست براى انجام عبادت از آن‌ها استفاده كند. چرا كه این‌ها ضرورتاً براى گناه آفریده نشده‌اند. زبان مى‌توانست ذكر خدا بگوید ولى با اختیار صاحبش فحش داد. تنفس كردن مى‌توانست وسیله‌ی عبادت باشد ولى با سوء استفاده، وسیله‌ی ارتكاب گناه گردید.
براى رفع این شبهه به همین مقدار اكتفا مى‌كنیم، گرچه معترفیم كه عمق مطلب بالاتر از این‌ها است و كسانى كه در مسیر عبودیت گام برمى‌دارند به اسرارى پى مى‌برند و با شهود و عرفان آن مسائل را حلّ مى‌كنند. پس وقتى گفته مى‌شود: من نمى‌توانستم از گناهان قبلى دست بردارم و از نعمت‌هاى تو سوء استفاده مى‌كردم تا جایى كه براى من عادت شده بود به كمك تو احتیاج پیدا كردم و مرا یارى كردى. پس از نظر فلسفى به این معنى نیست كه من اختیارى نداشتم. فرض كنید یك نفر از پشت‌بام خود را پرتاب كند، به طور یقینى در میان راه، بین آسمان و زمین قدرت نگهدارى خود را ندارد. پس اگر به زمین خورد و مغز او متلاشى شد نمى‌گویند اگر در میانه‌ی راه پشیمان شده باشد پس گناهكار نیست. او مقدّمات را به گونه‌اى تنظیم كرده بود كه این نتیجه خواه ناخواه بر آن مترتّب مى‌شد و به اصطلاح علمى «الاضطرار بالاختیار لا ینافى الاختیار». او اگر از اوّل با سوء اختیار خود چنین مقدماتى را انتخاب نكرده بود به این سرنوشت مبتلا نمى‌شد.
به یك مثال دیگر توجه بفرمایید:
اگر كسى در یك سرازیرى با شیب تند، شروع به دویدن كند و كسى به او بگوید كه در ادامه‌ی راه به حالى مى‌رسى كه نمى‌توانى خود را كنترل كنى، ولى او بى‌توجّه به این هشدار شروع به دویدن كند و به جایى برسد كه دیگر نتواند خودش را كنترل كرده، به شدت به زمین بخورد و مغز او متلاشى شود، چنین كسى از سرزنش در امان نمى‌ماند و كسى نمى‌تواند با این بهانه كه چون در نیمه راه نمى‌توانسته خودش را كنترل كند تقصیرى نداشته، او را تبرئه كند، و چون در آغاز مى‌توانست خود را در این سراشیبى تند قرار ندهد پس مقصّر است. كسى كه در سراشیبى گناه قرار مى‌گیرد، مصداق مَنْ أَضَلَّ اللهُ مى‌گردد، در حالى كه خداوند كسى را بى‌جهت گمراه نمى‌كند بلكه خدا كسى را كه در سراشیبى تند برود به زمین زده و كسى را كه با استقامت در روى زمین هموار حركت مى‌كند بر زمین نخواهد زد. راه كج رفتن و گناه زیاد مرتكب شدن، كار را به جایى مى‌رساند كه انسان دیگر خوب و بد را تشخیص نمى‌دهد و قدرت فهم از او گرفته مى‌شود. ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللهِ.[5]
پس صحیح این است كه خدا انسان‌ها را هدایت مى‌كند، چون اسباب هدایت همه از او است، اگر از آن ابزار سوء استفاده كردیم گمراه شده‌ایم، از آن جا كه ابزار آن را خدا در اختیار ما قرار داده، مى‌توان گفت خدا گمراهمان كرده است، امّا این بدان معنا نیست كه مجبور هستیم، و بر فرض كه ما هیچ اختیارى در حال ارتكاب گناه نداشته باشیم، چون مقدّمات آن را با اختیار خود مرتكب شده‌ایم از ما سلب مسؤولیت نمى‌كند.
درباره‌ی معناى ایقظتنى لمحبتك و كما اردت ان اكون كنت... چند احتمال مطرح است:
1. اگر من را با لطف و محبّت خودت بیدار نكرده بودى، از آن حالت غفلت بیرون نمى‌آمدم. غفلت ریشه همه‌ی پستى‌ها، و بیدارى اولین قدم اصلاح مى‌باشد. شاهد این احتمال، جمله‌ی «و لتطهیر قلبى من اوساخ الغفلة عنك» است، یعنى چون دلم را از آلودگى‌هاى غفلت پاك كردى تو را شكر كردم. در این صورت «ل» در لمحبّتك علّت است، یعنى علّت بیدارى من، محبّت و لطف تو بوده است. چنان‌كه در قرآن نیز آمده است: «وَلَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً».[6]
۲. «ل» در در لمحبتك متعلق به ایقظتنى است، چون معناى لغوى یقظه بیدارى و توجه پیدا كردن است. یعنى من را متوجه محبّت خود نمودى. بنابراین زمانى كه مرا متوجه محبت خودت نمودى، توانستم از حال زشتى خارج شده و به طرف عبادت بروم. پس محبّتك از باب اضافه‌ی مصدر به فاعل است یعنى من را متوجه ساختى كه دوستم مى‌دارى و این باعث شد دست از هواهاى نفسانى خود بردارم. چون خجالت مى‌كشم در مقابل محبت‌ها و لطف تو عصیان كنم. پس «ل» در این صورت براى تعلیل نیست.
3. وقتى توانستم از این آلودگى‌ها نجات پیدا كنم كه تو من را متوجه لزوم محبّت ورزیدن به خودت كردى. یعنى لزوم توجّه به محبّت خودت را در من بیدار نموده و كارى كردى كه متوجّه بشوم كه باید به تو محبّت كنم. یا این محبّت فطرى را كه در من خفته بود، بیدار و فعال كردى. چرا كه فطرت مى‌گوید باید كسى را كه به تو خیر رسانده است دوست داشته باشى. «اَلْاِنْسانُ عُبَیْدُ الْاِحْسانِ» انسان فطرتاً بنده‌ی احسان است. اگر كسى بداند كه خداوند چقدر به او محبّت كرده و نعمت داده، او را دوست خواهد داشت. پس لمحبتك به معناى لمحبّتی لك و اضافه‌ی مصدر به مفعول است. بنابراین فاعل این محبّت بنده‌ی و متعلَّق آن خداوند است و «ل‌» در لمحبتك متعلق به یقظه است.
به نظر این احتمال قوى‌تر از دو احتمال دیگر است و نتیجه‌ی آن این‌که، وقتى مى‌توانستم دست از گناهم بردارم و آن را رها كنم كه محبّت تو در دلم پیدا شد.


توضیحى پیرامون احتمال سوّم


انسان وقتى مرتكب گناهى مى‌شود حتماً به واسطه‌ی یك عامل جاذب بوده كه او را به طرف گناه جذب كرده است. یعنى انسان در هر كار ارادى و اختیارى، باید میل، علاقه و لذّتى نسبت به آن احساس كند. و براى این‌كه از حوزه جاذبه‌ی معصیت خارج بشود باید جاذبه قوى‌ترى باشد تا آن را خنثى كند، و آن جاذبه‌ی خدایى است كه همه چیز در برابر آن رنگ مى‌بازد.
پس در این فراز از مناجات مى‌گوییم: خدایا وقتى توانستم از چنگال شیطان خارج شوم كه جاذبه محبّت تو به فریادم رسید و علّت آن هم تو بودى. چرا كه جهان، جهان اسباب و مسبّبات و علل و عوامل است نه گزاف. قبل از آن، طبق خواست تو نبودم و اكنون آن‌گونه كه اراده كرده‌اى هستم و بى‌تردید این اراده، اراده‌ی تشریعى است نه تكوینى، چرا كه هیچ پدیده‌اى نمى‌تواند از اراده‌ی تكوینى سرپیچى كند ولى خداوند تشریعاً دوست دارد همه خوب باشند در حالى كه برخى بد هستند.
از این‌جا به اهمیّت محبّت خدا و نقش آن در سعادت انسان پى مى‌بریم و معلوم مى‌شود محبّتْ عامل ذوب كردن گناه و نجات انسان از منجلاب فساد بوده و اكسیرى است كه بر هزاران صفت خوب انسانى برترى دارد.
كسى كه كارهاى خوب همراه با گناه انجام مى‌دهد، مثل كسى است كه در یك كیسه‌ی سوراخ، دارد طلا و جواهرات گران‌قیمت مى‌ریزد و یا مادّه فاسد كننده‌اى را در كنار میوه و غذاى با ارزش مى‌گذارد. پس باید از پادزهر این گناه استفاده كند و آن، محبّت خدایى است.


خودآزمایی


1- توضیح دهید چرا خداوند مى‌فرماید: «اَنَا اَوْلى بِحَسَناتِكَ مِنْكَ وَ اَنْتَ اَوْلى بِسَیِّئاتِكَ مِنّی»؟
2- احتمالات مطرح درباره‌ی معناى «ایقظتنى لمحبتك و كما اردت ان اكون كنت...» را شرح دهید.
3- اهمیّت محبّت خدا و نقش آن در سعادت انسان را بیان کنید.
 

پی‌نوشت‌ها


[1]. قصص (28)، 56: تو نمى‌توانى هر كس را كه مى‌خواهى هدایت كنى ولى خداوند هر كس را كه بخواهد هدایت مى‌كند.
[2]. اعراف(7)، 186: كسى كه خدا گمراهش كند دیگر كسى او را هدایت نمى‌كند.
[3]. روم (30)، 26: چه كسى مى‌تواند هدایت كند كسى را كه خداوند او را گمراه ساخته است.
[4]. كافى، جلد 1، ص 157. حضرت رضا(ع): «من سزاوارترم كه حسنات خود را مربوط به من بدانى و تو سزاوارترى كه گناهان را به نام خود بخوانى».
[5]. روم (30)، 10: عاقبت كسانى كه گناه كنند این است كه آیات الاهى را تكذیب مى‌نمایند.
[6]. نور (24)، 21: اگر فضل و رحمت الاهى نبود هیچ كدام از شما قدرت بر تزكیه نداشتید.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: