یك گمان نادرست و پاسخ آن
برخى گمان مىكنند محبّت ورزیدن به خداوند نادرست است و باید به رحمت یا ثواب یا بهشت و یا حداكثر به دوستان خدا محبّت ورزید و چون محبّت به چیزى دیدنى و قابل لذت و اُنس تعلق مىگیرد، محبّت به خداوند بىمعنى است، ولى به دلیل نصّ صریح قرآن كه مىفرماید: «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا للهِ»[1] چنین پندارى درست نیست. این همه تعبیرات شگفتانگیز در دعاها و مناجاتها و به ویژه در دعاى عرفه، جاى تردیدى باقى نمىگذارد كه منظور، محبّت ورزیدن به خداوند است و این گمان كه محبّت تنها به محسوسات تعلق مىگیرد بىجا است. محبّت حالتى است كه خداوند در روح آدمیان نسبت به هر چیز خوبى خواه دیدنى و محسوس و خواه غیرمحسوس قرار داده و بالاترین خوبىها در خداوند جمع است و بالاترین مصداق محبّت، همان محبّت به خداوند است.
یک پرسش و پاسخ آن
حال این سؤال پیش مىآید كه شوق به خداوند به چه معنى است؟ به این توضیح و مثال توجه كنید. ما عدالت را دوست داریم، ولى نمىتوانیم بگوییم انسان شوق دارد تا به عدالت برسد. چرا كه شوق در جایى مطرح مىشود كه انسان، كسى را دیده و به او علاقهمند شده و اكنون بین او و محبوبش فاصله افتاده باشد و این ایجاد فاصله سبب شده كه شوق وصال مجدّد در او به وجود بیاید. پس شوق حالتى بعد از دوست داشتن است. شوقِ دل نسبت به خداوند به همین معناست كه دل خدا را دوست دارد و مىخواهد به او برسد ولى دستش از دامن او كوتاه است در حالى كه امكان نزدیك شدن به او وجود دارد.
یكى از مباحث بسیار مشكل در معارف دینى كه مورد بحث قرار گرفته و افرادى كه داراى جمود فكرى بودهاند آن را تأویل نموده و یا حدّاقل دربارهی آن سكوت و توقّف كردهاند مسأله رؤیت الاهى است. قرآن كریم در مورد حضرت موسى(ع) مىفرماید: ایشان به خداوند عرض كرد: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْكَ».[2]
جواب خداوند این بود: «لَنْ تَرانِی وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً».[3]
حضرت موسى(ع) انسان نادانى نبوده كه ادّعا و درخواست جاهلانه نموده و كار مُحالى را از خداوند بطلبد. پس چگونه چنین درخواستى نمود؟[4]
و نیز آیاتى از قبیل: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» و تعابیرى چون رؤیت و مشاهده و لقاء الله كه در قرآن و روایات و مناجاتها فراوان آمده و باید تبیین گردند.
بىتردید دیدن خداوند هرگز با چشم سر صورت نمىگیرد، چرا كه چشم فقط رنگ محسوسات را مىبیند و قدرت درك بو، وزن، صدا و مانند اینها را ندارد چه رسد به امور نامحسوس. تنها رنگها هستند كه با چشم دیده مىشوند و خداوند نه رنگ است و نه رنگى، پس معقول نیست كه چه در دنیا و چه در آخرت دیده شود و برخى از برادران اهل سنّت كه قائل به رؤیت خداوند در آخرت هستند، ندانستهاند كه، مُحال عقلى منحصر در دنیا نیست و به همین خاطر در نهجالبلاغه تأكید شده كه لا تَراهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الْایمانِ.[5]
پس رؤیت دل نسبت به خداوند ممكن است، و لذا انسان اشتیاق پیدا مىكند كه او را ببیند. و حتّى بالاتر از آن در مناجاتهاى خمسة عشر و امثال آن تعبیر وصول به خدا هم وجود دارد، كه ممكن است به همین رؤیت حق تفسیر گردد و مرتبه بالاتر از رؤیت در آخرت و ویژهی اولیای الاهى است و راز آن هم این است كه بنیهی جسمانى در دنیا تحمّل جلوهی الاهى را ندارد، حتى كوه نیز تحمل چنین چیزى را ندارد، چنانكه حضرت موسى(ع) بىهوش گردید و اگر رؤیت كامل تحقق یافته بود، قطعاً چیزى از حضرت باقى نمىماند.[6]
امیر مؤمنان على(ع) مىفرماید: «وَ لَوْلا الآجالُ الَّتی كَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَبْدانِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ».[7]
گاهى هیجانات روحى چنان قوى مىشوند كه تحمّل آنها مشكل و حتى غیرممكن مىشود. گاهى ممكن است دیدار عزیزى كه سالها از او دور بودهاید منجر به بىهوشى شود. بدن تحمل چنین لذت ناگهانى كه براى روح پیش مىآید، را ندارد.
انسانى كه مىداند خداى دوستداشتنى را با چشم دل مىتوان دید، به طور حتم آتش شوق دیدار در دل او شعلهور مىگردد. و هر قدر توجّه به این حقیقت قوىتر شود، شوق دیدار نیز افزونتر مىگردد. البتّه دانستن این مطلب كافى نیست بلكه توجّه نیز لازم است. یعنى ابتدا باید بدانیم خداوند كمال مطلق، و از هر چیز دوستداشتنىتر است و آنگاه این باور قلبى و معرفت را با توجّه به خدا و غفلت از غیر خدا بارور كرده و شوق به دیدار او را در خود تقویت نماییم كه هر چه توجه بیشتر شود، شوق دیدار نیز افزونتر خواهد گشت.
بارى، امورى هستند كه موجب الهاء و غفلت دل نسبت به خداوند مىشوند و در نتیجه شوقى هم در دل براى دیدار الاهى وجود نخواهد داشت. شنیدهایم عدهاى كه مجذوب خداوند شده باشد آرام و قرار ندارند و دل آنها با هیچ چیزى غیر از خدا انس نمىگیرد و مانند ما انسانهاى معمولى به خستگىها و سرگرمىهاى بىحاصل روى نمىآورند، اینها بر این باورند كه وَ كُلُّ جَمالِكَ جَمیلٌ.
گاهى برخى خواستههایمان، از قبیل توسعه در رزق، سلامتى و شفاى بیماران و... را از صمیم قلب مطرح مىكنیم، چرا كه باور كردهایم اینها نیازهاى جدّى هستند. اگر مدّتى بىسر و سامانى كشیده و مستأجر بوده باشیم از صمیم دل از خدا درخواست منزل مىكنیم.
اگر كسى نسبت به فردى علاقمند باشد و در عین حال مدتها او را ندیده باشد به طور حتم بىصبرانه در انتظار دیدار او خواهد بود. اگر به چیزى غیر از شوق دیدار سرگرم شود، آن شوق فروكش مىكند. بنابراین پزشكان دربارهی كسانى كه گرفتار عشقهاى تند و بیمارىهاى حاصل از آن شدهاند، توصیه مىكنند آنها را به چیزى سرگرم كنید. چرا كه هر چه ذهن و دل متمركز بر یاد و خاطرهی معشوق گردد، اشتیاق نیز بیشتر مىگردد.
امید است شوق دیدار خدا را نیز به طور جدّى و صادقانه از او بخواهیم و این حالت، جز با مقایسه با سایر امور مناسبْ حاصل نمىشود.
براى اشتیاق دیدار خداوند، یاد خدا لازم است و هرچه یاد و تمركز بیشتر باشد، شوق نیز زیادتر مىگردد. براى امتحان چند شب هنگام سحر، در جایى خلوت و با نور كم به مدت یك ساعت دل خود را متوجّه خدا (خواه با ذكر لفظى و خواه بدون آن) نمایید. شب آرام است و عوامل دلمشغولى وجود ندارد. باید جایى را انتخاب كرد كه از دید پنهان باشد و با تمرین و تكرار مىتوانید كمكم شوق را در خود به وجود آورید، هرچند كه در آغاز كارى دشوار مىباشد.
بىجهت نیست كه فرمان وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ[8] و نیز قُمِ اللَّیْلَ... وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً[9] داده شده چرا كه إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قِیلاً.[10]
ما معتقدیم كه در عمق دل و باطن فطرت ما راهى به سوى خدا وجود دارد و در آنجا پاى مفاهیم در كار نیست. دل در اصلِ وجودش با خدا آشناست و «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»[11] دلیل بر آشنایى فطرت با خداست. بیگانگان ما را از خدا جدا كردند اگر اینها را فراموش كنیم، دل آشناى خود را پیدا مىكند، ولى نه از راه مفاهیم. مفاهیم مربوط به ذهن هستند ولى آشناى دل، خدایى است كه او نیز مشتاق انسانهاست، بر اساس یك روایت، خداوند مىفرماید: دوستان به سوى من مشتاقند و من به سوى آنها مشتاقترم.[12]
* * *
اِلهی مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُولٍ؛ خداوندا،
كسى كه به وسیلهی تو شناخته شود، ناشناس نیست و كسى كه به تو پناهنده شود، خوار و بىیاور نمىباشد و كسى كه تو به او رو بیاورى خسته و ملول نمىشود.
انسان اجمالاً مىداند كه در سایهی ارتباط با خداوند هر كارى و در هر حالى تحقق مىیابد و هر خواستهاى جامهی عمل مىپوشد و در اثر قطع ارتباط با خداوند، شكست و ناكامى و بدبختى به وجود مىآید. امّا طبیعت انسان به گونهاى است كه اگر مطلبى را با تفصیل و توضیح بفهمد در نهاد او اثر بیشترى مىگذارد. مثلاً اگر به طور كلى بگوییم: خداوند بر هر كارى قادر است، روزى مىدهد و هر كسى رزق خود را از او مىگیرد و به طور مفصّل پیرامون آن توضیح بدهیم و نیز بدانیم او كسى است كه حتّى طفل شیرخوار را هم از روزى محروم نمىكند یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغیرِ. اگر در گوشه بیابان یا قعر دریا یا اوج آسمان جنبندهاى وجود داشته باشد خداوند روزى او را مىرساند، در روح ما بیشتر اثر مىگذارد.
در این فراز از مناجات، به چند نمونه از كارهایى كه در سایهی ارتباط با خداوند تحقق مىیابند اشاره مىكنیم. البته به نمونههاى فراوانى از این دست مىتوان اشاره كرد، ولى چون حجم دعا و مناجات باید مراعات شود به بیشتر از چند موضوع و نمونه بسنده شده است:
1. هر كس به وسیلهی خداوند معرّفى شود، گمنام و ناشناخته نمىماند.
در زبان فارسى براى واژه تعرُّف معادلى سراغ نداریم ولى در عربى به چند معنى به كار مىرود. گاهى به این معنى است كه انسان خود را به گونهاى نشان بدهد كه دیگران او را بشناسند. این معنى در مقابل تنكّر است، یعنى كسى به گونهاى لباس بپوشد و قیافه بگیرد كه كسى او را نشناسد.
تعرّف معمولاً با كلمه الى یا «ل» متعدى گشته و تعرّف الیه و تعرّف له گفته مىشود. در دعاى عرفه مىخوانیم: «تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فی كُلِّ شَیْئٍ حتّى لا أجْهَلَكَ فی شَىْءٍ؛ خدایا تو در هر چیزى خودت را به من نشان دادى تا تو را در همه چیز بشناسم» و به اصطلاح عرفانى همه چیز آینهی تمامنماى تو است. در تعبیرى دیگر مىخوانیم: تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَیْءٍ خداوندا، تو خودت را به هر چیز معرفى كردى و همه تو را شناختند، ولى در این فراز از مناجات مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ آمده است. بنابراین نتیجهی آن را با واژه غیر مجهول عنوان مىكند نه غیر جاهل. یعنى اگر تو كارى بكنى كه كسى به یك صفتى یا در جایى شناخته بشود، مجهول و ناشناخته نخواهد ماند. در این جمله و بقیّه جملات، كلمهی بِكَ مورد تأكید قرار گرفته است. یعنى با ارتباط با خدا همه چیز حاصل مىشود.
معروفیّت و شهرتطلبى كه در علم اخلاق، ناپسند و از رذائل اخلاقى است، تمایلى شیطانى و نفسانى است ولى معروفیّتى كه در این فراز از مناجات مطرح است، مطلوب و پسندیده مىباشد، چرا كه به واسطهی معروفیّت مؤمن، مردم مىتوانند از او بهره ببرند. مانند حضرت سلیمان(ع) كه از خداوند چنین تقاضا مىكند: «رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأحَدٍ مِنْ بَعْدِی».[13] آن حضرت هوس سلطنت و قدرتى كه دیگر سلاطین و قدرتمندان دارند نداشت، زیرا این یك هوس كودكانه است بلكه مىخواست در سایهی این قدرت و سلطنت بىنظیر، دین خدا و توحید را رواج بدهد و به همین سبب بعد از رسیدن به سلطنت، و داشتن همه نوع امكانات، از راه حصیربافى زندگى خود را تأمین مىكرد.[14]
كسانى هستند كه در این ادعاى خود صادق بوده و آنقدر عشق به هدایت دیگران داشته كه دنبال وسیلهاى مىگردند تا به هدف برسند. چنانكه حضرت ابراهیم(ع) در دعاى خود عرض مىكند: «وَاجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الآْخِرِینَ».[15]
این همان ابراهیمى است كه به پیامبر اكرم(ص) دستور تبعیّت از آن حضرت داده شده است (وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ) و وقتى كه خداوند به او امامت مىدهد، وى آن را براى فرزندان خود نیز مىخواهد. چنانكه در قرآن مىفرماید: ...قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ.[16]
ابراهیم(ع) كه مىخواهد نام او پس از مرگ به نیكى برده شود و یا فرزندانش از امامت برخوردار شوند همان كسى است كه با اخلاص مىگوید: «انّى وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَالْأرْضَ.[17]
پس او مىخواهد تا در پرتو باقى ماندن نام و آوازهاش، آموزهها و تعلیمات او باقى بمانند و مردم به توحید هدایت شوند وگرنه حضرت از روى خودخواهى (مثل بعضىها كه نام و عكس خود را روى كاشى چاپ مىكنند و منظورشان اشتهار بین مردم است) نمىخواهد نام و نشانى باقى بگذارد.
ممکن است كسى بخواهد معروف باشد ولى نه بر اساس هوس بلكه براى خدمت به دیگران. زیرا اگر گمنام باشد كسى به حرف او اعتنا نمىكند، درس و كتاب او را نمىشناسد و استفادهاى نمىبرد، اما علماى بزرگى كه اسم آنها باقى است و مردم آنها را مىشناسند این آشنایى باعث شده كه از درس و كتابهاى آنها استفاده شود.
2. كسىكه به خداوند پناهنده شود، خوار و بىیاور و تنها نخواهدماند.
همه مىدانند نیروهایى كه در اختیار دارند براى رفع نیازهایشان كافى نیست و حتماً باید براى رفع مشكلاتى كه پیش مىآید از یك عامل خارجى استفاده كنند، مثلاً اگر دشمن آنها را تهدید كرد باید به جایى پناه ببرند. شأن مؤمن موحّد این است كه با احساس هر نیاز به خدا توجّه كرده و به او پناه ببرد و این پناهندگى بر حسب مراتب ایمان مؤمنان متفاوت است. برخى در همه چیز و در همه حال به خداوند پناه مىبرند و اگر به دنبال اسباب و وسایل مىروند به عنوان اداى تكلیف است وگرنه كار را در دست خدا مىدانند. افراد كمى به این مرتبه از توحید رسیدهاند.
برخى از افراد گاهى در شرایطى قرار مىگیرند كه هیچكس در آن شرایط نمىتواند كارى برایشان انجام بدهد و به همین خاطر فقط به خدا پناه مىبرند. قرآن كریم نیز بارها به این موضوع پرداخته و مىفرماید: كسانى كه سوار كشتى شده و در دریا گرفتار طوفان مىشوند، امواج خروشان اطراف كشتى را فراگرفته و آنان خود را بین مرگ و زندگى مىبینند، در چنین حالى خدا را با اخلاص مىخوانند كه اگر ما را از بلا نجات بدهى سپاسگزار تو خواهیم بود، ولى همین كه نجات پیدا كردند، از گرفتارى رها شده و قدم به خشكى گذاردند باز، شرك ورزیده سراغ همان بتهاى خود مىروند.
انسان اگر چند مرتبه به دوست صمیمى خود مراجعه كند و كارى از او برنیاید سرانجام خسته شده، با ناراحتى رهایش مىكند ولى اگر به خدا پناهنده شود، هرگز خفیف و خوار نمىشود، و از هر گرفتارى نجات پیدا مىكند.
3. هر كس خدا به او رو بیاورد خسته و ملول نمىشود.
انسان معمولاً پس از مدّتى كه با دوستان و خویشان خود انس گرفته نشست و برخاست داشته باشد، از لذّت و شدت انس او كاسته شده و اندك اندك از آمد و رفت با آنها خسته مىشود، ولى اگر خداوند به كسى توجّه كند هیچگاه خسته نمىشود و علاقه او بیشتر نیز خواهد مىشود.
اگر به مسؤولیتهاى خود در برابر خداوند درست عمل نكردیم، خداوند هم روى خود را بر مىگرداند و در این صورت خستگى و درماندگى از هر سو به ما هجوم مىآورد. ولى اگر ما به وظیفهی بندگى عمل كردیم، خدا هم زمینهی انس گرفتن با خودش را فراهم مىكند و ما دچار ملال نمىشویم.
***
اِلهی مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَن اِعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجیرٌ؛
خداوندا، كسى كه از تو كمك بخواهد راه او روشن است و كسى كه به تو تمسك كند پناه داده مىشود.
در این فراز از دعا به دو مطلب اشاره مىشود:
اوّل) كسى كه از خدا كمك بخواهد تا راه را پیدا كند، خدا به او كمك مىكند، تا راه روشن را بپیماید.
دوّم) كسى كه به دامن خدا چنگ بزند پناهش مىدهد. اعتصام به معناى چنگ زدن است. اگر كسى بخواهد از بالا بیفتد دست به حلقهاى مىزند و آن را مىگیرد. اگر كسى اینگونه به فضل و رحمت خدا چنگ بزند او را از سقوط نجات مىدهد.
* * *
قَدْ لُذْتُ بِكَ یا اِلهی فَلا تُخَیِّبْ ظَنّی مِنْ رَحْمَتِكَ وَلا تَحْجُبْنی عَنْ مَعْرِفَتِكَ؛
به تو پناه آوردم اى خداى من، پس من را از رحمت خودت ناامید نكن و از معرفت خودت محجوب نگردان.
در طى چند فراز اخیر پنج كبراى كلّى مطرح گردید:
1. هر كس به وسیلهی خدا معرفى شود گمنام نخواهد ماند؛
2. هر كس به خدا پناهنده شود بىیاور نخواهد ماند؛
3. هر كس خدا به او رو بیاورد، دچار ملالت نخواهد شد؛
4. هر كس راه خدا را بپیماید راه او روشن خواهد شد؛
5. هر كس به خدا تمسك جوید پناه داده خواهد شد.
و اینك موقع نتیجه گرفتن است. پس عرض مىكنیم: خداوندا! حال كه به تو پناه آوردم، و قرار بر این است كه هر كس به تو پناه بیاورد، او را پناه بدهى، آیا ممكن است مرا پناه ندهى؟ مرا از رحمت خودت ناامید نكن و بین من و مهربانىات مانع قرار مده، زیرا اقتضاى لطف و رحمت در تو هست و اگر به آن نمىرسم به خاطر مانع است. خدایا! این مانع را بردار و بگذار من نیز به آن نایل شوم.
* * *
اِلهی اَقِمْنی فی اَهْلِ وِلایَتِكَ مَقامَ مَنْ رَجَا الزِّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ؛
خداوندا، مرا در میان اهل ولایتت مقیم بدار، اقامهی[18] كسى كه امید محبّت فراوان تو را دارد.
در رابطه با این فراز از مناجات چند موضوع قابل تأمّل است:
1. كسانى وجود دارند كه اهل ولایت خدا هستند؛
2. خداوند كسانى را در جمع این اشخاص قرار مىدهد.
خودآزمایی
1- شوق به خداوند به چه معنى است؟
2- چند نمونه از كارهایى كه در سایهی ارتباط با خداوند تحقق مىیابند و در فراز «اِلهی مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُولٍ» اشاره شده است را بیان کنید.
3- به کدام مطالب در «اِلهی مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَن اِعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجیرٌ» اشاره مىشود؟
پینوشتها
[1]. بقره (2)، 165: و آنان كه اهل ایمانند محبّت بیشترى به خداوند دارند.
[2]. اعراف (7)، 143: خدایا خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم.
[3]. اعراف (7)، 144: تو مرا هرگز نخواهى دید ولى به كوه بنگر كه اگر استقرار داشت مرا خواهى دید. وقتى كه خداوند بر كوه تجلّى كرد آن را در هم كوبید و موسى بىهوش گردید.
[4]. برخى دست به تأویلاتى دور از انصاف علمى زده و گفتهاند: اینها چكامه است.
[5]. نهج البلاغه، كلام 179: نگاه با چشم او را ادراك نمىكند و چشمها آنگونه كه موجودات را مىبینند او را نمىبینند ولى قلبها با حقایق ایمانى او را درك مىكنند.
[6]. ولى چون وجود انسان در آخرت كه دار الحیوان است وجودى قوىتر مىباشد و مرگ نیز وجود ندارد، وقتى كه رؤیت كامل تحقّق بیابد، بنیه جسمانى تحمّل آن را خواهد داشت.
[7]. نهجالبلاغه، خطبهی همّام (متقین): متّقیان كسانى هستند كه اگر اجلهاى حتمى پروردگار نبود لحظهاى روح آنها در بدن استقرار پیدا نمىكرد.
[8]. اسراء (17)، 79: شبانگاه به تهجّد بپرداز.
[9]. مزمل (73)، 2 و 4: شب برخیز و... و قرآن را با ترتیل تلاوت كن.
[10]. مزمل (73)، 6: شبانگاهان براى استوارى گامها و سخنها مؤثرتر است.
[11]. اعراف (7)، 172.
[12]. حضرت علامه آیتالله حسنزاده:
تشنه به سوى آب و آب خود تشنهی تشنه است / گدا خدا خدا كند خدا گدا گدا كند
[13]. ص (38)، 35: خداوندا، به من سلطنتى بده كه شایسته هیچكس بعد از من نباشد.
[14]. البتّه ممكن است كسانى ادعاى چنین مطلبى را بنمایند ولى خداوند امتحان مىكند، چنانكه خود در وصف منافقین مىفرماید: «وَمِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ؛ برخى از آنان با خداوند عهد مىبندند كه اگر به ما ثروت بدهى در راه تو تصدّق مىكنیم و از صالحان خواهیم بود» (توبه (9)، 75). ولى پرده از صفت نفاق آنها برداشته و مىفرماید: «فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً...؛ ولى وقتى كه خداوند از فضل خود به آنها عطا كرد بخل ورزیده و نفاق را در قلوب آنها قرار داد...». (توبه (9)، 76).
[15]. شعراء (26)، 84: خدایا، نام نیك مرا در میان مردم دیگر قرار بده.
[16]. بقره (2)، 124: خداوند (پس از امتحانات زیادى) به حضرت ابراهیم فرمود: «من تو را امام مردم قرار دادم. عرض كرد: آیا ذریّهی من نیز از این امامت برخوردارند؟ خداوند فرمود: عهد من به ستمگران نمىرسد».
[17]. انعام (6)، 79: چهرهی جان خویش را به سمت خدایى قرار دادم كه آفرینندهی آسمانها و زمین است.
[18]. كلمهی مُقام هم با ضمّه و هم با فتحه درست است. مُقام اسم مفعول از اقامه و یا اسم زمان و مكان و مصدر هم مىباشد.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی